eitaa logo
توتَک
137 دنبال‌کننده
203 عکس
24 ویدیو
2 فایل
هدی کریمان هستم.یک مادر علاقمند به نویسندگی و تصویرسازی. اینجا از دغدغه‌ها و علاقمندی‌هایم برایتان می‌نویسم. 🔶( توتَک) نام نان کوچک محلی روستای پدری‌ام آهار است. @hoda_k اینستاگرام من: @hoda.krm
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی از سر شب دارم به خودم فکر می‌کنم. به اینکه چه قدر به هدایی که باید باشم نزدیک شده‌ام. هی لای کارهای ظاهراً گل‌درشت دنبال جواهرات ریزتری می‌گردم که خالص‌ترند.پیدا نمی‌کنم! از پارسال تا الان پس من چه می‌کردم؟ سرم را از خجالت لای دستهایم پنهان می‌کنم. چه کردی با خودت هدا؟ مگر قرار نبود توی توبره‌ات جواهر جمع کنی برای روزی که یاریگری نداری؟ چه شد پس؟ خدای مهربان من! دستم خالی است. من از حاج آقا مجتبی یک چیز یاد گرفتم که بیاورم دم در خانه‌ات بلکه مرا ببخشی! من و اولادم، محبت علی علیه السلام را توی سینه‌هایمان داریم. این درخشان‌ترین جواهری بود که پیدا کردم. مولای من! می‌شود مرا بپذیری؟! @toootak
هدایت شده از [ هُرنو ]
می‌خواهم شما را به یک چالش و حرکت یک‌ساله دعوت کنم. خیلی ساده است. و خیلی سخت. یک تعداد کتاب مشخص کنید برای امسال‌تان. مهم نیست چندتا باشد. مهم این است که رسیدن به این تعداد سخت باشد. ولی شدنی. معلم آمادگی جسمانی دبیرستان ما، برای آب‌کردن چربی‌های بدن‌هایمان، می‌گفت تمام حرکات را باید تا آستانهٔ تحمل درد انجام دهیم. می‌گفت: «پاهایت را انقدر از هم باز کن که دردت بگیرد. حالا نگه دار!» من سه سال است که این کار را در زمینهٔ کتاب‌خوانی تجربه کرده‌ام. هر سال، روی آستانهٔ تحمل درد کتاب‌خوانیِ خودم ایستاده‌ام. سال ۰۰، ۵۰ کتاب. سال ۰۱، ۷۲کتاب و سال ۰۲، ۹۸ کتاب. امسال هم می‌خواهم آستانهٔ درد صد کتاب را حفظ کنم. عددِ آستانهٔ درد کتاب‌خوانیِ خودتان را پیدا کنید و قرارمدارهای شخصی‌تان را بگذارید. با من می‌شوید؟ بسم‌الله. این هشتگ امسال ماست. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بسمه تعالی سلام به همراهان بزرگوارم من هم می‌خواهم توی این چالش شرکت کنم. بنا را روی چهل گذاشته‌ام. امیدوارم آستانه تحملم را بالا ببرم. @toootak
بسمه تعالی این کتاب از جامانده‌های سال قبل بود. امسال تمامش کردم😅. کتاب بسیار باحوصله نوشته شده. جزییاتش خیلی زیاد است و راستش من که عاشق جزییاتم گاهی خسته ام می‌کرد. نویسنده نگو نشان بده را به معنای واقعی انجام داده بود. راوی درست است که شخصیت اصلی داستان بود اما برای من یک آدم کاملا ناآشنا بود. این حس به خاطر دیده شدن وقایع از چشم راوی بود. @toootak
بسمه تعالی  کتاب ( بندها ) از آن دست کتاب‌هایی است که من تا مدتی حتما بهش فکر خواهم کرد. به رابطه‌ها، به آدم‌های توی داستان و به چرایی کارهایشان. ترجمه واقعا عالی است. لحن شخصیت‌ها خیلی خوب درآمده. داستان کشش دارد و اصلا دلم نمی‌خواست تمام شود. روانشناسی آدم‌ها را نویسنده خوب می‌دانسته و ما به عنوان مخاطب خیلی راحت می‌توانستیم کمبودهای یکی را به رفتار دیگری پیوند بزنیم.
🔸 فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ...
بسمه تعالی « سی و ده » را تمام کردم. کتاب خیلی ساده و روان نوشته شده. سفرنامه‌ای است که تجربه سید احمد بطحایی را از روزهای تبلیغش پیش روی مخاطب گذاشته. این اولین کتابی است که از جناب بطحایی می‌خواندم. راستش توقعم بیشتر از اینها بود. فکر می‌کردم خیلی خاص باشد و مرا خیره خود کند. اما به نظرم اینطور نیامد. البته که نگاه‌ها متفاوت است و من هم نظر شخصی خودم را نوشتم. حس و حال نویسنده در مواجهه با آدم‌های روستا جالب است و گاهی طنز کوچکی چاشنی جملاتش کرده است. برای اوقاتی که دوست دارید ذهنتان آرام باشد، خواندن این کتاب خوب است. @toootak
بسمه تعالی  دوست نداشتم برود. از اردوی دفعه قبل راضی نبودم. بچه‌ها توی محوطه باغ کتاب ولو بودند و معلم‌ها برای خودشان سور و سات کاپوچینو و کیک و چه و چه بر پا کرده بودند. بهش گفتم دیگر به اردو نمی‌فرستمت و هر جا بخواهی با خودمان میروی و برمی‌گردی. پریروزها موقع شستن لباس فرم مدرسه‌اش، کاغذ تا شده‌ای پیدا کردم. از همان کاغذهای درازی که معلوم بود با فشار روی لبه میز معاون آموزشی پاره شده. با اطمینان جرواجرش کردم و ریختمش دور. حرفی نزدم و خودش هم. توی دلم، با تمام احساسات مادرانه به صندلی‌های اتوبوس فحش می‌دادم. به مدیر چشم‌غره می‌رفتم و لب کج و کوله‌ام را نشان معاون می‌دادم. خیالم راحت بود که دخترک کلاس ششمی‌ام نمی‌رود. دیشب اما مثل آهوی کوچکی از اتاقش بیرون پرید: _ مامان سه‌شنبه می‌خوان ببرنمون اردو! _ ولش کن! نمی‌فرستمت! _ اما این آخرین اردوی امسالمه! آخرین! چرا این را گفت؟! حس کسی را پیدا کرده بودم که جلو سینی شیرینی ایستاده و دارد با چشم‌هایش آخرین ناپلئونی را می‌بلعد. زبانم را با این جمله‌اش انگار از ته حلقم بیرون کشیده بود. صبح فردایش، رضایت‌نامه‌ی دستونیس و پول را با خودش برد. به همین سادگی، آرزوی بودن کنار آخرین‌های دبستانی‌اش من را لال کرد. لبخند نمکینش اینجا دلم را مثل بادی که بیوفتند لابه‌لای درخت بید تکان داد. پ ن: دانش‌آموزی که کوله قهوه‌ای دارد، کلاس ششمی من است. # ارودی_آخر @toootak
هدایت شده از [ هُرنو ]
#چند_از_چند چیست و چرا؟.mp3
31.19M
چگونه در یک سال صد کتاب بخوانیم؟ یا چیست و چرا؟ ✅ اگر جزو یکی از سه دستهٔ زیر هستید، احتمالا شنیدن این صوت برایتان مفید باشد. در غیر این صورت پیشنهاد می‌کنم رهایش کنید. :) ۱. کسانی که به کتاب‌خوان شدن هستند. ۲. کتاب‌خوان‌ها ۳. همراهان یا همان 🎧 اگر این ۳۵دقیقه را شنیدید و احساس کردید ممکن است شنیدنش برای افراد دیگری هم مفید باشد، برایشان بفرستید. ارادتمند؛ مصطفا جواهری @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بسمه تعالی سلام دوستان بزرگوارم. این صوت جناب جواهری را گوش کنید. به نظرم برای کسی که به کتاب و کتابخوانی اهمیت میدهد خیلی خیلی مفید هست. به فکر و هدفتان جهت میدهد و راحت‌تر می‌توانید توی این راه قدم بردارید. بسم‌الله @toootak
بسمه تعالی  نمی‌دانم چه شد که اسمش را گذاشتم نانا اما مطمئنم این اسم بهش می‌آید. به خنده‌های فلفل‌نمکی‌اش، به فاصله‌ی بین دندان‌های جلویی‌اش و به تخسی‌های شیرینش. نانا عمه بودن را به من هدیه داد. عمه بودن چیزی دارد که نمی‌شود توضیحش داد. چیزی مثل نشستن وسط چمن سبز و نم‌دار دشت، مثل نگاه کردن به ابرهای پف‌پفی آسمان آبی، مثل لیس زدن بستنی سنتی، مثل رکاب زدن دوچرخه در میان جاده‌ای که انتهایش ساحل است. عمه بودن می‌گوید بخشی از تو در دیگری متولد شده. یک تکثیر دیگرخواسته و خاص. من و بابا و مامان و بقیه توی نانا جا خشک‌ کرده‌ایم. این خاصیت تولد هر بچه‌ای است که نمی‌گذارد هویت نسلش گوشه‌ای از تاریخ جا بماند. یاد جمله معروف رابیندرانات تاگور افتادم که گفت: تولد هر کودک نشان آن است که خدا هنوز از انسان ناامید نشده است. دهم اردیبهشت، من حس کردم سوار دوچرخه‌ای وسط جاده‌ هستم که انتهایش ساحل است.  بماند به یادگار از فوران احساسات یک عمه‌ی تکثیر شده... @toootak
بسمه تعالی « و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد » روایت سفر است. سفر به ترکیه و فرانسه و چند کشور دیگر... من عاشق سفرم و کشف کردن را دوست دارم. این کتاب بخشی از ولع من به دانستن چیزهای جدید را برطرف کرد. هرچند حرف‌های دلی زیاد داشت و این کتاب را به جستار نزدیک‌تر می‌کرد. اوایل از جملات بعضا طولانی خسته می‌شدم و داشت دلم را می‌زد اما چیزی که باعث شد ادامه‌اش دهم استفاده و بازی با کلمات خاص و ترکیبات نو بود. متن کتاب را می‌شود جزو متن‌های روان به حساب آورد. برای آشنایی با روایت و جستار خواندنش را توصیه می‌کنم. @toootak
بسمه تعالی « یک روز قشنگ بارانی » مجموعه داستان کوتاه از امانوئل اشمیت است. شنیده بودم داستان‌های اشمیت ساده و سرگرم‌کننده است. ما پاورچین پاورچین وارد زندگی معمولی آدم‌های معمولی می‌شویم. داستان‌ها پیچیدگی ندارند و کمی طعم روانشناسانه هم دارند. حال من بعد خواندن کتاب خوب است. به نظرم ارزش خواندن دارد. @toootak
بسمه تعالی این دومین کتابی است که امضای دوستم پایش خورده. « مثل مادری » ترکیبی است از مهر و توصیه‌های مادرانه. راضیه جان نوروزی با قلم روان و زبان روایی‌اش تجربه‌های زیسته‌اش را در مواجهه با فرزند پروری پیش روی مخاطب جوانش قرار داده. می‌گویم مخاطب جوان چون می‌دانم حرف‌های مادرانه راضیه می‌تواند مادران جوان را به سمت و سوی تازه‌ای ببرد و شاید حتی ایده بگیرد. راضیه جانم قلمت مانا باشد و سلامتی روزی خودت و خانواده‌ات. @toootak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ خداحافظ خادم امام رضا(ع) خداحافظ روضه‌خوان حسین (ع) چقدر می‌آید عنوان شهید بهتان... خداحافظ شهید جمهور | @mabnaschoole |
751_42404425764006.mp3
778.8K
صدایی که می‌تونه آروممون کنه 😭😭💔
بسمه تعالی آرش صادق‌بیگی را زمانی که توی کلاس‌های مبنا ثبت‌نام کردم شناختم. بعدتر نوشته‌هایش را توی مجله همشهری داستان خواندم و حقیقتا به وجد می‌آمدم. کتاب ( بازار خوبان ) مجموعه داستان‌های کوتاه این نویسنده خوش‌قلم است. ایده‌ها، شخصیت‌ها، اتفاق‌ها و فضاسازی‌ها همه‌اش جذابند و مخاطب را خسته نمی‌کند. چیزی که برایم جالب آمد زبان متن و لحن شخصیت‌های داستان‌ها بود که از نگاه من عالی بودند. حتما این کتاب را بخوانید و به لحن و زبان و شخصیت‌ها و رفت و برگشت‌هایش دقت کنید. @toootak
بسمه تعالی رمان ربکا عاشقانه کلاسیک به قلم دافنه دوموریه نویسنده جوان انگلیسی است. اغراق نکرده‌ام اگر بگویم دلم نمی‌خواست کتاب را زمین بگذارم. داستان کشش خوبی داشت. لحن همه شخصیت‌ها به خوبی درآمده بود و توصیف فضا عالی بود. مثل همه داستان‌های کلاسیک، توصیفات گاه زیاد بود اما به نظرم در کنار جاذبه‌ی داستان حل میشد. حتما اگر فرصتی پیش بیاید فیلمش را خواهم دید. @toootak
بسمه تعالی  آمدم جلویش! جای نامعلومی بین طرح روی تیشرتم را دنبال می‌کرد. گفتم: _سلام مادر! خوبی؟ خوب کردی اومدی! خوش اومدی! مثل رباتی که خیلی وقت است روغن‌کاری نشده از کمر تا شد و توی مبل فرو رفت. گفت: هی! هی! ننه! چکار کنم دیگه! سرش را به چپ و راست تکان داد و لب‌های چروکش بیشتر از قبل توی هم رفتند. هنوز همان نقطه را می پایید اما من  دیگر آنجا نبودم!  داشتم ترایفل‌های رنگی را روی قوس ژله بلوبری می‌پاشیدم که نوای ( السلام علیک یا امین الله فی ارضه..) بلند شد. لب‌های مادر فاطمه جنبیدند.  چشم‌هایش چند وقتی بود که دیگر هیچ یک از ما را نمی‌دید چه برسد به خطوط دعا را که یکی یکی از تلویزیون رد می‌شدند. پیرزن آنقدر امین‌الله خوانده که بی آنکه ببیند از حفظ فرازها را لب می‌زند. فکر کردم من چه چیزی را از حفظم؟ من اگر روزی هیچ چیز جز تاریکی نبینم چه متن و دعایی را می‌توانم روان بخوانم؟ پ ن: اینجا نمایی از ایوان کوچک خانه مادر فاطمه است. @toootak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمه تعالی مدتیست هنر دودلینگ آرت را شروع کرده‌ام. کار دستی زمان‌بر و سخت‌تر است. کار منِ مادرِ سرشلوغ هم درآمد. نتیجه‌اش اما الحمدلله خوب بود. این فیلم بخشی از پروسه انتقال طرح تایید شده روی مقواست. @toootak
بسمه تعالی راحت شدی رفیق! @toootak
بسمه تعالی  در طول سال‌هایی که از خدا عمر گرفته‌ام، فقدان چند دوست را تجربه کردم. از دست دادن دوست حال بدی دارد. جریی از من جدا می‌شود و برای همیشه می‌رود. مریم جلالی، زینب لسانی و .....و حالا میثاق رحمانی. حالم قابل توضیح نیست. دو سال و اندی دوستم بود بدون آنکه دیده باشمش. با فضای مجازی و مبنا شده بودیم دوست، همکار، رفیق، خواهر! من میثاق را از دست داده‌ام. خواهری که اولین و آخرین دیدارم با او از پشت شیشه‌ی آی سی یو بود. اون چشم‌های نیمه‌بازش را تکان می‌داد و من خون توی رگ‌هایم غلیان می‌کرد. دنیا جدایی، درد، گریه و آه دارد. این درد را می‌گذارم کنار دردهای دیگرم. بعید می‌دانم حالاحالاها جایش خوب شود. ضربه‌ی نبودن میثاق برای روح نحیفم زیادی محکم بود. @toootak
هدایت شده از [ هُرنو ]
وصیت.mp3
10.78M
میان به ما تسلیت می‌گن... قبول داری که منطق نداره؟ ما خودمون باید بریم به پدر و مادرت تسلیت بگیم... من درک نمی‌کنم که چه شده. صبح سیداحمد نوشت که مصطفا من خیلی دعا کردم... گفتم سید من اصلا نمی‌فهمم چه‌مون شده؟ من آدم گریه‌کنی نیستم. توی جمع سخت گریه می‌کنم. توی روضه باید همهٔ عضله‌های صورتمو فشرده کنم تا پلک‌هام نم‌ناک بشه. من درک نمی‌کنم که چرا تا سرمو می‌چرخونم، اشکم درمیاد؟ من درک ندارم. چجوری تونستی اینجوری جیگرمونو بسوزونی خواهر من؟! پانوشت: نوشته بودی که ترس، برای آنهایی است که منتظر ندارند. من از اسمع افهم گفتن‌های تلقین‌خوانِ فردا می‌ترسم. برای خودم می‌ترسم. لطفا فردا منتظرمون باش. آدم‌هایی که تا حالا ندیده بودی‌شون دارن میان. منتظرمون باش که نترسیم. اگه دیدی داریم گریه می‌کنیم، واسه تو نیست. واسه خاطر خودِ مچاله‌شده‌مونه... این مداحی رو چندبار گوش داده باشم خوبه؟ ؟ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از مدرسه نویسندگی مبنا
🍃 بیرون ز تو نیست هرآن‌چه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی 🍃 🖋جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی) 📝 @nevisandegi_mabna
هدایت شده از مجلهٔ مدام
مجلهٔ مدام در ابتدای مسیرش قرار گرفته است. این آغاز با همراهی شما، خوش‌خاطره‌تر خواهد شد. را در رسانه‌های اجتماعی دیگر هم دنبال کنید و به دیگران، معرفی‌اش کنید. صفحهٔ مدام در اینستاگرام کانال مدام در تلگرام مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine