خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/Epobangpo
یعنی اینجا میتونم به خودم بودن اعتراف کنم؟
به اینکه لایه لایه چیزایی که ازم انتظار دارن کنده شه و بتونم خالصانه خودم باشم، بدونِ استرس از حرفی که بخوام بزنم ، درسی که به نظر تموم شده به نظر میاد و هزاران هزار کلمات بی معنی که کنار هم میسوزن و از خاکسترشون هیچ نوایی از تولد ققنوس وجود نداره.
شاید من حتی از خودم بودن می ترسم ، خدای من ! با بزرگ شدنم همه چیز پیچیده تر شده.
خودمو پیدا کردم در حالیکه فهمیدم قراره چه چیزایی خوشحالم کنن و هیچ فرصت و امکانی برای انجامشون ندارم.
کسی من و این حالمو میبینه؟ یا بهتره بگم دوست داره تا ببینه؟
مزخرفاتی که هر روز تحویل نیلانی میدن که براشون خوبه ، میخنده و درداش رو قایم میکنه ؛ برای نیلانِ واقعی کاری انجام میدن؟
من حتی نمیدونم چطور به اینجا رسیدم ، زمان از جسمم سالهاست رد شده و تازه غبارش رو میبینم که چطور روی روحم نشستن.
من درک نشده با کوله باری که از تنهایی که داشتم بزرگ شدم و حالا من برای خودمم کسی رو ندارم.
شاید اصلا تقصیر من نیست!
این من هیچ وقت نمیدونسته قراره چی پیش بیاد!
و حتی این یه توجیه اما من عادت کردم به کمرنگ تر کردن خودم برای ادامه ی راه.
امروز: حوالی شبِ بیستم مردادماهه ۱۴۰۳
●
●
از طرف خاکستر زرد به:
https://eitaa.com/Epobangpo
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/SabzTar_Az_Sabz/3789
سلاممم!
این لحظه رو دوست دارم..
هیچ دلیل خاصی هم نداره ، اما گاهی اوقات یادم میاد که باید خودمو دوست داشته باشم و این زمانایی که دارم میگذرونم هم برای منن پس باید دوستشون داشته باشم.
میدونی دفترچه ، من با ''بدون دوست صمیمی داشتن'' تقریبا روزای زیادی رو گذروندم و حالا عادت به نبودشون مثل قبل اذیت کننده نیست.
روزایی که نیاز داشتم کسی رو ببینم جز خودم توی آینه وقتی از خستگی اشک تو چشام جمع میشد و یا لذت یه بیرون رفتنِ بی ریا!! من همش خودم بودم
موقع خستگی ، خشم ، خوشحالی و هر چیز دیگه ای.
شاید باید بابتش خودمو سرزنش کنم اما الان برای اینکار انگار پیر و سالخورده به نظر می رسم ؛ چیزایی که خواستم تک به تک تبدیل به هدفام ، آرزو هام ، قسمتی از خواب هام و خنده هام تبدیل شدن.
بدون اینکه خودم بدونم، تونستم خودمو دوست داشته باشم.
شاید حتی اونقدر هم نوشتنم خوب نباشه اما هی قرار شد خودمو دوست داشته باشم!!
کی بی نقصه؟ کی توی دنیا قراره بدون شکست و خستگی به جایی برسه؟
من بعضی از عادتامو دوست دارم.
اونا هر روز صبح ، شب ، هر دقیقه کنارم بودن.
احتمالا چند روز بعد وقتی احساس تنهایی شدیدی بهم غلبه کرد باید به این حرفام فحش بدم اما تا اون موقع...
بیا خودمونو دوست داشته باشیم
حتی اگه این یه جوگیری باشه!
امروز: ۱۴۰۳/۶/۳۱
●
●
از طرف خاکستر زرد به:
https://eitaa.com/SabzTar_Az_Sabz/3789
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: @tohyychanel
لعنت به همچی
کاری میکنن تا حتی از خودمم متنفر شم؛ روزای مسخره با من عهد بستن تا بزرگتر شن.
کاش میتونستم تنهایی برم جنگل ، آهنگ گوش کن و باهاش بلند بلند بخونم. پاهامو توی رودخونه بندازم و برای حتی یه لحظه از اون تنهایی لذت ببرم.
درسته! تنهایی که باعث شه خودم بودن یادم بیاد و گرنه احساس تنهایی بیخ گلومه ؛ هر روز ، هر ساعت و هر دقیقه
لا به لای قرصای تهوع یا وقتی حواسمو از دست میدم و دستم پر از رد سوختگی شده.
کاش بقیه بفهمن وقتی از خودکشی حرف میزنم ،بی معنی و حوصله سر بر نیستم
من فقط ، فقط خستم!
اما نقشم قراره دیواره کوتاه تری برای خالی کردن عقده های بقیه باشه.
من واقعا تلاشمو میکنم تا خودم باشم ، که انجامش بدم ، من یه بازنده ی لعنتی نیستم! این فقط چیزیه که از من بروز داده میشه و اما واقعیت داره؟
دلم سوپ میخواد...
از اینکه حتی این حالمم توی دفتر داره خلاصه وار تکرار میشه متنفرم
یعنی انقدر احساسات من براشون نامرئیه که نمیبینن؟ یا براشون اهمیتی نداره؟
اما خب چطور امکان داره؟ مگه همه ی ما انسان نیستیم؟
لعنت به همچی
لعنت به من
لعنت به این روزا
قراره این لحظه ها برام جبران شن؟
از منتظر موندن خستم
من فقط خیلی خستم ....
امروز: بخشی از روزای جبران نشده
●
●
از طرف خاکستر زرد به:
@tohyychanel
خاکستر زرد''
درود حال قشنگ شما؟ حقیقتا بی مقدمه برم سراغ مطلب اصلی ، بخش عمده ی تقدیمی آماده است و الان خدمت شماه
خب دوستان
بخش اعظم تقدیمی خدمت شما!
من سعی کردم بابت هر جمله و کلمه احساس نزدیکی به خودتون و چنلتون رو ایجاد کنم و امیدوارم که اینطور بوده باشه...
من تقریبا توی چنل هاتون زندگی کردم تا بتونم احساسِ درونی رو از پشت هر کلمتون بیرون بکشم و برای انتخاب آهنگ ها هم همینطور بود. انتخاب تاریخ ها حدسی و گاها از روی یه تفکر بوده.
خالی از نقص نیست اما امیدوارم مورد قبولتون بوده باشه؛
نظری بود شنوا هستم!
منتظر تعداد باقی مونده باشید،
از صبر ، توجه و حمایتتون متشکرم!
ارادتمند شما برهان؛
خاکستر زرد''
با رفیقم قصد کردیم بخوابیم و الان سه ساعت از اون موقع گذشته
دو شبانه روز از موقع گذشت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این اینجا بمونه...
https://eitaa.com/Mystical_complexity/2650
خب راجب این سوال
کاملیا برای من زیبا تر از رز و با ارزش تر از گلای دیگس و دلیلش زیبایی هر برگشه که با تقارن و زیبایی زیادی کنار هم چیده شدن ، تقریبا نیمی از وایبیه که از شما گرفتم ؛ نظمِ زیر پوستی و بعضی افکار های وسواس گونه که باعث میشه فکر کنید باعث زیباییه کارتون میشه که فکر درستی هم هست البته اغلب ،( استفاده از قید هم میزاریم بابت بعضی مقاله های روانشناسی)
برای نیمه ی بعدی کاملیای قرمز نماد عشق و کاملیای سفید نماد پرستشه؛ وقتی راجب منزه شدن آدما جلوتر این مثال رو زدم در باب این بود که شخصیت شما قابل احترامه ، بابت عشقی که خرج میکنید احترام کسب شده ازش مثل پرستش مخلوق به خالقه و این حس به شما احساس ارزشمند و خوبی میده.
برآیند این جملات در نتیجه این شد که گل کاملیا برای شما انتخاب بشه که امیدوارم انتخاب درستی بوده باشه...
خاکستر زرد''
از جمله عکس هایی که به نظر شما وایب بنده اس به شدت مستفیض کننده و عی جانی بود حقیقتا!!!
این رو دیدم یاده یه جریانی تقریبا یکی دو روز پیش افتادم...
برای مراسمی کارها رو انجام میدادیم
و بعد من رفتم یه لیوان آب بخورم
که یکی به سمت من داشت میومد و گفت '' دکتر''
من با لبخند وسیعی برگشتم بگم ''عی جان بله داداش''
دیدیم راهشو کج کرد رفت سمت برادرِ رفیقش...
دیگه عاره ، زندگیا چقدر سخت شده
نمیدونم با تموم شدن باتری اجتماعی بودن آشنا هستین یا نه
اما واقعا توی مراسم بعد از یه بگو بخند من نیاز داشتم تا ۱۰ دقیقه تنها باشم و بهش بگم ''ساکت شو''
#fact
خاکستر زرد''
جسدش روزها میان سرفه های ایستاده به مرگ مزاری از گلبرگ ها ساخت. نوشته هایش دنباله ی زخمی یکطرفه بودن
آسمان برای باریدن تقلا می کند، شاید هم آسمان حنجره ی یک عاشق دیگر بود...
گلخانه ای داشت و گل های رز را پرورش می داد و باران ، دردِ زخم ها شده بود.
زمین دچار یک جنون بی وقفه از گردش ، خورشید محکوم به غروب و ماه به طلوع!
اینجا زندگی ، یک جهنم برای پرستش عُشاق بود، همان جایی که شیطان حسرت یک سجده را
می کشید در برابر خالقِ معشوق.
و همه ی ما عاشق بودیم،
محکوم به یک هاناهاکیِ حبس شده در گلو!
⇦خاکستر زرد
#روایت
خاکستر زرد''
آسمان برای باریدن تقلا می کند، شاید هم آسمان حنجره ی یک عاشق دیگر بود... گلخانه ای داشت و گل های رز
و پایان '' هاناهاکی'' لا به لای نوشته های من!
این داستان چندین ماه پیش نوشته شد و حالا نمیدونم قابل خوندن هست و یا نه...
پ.ن: هاناهاکی یک افسانه ی ژاپنی برای عشق های یک طرفه است که در اون عاشقی که درگیر شده داخل ریه هاش گل رشد میکنه و وقتی معشوق متوجه نمیشه گل ها انقدر رشد میکنن تا عاشق با هر سرفه که با خون و گلبرگِ سرخ آغشته است به مرگ برسه .
نظری بود شنوا هستم!