eitaa logo
رد پای گمشدهٔ باد در کویر
163 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
538 ویدیو
5 فایل
شازده کوچولو گفت:« پس آدم ها کجا هستند؟ اینجا در کویر آدم کمی احساس تنهایی میکند.» 🪽؛ مار گفت:« آدم در میان آدم ها هم احساس تنهایی میکند...» ناشناس: https://daigo.ir/secret/31489482
مشاهده در ایتا
دانلود
من از عالم تو را تنها گزینم روا داری که من غمگین نشینم؟! دل من چون قلم اندر کف توست ز توست ار شادمان و گر حزینم به جز آنچه تو خواهی من چه باشم؟ به جز آنچه نمایی من چه بینم؟ گه از من خار رویانی گهی گل گهی گل بویم و گه خار چینم مرا تو چون چنان داری چنانم مرا تو چون چنین خواهی چنینم در آن خمّی که دل را رنگ بخشی چه باشم من، چه باشد مهر و کینم؟ تو بودی اوّل و آخر تو باشی تو به کن آخرم از اولینم چو تو پنهان شوی، از اهل کفرم چو تو پیدا شوی، از اهل دینم به جز چیزی که دادی من چه دارم؟ چه می جویی ز جیب و آستینم؟
هر روز دلم در غم تو زارتر است وز من دل بیرحم تو بی‌‌زار تر است بگذاشتیم، غم تو نگذاشت مرا حقا که غمت از تو وفادار تر است…
درخت بودنم خوب نی درخت یجوری نماد ثباته و ثابت بودن گاهی چیز خوبی نی
گاهی باید در مسیر حرکت کرد و جریان داشت ولی نمی تونی چون ریشه هات در عمق زمین تو رو زندانی کردن اما می تونی برگ هاتو رها کنی تا اونا به هرجا می خوان برن. شاید برگ ها خیال درخت به حساب میان
هدایت شده از سبز نعنایی
اول اینکه برای دیدن روی واقعی هیون باید خیلی کلوز باشید و پشت گوشی کوفتم نمیبینید همش اداس دوم اینکه به درخت بی احترامی زیادی کردید، درخت نماد رشد در سکوت و وقار و ثبات و استقامته. هیون میتونه گوجه باشه بردیا هم لنگه کفش گم شده تو دریا
درخت ها پرستیدنی هستند اگه هند بودم درخت می‌پرستیدم
هدایت شده از سبز نعنایی
چکمه های سیاهش را روی آسفالت جاده کشید. نمیدانست چقدر راه امده تا به اینجا رسیده. نگاهش را چرخاند تا شاید بفهمد کجاست. نفهمید. عینکش را جا به جا کرد و اشک هایش را پاک کرد. دستش را بیشتر روی زخمش فشرد. حدس زد شاید دیگر دنبالش نکنند. کوله پشتی اش را دراورد و کنار جاده رفت. به درخت چناری رسید. کوله اش را سر و ته کرد تا چیز خوردنی پیدا کند. خون زیادی از دست داده بود. با پریدن گربه نارنجی رنگ از کوله بیرون به عقب پرید. :"فانتا؟ تو اینجا چیکار میکنی پسر؟". گربه ترسید به آغوشش پناه برد. آهی کشید. گربه بیچاره هم حالا مثل خودش آواره شده بود. دستی به سر گربه کشید. نفسش کم کم سنگین میشد. کمی خودش را جلو کشید و کوله پشتی را برداشت. نتیجه جست و جو اش برای خوراکی چند دکمه و میوه کاج و دستمال عینک و چند دسته کتابش بود. آهی از درد دستش کشید. داشت از هوش میرفت. شاید میمرد. جایی خوانده بود در اثر از دست دادن مقداری زیادی از خون انسان وارد کما میشود. به فانتا نگاه کرد. احتمالا بعد از مرگش غذای او میشد. تقدیم به: بردیا کلمات: چنار، آسفالت، میوه کاج، گربه، عینک از طرف: ادی
هدایت شده از سبز نعنایی
پشت میز نشست و به صفحه کامپیوتر که یک گیم باز بود نگاه کرد. صفحه رو بست و به پشتی صندلی تکیه داد. با مداد توی دستش بازی کرد و به صفحه ی رو به روش خیره شد. خیلی به حرف های برادر بزرگترش فکر میکرد. شاید باید به حرفش گوش میداد یه وقتایی اونم راست میگفت. باید از این باطالت نجات پیدا میکرد. اما انگار که تو صحرا گم شده باشه و همش سراب میدید. سراب اینکه بالاخره چیزی پیدا کرده که دوستش داره و توش خوبه. شاید اگه کار پاره وقت اخرشو رها نمیکرد یکم اوضاع بهتر میشد. کف دستاشو روی چشم هاش فشرد. دیگه حوصله افکارشو نداشت. با حس تکونی روی پاچه شلوارش اروم چرخید و نگاهش کرد. جوجه تیغی کوچولوش با یه پاپیون صورتی روی سرش توجه میخواست. خندید. حتما کار خواهرش بود. تقدیم به: شیفو کلمات: گیم،قهوه ،مدادطراحی،صحرا ،جوجه تیغی از طرف: ادی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان که دل اهل نظر برد که سریست خدایی پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان این توانم که بیایم به محلت به گدایی عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی خلق گویند برو دل به هوای دگری ده نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
شاید الان فکر کنی که دنیا خیلی تاریکه ولی یه روزی دنیات روشن میشه. : Suzume