نامه ای به همزادم، در آن سرِ دورِ دنیا
سلام
اگر یک رابطه ای وجود داشته باشد که دونفر همدیگر را بشناسند و نشناسند، نام همدیگر را بدانند و ندانند، با هم همنظر باشند و نباشند، احتمالا رابطه ی من و تو اینچنین است.
این نامه به مقصد جایی دور از این دنیاست. چرا که مطمئنم در جهانی که من زندگی میکنم هیچ همزادی تحمل وجودم را ندارد. وقتی بدانی ذاتت اینگونه است که انسان های مشابهت را تحمل نمیکنی قطعا چنین انتظاری هم داری.
می دانم که ممکن است در زمانی متفاوت از من زندگی کنی. اگر در گذشته هستی به محیط پیرامونت غبطه میخورم. اگر در آینده هستی می توانی از من یا همزادان دیگرت درباره ی شیرینی های دنیای قدیم بشنوی. و اگر هم همدوره با خودم زندگی میکنی باید بدانی شانه ی من همیشه آماده ی اشک های بی امانت است. ممکن است همزاد من در فرهنگی بسیار دور تر از آنچه من زندگی میکنم زندگی کند. آن هم غمی نیست، فرهنگ های متفاوت هر چقدر هم جذاب باشند در انتها شباهت های فراوانی دارند. اگر مکاتب فکری ات هم چیز های خاصی باشند از آنها استقبال می کنم. اگر سنت گرا هستی با تو دست می دهم و شاید گونه ات را ببوسم. و اگر متجدد و روشن فکر هستی باز با تو دست می دهم، اخلاق تو متفاوت است اما من همانم. مطمئن باش قرار نیست تو را متقاعد کنم مثل من فکر کنی، اما اگر ببینم خودت را در هچل می اندازی از غر غر های من در امان نیستی.
ادامه دارد...
#نامه ۱
#داستان
نامه ای به همزادم، در آن سرِ دورِ دنیا
تو میتوانی درست شکل من باشی، و واقعا دردناک است که شخص دیگری مانند من زندگی کند. از ته دلم امیدوارم زندگی ات بهتر از من باشد. خودم را میشناسم دیگر، اگر مثل من زندگی کنی بهت خوش نمیگذرد. امیدوارم دنیایت مثل مال من حوصله سر بر نباشد. امیدوارم هر روز که از خانه خارج می شوی (که من اینگونه نیستم) به باغچه ی جلوی درب خانه ات لبخند بزنی، کلاهت را مرتب کنی و به هر کسی که در خیابان میبینی سلام کنی و احوالشان را جویا شوی.
نامه نمینویسم که غر بزنم و از بدی های زندگی ام ناله کنم. من زندگی ام را دوست دارم. فقط انگار سیم های اتصالم به این جهان قطع شده. به گمانم دوستانم را با این جمله عاصی کرده ام اما به این دنیا احساس بیربطی می کنم. البته همین هم خوبی هایی دارد... مثلا تا از این جهان جدا نشوم نمیتوانم با تو حرف بزنم. مورچه ها تا وقتی به دنبال دم مورچه جلوییشان حرکت می کنند هیچ چیز از زندگیشان نمی فهمند. حتی ممکن است سنگینی بارشان را هم نفهمند. اما من سرم را بالا آوردم. برگ درختان را دیدم. خورشید را دیدم. من روزی خواهم مرد. به دست قورباغه ای که کمی آنطرف تر روی برگ نیلوفری کمالگرایانه نشسته و زبانش را به سمتم پرتاب می کند. و آن روز ناگهان تمام اتصالاتم از این دنیا قطع می شود. نه دانه ای روی پشتم سوار است و نه ملکه ای در انتظار غذای من. بُهتزدگی آن روز از هضم شدن در شکم قورباغه هم وحشتناک تر و دردناک تر است. برای همین ترجیح میدهم از حالت دل بکنم. از چیزهایی که وقتی قرار است بمیرم مانند دستگاه هایی که از مریضِ بیمارستانی جدا میکنند از من بکنند و با کفنی سفید در قبر قرارم دهند. من دل میکنم چون میبینم در این زندگی، در این جهان اتفاقات آنطور که باید نیست. شاید اگر یک قرن زودتر به دنیا آمده بودم راضی تر بودم. اما همه چیز این دنیا خیلی سطحی تر از آن است که بشود زندگی اش کرد. نهایتا میتوانی کف پاهات را در آب ولرمِ نیمه کثیفش تَر کنی و به مسیرت ادامه دهی. من دل می کنم اما چیز هایی را به تو میگویم که ممکن است تو دل نکنی و روز آخر زندگی ات با دل راحت و انتظار مرگ از جهانت جدا شوی.
#نامه ۲
هشتگا:
#شعر
#انیمه
#اسکچ
#کاراکتر
#دانش_زندگی (فکت هایی که بهتره بدونی✨)
#داستان (داستان های کوتاه، نوشته ی خودم☕)
#انیمیت
#صندلی (داستانهای جیم و هاوارد در بخش مدیریت فروش کارخانه سیگار🚬)
#نامه
#کتاب
#معما
#نقاشی (معرفی نقاش ها و سبک های هنری🖌️🎨)
#گردشگر (معرفی سایت ها و صفحات آموزش هنر و طراحی و...)
#عکاس_باشی (عکسایی که عکاسش خودمونیم!📸)
#گربه
#حال_خوب
#واژه (معانی واژه ها در ادبیات)
#ai (همه چیز راجب هوش مصنوعی)
#help (گاید های هنر)
#art
#war (جنگجویانی از چهار سوی جهان⚔️🛡️)
#animation
#anime
#Podcast
#music
#anime
ای بادِ پاییزی
بی مرامی اگر پیامم را به گیسویش نسپاری و بی معرفتی اگر نامم را به گوشش زمزمه نکنی. نزد او که میروی، مباد سرمایت تنش را رنجور کند. هر چه از توبره ی غم و اندوه و غصه داری پیش من بگذار و بی آلایش به سویش گذر کن. یادت بماند همچون تنفس صبحگاه زیر درختان کاج روحش را تازه کنی. همانطور که فکر او روح مرا جلا می دهد. به گذرگاهش که رسیدی سلام مرا به او برسان.
یادت می ماند؟
یادت می ماند از حال و روزم برایش بگویی؟ یادت می ماند بگویی از شوق دیدارش خواب به چشمم نمی آید؟
امیدوارم یادت بماند
راستی، نبینم دست خالی آمده باشی!
کوله ی سفرت را پر از عطر او کن و به رسم سوغات روی طاقچه ام بگذار. آخرْ زمستان و بهار و تابستانم بدون حتی نشانی از او طی می شود.
از تو سپاسگذارم ای خنکایِ برگ ریزان.
روزی جبران خواهم کرد.
روزی که روحم را به رقص شادابت می سپارم...
#نامه
چشم های خسته ام را روی هم میفشارم
مبادا سنگینیِ چشمانم لحظهای مانع دیدن مسیرِ روبرویم شود
مبادا لحظه ای چشمم به گرد و غبار مسیر آزرده شود و نتوانم قدمِ بعدیم را استوار بردارم
همین گرد و غبار سبب می شود گاهی نتوانم ماهِ پر نورِ پیشِ رویم را ببینم
تو ببخش که من برای دیدنت عینک بر نداشتم
تو ببخش ای ماه که با هر قدمم به خروج از مسیر فکر میکنم
تو ببخش این همه تَعَلُل را
تو ببخش این خستگی و کُندی من را
تو ببخش مرا و خود نظاره گر شوق من به دیدارت باش
تو خودْ واقفی به این شوقی که با هیچ غباری از دلم نمیرود
پس مرا
جسم بیجانم را
با جَذر و مَدَّت
آهسته آهسته
به آغوشت بکشان:)
#نامه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو بگو...
تو انتخاب کن...
کجا بهترین لبخندمو
بهت هدیه کنم...؟:)✨
#نامه
ازت متنفر نیستم ، فقط ازت ناامید شدم
چون تبدیل به همون آدمی شدی که دائم
میگفتی هیچوقت نمیشی .
#نامه
هدایت شده از رد پای گمشدهٔ باد در کویر
ای بادِ پاییزی
بی مرامی اگر پیامم را به گیسویش نسپاری و بی معرفتی اگر نامم را به گوشش زمزمه نکنی. نزد او که میروی، مباد سرمایت تنش را رنجور کند. هر چه از توبره ی غم و اندوه و غصه داری پیش من بگذار و بی آلایش به سویش گذر کن. یادت بماند همچون تنفس صبحگاه زیر درختان کاج روحش را تازه کنی. همانطور که فکر او روح مرا جلا می دهد. به گذرگاهش که رسیدی سلام مرا به او برسان.
یادت می ماند؟
یادت می ماند از حال و روزم برایش بگویی؟ یادت می ماند بگویی از شوق دیدارش خواب به چشمم نمی آید؟
امیدوارم یادت بماند
راستی، نبینم دست خالی آمده باشی!
کوله ی سفرت را پر از عطر او کن و به رسم سوغات روی طاقچه ام بگذار. آخرْ زمستان و بهار و تابستانم بدون حتی نشانی از او طی می شود.
از تو سپاسگذارم ای خنکایِ برگ ریزان.
روزی جبران خواهم کرد.
روزی که روحم را به رقص شادابت می سپارم...
#نامه