منم خواب دیدم آزمون عملی کنکورم
دیر اومدم و همه دارن طراحی میکنن ولی به من دفترچه نمیدن
آخر با ضجه دفترچه گرفتم وقتم ندارم همه رفتن✓
تازه مداد رنگی هم یادم رفته بود ببرم
مدادم هم نیاز به تراش داشت
ولی با دختر بغل دستیم کل انداختم که میتونم بدون تراش طراحی کنم و حتی بدون پاک کن
چه مرضی بود آخه_
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد
ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری
که مهرش در میان جان و مهرش بر دهان باشد
پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم
پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد
نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت
که تا در وقت جان دادن سرم بر آستان باشد
گر از رای تو برگردم بخیل و ناجوانمردم
روان از من تمنا کن که فرمانت روان باشد
به دریای غمت غرقم گریزان از همه خلقم
گریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی
میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد
چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی میرود سعدی
ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد
#شعر
#سعدی
خب ظاهرا یکی دو نفری بیدارن
خواهشم اینه اشعار رو با تأمل بخونین:)
من وقت میذارم و میگردم تا اینا رو پیدا کنم بلکه دورهم یچیزی ازشون یاد بگیریم
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا
ای عیسیِ پنهان شده بر طارُم مینا بیا
از هجر روزم قیر شد دل چون کمان بَد تیر شد
یعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیا
ای موسیِ عمران که در سینه چه سیناهاستَت
گاوی خدایی میکند از سینهٔ سینا بیا
رُخ زعفرانْ رنگْ آمدم خَم داده چون چنگ آمدم
در گورِ تَن تَنگ آمدم ای جان باپَهنا بیا
چشمِ مُحَمَّد با نَمَت واشوق گفته در غمت
زان طرهی اندر هَمَت ای سِرِّ اَرسَلنا بیا
خورشید پیشت چون شفق ای بُرده از شاهان سَبَق
ای دیدهٔ بینا به حق وی سینهٔ دانا بیا
ای جانْتو و جانها چو تن بیجان چه اَرزد خود بدن
دل دادهام دیر است من تا جان دهم جانا بیا
تا بُردهای دل را گِرو شُد کِشت جانم در دِرو
اول تو ای دَردا برو وآخر تو درمانا بیا
ای تو دوا و چارهام نور دل صدپارهام
اندر دل بیچارهام چون غیر تو شد لا بیا
نشناختم قدر تو من تا چرخ میگوید ز فَن
دِی بر دلش تیری بزن دِی بر سرش خارا بیا
ای قابِ قوس مَرتَبَت وان دولت بامَکرَمَت
کَس نیست شاها مَحرَمَت در قُربِ اَو اَدنیٰ بیا
ای خسرو مه وش بیا ای خوشتر از صد خوَش بیا
ای آب و ای آتش بیا ای دُرّ و ای دریا بیا
مخدوم جانم شمس دین از جاهت ای روحُ الامین
تبریز چون عرش مَکین از مسجد اقصی بیا
#شعر
#مولانا
جلال الدین هم به همین منظور سروده
باید شهید و حل و محلول در جانان شد
و الا همه مولوی خون ها میدونن مولانا هیچ رغبتی به شعر و شاعری نداشته و از برای اصرار اقرباء شعر میگفته
حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو.
و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو.
هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن،
وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو؛ همخانه شو.
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها،
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو؛ پیمانه شو.
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی؛
گر سوی مستان میروی مستانه شو؛ مستانه شو.
دقیقا
یاد این بیت افتادم که
سلسلهٔ موی دوست حلقهٔ دام بلاست
هر که در این حلقه نیست، فارغ ازین ماجراست...
با تمام وجودم آرزو میکنم فارغ از از ماجرا نباشم:)
نمی دونم چرا ولی یاد این بیت افتادم
هر که در این بزم، مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
شاید همین که فارغ از بلا و مصیبت نیستیم امیدی هست که در این حلقه باشیم
میدونی دنیا ینی چی؟
لغت دنیا در عربی از ریشهٔ «دنی» (دال، نون، یاء) میاد
و عرب به چیز نزدیک و دم دستی میگه «دَنی»
بله، این دنیا دنیا که میگیم ینی دم دستی و نوک دماغی:)
ما زیاد به پوچی فکر میکنیم
ولی تابحال به غنا فک کردی؟
اینکه پر و مملو باشی
اشباع از وجود
اشباع از روح
من پوچی رو باور ندارم چون در علم فضا هم پوچی بی معناست
اگر میفهمیم چیزی پوچه پس خودمون داخلش هستیم و دیگه نمیشه بهش گفت پوچ
و پوچی جاییه که هیچ باشه
و چیزی که توش هیچ باشه نه شناخته میشه و نه فهم میشه و نه اصلا میشه تایید کرد که وجود داره
با همین منطق میگم پوچی در جهان ما بی معناست
هیچ شدن یعنی چی
یعنی کنار گذاشتن امیال جسمی و خالی شدن از هرگونه منی تا مملو شی از عشقی که با هرگونه شهوت در تضاده
حالا فکر کن تو هیچ باشی و نه مملو بشی از نیروی عشقی و نه منیتی شاید درکش سخت باشه
ما میخواستیم دنیا را عوض کنیم، حالا میبینیم فقط خودمان عوض شده ایم.
کتاب آینههای در دار
#کتاب