طلوع
#من_زنده_ام #فصل_چهارم #قسمت_هجدهم همچنان حاضر نبودم دست هایم را پشت سرم نگه دارم.آنها در بیابان به
#من_زنده_ام
#فصل_چهارم
#قسمت_نوزدهم
یاد روزهایی افتادم که میخواستم خدا امتحانم کند. باورم نمی شد که امتحان من اسارت باشد.
برادرهایم را می دیدم که دست بسته و اسیرند. نمی خواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان بنت الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرات بیشتری می داد اما از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود می ترسیدم. نمی توانستم فکر کنم چه اتفاقی ممکن است برای ما بیفتد. دلم روضه ی امام حسین (ع) می خواست. دوست داشتم یکی بنشیند و برایم روضه ی عصر عاشورا بخواند. خودم را سپردم به حضرت زینب…
وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پاهای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند که چرا جا باز می کنید و روی دست و پای هم نشسته اید و با اسلحه هایشان برادرها را از هم دور می-کردند. نگاه های چندش آور و کش دارشان از روی ما برداشته نمی شد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیل های پرپشت، بلند شد و با لهجه ی غلیظ آبادانی جواد را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیر فهم بشن!
رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من میگن اسمال یخی، بچه ی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هر خطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر نامسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره.
دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت : ما به سبیلمون قسم میخوریم ، چشمی که ندونه به ناموس مردم چطوری نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن ها رو به اسارت می گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده که بتونه معنی ناموس رو بفهمه و غیرت رو معنی کنه. شرف پیش شما به پشیزی نمی ارزه. این چه مسلمانیه، آی مسلمان ها…
سربازها او را می دیدند که چگونه رگ گردنش برآمده و خون جلوی چشمش را گرفته است. از جواد پرسیدند: یالا ترجم، شی گول؟ نخسر علیه رصاصه( یالا ترجمه کن، چی میگه، خرجش یک گلوله است).
برادر عرب زبان نمی دانست چگونه این همه خشم و عصبانیت را با تلطیف و بعد ترجمه کند. من و من می کرد. نمیدانست چه بگوید که اسمال یخی گفت: کا، می ترسی از ناموست دفاع کنی؟ زنده بودن هنر نیست. جوانمرد زندگی کردن هنره…
جواد رو کرد به بقیه برادرها و با لهجه ی غلیظ عربی گفت: آقا بگیریدش ترمزش بریده!
-تو حواست باشه از ترس مردن کوردل نشی، کوردل که شدی لال هم میشی، بی دست و پا هم میشی، نامستون رو اسیر کنند و بندازن جلوتون و شما هم ساکت بشینید و خوشحال باشید که هنوز زنده اید و نکشتنتون.
هنوز صدای جوانمردی و غیرت او را می شنیدیم که دستور دادند از گودال بیرون بیاییم. ما را به گوشه ی دیگری بردند؛جایی که هم زیر نظر آنها بودیم و هم کمی از بقیه فاصله داشتیم. بیشتر از خودم دلم به حال برادرهایم سوخت .
خودم دلم به حال برادرهایم سوخت . چه زجری می¬کشیدند وقتی ما را اسیر دست دشمن می دیدند. خودم مهم نبودم، دلم به حال خانواده ام می سوخت. چه کسی میخواست خبر اسارت مرا به مادرم بدهد. آقا چه حالی پیدا میکرد اگر می-شنید؟ کریم و سلمان چه می کردند؟ رحیم طاقت شنیدن اسارت مرا نداشت. بیچاره سید! کسی را انتخاب کرده بود که جنگ حتی به او فرصت فکر کردن و پاسخ دادن نداده بود.
دو برادری که لحظاتی قبل از ما به اسارت در آمده بودند، یکی مرد میانسالی بود که دو دستش را از پشت بسته بودند و از صورتش خون می¬چکید. نمی دانستم کدام قسمت از صورتش ترکش خورده است. برادر دیگری که حدود 26 سال سن داشت، در لباس تکاوری با قامت بلند و درشت و چهره ای رنگ پریده و چشمانی بی رمق بر خاک افتاده بود و خاک زیر پایش سرخ شده بود. با دیدن این دو برادر مجروح در یک لحظه موقعیت خودم را از فراموش کردم. اسارتم و اینکه این سرباز دشمن است که با اسلحه بالای سرم ایستاده است را از یاد بردم.
ادامه دارد…✒️
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
باید به خود جرأت داد....
#سردار_شهيد_حسن_باقری🌷
#دفاع_مقدس
#استوری
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح کنید ,خداوند سه چیز دیگر را برای شما اصلاح میکند:
🔹️باطنت را اصلاح کن خداوند ظاهرت
را اصلاح میکند و خوبی ات را سر زبانها
می اندازد .
🔸️رابطه ات را با خدا اصلاح کن ,
خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح
میکند و باعث احترام خلق به تو میشود .
🔸️آخرتت را اصلاح کن ,
خداوند امر دنیای تو را اصلاح میکند.
#امام_علی_ع
#خصال_شیخ_صدوق📚
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
قلب76.mp3
7.22M
#روانشناسی_قلب 76
قلب قوی،براحتی آسیب نمی بینه!
چون به يه نیروی محکم تکیه داده؛
وهمه دلواپسی هاشو روی شونه هاش جا میذاره!
قرآن به این ميگه؛ توکل.
#استاد_شجاعی 🎤
❤️🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اگر مرا به آتش بری، اهل آتش را آگاه خواهم کرد که من تو را دوست دارم...❤️
#مناجات_شعبانیه
#استوری
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا مولانا!
یا صاحب الزمان "عج".......🌿
#سه_شنبه_های_مهدوی
#راهیان_نور
#طلائیه
#استوری
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
که نگه داشتن از بدست آوردن، محترم تر است.🌿
#همسرداری
#خانواده
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
#من_زنده_ام
#فصل_چهارم
#قسمت_بيستم
با دندان دستهایم را باز کردم. سپس دست خواهر بهرامی را نیز باز کردم. هرچه سرباز فریاد میزد گویی گوشی برای شنیدن نداشتم. تکه ای باند را که برای احتیاط دور جوراب و پایم بسته بودم ، باز کردم و با آبی که در قمقمه ی کمری تکاور مجروح بود، صورت خون آلودش را شست و شو دادم. از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود بعد از شست و شوی چشم هایش مقداری گاز استریل را که به همراه داشتم روی زخم گذاشتم تا خونریزی اش موقتا قطع شد.
موقتا قطع شد. ولی این مقدار گاز فقط برای یکی از چشمان او کافی بود. برادر دیگری چند متر آنطرف تر بر زمین افتاده بود. به سمت او دویدم. سرباز بعثی پی در پی فریاد زد: ممنوع، ممنوع و من هم در پاسخ فریاد زدم: مجروح، مجروح با خودم گفتم هرچه بادا باد، مگر من برای کمک به این مجروحان به آبادان برنگشته بودم؟ مگر برای ماندن در بخش به خانم مقدم التماس نمی¬کردم. تکاور هر لحظه رنگ پریده تر میشد. اسمش را از روی لباسش خواندم:تکاور میر احمد میرظفرجویان. از شدت بغض داشتم خفه می¬شدم. خون چنان در رگهایم به جوش امده بود که احساس می¬کردم هر لحظه ممکن است خون بالا بیاورم. دکمه های لباسش را باز کردم، از ناحیه شکم اسیب جدی دیده بود. دل و روده هایش پیدا بود. تمام لباسش غرق خون بود. خواهر بهرامی پاهای او را بالا گرفت اما با دست های خالی چه می¬توانستم بکنم. هرچه از بعثی ها خواستیم آمبولانس خبر کنند و او را به بیمارستان انتقال دهند جواب می¬دادند: اصبروا، یجی، بالطریق!(صبر کنید، میاید، توی راه است)
با گذشت زمان ما بیقرار تر و عصبانی تر میشدیم و بر سر سرباز فریاد میزدیم و درخواست آمبولانس می¬کردیم.
برادر میرظفرجویان میگفت: از انها چیزی نخواهید.
پشت هم ذکر میگفت و صدام را نفرین میکرد. با فشار کف دستهایم بر روی شکمش ، جلوی شدت خونریزی را گرفته بودم. پایین مانتو و مقنعه ام به خون این برادر تکاور آغشته شده بود. مستاصل شده بودم. چند متر انطرف تر یکی از منازل شرکت فاستر ویلر را دیدم که درش باز بود
ویلر را دیدم که درش باز بود. به خواهر بهرامی گفتم:میخوام برم داخل این خونه. شاید بتونم پارچه تمییز یا وسایل ضدعفونی پیدا کنم و زخم رو ببندم.
خواهر بهرامی گفت:خطرناکه، ممکنه نیروهای عراقی اونجا مستقر شده باشن.
برگشتم و به گودالی که برادران در ان اسیر بودن نگاه کردم.هنوز همه ی چشم ها با نگرانی به ما خیره بودند. به پشتوانه غیرت نگاه انها احساس امنیت کردم. بلند شدم که داخل خانه بروم اما برادر میر ظفرجویان چیزی زمزمه می¬کرد . صدایش ارام شده بود. به سختی متوجه شدم که میگوید:جایی نرید، اینجا امنیت نداره.
از اینکه تکاوری با تنی مجروح به خاک افتاده بود و هنوز غیرت و مردانگی در صدایش موج میزد احساس غرور میکردم و برای زنده یودنش بیشتر به دست و پا افتادم.
دستهای خونی ام را به سرباز عراقی که بالای سرمان ایستاده بود نشان دادم و به او فهمانئم که میخواهم دستهایم را بشویم. اجازه داد. داخل خانه رفتم، در استانه ی در، روی یک چوب لباسی حوله ی بزرگ سفیدی دیدم. بی انکه جلوتر بروم سزیع حوله را کشیدم و برگشتم. سرباز فهمیده بود که شست و شوی دست بهانه است اما نمیدانم ذاتش خوب بود یا تحت تاثیر قرار گرفته یود؛اصلا به روی خودش نیاورد.
سرباز عراقی را نمی دیدیم فقط لوله تفنگش بود که به تناسب جابه جایی ما ، جابه جا میشد. حوله رو به سختی دور شکمش پیچیدیم. انقدر خون از دست داده بود که بدنش شل و سنگین و لب و دهانش خشک شده بود و اب طلب میکرد.
لب و دهانش خشک شده بود و اب طلب میکرد. خواهر بهرامی به سرباز گفت:مای، مای(اب،آب)
میرظفرجویان دوباره گفت:از اینها چیزی طلب نکنید، اینها کثیف هستند.
ته قمقمه هنوز کمی اب مانده بود؛ ان را دور لب و دهانش ریختم. پرسیدم : سید بچه داری؟
با تکان سر گفت:بله.
مثل اینکه دلش میخواست از بچه اش حرف بزند گفت: اسمش سمیه است.
اشکی به ارامی از گوشه ی چشمش سر خورد. از خودم بدم امد. من که نتوانسته بودم جلوی خونریزی اش را بگیرم،
ادامه دارد…✒️
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
هر کس میانه اش با خدایش صفا باشد
گم شده هایش را پیدا می کند...
#مرحوم_اسماعیل_دولابی(ره)
@Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظهها میگذرند
گرم باشیم و پر از فکر و امید
عشق باشیم و سراسر خورشید
زندگی همهمهی مبهمی از رد شدن خاطرههاست
هرکجا خندیدیم،
هرکجا خنداندیم
زندگانی آنجاست ...🌈
#استوری_طبیعت
#آرامش
@Tolou1400
انسانی که دم از خدا میزند
شبانه روز یک میلیون بار "یا الله" میگوید؛
اما رفتارش نشان میدهد
آدمی است سخت "خودپرست"
خدایش از لفظ تجاوز نکرده است!
#شهید_بهشتی
@Tolou1400
اینقدر با صدای بلند زندگی نکنید.
به دیگران چه ارتباطی دارد شما دیشب شام را در کدام رستوران خورده اید.
جشن و شادیها و عاشقانه های حقیقی یا دروغی خود را به نمایش نگذارید.
خیلیها جای خالی کسی را در زندگیشان حس میکنند آنها را غصه دار نکنید.
یا اینکه امروز دلتان گرفته مینشینید جلوی دوربین زار میزنید .
شاید همین امروز کسی بعد از روزها غصه داشتن دلش میخواهد شاد باشد.
لطفا روزش را خراب نکنید.
این تغییر حال و هوای درونی را درون خود نگه دارید.
لطفا اینقدر با صدای بلند زندگی نکنید.🙏✨
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده
@Tolou1400