eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت هفدهم) ادامه این را که شنید،🌷... سرش را بلند کرد و به خانم فروتن نگاه کرد. این همه رفته بود، اما این اولین جایی بود که از او چنین درخواستی می شد؛ (عج) بودن.🌼 تنها توقع خانوادهٔ عروس از او همانی بود که خودش مشتاقانه به دنبال آن بود.🌸 البته آقای فروتن یک دیگر هم کرد و گفت: موتورش را بفروشد، و نه خودت دیگر سوار شو و نه زینب رو سوار کن!"🏍 روح‌الله با خنده گفت: "چشم ، قول میدم دیگه سوار نشم". صبح فردا، اولین تماس را با زینب گرفت. از او بابت مهمانی دیشب تشکر کرد و گفت که اوایل هفته به منزل شان می رود تا اگر برای کاری از دستش بر می آید، انجام دهد.😊 روز پنج شنبه، هر دو خانواده برای آماده شده بودند. ساعت پنج عصر، کل فامیل در خانهٔ آقای فروتن جمع شدند.✨🌸🌸 صدای همهمه و سلام علیک های پی در پی، زینب را به خنده انداخت. همه صورت ها می خندیدند و خوشحال بودند. به فاصلهٔ دورتری از روح الله نشسته بود و او را خوب نمی دید. همه بهشان تبریک می گفتند. حس عجیبی داشت. تنها چند لحظه دیگر مانده بود تا شود.🥰 یک ساعتی طول کشید تا تمام حرف ها و توافقاتی که کرده بودند، در دفتر نوشته شود. دفتر به امضای دو خانواده رسید. قرار شد صیغه محرمیت را داییِ روح‌الله که سیِّد بود، بخواند.☺️ زینب به اشاره مادرش رفت و کنار روح‌الله نشست. سرش پایین بود. قرآن روی میز را برداشت،📓 چشم هایش را بست، دلش تا رفت. با خود گفت: "یا امام رضا، این همونی بود که برام فرستادی، خودت مهرش رو به دلم انداختی. دعا کن بشیم."🤲 چشم هایش را باز کرد. زیر لب فرستاد و قرآن را باز کرد. سوره مؤمنین روبروی صورتشان باز شد. روح الله خوشحال شد و گفت: "چه دعایی کردین اومد."📖 زینب نگاهش به قرآن بود. لبخند زد " دعای عاقبت بخیری."🇮🇷 صیغه که جاری شد، همه بلند بلند صلوات می فرستادند. بوی خوش اسپند و گلهای چیده شدهٔ روی میز مشام شان را پر کرده بود. به هم محرم شدند و این آغاز ماجرا بود.💚❤️ روح الله ساده و زیبا با یک مرواریدِ سفیدِ کوچک روی آن را که به عنوان نشان برای خریده بودند، دستش کرد. با صدای آرامی پرسید: "دوستش دارین؟"💍 زینب را در دستش برانداز کرد: "آره، خیلی قشنگه! دستتون درد نکنه."❤️ جلو آمد و گفت: "مبارکتون باشه. روح الله جان، من هر کاری که از دستم بر می اومد، برات انجام دادم. ان شاءالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشید."🤲☘ روح‌الله سرش پایین بود. کرده بود. خیلی دلم برای تنگ شده، کاش الان پیشم بود!🥺 خود خاله فاطمه هم..... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
بـه روح‌اللّٰھ گفتم : -این تقوا که میگن دقیقا یعنـے چی؟! گفت : +چیزی کھ من از تقوا میدونم یعنـے ایمانِ مستمر ، عمل مکرر ..! آدم با یه شب دو شب به جایی نمیرسه‌. باید ایمانت دائم باشه و عملت مداوم. اینکه یه شب بری هیئت و کلـے گریه کنی بعدش انتظار داشتہ باشۍ نفس مسیحایـے پیدا کنی، اینجوری نیست..! دو روز بعد میبینـے تو منجلاب دنیا گرفتار شدی💔. . . 💚💚 🇮🇷
26.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ...🌸 حاج مهدی رسولی |💚💚 |💫 |🌴🌴 |❤️🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷💚💚🇮🇷 🔺وطن بسوزد و من در خروش و جوش نباشم؛ خدا کند که بمیرم وطن فروش نباشم... 🔹شعرخوانی خانم تبریزی درمقابل رهبر انقلاب🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
💫بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْن(ع) اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 💚یادشان_باصلوات💚 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ✨
💚💚 "حب المهدی حب الله" عشق به مهدی عشق به خداست🍃 🦜🌸🦜🌸🦜🌸 🤲
🌼روزی یک صفحه قرآن کریم🌼 با ترجمه 💚در ماه مبارک رمضان💚 صفحه۱۸(هجدهم) کتاب آسمانی سوره مبارکه بقره ✨
6875866741003.mp3
1.75M
روز "جمعه" است و مختص به قطب دایره امکان حضرت مهدی صاحب الزمان (عج)💚💚 ثواب این تلاوت را به نیابت از شهدا برای سلامتی و فرجش وسلامتی نائب برحقش امام سید علی خامنه ای هدیه میکنیم با صلواتی بر حضرت محمد وآل محمد(ص)🎀 💚💚
کلام ولایت💚💚 ماه رمضان را قدر بدانید، ماه استغفار است.💫 ماه توبه، ماه تذکر، ماه توجه به خدای متعال است، ماه عبادت وماه گریه است.✨ ماه دل بستن به معنویات است.🌙 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت هجدهم) ادامه... خود خاله فاطمه هم دست کمی از او نداشت...🌷 اما آن لحظه وقت نبود.🥺 _ حالا این جا گریه نکنی ها! زشته، آبرومون می ره، میگن پسرشون ضعیفه. خاله همان طور که او را آرام می کرد، به زینب اشاره کرد که یک لیوان آب بیاورد. زینب سریع به آشپز خانه رفت و یک لیوان آب آورد. لیوان را به دستش داد. روح الله تشکر کرد و خود را با یک لیوان فرو خورد.🥺 روح‌الله و خانواده اش آن شب آقای فروتن بودند. مهمانان که رفتند، آن ها هم آماده شدند تا به رستورانی که آقای فروتن رزرو کرده بود، بروند. وقتی رسیدند، بلند شد. هنوز ننشسته بودند که روح‌الله به زینب گفت: " ؟"🧎‍♂ زینب با لبخند جواب داد: "بریم." ، نمازخانه باصفایی داشت. دور تا دور آن پر بود از درخت و سبزی. روح‌الله به یکی از درختان اشاره کرد گفت: "نمازتون که تموم شد، بیایین دم اون درخته."🌴 زینب نمازش که تموم شد بی اختیار جاری شد. این اولین نمازی بود که بعد از ازدواجش می خواند. از خواست که کمکش کند و زندگی خوبی با روح الله داشته باشد.🤲 نمازش که تمام شد، دید روح الله کنار همان درختی که نشان گذاشته بودند، منتظرش ایستاده. کفش هایش را پوشید و رفت پیش او. _ ببخشید خیلی منتظر شدین؟ روح‌الله لحن شوخی به خود گرفت" تقریباً آره، کم کم علفای زیر پام داشت سبز می شد." 🍃 هر دو خندیدند.☺️ _موافقید کمی قدم بزنیم؟ زینب به پشت نمازخانه اشاره کرد وگفت: "بله،بریم اونجا. خیلی باصفاست." قدم زنان راه اُفتادند. روح‌الله نیم نگاهی به او انداخت "زینب خانوم، من دوست دارم بازم یه رو به شما تأکید کنم." متعجب نگاهش کرد"خب بگید، چه موضوعی؟" _درباره کارم. می دونم درباره اش زیاد بهتون گفتم، اما دلم می خواد شما بازم بهش فکر کنید. کارم جوریه که ممکنه شما زیاد داشته باشید. ازتون خواهش می کنم در این باره خیلی فکر کنید. ببینید می تونید این همه تنهایی رو کنید؟🇮🇷 وسط حرفش به گوشهٔ دنجی روی چمن ها اشاره کرد "بشینیم اینجا." زینب کرده بود وبه حرف های او گوش می داد. سرش را پایین انداخت‌. معلوم بود چیزی که می خواهد بگوید، برایش سخت است. صدایش را صاف کرد وبا لحن آرام تری گفت: "ازتون خواهش می کنم بیشتر فکر کنید. هنوزم فرصت هست که تو تون تجدید نظر کنید، هنوز عقد نکردیم..."❤️ زینب نگذاشت حرفش تموم شود: "تموم شد آقا روح‌الله. دیگه چه فکری بکنم؟🤨 من به تمام این چیزهایی که شما می گید، فکر کردم و از خدا خواستم که کمکم کنه تحمل کنم. من شما رو با تمام این سختیایی که گفتید، کردم."❤️ انگار دنیا را به روح‌الله دادند... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨