eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت صد و بیست و هفتم) ادامه... 🏴🏴🏴🏴🏴 جمع شان خیلی شده بود🌷... علی با میثم مدواری خیلی عیاق شده بود.💚 با هم درد و دل می کردند، چون هر دو خود را از دست داده بودند ودر زندگی سختی زیادی کشیده بودند، همدیگر را درک می کردند.🥺 با هم رفیق شده بود. قدیر وقت هایی که سوژه جالبی پیدا می‌کرد یا بچه ها حرف می زدند، همراهش، را در می آورد و فیلم می گرفت.📱 گاهی هم در جواب بچه ها که می‌گفتند : "چرا می گیری؟" می گفت:"اینا همش خاطره می شه. خوبه این فیلم‌ها را داشته باشیم." به قدیر می گفتند:"تو آوینی تیپ مایی. "😊 علی و قدیر بیشتر با هم بودند. هم پیر غلام تیپ شان بود. از جانبازان هفتاد درصد جنگ که با شنیدن اوضاع منطقه به آمده بود.🌷 گاهی که برای چیزی نداشتند، را با آب قاطی می کردند و می خوردند.🥺 ابو سعید با بچه ها می کرد. هر روز صبح بیدارشان می کرد و می گفت: "بچه ها پاشید شیرتون را بدم."☺️ همین حرف ابو سعید همه را با خنده از خواب بیدار می کرد. بین نیروهایش تفاوتی قائل نمی شد. با همه خیلی گرم و صمیمی رفتار می کرد. وقت فراغت شان هم باب شوخی و خنده باز بود.💚❤️ یک بار قضیه علی پیش آمد تا مدت ها سوژه خنده شان بود. یکی از به مقرشان آمده بود تا از روی نقشه، مناطق عملیاتی را بررسی کنند.☘ نقشه بین خودشان معروف بود به سفره. وقتی می گفتند سفره را پهن کن، یعنی نقشه را پهن کن.🌸 تازه از خواب بیدار شده بود و پایین شلوارش توی جورابش بود. وقتی نقشه را پهن ديد، آمد و کنار آن نشست. خیلی بی مقدمه نظرش را گفت و کرد که درست می گوید. یک لحظه سکوت شد.🙂 عمار و اسماعیل با به علی نگاه می کردند، اما علی بی توجه به نگاه‌ها روی نظرش تاکید کرد. هم سرش پایین بود و با لبخند حرف او را تایید می کرد.🇮🇷 کارشان که تمام شد و رفت، خانه از خنده بچه ها منفجر شد. همان طور که می خندید، به علی گفت: " تو با چه انگیزه ای با این شلوار اومدی نشستی جلوی سردار؟ حالا چرا شلوارت را کرده بودی تو جورابت؟" علی نگاهی به شلوارش انداخت و گفت: "شلوارش بد بود؟"😳 با این حرفش، دوباره همه زدند زیر . عمار گفت: "چقدرم تأکید داشت اینی که من می گم درسته. تا می خواست حرف بزنه، علی می گفت نه اینی که من می گم."❤️ عمار این را گفت و.... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد....🇮🇷 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯