بازیو داشتین؟
آیا به رئال ایمان نمی آورید؟
چطور رئالی نیستین؟
لعنتی بازی یه واکنش برگشت پذیر بود
خاکستر زرد''
یه دردی بالاتر از خونریزی معده انفجار مغز پاره شدن رگ ها بدتر از هر بیماری و بالاتر از حسِ هر گناه .
حتی دیگه نمیدونم این خستگی از کجا نشأت میگیره
میخوابم ، استراحت میکنم ، اعتیاد به قهومو کنترل میکنم ، کتاب میخونم و فیلمامو نگاه میکنم
طبق برنامه پیش میرم و...
اما بازم انگار یه چیزی کمه
یه جای خالی ، یه سه نقطه ته افکاراتم
یه لایه ای از ابهام دورِ خودمه
دنبال دلیلم، صورت مسئله رو میخونم اما انگار بیشتر گیج میشم
از سرزنش کردن خودم خستم
از افکاری که مغزمو نشخوار میکنن
نوشته هام رو داخل جوهر قلم زندانی کردم و از نشون دادنشون میترسم
همه چیز در عین تندیِ زمان به کند ترین حالت ممکن می گذره
پارادوکس تمام جسمم رو بغل گرفته و منتظره تا تمام لحظات خوابم رو به کابوس تبدیل کنه
اعداد و حروف تجزیه میشن و در کنار هم میرقصن
انگار تنها برگه ی باطله خودمم
تنها نوشته هایی که خط خوردن
یه قاصدک که حتی نتونسته آرزو کنه اما توسطشون فروخته شده!
#شاید
دختر خانومای چنل و هر جای دیگه روزتون مبارک!
شماها همون افتخاره آفرینش مخلوق برای خالقین ')💛
خاکستر زرد''
دختر خانومای چنل و هر جای دیگه روزتون مبارک! شماها همون افتخاره آفرینش مخلوق برای خالقین ')💛
به مناسبت همین روز قشنگ میخوام براتون جوک بگم در کنار هم بخندیم
خب:
یه روز یه مرده میره بانک
ضامن نداشت ، منفجر شد
____
از جوکای خودم براتون بگم:
امتحان دینی داشتیم چند وقت پیش و من از ۸ درس فقط ۳ تا رو خونده بودم
اوضاع هممون همین بود
(البته لازم به ذکره که یه بار تمام کلاس هم برای امتحان دینی برگه سفید دادیم)
و من در یک ضربه انتحاری گفتم که :
این بار شیری بدیم
#Fun
جوک های بسیار پیرمردی:
میدونی به گوجه ای که تصادف میکنه چی میگن؟ رب گوجه
گیاهخوارا پارتی که میگیرن آهنگ چی میزارن؟ ویگن
ماکارونی ها پرخوری میکنن نودل میکنن
تهش هم یه هاهاهاهاهای شوهر عمه ای و تامام
#ارسالی
برهان:
یه سوسکه میره جلو اینه جیغ میزنه میگه وای سوسک
میدونید مردم انگلستان اگه واکسن ضد انگل بزنن چی میشن؟
میشن پاکستان
#ارسالی
شتر ها نمیتونن تایپ کنن چون انگشت ندارن
#ارسالی
میدونی وقتی سیگارا خوشحال میشن چی میشه؟ توتونشون عروسی میشه 🕯🤡
#ارسالی
سلامداداش
ﯾﻪ روز ﻋﺪد 10 مهمونی ﻣﯿﮕﯿﺮه همه ﻋﺪدا رو
دﻋﻮت ﻣﯿﮑﻨﻪ 0,1,2,3,4,5,6,7 ,9 ﺑﻪ ﺟﺰ ﻋﺪد 8
ﭼﻮن از ﻋﺪد 8 اﺻﻦ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤﯽ ﯾﻮﻣﺪ.
ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺐ مهمونی ﻣﯿﺮﺳﻪ و ﻋﺪد 10 ﻣﯿﺎد
ﺑﺒﯿﻨﻪ مهمونا ﭼﯿﺰی ﮐﻢ ﻧﺪارن ﮐﻪ یهو ﭼﺸﻤﺶ ﻣﯿﻮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻋﺪد 8 داره وﺳﻂ مهمونا ﻣﯿﺮﻗﺼﻪ.
ﻣﯿﺎد وﺳﻂ و ﯾﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮاﺑﻮﻧﻪ زﯾﺮ ﮔﻮش 8 ﻣﯿﮕﻪ:
ﮐﯽ ﺗﻮرو دﻋﻮت ﮐﺮده؟ ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﻖ ﻧﺪاری ﺑﯿﺎی؟
ﻋﺪد 8 همینطوری ﮐﻪ اﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎش ﺟﻤﻊ ﺷﺪه ﺑﻮد
ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﻋﺪد 10 رو ﺑﻐﻞ ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺻﻔﺮم دﺳﺘﻤﺎل ﺑﺴﺘﻢ دوره ﮐﻤﺮم واﺳﺘﻮن ﻋﺮﺑﯽ ﺑﺮﻗﺼﻢ......
#ارسالی
#Fun
خاکستر زرد''
به مناسبت همین روز قشنگ میخوام براتون جوک بگم در کنار هم بخندیم خب: یه روز یه مرده میره بانک ضامن ند
دوستان کارمون با موفقیت انجام شد
نظر های رضایت بخشی از جمله کف و خون بالا آوردن از خنده داشتیم و مؤمنان را شاد کردیم!!!
جدیداً انقدر توی تفکراتم غرق میشم
که امروز وارد آشپزخونه شدم و رفتم
تا برقش رو روشن کنم ؛ خودمو در حالی پیدا کردم که شیر آب رو باز کردم و با خودم میگفتم چرا برق روشن نمیشه و چندبار شیر آب رو باز بسته کردم تا مطمعن شم لامپ نسوخته و وقتی فهمیدم دارم چه غلطی میکنم همونجا به یاد مرحوم تسلا افتادم بابت ایده ای که برای حموم الکتریسیته داده بود و داشتم اورستد رو دست مینداختم که فاراده شروع کرد به خوندنِ'' یا بریم به خونتون یا بیا به خونه ی ما''
خداروشکر نیلز (بور) با آرایش جدیدش غافلگیرمون کرد .
خاکستر زرد''
گفتی که بارم را ببندم و من از پاییز سفر کردم. زمستان گداخته های عشقمان را خاموش کرد و از میان زخم ها
به کویر باورت، اشک هدیه می کنم
به سیاهی موهایت، ستاره های دلم را
به تمنای دلم کمی عشق می دهی؟
در گوشِ قاصدک از آرزوهایت گفتی،
پر پر شدند و در زمان به دنبال ترک ها می گشتند؛
اما این درخت ها بودند که گولِ آرزوهای من را خوردند و باطله شدند!
فصل ها را گم کرده ام.
پاییز انقدر سرخ نبود،
زمستان انقدر بی رحم و تابستان انقدر سرد نبود،
بهار بدون تو اصلاً نمی آمد...
در جاده ی سراب من را تنها گذاشته ای؟
خانه ی خاطرات را با سنگ میزنی؟
⇦خاکستر زرد
#روایت
خاکستر زرد''
خانواده من در بی دلیل ترین حالت ممکن:
پ.ن: البته چون من دارم درس میخونم🗿
https://eitaa.com/Chocolate2005/14220
الان با این پیام برخورد کردم
و باید بگم یه اکیپی هستیم توی کلاس که در طول زنگ های مدرسه هر ساعتش رو داریم والیبال بازی میکنیم ( در حدی که حتی مصدوم هم میدیم و حتی استادها و معلم و معاون ها رو هم وارد بازی میکنیم) و هیچ کس باور نمیکنه که ما تجربی هستیم..
تا اینکه دیگه امروز مدرسه و معلم های ورزش ازمون تقدیر کردن و تقدیر نامه دادن بهمون🗿🤌
خاکستر زرد''
کدامِ شما بعضی وقتها دیوانه نشده؟ کدام شما دور و بر یک خانه به هوای دیدن یک آدمِ خاص با ماشین دور ن
سحر دیدم درخت ارغوانی
کشیده سر به بام خسته جانی
به گوش ارغوان آهسته گفتم:
بهارت خوش که فکر دیگرانی
فریدون مشیری
یکی از کارای مورد علاقم وقتی وارد ایتا میشم چک کردن نقاشی و طرح های بقیس
و دیدن استعداد ها و پشتکارای خفنشونه
حتی چنل هایی که کارای دیجیتالی انجام میدن و عمیقا از دیدنشون لذت میبرم!
خاکستر زرد''
جدیداً انقدر توی تفکراتم غرق میشم که امروز وارد آشپزخونه شدم و رفتم تا برقش رو روشن کنم ؛ خودمو در
امروز امتحان نهایی نگارش داشتیم
و من از یه جایی به بعد از دور خارج شده بودم و داشتم راجب نظریه های اپیکور و تامس مور مینوشتم
خاکستر زرد''
به کویر باورت، اشک هدیه می کنم به سیاهی موهایت، ستاره های دلم را به تمنای دلم کمی عشق می دهی؟ در گوش
تابلوی انتها را می بینم ؛
دست تکان می دهی
و من ذره ذره آب می شوم؛ نمیگویی خودت بی وفایی را یادم داده ای؟
به آغاز بر گشته ام،
خودم را گم میکنم
و رد قدم هایت را با آخرین جرعه های خاطرات از یاد می برم.
به کسی از تابلوی آخر نمی گویم ،
تو هم من را به سراب متهم کن...
بی وفا از خط آخر جا مانده ام.
قاصدک هایت کجا رفتند؟
آرزو های من به کدام انتها سفر کردند؟
⇦خاکستر زرد
#روایت
خاکستر زرد''
تابلوی انتها را می بینم ؛ دست تکان می دهی و من ذره ذره آب می شوم؛ نمیگویی خودت بی وفایی را یادم د
آخرین خط های جامونده از این روایت هم تقدیم نگاه هاتون.
همونطور که اولش هم گفتم از نوشته هایی بود که باب میلم نبود اما طبق همیشه قلم بی خجالت نوشت.