هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بالاخره رسیدیم به ساعت شروع ثبتنام
هفته صفر نویسندگی خلاق✨
🔸یک هفته "تجربه رایگان" یادگیری نویسندگی با تدریس:
✨ استاد جوان آراسته
🔹ویژه افرادی که به نویسندگی علاقه دارن اما به صورت جدی اون رو شروع نکردن.
🔻لینک ثبتنام رایگان:
🔗https://formafzar.com/form/wuue6
#نویسندگی_خلاق
| @mabnaschoole |
بسمه تعالی
من معامله بلد نیستم. فقط میدانم طرفینی دارد و مالی میان آنهاست که قرار است جابهجا شود. کار سختی است. زیر و بم کار را نمیدانم و نمیفهمم. اصلا من را چه به این کارها!
قد و اندازه خودم را که میدانم! بنشینم سر جایم و راه دیگری را برای بهتر کردن حالم آزمایش کنم شاید بهتر باشد. معامله مال حرفهای هاست. مال آنهاست که بارها این راه را رفتهاند و قلقش دستشان آمده نه مال امثال من که نه معامله را میشناسد و نه مقدماتش را حتی.
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
من کم بودم. خود را باخته ام. ناامید شدهام. خطای کوچکی گیر کرده لای چرخ اراده و آرزویم.
این احمقانهترین کاری است که گاهی مرتکب میشوم و خودش مثل قیچی دندانهدار روحم را ریز ریز میکند.
من در ناامیدانهترین حالت ممکنم. توی شرایطی که در اوج غم و حس نرسیدن، تلاش کردهام. کار پیش نرفته اما یکهو به طرز عجیبی انجام شده. توی ذوق غوطهور بودم تا اینکه متوجه خطایم شدم. خطای ریز و عجیب. همیشه همین خطاها ناامیدم کرده.
همیشه زده زیر میز شادیهایم. همیشه نزدیک قلهای کوچک بودم که بال و پر جوانم را چیده. خودم میچینم کرک پر لطیفم را. خودم میزنم آرزوهایم را پودر میکنم.
من آرزو داشتم. من یک مادر ساده بودم با آرزوهایی که شاید برایش بزرگ بود. من آرزوهایم را توی خیالم زندگی کردم. رفتهام روی سن جایزه گرفتم. رفتهام کنار نقاشیام عکس گرفتم. من توی ذهنم همهشان را زیستهام.
نباید خطا بیاید و یک شبه تمام آنچه یافتهام را عین پشم زده شده توی هوا پخشش کند.
من آرزوهایم را میخواهم. به خاطر خودم. به خاطر ثانیههایی که کنار بچهها نبودم تا درس تازه یاد بگیرم. به خاطر لحظههای مادریام که با طرح و رنگ عجین بود.
کاش این حرفهای مچاله شده جایی توی کاینات چرخ بخورد بنشیند همانجا که اثر دارد.
کاش...
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
دوماه است که توی خبرها و صفحات مجازی میخوانم که همسر ولیعهد انگلیس ناپدید شده. همه نگران بودند و حدسهای عجیبی بر سر زبانها میچرخید. حالا اما خودش خبر ابتلا به سرطانش را توی اخبار رسمی پخش کرده. همه سران کشورهای بزرگ برایش آرزوی سلامتی کردهاند. برای کسی که اجدادش خون بیگناهان را مکیده. برای کسی که بچههایش روزی جانشین این امپراطوری کثیف میشوند.
گوشهی دیگر این دنیا، جایی نزدیک مدیترانه، زنهایی بهشان تجاوز شد. جنینهایی سقط شدند و آه بود که به آسمان میرفت. اینجا دیگر دلسوزی نیست که برایش آرزوی سلامتی کند یا دست یاری به سمتش ببرد.
این معنای واقعی ظلم و تبعیض است. حضرت آقا فرمودند دنیا، دنیای حق و باطل است. این سینه اگر از درد بسوزد و خاکستر شود جای تعجب ندارد. نمیدانم کی آسمان بر سر ظالم خراب میشود؟ کی قرار است لبخند روی لب دخترک فلسطینی شکوفه کند؟
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
#آه
#غزه
#فرج
#توتک
@toootak
هدایت شده از گاه گدار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزاده بمیر
و در ذلت زندگی نکن.
#مبارزه_تمام_عیار
بسمه تعالی
از سر شب دارم به خودم فکر میکنم. به اینکه چه قدر به هدایی که باید باشم نزدیک شدهام. هی لای کارهای ظاهراً گلدرشت دنبال جواهرات ریزتری میگردم که خالصترند.پیدا نمیکنم!
از پارسال تا الان پس من چه میکردم؟ سرم را از خجالت لای دستهایم پنهان میکنم. چه کردی با خودت هدا؟ مگر قرار نبود توی توبرهات جواهر جمع کنی برای روزی که یاریگری نداری؟ چه شد پس؟
خدای مهربان من!
دستم خالی است. من از حاج آقا مجتبی یک چیز یاد گرفتم که بیاورم دم در خانهات بلکه مرا ببخشی! من و اولادم، محبت علی علیه السلام را توی سینههایمان داریم. این درخشانترین جواهری بود که پیدا کردم.
مولای من!
میشود مرا بپذیری؟!
#خدایا_منو_آدم_کن
#شب_قدر
#محب_علی
#توتک
@toootak
هدایت شده از [ هُرنو ]
میخواهم شما را به یک چالش و حرکت یکساله دعوت کنم.
خیلی ساده است. و خیلی سخت.
یک تعداد کتاب مشخص کنید برای امسالتان. مهم نیست چندتا باشد. مهم این است که رسیدن به این تعداد سخت باشد. ولی شدنی.
معلم آمادگی جسمانی دبیرستان ما، برای آبکردن چربیهای بدنهایمان، میگفت تمام حرکات را باید تا آستانهٔ تحمل درد انجام دهیم. میگفت: «پاهایت را انقدر از هم باز کن که دردت بگیرد. حالا نگه دار!»
من سه سال است که این کار را در زمینهٔ کتابخوانی تجربه کردهام. هر سال، روی آستانهٔ تحمل درد کتابخوانیِ خودم ایستادهام. سال ۰۰، ۵۰ کتاب. سال ۰۱، ۷۲کتاب و سال ۰۲، ۹۸ کتاب.
امسال هم میخواهم آستانهٔ درد صد کتاب را حفظ کنم.
عددِ آستانهٔ درد کتابخوانیِ خودتان را پیدا کنید و قرارمدارهای شخصیتان را بگذارید.
با من #همدرد میشوید؟
بسمالله.
#چند_از_چند
این هشتگ امسال ماست.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بسمه تعالی
سلام به همراهان بزرگوارم
من هم میخواهم توی این چالش شرکت کنم. بنا را روی چهل گذاشتهام.
امیدوارم آستانه تحملم را بالا ببرم.
#آستانه_تحمل_درد
#کتاب_خوانی
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
این کتاب از جاماندههای سال قبل بود. امسال تمامش کردم😅.
کتاب بسیار باحوصله نوشته شده. جزییاتش خیلی زیاد است و راستش من که عاشق جزییاتم گاهی خسته ام میکرد. نویسنده نگو نشان بده را به معنای واقعی انجام داده بود. راوی درست است که شخصیت اصلی داستان بود اما برای من یک آدم کاملا ناآشنا بود. این حس به خاطر دیده شدن وقایع از چشم راوی بود.
#سفر_به_گرای_۲۷۰_درجه
#مدرسه_مبنا
#با_کتاب_قد_بکش
#یک_از_چهل
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
کتاب ( بندها ) از آن دست کتابهایی است که من تا مدتی حتما بهش فکر خواهم کرد. به رابطهها، به آدمهای توی داستان و به چرایی کارهایشان.
ترجمه واقعا عالی است. لحن شخصیتها خیلی خوب درآمده. داستان کشش دارد و اصلا دلم نمیخواست تمام شود.
روانشناسی آدمها را نویسنده خوب میدانسته و ما به عنوان مخاطب خیلی راحت میتوانستیم کمبودهای یکی را به رفتار دیگری پیوند بزنیم.
#بندها
#دو_از_چهل
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#توتک
بسمه تعالی
« سی و ده » را تمام کردم. کتاب خیلی ساده و روان نوشته شده. سفرنامهای است که تجربه سید احمد بطحایی را از روزهای تبلیغش پیش روی مخاطب گذاشته. این اولین کتابی است که از جناب بطحایی میخواندم. راستش توقعم بیشتر از اینها بود. فکر میکردم خیلی خاص باشد و مرا خیره خود کند. اما به نظرم اینطور نیامد. البته که نگاهها متفاوت است و من هم نظر شخصی خودم را نوشتم. حس و حال نویسنده در مواجهه با آدمهای روستا جالب است و گاهی طنز کوچکی چاشنی جملاتش کرده است. برای اوقاتی که دوست دارید ذهنتان آرام باشد، خواندن این کتاب خوب است.
#سی_و_ده
#سه_از_چهل
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
دوست نداشتم برود. از اردوی دفعه قبل راضی نبودم. بچهها توی محوطه باغ کتاب ولو بودند و معلمها برای خودشان سور و سات کاپوچینو و کیک و چه و چه بر پا کرده بودند. بهش گفتم دیگر به اردو نمیفرستمت و هر جا بخواهی با خودمان میروی و برمیگردی.
پریروزها موقع شستن لباس فرم مدرسهاش، کاغذ تا شدهای پیدا کردم. از همان کاغذهای درازی که معلوم بود با فشار روی لبه میز معاون آموزشی پاره شده.
با اطمینان جرواجرش کردم و ریختمش دور. حرفی نزدم و خودش هم. توی دلم، با تمام احساسات مادرانه به صندلیهای اتوبوس فحش میدادم. به مدیر چشمغره میرفتم و لب کج و کولهام را نشان معاون میدادم. خیالم راحت بود که دخترک کلاس ششمیام نمیرود.
دیشب اما مثل آهوی کوچکی از اتاقش بیرون پرید:
_ مامان سهشنبه میخوان ببرنمون اردو!
_ ولش کن! نمیفرستمت!
_ اما این آخرین اردوی امسالمه!
آخرین! چرا این را گفت؟! حس کسی را پیدا کرده بودم که جلو سینی شیرینی ایستاده و دارد با چشمهایش آخرین ناپلئونی را میبلعد. زبانم را با این جملهاش انگار از ته حلقم بیرون کشیده بود. صبح فردایش، رضایتنامهی دستونیس و پول را با خودش برد.
به همین سادگی، آرزوی بودن کنار آخرینهای دبستانیاش من را لال کرد. لبخند نمکینش اینجا دلم را مثل بادی که بیوفتند لابهلای درخت بید تکان داد.
پ ن: دانشآموزی که کوله قهوهای دارد، کلاس ششمی من است.
# ارودی_آخر
#لبخند_نمکین_دخترک_من
#ماه_من
#بزن_بریم_به_سرعت_برق_و_باد
#ماشاءالله_لاحول_ولاقوة_الا_بالله_العلی_العظیم
#توتک
@toootak
هدایت شده از [ هُرنو ]
#چند_از_چند چیست و چرا؟.mp3
31.19M
چگونه در یک سال صد کتاب بخوانیم؟
یا
#چند_از_چند چیست و چرا؟
✅ اگر جزو یکی از سه دستهٔ زیر هستید، احتمالا شنیدن این صوت برایتان مفید باشد. در غیر این صورت پیشنهاد میکنم رهایش کنید. :)
۱. کسانی که #علاقمند به کتابخوان شدن هستند.
۲. کتابخوانها
۳. همراهان #چند_از_چند یا همان #یاران_چندان
🎧 اگر این ۳۵دقیقه را شنیدید و احساس کردید ممکن است شنیدنش برای افراد دیگری هم مفید باشد، برایشان بفرستید.
ارادتمند؛ مصطفا جواهری
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بسمه تعالی
سلام دوستان بزرگوارم. این صوت جناب جواهری را گوش کنید. به نظرم برای کسی که به کتاب و کتابخوانی اهمیت میدهد خیلی خیلی مفید هست. به فکر و هدفتان جهت میدهد و راحتتر میتوانید توی این راه قدم بردارید.
بسمالله
#چند_از_چند
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
نمیدانم چه شد که اسمش را گذاشتم نانا اما مطمئنم این اسم بهش میآید. به خندههای فلفلنمکیاش، به فاصلهی بین دندانهای جلوییاش و به تخسیهای شیرینش. نانا عمه بودن را به من هدیه داد.
عمه بودن چیزی دارد که نمیشود توضیحش داد. چیزی مثل نشستن وسط چمن سبز و نمدار دشت، مثل نگاه کردن به ابرهای پفپفی آسمان آبی، مثل لیس زدن بستنی سنتی، مثل رکاب زدن دوچرخه در میان جادهای که انتهایش ساحل است.
عمه بودن میگوید بخشی از تو در دیگری متولد شده. یک تکثیر دیگرخواسته و خاص. من و بابا و مامان و بقیه توی نانا جا خشک کردهایم. این خاصیت تولد هر بچهای است که نمیگذارد هویت نسلش گوشهای از تاریخ جا بماند.
یاد جمله معروف رابیندرانات تاگور افتادم که گفت:
تولد هر کودک نشان آن است که خدا هنوز از انسان ناامید نشده است.
دهم اردیبهشت، من حس کردم سوار دوچرخهای وسط جاده هستم که انتهایش ساحل است.
بماند به یادگار از فوران احساسات یک عمهی تکثیر شده...
#عمه_تکثیر_میشه
#نانا
#هویت_نسل
#ذوق_در_حد_لالیگا
#جیک_جیک_کنون_گردش_کنون
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
« و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد » روایت سفر است. سفر به ترکیه و فرانسه و چند کشور دیگر... من عاشق سفرم و کشف کردن را دوست دارم. این کتاب بخشی از ولع من به دانستن چیزهای جدید را برطرف کرد. هرچند حرفهای دلی زیاد داشت و این کتاب را به جستار نزدیکتر میکرد.
اوایل از جملات بعضا طولانی خسته میشدم و داشت دلم را میزد اما چیزی که باعث شد ادامهاش دهم استفاده و بازی با کلمات خاص و ترکیبات نو بود.
متن کتاب را میشود جزو متنهای روان به حساب آورد. برای آشنایی با روایت و جستار خواندنش را توصیه میکنم.
#روایت
#جستار
#چهار_از_چهل
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
« یک روز قشنگ بارانی » مجموعه داستان کوتاه از امانوئل اشمیت است. شنیده بودم داستانهای اشمیت ساده و سرگرمکننده است. ما پاورچین پاورچین وارد زندگی معمولی آدمهای معمولی میشویم. داستانها پیچیدگی ندارند و کمی طعم روانشناسانه هم دارند.
حال من بعد خواندن کتاب خوب است. به نظرم ارزش خواندن دارد.
#یک_روز_قشنگ_بارانی
#امانوئل_اشمیت
#پنج_از_چهل
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
این دومین کتابی است که امضای دوستم پایش خورده. « مثل مادری » ترکیبی است از مهر و توصیههای مادرانه. راضیه جان نوروزی با قلم روان و زبان رواییاش تجربههای زیستهاش را در مواجهه با فرزند پروری پیش روی مخاطب جوانش قرار داده.
میگویم مخاطب جوان چون میدانم حرفهای مادرانه راضیه میتواند مادران جوان را به سمت و سوی تازهای ببرد و شاید حتی ایده بگیرد.
راضیه جانم قلمت مانا باشد و سلامتی روزی خودت و خانوادهات.
#مثل_مادری
#کتاب_دوستمه
#شش_از_چهل
#توتک
@toootak
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
خداحافظ خادم امام رضا(ع)
خداحافظ روضهخوان حسین (ع)
چقدر میآید عنوان شهید بهتان...
خداحافظ شهید جمهور
| @mabnaschoole |
بسمه تعالی
آرش صادقبیگی را زمانی که توی کلاسهای مبنا ثبتنام کردم شناختم. بعدتر نوشتههایش را توی مجله همشهری داستان خواندم و حقیقتا به وجد میآمدم.
کتاب ( بازار خوبان ) مجموعه داستانهای کوتاه این نویسنده خوشقلم است. ایدهها، شخصیتها، اتفاقها و فضاسازیها همهاش جذابند و مخاطب را خسته نمیکند.
چیزی که برایم جالب آمد زبان متن و لحن شخصیتهای داستانها بود که از نگاه من عالی بودند.
حتما این کتاب را بخوانید و به لحن و زبان و شخصیتها و رفت و برگشتهایش دقت کنید.
#بازار_خوبان
#آرش_صادقبیگی
#هفت_از_چهل
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
رمان ربکا عاشقانه کلاسیک به قلم دافنه دوموریه نویسنده جوان انگلیسی است.
اغراق نکردهام اگر بگویم دلم نمیخواست کتاب را زمین بگذارم. داستان کشش خوبی داشت. لحن همه شخصیتها به خوبی درآمده بود و توصیف فضا عالی بود.
مثل همه داستانهای کلاسیک، توصیفات گاه زیاد بود اما به نظرم در کنار جاذبهی داستان حل میشد.
حتما اگر فرصتی پیش بیاید فیلمش را خواهم دید.
#ربکا
#عاشقانه_کلاسیک
#دافنه_دوموریه
#هشت_از_چهل
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
آمدم جلویش! جای نامعلومی بین طرح روی تیشرتم را دنبال میکرد. گفتم:
_سلام مادر! خوبی؟ خوب کردی اومدی! خوش اومدی!
مثل رباتی که خیلی وقت است روغنکاری نشده از کمر تا شد و توی مبل فرو رفت. گفت:
هی! هی! ننه! چکار کنم دیگه!
سرش را به چپ و راست تکان داد و لبهای چروکش بیشتر از قبل توی هم رفتند. هنوز همان نقطه را می پایید اما من دیگر آنجا نبودم!
داشتم ترایفلهای رنگی را روی قوس ژله بلوبری میپاشیدم که نوای ( السلام علیک یا امین الله فی ارضه..) بلند شد. لبهای مادر فاطمه جنبیدند. چشمهایش چند وقتی بود که دیگر هیچ یک از ما را نمیدید چه برسد به خطوط دعا را که یکی یکی از تلویزیون رد میشدند.
پیرزن آنقدر امینالله خوانده که بی آنکه ببیند از حفظ فرازها را لب میزند. فکر کردم من چه چیزی را از حفظم؟ من اگر روزی هیچ چیز جز تاریکی نبینم چه متن و دعایی را میتوانم روان بخوانم؟
پ ن: اینجا نمایی از ایوان کوچک خانه مادر فاطمه است.
#کوری_اجباری
#مادر_فاطمه
#توتک
@toootak