خاکستر زرد''
وقته باورش رسیده...
https://eitaa.com/pagliuzzaandcoffee/1757
تک تک حروف و کلمات ادمین ریوجی بسی حق و درست بود!
من تقریبا آدمی نیستم که خیلی اهل فضای مجازی و زندگی سلبریتی ها باشم.
اما وان دایرکشن قسمتی از نوجوونی منه که فکر میکردم همیشه با شادی یادش میکنم. تنها گروهی بود که باهاش احساس صمیمیت میکردم و تقریبا بزرگ شدم ، امید به برگشتنشون و اون حس و حال قدیمی دیگه قرار نیست برگرده..
و اون قسمت از دوران زندگیم در حال ذوب شدنه...
درود!
بچها میدونم خیلی وقته
خیلی از پی وی هاتونو چک نکردم ، جواب ناشناس هاتون رو ندادم و فعالیت نداشتم
حقیقتا من وقتی خبر مرگ رفیقم رو شنیدم نابود بودم و به فاصله ی ۶ ساعت بعدش جلوی مدرسه ، رفیق صمیم موتور بهش زد و من اونقدر شوکه بودم که دو ماجرا رو با هم درک نکنم.
خداروشکر حال رفیق صمیمیم خوبه و متوجه شدم یکی از همکلاسی هام سرطان خون داره، همه ی اینها توی یک روز ، فشاری که از طرف همه و مدرسه بهم وارد میشه و...
حقیقتا میدونم و اطلاع دارم که احوالاتم ، احوال درستی نیست و من دارم یه افسردگی رو تجربه میکنم.
هر چقدر که بخوام تظاهرش کنم هم قابل پوشش نیست ، به خودم میام و میبینم چقدر همه چیز بی معنیه و من دارم نابود میشم...
امیدوارم یه روزی به همین زودیا جدا از تظاهر به خوب بودن کنارتون باشم و بتونم مثل قبل برهان باشم!.
پ.ن: هر چند به شدت با افکاری که میگفت چنل رو پاک کنم مواجه شدم ، اما قبلتر باهاتون در جریان گذاشتم و اینکار خودخواهیه پس مراقب خودتون باشید رفقا ')
ارادتمند شما برهان؛
خاکستر زرد''
درود! بچها میدونم خیلی وقته خیلی از پی وی هاتونو چک نکردم ، جواب ناشناس هاتون رو ندادم و فعالیت نداش
شاید این استراحت من یه روز ، چند روز کوتاه و حتی قدر غیبت های قبلیم باشه
اما واقعا نمیدونم اینبار چطوره...
بعد از چندین روز پریشونی و آشفتگی
حالا یه برهان یهویی طلبیده شده که نمیدونه کِی و چطور اما خودشو موقع زیارت پیدا کرده...
و آرامش همینجاست :)
پ.ن: به یادتونم رفقا !
ارادتمند همگیتون برای این چند وقت إن شاءالله میام برای جبران تک تکشون!
خاکستر زرد''
اولین تیکه ها را چید ، پشت سر هم و با فاصله های متفاوت با انگشت اشاره آنها را هل داد و بعد همه ی آجر
نمیدونم چند روز از اینکه اسمش رو افسردگی گذاشتن میگذره
احساس تنها بودن تمام سرم رو پر کرده؛ کلی کار دارم تا انجامشون بدم و هیچ درکی از انجامشون ندارم . ساعتها به باز و بسته شدن پلک هاشون نگاه میکنم تا معنی زنده بودن رو درک کنم.
این روزا احساس ترس میکنم ، وقتی یکی میره بیرون و دیر میکنه ، از شنیدن یه خبر تازه ، از خوابیدن و بحث کردن باهاشون میترسم .
میترسم از آخرین لحظه ، میزارم تا تنها کسی که آسیب میبینه فقط خودم باشم از آسیب دیدنشون میترسم.
حالا هر نور و صدایی میتونه آزارم بده ، وقتی میخندم کشیده شدن ماهیچه ی صورتم درد آوره ، نوشتن درد آوره.
اما کسی این حال من رو نمیبینه من مجبورم تا این درد لبخند زدن رو تکرار کنم و توی سرم پر از جرقه های خون و تظاهره. تصمیم گرفتم خونه بمونم و مسخره شدم. پس خونه ی من کجاست؟
شاید حتی خونه مطلقاً یه مکان نیست ، یه آدمه ، شایدم یه وسیله ، یه نوا؟ یا هر چیزی که تو رو از خودت بودن نترسونه ...
یه روز تقلا میکنم تا اشک بریزم و حالا ثانیه ای میبینم مدت هاست عزاداری میکنم
خنده های بقیه برام مسخره اس ، به این فکر میکنم که چطور میخندن ، چقدر براشون خوشحال بودن راحته، این چه حس لعنتی ایه؟
یه گوشه ای میشینم و وقتی خانواده دارن مسخرم میکنن به خودکشی فکر میکنم و حتی نمیدونم چطور ؟ اما میدونم که با اونم چیزی حل نمیشه...
بقیه میگن مراقب خودت باش ، اما چطوری؟ من میخواستم مراقب خودم باشم و حالا اینجام
من حتی نمیتونم مراقب بقیه باشم
من فقط خستم
من فقط میترسم
من فقط تنهام و درک نشده
افسردگی اینه؟
____
ترس ، ترس ، ترس
سرم داره منفجر میشه
دارم متلاشی میشم
قلبم با تمام درد میتپه ، تپشش توی حلقم حس میشه
دعا میکنم یه شوخی باشه
یه شوخی لعنتی تا برم خونابه بالا بیارم
درد دارم ، سرده
خیلی سرد
کاش همه چیز یه شوخی باشه!
__
همه فکر میکنن من خوبم ، هر کسی که من رو میبینه حدس میزنه از یه طاق زمستونی گذشتم و حالا اینجام ، این چیزیه که میبینن این چیزیه که میخوام ببینن!
روزا برام گاهی کند و گاهی به شدت سریع میگذره، همه چیز خنده داره
مثل ترسم
مثل احساسی که اسمی براش انتخاب کردن ، حتی چطور تونستن بفهمن این احساس چیه که براش اسمی انتخاب کردن؟!
همه فکر میکنن من درمان شدم...
ولی حالا بیشتر از همیشه توسط افکار منفی گرایانه ام احاطه شدم
ساکت ، تنها ، منزوی و مطلقاً تیره و تاریک...
شایدم فقط این چیزیه که میخوان ببینن
ساتن های خوشرنگ دروغ وقتی که به پوستشون چسبیده، جزوی از اون هاست و حالا کپک زده و چروک به نظر میان...
چندمین روز از افسردگیه و حالا نمیدونم خوبم یا نه...
#برهان_نویس
#اختلال_اضطراب_بعد_از_سانحه
#افسردگی