eitaa logo
توتَک
133 دنبال‌کننده
213 عکس
25 ویدیو
2 فایل
هدی کریمان هستم.یک مادر علاقمند به نویسندگی و تصویرسازی. اینجا از دغدغه‌ها و علاقمندی‌هایم برایتان می‌نویسم. 🔶( توتَک) نام نان کوچک محلی روستای پدری‌ام آهار است. @hoda_k اینستاگرام من: @hoda.krm
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی روایت رشت دشت بیکران را توی دوره خلاق خواندم. همان موقع  آتش کوچکی شعله‌ کشید توی رگ‌هایم و تشنه دیدن رشت شدم. شهر پر از زندگیست. پر از رفت و آمد و رنگ و هوای تازه. زمان زیادی برای ماندن ندارم. باید تند تند نفس بکشم، ببینم، بو بکشم و هرچه زیباییست را توی نهانخانه دلم  جا بدهم تا دیر نشده... پ ن: سردر یکی از بانک‌‌های ملی رشت است. صحنه جالبی برایم بود و ازشان عکس گرفتم. کبوتر بیشترین پرنده‌ای است که توی آسمان رشت پرواز می‌کند. @toootak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمه تعالی از قبل تا حدی با این‌شات آشنایی داشتم. از محمدحسین هم کمک گرفتم و شد این که رو به رویتان است. امیدوارم لذت ببرید 😅 @toootak
بسمه تعالی همیشه خودت توی جشن تولدت نبوده‌ای! با ذوق توی خیابان‌ها برای بودنت شربت و شیرینی داده‌ایم. جمع شده‌ایم توی خیابان‌ها و کف زده‌ایم و گفته‌ایم بهار جان‌ها می‌اید اما.... مثال تو مثال پدر است برای امت رسول‌الله!  جشن می‌گیریم و دلمان می‌خواهد غمی اگر داری دسته‌جمعی از دلت ببریمش اما نمی‌دانیم در کدام سرزمین نشسته‌ای و دعایمان می‌کنی! به یاد تو شاخه‌های نرگس را بو می‌کنیم. چاره چیست وقتی همینقدر میدانیم که نرگس بلند و خوش‌بو شبیه توست. این روزها زیاد صدایت می‌زنیم. ما یتیمیم بابا اما جوانه‌های گل‌ نرگس توی قلبمان هی دارد سبز می‌شود. شیعه فاطمه‌ایم و بوی تو را از دورترها حس می‌کنیم. می‌شود زودتر بیایی بابا! دنیا دارد امت رسول‌الله را به گوشه‌ای هل می‌دهد. ما خسته‌ایم...  بابا می‌خواهیم بیایی و انتقام دردهایمان را بگیری. بیا بابا....... پ ن: عکس،مزارع چای لاهیجان است. به نظرم سبزی‌اش به بابای امت می‌آید. @toootak
بسمه تعالی انیمیشن آواتار را چند سال پیش دیدم. من معمولا خیلی سخت جذب انیمیشن می‌شوم اما این یکی فرق داشت. حالا سریالش توی فیلیمو آمده. چه قدر بازیگرها به نقش‌هایشان می‌آیند و چه قدر داستانش و پرداخت فیلم جذاب است. اگر به فیلم‌های رزمی و حماسی و تخیلی علاقه دارید آواتار گزینه خوبیست. @toootak
بسمه تعالی سلام عاشق انگشت رنگی ام بعد از دادن رای هستم. @toootak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره رسیدیم به ساعت شروع ثبت‌نام هفته صفر نویسندگی خلاق✨ 🔸یک هفته "تجربه رایگان" یادگیری نویسندگی با تدریس: ✨ استاد جوان آراسته 🔹ویژه افرادی که به نویسندگی علاقه دارن اما به صورت جدی اون رو شروع نکردن. 🔻لینک ثبت‌نام رایگان: 🔗https://formafzar.com/form/wuue6 | @mabnaschoole |
بسمه تعالی من معامله بلد نیستم. فقط می‌دانم طرفینی دارد و مالی میان آنهاست که قرار است جابه‌جا شود. کار سختی است. زیر و بم کار را نمی‌دانم و نمی‌فهمم. اصلا من را چه به این کارها! قد و اندازه خودم را که می‌دانم! بنشینم سر جایم و راه دیگری را برای بهتر کردن حالم آزمایش کنم شاید بهتر باشد. معامله مال حرفه‌ای هاست. مال آنهاست که بارها این راه را رفته‌اند و قلقش دستشان آمده نه مال امثال من که نه  معامله را می‌شناسد و نه مقدماتش را حتی. @toootak
بسمه تعالی من کم بودم. خود را باخته ام. ناامید شده‌ام. خطای کوچکی گیر کرده لای چرخ اراده و آرزویم. این احمقانه‌ترین کاری است که گاهی مرتکب می‌شوم و خودش مثل قیچی دندانه‌دار روحم را ریز ریز می‌کند. من در ناامیدانه‌ترین حالت ممکنم. توی شرایطی که در اوج غم و حس نرسیدن، تلاش کرده‌ام. کار پیش نرفته اما یکهو به طرز عجیبی انجام شده. توی ذوق غوطه‌ور بودم تا اینکه متوجه خطایم شدم. خطای ریز و عجیب. همیشه همین خطاها ناامیدم کرده. همیشه زده زیر میز شادی‌هایم. همیشه نزدیک قله‌ای کوچک بودم که بال و پر جوانم را چیده. خودم می‌چینم کرک پر لطیفم را. خودم می‌زنم آرزوهایم را پودر می‌کنم. من آرزو داشتم. من یک مادر ساده بودم با آرزوهایی که شاید برایش بزرگ بود. من آرزوهایم را توی خیالم زندگی کردم. رفته‌ام روی سن جایزه گرفتم. رفته‌ام‌ کنار نقاشی‌ام عکس گرفتم. من توی ذهنم همه‌شان را زیسته‌ام. نباید خطا بیاید و یک شبه تمام آنچه یافته‌ام را عین پشم زده شده توی هوا پخشش کند. من آرزوهایم را می‌خواهم. به خاطر خودم. به خاطر ثانیه‌هایی که کنار بچه‌ها نبودم تا درس تازه یاد بگیرم. به خاطر لحظه‌های مادری‌ام که با طرح‌ و رنگ عجین بود. کاش این حرف‌های مچاله شده جایی توی کاینات چرخ بخورد بنشیند همانجا که اثر دارد. کاش... @toootak
بسمه تعالی دوماه است که توی خبرها و صفحات مجازی می‌خوانم که همسر ولیعهد انگلیس ناپدید شده. همه نگران بودند و حدس‌های عجیبی بر سر زبان‌ها می‌چرخید. حالا اما خودش خبر ابتلا به سرطانش را توی اخبار رسمی پخش کرده. همه سران کشورهای بزرگ برایش آرزوی سلامتی کرده‌اند. برای کسی که اجدادش خون بی‌گناهان را مکیده. برای کسی که بچه‌هایش روزی جانشین این امپراطوری کثیف می‌شوند. گوشه‌‌ی دیگر این دنیا، جایی نزدیک مدیترانه، زن‌هایی بهشان تجاوز شد. جنین‌هایی سقط شدند و آه بود که به آسمان می‌رفت. اینجا دیگر دلسوزی نیست که برایش آرزوی سلامتی کند یا دست یاری به سمتش ببرد. این معنای واقعی ظلم و تبعیض است. حضرت آقا فرمودند دنیا، دنیای حق و باطل است. این سینه اگر از درد بسوزد و خاکستر شود جای تعجب ندارد. نمی‌دانم کی آسمان بر سر ظالم خراب می‌شود؟ کی قرار است لبخند روی لب دخترک فلسطینی شکوفه کند؟ و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون @toootak  
بسمه تعالی از سر شب دارم به خودم فکر می‌کنم. به اینکه چه قدر به هدایی که باید باشم نزدیک شده‌ام. هی لای کارهای ظاهراً گل‌درشت دنبال جواهرات ریزتری می‌گردم که خالص‌ترند.پیدا نمی‌کنم! از پارسال تا الان پس من چه می‌کردم؟ سرم را از خجالت لای دستهایم پنهان می‌کنم. چه کردی با خودت هدا؟ مگر قرار نبود توی توبره‌ات جواهر جمع کنی برای روزی که یاریگری نداری؟ چه شد پس؟ خدای مهربان من! دستم خالی است. من از حاج آقا مجتبی یک چیز یاد گرفتم که بیاورم دم در خانه‌ات بلکه مرا ببخشی! من و اولادم، محبت علی علیه السلام را توی سینه‌هایمان داریم. این درخشان‌ترین جواهری بود که پیدا کردم. مولای من! می‌شود مرا بپذیری؟! @toootak
هدایت شده از [ هُرنو ]
می‌خواهم شما را به یک چالش و حرکت یک‌ساله دعوت کنم. خیلی ساده است. و خیلی سخت. یک تعداد کتاب مشخص کنید برای امسال‌تان. مهم نیست چندتا باشد. مهم این است که رسیدن به این تعداد سخت باشد. ولی شدنی. معلم آمادگی جسمانی دبیرستان ما، برای آب‌کردن چربی‌های بدن‌هایمان، می‌گفت تمام حرکات را باید تا آستانهٔ تحمل درد انجام دهیم. می‌گفت: «پاهایت را انقدر از هم باز کن که دردت بگیرد. حالا نگه دار!» من سه سال است که این کار را در زمینهٔ کتاب‌خوانی تجربه کرده‌ام. هر سال، روی آستانهٔ تحمل درد کتاب‌خوانیِ خودم ایستاده‌ام. سال ۰۰، ۵۰ کتاب. سال ۰۱، ۷۲کتاب و سال ۰۲، ۹۸ کتاب. امسال هم می‌خواهم آستانهٔ درد صد کتاب را حفظ کنم. عددِ آستانهٔ درد کتاب‌خوانیِ خودتان را پیدا کنید و قرارمدارهای شخصی‌تان را بگذارید. با من می‌شوید؟ بسم‌الله. این هشتگ امسال ماست. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بسمه تعالی سلام به همراهان بزرگوارم من هم می‌خواهم توی این چالش شرکت کنم. بنا را روی چهل گذاشته‌ام. امیدوارم آستانه تحملم را بالا ببرم. @toootak
بسمه تعالی این کتاب از جامانده‌های سال قبل بود. امسال تمامش کردم😅. کتاب بسیار باحوصله نوشته شده. جزییاتش خیلی زیاد است و راستش من که عاشق جزییاتم گاهی خسته ام می‌کرد. نویسنده نگو نشان بده را به معنای واقعی انجام داده بود. راوی درست است که شخصیت اصلی داستان بود اما برای من یک آدم کاملا ناآشنا بود. این حس به خاطر دیده شدن وقایع از چشم راوی بود. @toootak
بسمه تعالی  کتاب ( بندها ) از آن دست کتاب‌هایی است که من تا مدتی حتما بهش فکر خواهم کرد. به رابطه‌ها، به آدم‌های توی داستان و به چرایی کارهایشان. ترجمه واقعا عالی است. لحن شخصیت‌ها خیلی خوب درآمده. داستان کشش دارد و اصلا دلم نمی‌خواست تمام شود. روانشناسی آدم‌ها را نویسنده خوب می‌دانسته و ما به عنوان مخاطب خیلی راحت می‌توانستیم کمبودهای یکی را به رفتار دیگری پیوند بزنیم.
🔸 فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ...
بسمه تعالی « سی و ده » را تمام کردم. کتاب خیلی ساده و روان نوشته شده. سفرنامه‌ای است که تجربه سید احمد بطحایی را از روزهای تبلیغش پیش روی مخاطب گذاشته. این اولین کتابی است که از جناب بطحایی می‌خواندم. راستش توقعم بیشتر از اینها بود. فکر می‌کردم خیلی خاص باشد و مرا خیره خود کند. اما به نظرم اینطور نیامد. البته که نگاه‌ها متفاوت است و من هم نظر شخصی خودم را نوشتم. حس و حال نویسنده در مواجهه با آدم‌های روستا جالب است و گاهی طنز کوچکی چاشنی جملاتش کرده است. برای اوقاتی که دوست دارید ذهنتان آرام باشد، خواندن این کتاب خوب است. @toootak
بسمه تعالی  دوست نداشتم برود. از اردوی دفعه قبل راضی نبودم. بچه‌ها توی محوطه باغ کتاب ولو بودند و معلم‌ها برای خودشان سور و سات کاپوچینو و کیک و چه و چه بر پا کرده بودند. بهش گفتم دیگر به اردو نمی‌فرستمت و هر جا بخواهی با خودمان میروی و برمی‌گردی. پریروزها موقع شستن لباس فرم مدرسه‌اش، کاغذ تا شده‌ای پیدا کردم. از همان کاغذهای درازی که معلوم بود با فشار روی لبه میز معاون آموزشی پاره شده. با اطمینان جرواجرش کردم و ریختمش دور. حرفی نزدم و خودش هم. توی دلم، با تمام احساسات مادرانه به صندلی‌های اتوبوس فحش می‌دادم. به مدیر چشم‌غره می‌رفتم و لب کج و کوله‌ام را نشان معاون می‌دادم. خیالم راحت بود که دخترک کلاس ششمی‌ام نمی‌رود. دیشب اما مثل آهوی کوچکی از اتاقش بیرون پرید: _ مامان سه‌شنبه می‌خوان ببرنمون اردو! _ ولش کن! نمی‌فرستمت! _ اما این آخرین اردوی امسالمه! آخرین! چرا این را گفت؟! حس کسی را پیدا کرده بودم که جلو سینی شیرینی ایستاده و دارد با چشم‌هایش آخرین ناپلئونی را می‌بلعد. زبانم را با این جمله‌اش انگار از ته حلقم بیرون کشیده بود. صبح فردایش، رضایت‌نامه‌ی دستونیس و پول را با خودش برد. به همین سادگی، آرزوی بودن کنار آخرین‌های دبستانی‌اش من را لال کرد. لبخند نمکینش اینجا دلم را مثل بادی که بیوفتند لابه‌لای درخت بید تکان داد. پ ن: دانش‌آموزی که کوله قهوه‌ای دارد، کلاس ششمی من است. # ارودی_آخر @toootak
هدایت شده از [ هُرنو ]
#چند_از_چند چیست و چرا؟.mp3
31.19M
چگونه در یک سال صد کتاب بخوانیم؟ یا چیست و چرا؟ ✅ اگر جزو یکی از سه دستهٔ زیر هستید، احتمالا شنیدن این صوت برایتان مفید باشد. در غیر این صورت پیشنهاد می‌کنم رهایش کنید. :) ۱. کسانی که به کتاب‌خوان شدن هستند. ۲. کتاب‌خوان‌ها ۳. همراهان یا همان 🎧 اگر این ۳۵دقیقه را شنیدید و احساس کردید ممکن است شنیدنش برای افراد دیگری هم مفید باشد، برایشان بفرستید. ارادتمند؛ مصطفا جواهری @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف