خاکستر زرد''
هر روزی از سال وقتی توی این باغ بودم ؛ همینقدر سرسبز بود.
خاطرات و حتی اون قسمت از زندگیم که فراموشش کرده بودم اونجا جامونده تا هر بار با نگاه کردن بهش امید داشته باشم به ادامه دادن.
هدایت شده از خاکستر زرد''
و آسمون به رنگ پاییز در میاد
به رنگِ اشک های نریخته شده ی '' آذر'' ..
هدایت شده از خاکستر زرد''
آذر زیبا ترین فرزند بود. دختری با دامن چین چینی ای قرمز و سبز و موهایی بلند و مشکین رنگ ، از چشم هایش شعله های آتش انعکاس پیدا میکرد و نوازش دستانش زمین و آسمان را به اجبار به گریه می انداخت . روزی آذر از آتش بودن خسته شد زنجیر های غلاف زده شده را جدا کرد و خورشید طلوع نکرده ؛غروب کرد.
آذر روی بلند ترین کوه نشست و اشک ریخت اشک هایش از جویبار رد شدند و به باغ خرمالو ها رسیدند و از آن پس خرمالو ها گَس ترین طعم را داشتن به شوریِ اشکِ آذر..
او ماند و نفرین اشکش گریبان گیر پاییز شد برای عُشاق
⇦خاکستر زرد
#چرک_نویس
هنوز آنجا ایستاده است ،
گویی انگار انسان بودن را به یاد دارد ؛ وجدانش چکه کرده از خون گریه ها فریادِ ریا کاری می زند.
پروانه ها اما به سان ققنوس بالِ پرواز گرفته اند و ایکاروس قصد محو کردن خورشید را دارد.
هیچ سایه ای به جا نمانده ،
هیچ جوهری خشک نشده
و هیچ منی غم را از یاد نبرده است.
⇦خاکستر زرد
#روایت
خاکستر زرد''
هنوز آنجا ایستاده است ، گویی انگار انسان بودن را به یاد دارد ؛ وجدانش چکه کرده از خون گریه ها فریاد
اولین روایت من که هیچ اسمی براش نداشتم و گمنامه...
یه چک نویسی پیدا کردم مربوط به امتحان نگارش بوده و با این جمله تمومش کردم:
'' زندگی، آخرین سفرنامه ی من ، مرگ مجال نمی دهد تا بنویسم از درونی که ندیدی.''