eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
118 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸مدتی پیش سوار بر ماشین حدود ساعت‌ ۲ بعد از ظهر بود که خانمی رو دیدم با ظاهر نامناسب و با دوتا بچه کوچیک؛ یکی به بغل یکی به دست... ترمز زدم... - پرسیدم: کجا میری؟ آدرسو داد... 💥خودمم خسته و کوفته و گرسنه از کلاس برمی‌گشتم و خانواده هم منتظر که برم براشون ناهار آماده کنم!😫😫 📌شیطونه می‌گفت ولش کن بابا! تا سر خیابون بردیش بذار خودش میره... ولی دیدم خیلی وضع ظاهریش خرابه😔 با خودم گفتم سوار ماشین کی بشه اونم با دوتا بچه... گفتم تو راهم امر به معروفش کنم که موهاشو بپوشونه... - تو فکر بودم که خودش بعد از چند ثانیه پرسید: خانم شما هستید؟! - گفتم: بله قبلا خیلی فعالیت داشتم تو بسیج ولی الان مشغلم زیاد شده دیگه نمی‌تونم برم! بعد؛ از کلاس‌های بسیج براش گفتم که چقدر خوبه و می‌تونه شرکت کنه و... - بعد از کمی صحبت که زمینه رو مناسب دیدم گفتم: عزیزم شما خودتون هستید دیگه احتیاج به این همه ندارید! - گفت: همسرم بهم خیانت کرده؛ مجبورم قشنگ بگردم! اونم دوست داره و ازم می‌خواد اینطوری باشم... - گفتم: عزیزم در حکم فقط باید حرف خدا رو گوش بدی و حرف همسرت در این زمینه نباید برات اهمیت داشته باشه. - گفت: شیک می‌پوشم که همسرم به خانوم دیگه‌ای نگاه نکنه!!! - گفتم: مگه نمی‌تونی تو خونه شیک بپوشی؟! اونجا بهترین باش برای همسرت نه تو خیابون!!! هر نگاهی که یه به تو بندازه مطمئن باش همسرت هم یک نگاه به زن نامحرم دیگه می‌کنه... برای این که همسرت رو به دست بیاری باید و باشی نه این که دل مردهای غریبه رو ببری و اونا رو به زندگیشون سرد کنی... تو مادر دوتا دختر هستی. تو الگوی بچه هات میشی. دوست داری چند سال دیگه دخترات تو سنین همین تیپ رو بزنن و بایه دوست بشن؟؟!! - گفت: واااای نه!!😱 - گفتم: ولی تو با این تیپ و آرایش داری اینو بهشون مستقیم یا غیر مستقیم یاد میدی! - گفت: آره یه موقع‌هایی خودمم می‌گیرم ولی چاره ای ندارم!!! - گفتم: چاره‌ات فقط گوش کردن به حرف‌های خداست... تو حرف خدا رو گوش بده؛ ببین به چه آرامشی می‌رسی. تو خدا رو از خودت نگه‌دار؛ خدا هم یه کار می‌کنه محبتت تو دل شوهرت چندین برابر بشه و بهت بمونه... عزیزدلم تو داری مردا رو می‌دزدی، اونوقت توقع داری خانم‌های بیرون نگاه شوهرتو ندزدن⁉️ همه رو تأیید می‌کرد و با حالت حزن به حرف‌هام گوش می‌کرد...😔😔 رسیدیم به مقصد! - گفت: شک ندارم که خدا شما رو سر راهم قرار داده که این حرف‌ها رو بهم بزنی!! شمارتو بهم میدی تا بیشتر باهات حرف بزنم؟! - گفتم: بله عزیزم صد البته! - شمارمو بهش دادم و بهش گفتم: از همین الانم شروع کن! موهاتو کامل بپوشون! موهاشو پوشوند و با و با هم خداحافظی کردیم... الان چند روزه هی بهم پیامک محبت آمیز میده و با هم گپ می‌زنیم... امروزم بهش زنگ زدم و کلی با هم صحبت کردیم... - بهم گفت: تو آبجی منی... ♻️برنامه‌ریزی کردم که بیشتر باهاش صحبت کنم و حسابی بتونم باهاش صمیمی بشم و به لطف خدا کمکش کنم تا راه درست رو در پیش بگیره... ✅ سه نکته از این خاطره: 1⃣ همه این افرادی که سر راهمون قرار می‌گیرن، شک نکنید که یک و لطفی از جانب خداوند هستن و خداوند این رو در ما دیده که بتونیم با و براش بندگی‌ کنیم ... 2⃣ از ظاهر افراد نکنیم! بعضی‌ها واقعا با یه منتظر برگشت به سمت خدا هستن و چه خوبه که این تلنگر از جانب ما باشه؛ که ما هم ثوابی از این موهبت برده باشیم... 3⃣ سعی کنیم حرف شیطونو اصلا گوش ندیم!! چون هی به من می‌گفت بذارش سر خیابون! بذار خودش بره... که اگه این‌طوری می‌شد دیگه با هم دوست نمی‌شدیم. @Vajebefaramushshode
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ عاقبت یک روز مغرب #محو مشرق می شود عاقبت غربی ترین دل نیز #عاشق می شود شرط می بندم زمانی را نه خیلی دور و دیر #مهــــربانی حاکـــم کل مناطق می شود #اللـهم_عجـل_لولـیک_الفــرج🌺 @vajebefaramushshode
🔸مدتی پیش سوار بر ماشین حدود ساعت‌ ۲ بعد از ظهر بود که خانمی رو دیدم با ظاهر نامناسب و با دوتا بچه کوچیک؛ یکی به بغل یکی به دست... ترمز زدم... - پرسیدم: کجا میری؟ آدرسو داد... 💥خودمم خسته و کوفته و گرسنه از کلاس برمی‌گشتم و خانواده هم منتظر که برم براشون ناهار آماده کنم!😫😫 📌شیطونه می‌گفت ولش کن بابا! تا سر خیابون بردیش بذار خودش میره... ولی دیدم خیلی وضع ظاهریش خرابه😔 با خودم گفتم سوار ماشین کی بشه اونم با دوتا بچه... گفتم تو راهم امر به معروفش کنم که موهاشو بپوشونه... - تو فکر بودم که خودش بعد از چند ثانیه پرسید: خانم شما هستید؟! - گفتم: بله قبلا خیلی فعالیت داشتم تو بسیج ولی الان مشغلم زیاد شده دیگه نمی‌تونم برم! بعد؛ از کلاس‌های بسیج براش گفتم که چقدر خوبه و می‌تونه شرکت کنه و... - بعد از کمی صحبت که زمینه رو مناسب دیدم گفتم: عزیزم شما خودتون هستید دیگه احتیاج به این همه ندارید! - گفت: همسرم بهم خیانت کرده؛ مجبورم قشنگ بگردم! اونم دوست داره و ازم می‌خواد اینطوری باشم... - گفتم: عزیزم در حکم فقط باید حرف خدا رو گوش بدی و حرف همسرت در این زمینه نباید برات اهمیت داشته باشه. - گفت: شیک می‌پوشم که همسرم به خانوم دیگه‌ای نگاه نکنه!!! - گفتم: مگه نمی‌تونی تو خونه شیک بپوشی؟! اونجا بهترین باش برای همسرت نه تو خیابون!!! هر نگاهی که یه به تو بندازه مطمئن باش همسرت هم یک نگاه به زن نامحرم دیگه می‌کنه... برای این که همسرت رو به دست بیاری باید و باشی نه این که دل مردهای غریبه رو ببری و اونا رو به زندگیشون سرد کنی... تو مادر دوتا دختر هستی. تو الگوی بچه هات میشی. دوست داری چند سال دیگه دخترات تو سنین همین تیپ رو بزنن و بایه دوست بشن؟؟!! - گفت: واااای نه!!😱 - گفتم: ولی تو با این تیپ و آرایش داری اینو بهشون مستقیم یا غیر مستقیم یاد میدی! - گفت: آره یه موقع‌هایی خودمم می‌گیرم ولی چاره ای ندارم!!! - گفتم: چاره‌ات فقط گوش کردن به حرف‌های خداست... تو حرف خدا رو گوش بده؛ ببین به چه آرامشی می‌رسی. تو خدا رو از خودت نگه‌دار؛ خدا هم یه کار می‌کنه محبتت تو دل شوهرت چندین برابر بشه و بهت بمونه... عزیزدلم تو داری مردا رو می‌دزدی، اونوقت توقع داری خانم‌های بیرون نگاه شوهرتو ندزدن⁉️ همه رو تأیید می‌کرد و با حالت حزن به حرف‌هام گوش می‌کرد...😔😔 رسیدیم به مقصد! - گفت: شک ندارم که خدا شما رو سر راهم قرار داده که این حرف‌ها رو بهم بزنی!! شمارتو بهم میدی تا بیشتر باهات حرف بزنم؟! - گفتم: بله عزیزم صد البته! - شمارمو بهش دادم و بهش گفتم: از همین الانم شروع کن! موهاتو کامل بپوشون! موهاشو پوشوند و با و با هم خداحافظی کردیم... الان چند روزه هی بهم پیامک محبت آمیز میده و با هم گپ می‌زنیم... امروزم بهش زنگ زدم و کلی با هم صحبت کردیم... - بهم گفت: تو آبجی منی... ♻️برنامه‌ریزی کردم که بیشتر باهاش صحبت کنم و حسابی بتونم باهاش صمیمی بشم و به لطف خدا کمکش کنم تا راه درست رو در پیش بگیره... ✅ سه نکته از این خاطره: 1⃣ همه این افرادی که سر راهمون قرار می‌گیرن، شک نکنید که یک و لطفی از جانب خداوند هستن و خداوند این رو در ما دیده که بتونیم با و براش بندگی‌ کنیم ... 2⃣ از ظاهر افراد نکنیم! بعضی‌ها واقعا با یه منتظر برگشت به سمت خدا هستن و چه خوبه که این تلنگر از جانب ما باشه؛ که ما هم ثوابی از این موهبت برده باشیم... 3⃣ سعی کنیم حرف شیطونو اصلا گوش ندیم!! چون هی به من می‌گفت بذارش سر خیابون! بذار خودش بره... که اگه این‌طوری می‌شد دیگه با هم دوست نمی‌شدیم. @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 4⃣#قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند
❣﷽❣ 📚 💥 5⃣ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. 💢موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. 💢تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» 💢از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» 💢پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. 💢سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! 💢میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. 💢من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» 💢سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» 💢سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» 💢با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
🌱صبـ☀️ـح بود و مى تابيد‼️ از لب لبــــخندى☺️ 🍂ديدش از سر و آفتاب غمگين💔 شد 🌱تا كــــنار ات گــ🌹ــل كرد 🍂در بــهــ🌸ــار شيدايى، گل به آذين شد☘ 🌺 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
📚 ⛅️ 1⃣3⃣ 💢فاطمه را در مى فشرد... بر سر روى و سینه اش مى کشد و چشم و گونه و لبهایش را بوسه 😘مى کند. و تو انتقال را به وجود فاطمه ، احساس مى کنى ، طماءنینه و سکینه را به روشنى 💥در چشمهاى او مى بینى و ضربان و توکل و تفویض را از قلب💜 او مى شنوى... 🖤حالا فاطمه مى داند که نباید بیش از این پدر را معطل کند... و آغوش خدا را گشاده نگه دارد. و حسین مى داند که... فاطمه مى ماند. را مى بیند و تاب مى آورد.فاطمه بر مى خیزد و نیز،... اما تو فرو مى نشینى . حسین مى ایستد اما تو فرو مى شکنى ، حسین بر مى نشیند اما تو فرو مى ریزى. مى دانى که در پى این رفتن ، بازگشتى نیست... 💢و مى دانى که وصال به سر رسیده است... و فصل سر رسیده... است.. و احساس مى کنى که به حسین از فاطمه کوچک ، نیازمندترى... و احساس مى کنى که بى ره توشه بوسه اى نمى توانى بار بازماندگان را به منزل برسانى.و ناگهان... 🖤به یاد مى افتى ؛ اى از آنگاه که عزم را به رفتن بى بازگشت جزم مى کند.چه 🌸 غریبى داشتى مادر! که در خود هم ، نیاز حیاتى مرا لحاظ کردى.برخیز و را صدا بزن! با این شتابى که او پیش مى راند، دمى دیگر، صداى تو، به گرد هم نمى رسد. دمى دیگر او تن خود را به دست نیزه ها مى سپارد... و صداى تو در چکاچک 🗡 گم مى شود... 💢 اما که او پیش مى رود، رکاب اى که او مى زند،... بعید... نه ، محال است خواهش تو بتواند عنان رفتنش را به بکشاند. اینهمه تلاش کرده است... براى کندن و پیوستن ، چگونه تن مى دهد به دوباره نشستن ؟! پس چه باید کرد؟ زمان دارد به سرعت گامهاى اسب مى گذرد... و تو چون زمین ایستاده اى ، اگر چه دارى از سر ، به دور خودت مى چرخى. یا به زمان بگو که بایستد یا تو راه بیفت. اما چگونه ⁉️ 🖤اسم رمز! نام ! تنها کلامى که مى تواند او را بایستاند و تو را به آرزویت برساند:مهلا مهلا! یابن الزهرا! قدرى درنگ ... اى فرزند زهرا! ایستاد! چه سر غریبى نهفته است در این نام زهرا!حالا کافیست که چون تیر از چله کمان رها شوى و پیش پایش فرود بیایى:بچه ها؟بسپارشان به امان خدا. احترام حضور توست یا نام زهرا که را از اسب🐎 پیاده کرده است و بوسه گاه تو را دست یافتنى تر. 💢 نه است... و نه نیاز به توضیح واضحات... که حسین ، هم مادر را مى داندد و هم نیاز تو را مى فهمد. فقط وقتى سیراب ، لب از گلوى حسین بر مى دارى ، عمیق تر مى کشى و مى گویى :_✨جانم فداى تو مادر! و کسى چه مى داند که این ((مادر)) فاطمه اى است که این بهانه را براى تو تدارك دیده است... یا حسینى است که تو اکنون او را نه برادر که پسر مى بینى و هزار بار از جان عزیزتر.... 🖤یا هر دو!؟تو و هنوز در خلسه این بوسه اى که صداى زخم خورده حسین را از میانه میدان مى شنوى... خوبى رمز ((لا حول و لا قوة الا باالله )) به همین است . تو مى توانى از لحن و آهنگ کلام ، در بیان این رمز، حال و موقعیت او را دریابى. با شنیدن کلام حسین مى توانى ببینى... .... 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
1⃣✍تعلیم جاهل یکی از مقدمات امر به معروف و نهی از منکر، احکام شرعی است. «» به فردی گفته می شود که توانایی یادگیری احکام شرعی را نداشته باشد. ممکن است فردی، بدون این‌که کوتاهی کرده باشد، از احکام و قوانین اسلام بی‌اطلاع باشد؛ مثلاً تازه به سنّ تکلیف رسیده یا در منطقه‌ تحت تسلط کفار زندگی می کند. این فرد را در اصطلاح «جاهل قاصر» می گویند؛ احکام شرعی به چنین فردی واجب است. آموزش باید با و صورت گیرد؛ زیرا این فرد در جهل خود تقصیری نداشته است. در این آموزش به فراخور سن، شرایط زندگی و مرتبه استعداد و فهم شخص، باید از شیوه‌های مناسب آموزشی استفاده کرد. @Vajebefaramushshode
❤️ باشید تا طولانی شود!❤️ 🌺 ، میزان هورمون های همان هورمون های بخش را در بدن افزایش میدهد و یکی از عوامل طولانی شدن انسان است. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @Vajebefaramushshode
🌱صبـ☀️ـح بود و مى تابيد‼️ از لب لبــــخندى☺️ 🍂ديدش از سر و آفتاب غمگين💔 شد 🌱تا كــــنار ات گــ🌹ــل كرد 🍂در بــهــ🌸ــار شيدايى، گل به آذين شد☘ 🌺 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
✅ آیت الله مصباح یزدی؛ 🔹در امر به معروف باید به گونه ای عمل کنیم تا کمترین آسیب و تنش، ایجاد شده و همراه با تواضع و مهربانی باشد. 🔸توهین، تحقیر و مسخره کردن، در امر به معروف و نهی از منکر جایی ندارد و به شدت باید از آن پرهیز کنیم. 🔹راه و شیوه درست و اصولی ، با توجه به شرایط، موقعیت ها و افراد مختلف با یکدیگر متفاوت است. 🔸قطعا خداوند متعال راضی نیست که احکام و ارزش های اسلامی در جامعه فراموش شود، از این رو همه وظیفه داریم تا با و کاری کنیم تا مردم گناه را ترک کرده و در جامعه نباشد. 🔹امروز به برکت انقلاب اسلامی و مجاهدت امام راحل(ره) و خون پاک شهیدان، شرایطی بوجود آمده است تا بتوانیم با امر به معروف و نهی از منکر، و آموزه های دینی را در جامعه رشد و دهیم. @Vajebefaramushshode
🔰 آیت‌الله صدیقی رئیس ستاد امر به معروف و نهی از منکر کشور:  💢 سبک کار و حرکت در امر به معروف و نهی از منکر بر پایه ایجاد اعتماد مردم می‌باشد که مردم بدانند امر به معروف و نهی از منکر ، ، و افزودن خوبی‌ها و برکات در جامعه است. 💢 با توجه به آیه "و لتکن منکم امة یدعون الى الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون" اگر در جامعه ابتدا شناخته و جا انداخته شود، منکر به وجود نمی‌آید. 💢 لذا هر جا معروف‌ها را برجسته، تابلوِ زیبایی از معروف‌ها در جامعه ترسیم کرده‌ایم انسان از بدی فاصله می‌گیرد و بر عکس اگر امر به معروف و نهی از منکر به‌ عنوان مزاحمت، برخورد سلبی و سخت‌گیرانه تلقی شد، از اهداف زیبای این فریضه الهی دور خواهیم ماند 💢 بنابراین باید از مقبولات شروع کرد همچنان که وجود مقدس و نازنین پیامبر اکرم(ص) در حرکت خود اولویت‌ها را در نظر می‌گرفتند. ما هم در حوزه این فریضه باید اولویت‌ها را مدنظر بگیریم و رعایت کنیم و بدانیم که با مشارکت دادن آحاد مردم، احیاء دین خدا شکل می‌گیرد و تا حرکت ملی را شروع نکنیم موفق نخواهیم بود. 💢 در عصر کنونی که هجمه دشمن با تمام قوا و ابزار مختلف به سمت نظام مقدس جمهوری اسلامی رفته است بزرگترین معروف، جا انداختن اصل نظام و اصل ولایت فقیه که منشاء خیرات و برکات کثیر می‌باشد. 💢 احیاء این فریضه واجب الهی باید بوسیله آحاد مردم و به دست خود مردم شکل گیرد و در همین راستا از ظرفیت‌های مردمی و ایجاد شبکه‌های محلی مردمی، نباید غفلت کرد. •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
*┅═✧❁﷽❁✧═┅ 🔸مدتی پیش سوار بر ماشین حدود ساعت‌ ۲ بعد از ظهر بود که خانمی رو دیدم با ظاهر نامناسب و با دوتا بچه کوچیک؛ یکی به بغل یکی به دست... ترمز زدم... - پرسیدم: کجا میری؟ آدرسو داد... 💥خودمم خسته و کوفته و گرسنه از کلاس برمی‌گشتم و خانواده هم منتظر که برم براشون ناهار آماده کنم!😫😫 📌شیطونه می‌گفت ولش کن بابا! تا سر خیابون بردیش بذار خودش میره... ولی دیدم خیلی وضع ظاهریش خرابه😔 با خودم گفتم سوار ماشین کی بشه اونم با دوتا بچه... گفتم تو راهم امر به معروفش کنم که موهاشو بپوشونه... - تو فکر بودم که خودش بعد از چند ثانیه پرسید: خانم شما هستید؟! - گفتم: بله قبلا خیلی فعالیت داشتم تو بسیج ولی الان مشغلم زیاد شده دیگه نمی‌تونم برم! بعد؛ از کلاس‌های بسیج براش گفتم که چقدر خوبه و می‌تونه شرکت کنه و... - بعد از کمی صحبت که زمینه رو مناسب دیدم گفتم: عزیزم شما خودتون هستید دیگه احتیاج به این همه ندارید! - گفت: همسرم بهم خیانت کرده؛ مجبورم قشنگ بگردم! اونم دوست داره و ازم می‌خواد اینطوری باشم... - گفتم: عزیزم در حکم فقط باید حرف خدا رو گوش بدی و حرف همسرت در این زمینه نباید برات اهمیت داشته باشه. - گفت: شیک می‌پوشم که همسرم به خانوم دیگه‌ای نگاه نکنه!!! - گفتم: مگه نمی‌تونی تو خونه شیک بپوشی؟! اونجا بهترین باش برای همسرت نه تو خیابون!!! هر نگاهی که یه به تو بندازه مطمئن باش همسرت هم یک نگاه به زن نامحرم دیگه می‌کنه... برای این که همسرت رو به دست بیاری باید و باشی نه این که دل مردهای غریبه رو ببری و اونا رو به زندگیشون سرد کنی... تو مادر دوتا دختر هستی، تو الگوی بچه هات میشی، دوست داری چند سال دیگه دخترات تو سنین همین تیپ رو بزنن و بایه دوست بشن؟؟!! - گفت: واااای نه خانوم!!😱 - گفتم: ولی تو با این تیپ و آرایش داری اینو بهشون مستقیم یا غیر مستقیم یاد میدی! - گفت: آره یه موقع‌هایی خودمم می‌گیرم ولی چاره ای ندارم!!! - گفتم: چاره‌ات فقط گوش کردن به حرف‌های خداست... تو حرف خدا رو گوش بده؛ ببین به چه آرامشی می‌رسی. تو خدا رو از خودت نگه‌دار؛ خدا هم یه کار می‌کنه محبتت تو دل شوهرت چندین برابر بشه و بهت بمونه... عزیزدلم تو داری مردا رو می‌دزدی، اونوقت توقع داری خانم‌های بیرون نگاه شوهرتو ندزدن⁉️ همه رو تأیید می‌کرد و با حالت حزن به حرف‌هام گوش می‌کرد...😔😔 رسیدیم به مقصد! - گفت: شک ندارم که خدا شما رو سر راهم قرار داده که این حرف‌ها رو بهم بزنی!! شمارتو بهم میدی تا بیشتر باهات حرف بزنم؟! - گفتم: بله عزیزم صد البته! - شمارمو بهش دادم و بهش گفتم: از همین الانم شروع کن! موهاتو کامل بپوشون! موهاشو پوشوند و با و با هم خداحافظی کردیم... الان چند روزه هی بهم پیامک محبت آمیز میده و با هم گپ می‌زنیم... امروزم بهش زنگ زدم و کلی با هم صحبت کردیم... - بهم گفت: تو آبجی منی... ♻️ برنامه‌ریزی کردم که بیشتر باهاش صحبت کنم و حسابی بتونم باهاش صمیمی بشم و به لطف خدا کمکش کنم تا راه درست رو در پیش بگیره... ✅ سه نکته از این خاطره: 1⃣ همه این افرادی که سر راهمون قرار می‌گیرن، شک نکنید که یک و لطفی از جانب خداوند هستن و خداوند این رو در ما دیده که بتونیم با و براش بندگی‌ کنیم ... 2⃣ از ظاهر افراد نکنیم! بعضی‌ها واقعا با یه منتظر برگشت به سمت خدا هستن و چه خوبه که این تلنگر از جانب ما باشه؛ که ما هم ثوابی از این موهبت برده باشیم... 3⃣ سعی کنیم حرف شیطونو اصلا گوش ندیم!! چون هی به من می‌گفت بذارش سر خیابون! بذار خودش بره... که اگه این‌طوری می‌شد دیگه با هم دوست نمی‌شدیم. *┅═✧❁﷽❁✧═┅ به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
🔴 💠 آقایان اگر می‌خواهید همسرتان شما شود دنبال برای تعریف کردن از او باشید: 💠 از ظاهرش 💠 از جملاتش 💠 از نگاهش 💠 از دست پختش 💠 از رفتارش 💠 از هنرش و ... 💠 از لحاظ روانشناسی تعریف و تمجید از به او آرامش داده و او را برای کردن و عشق‌ورزی با همسر شارژ خواهد کرد. به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
سعید دربان متوکل مامور شده بود که شبانه خانه ات را غارت کند به خانه ات که رسید نردبان گذاشت روی بام خانه رفت توی تاریکی دنبال جای پا می گشت که از بام پائین بیاید کسی به اسم صدایش زد 🍃صدای مهربان تو بود🍃 گفتی سعید تاریک است صبر کن برایت چراغی بیاورم... برای ما هم چراغی بیاور دنیا تاریک است. 💫 @Havali_Oo به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
*┅═✧❁❁✧═┅* 🔸مدتی پیش سوار بر ماشین حدود ساعت‌ ۲ بعد از ظهر بود که خانمی رو دیدم با ظاهر نامناسب و با دوتا بچه کوچیک؛ یکی به بغل یکی به دست... ترمز زدم... - پرسیدم: کجا میری؟ آدرسو داد... 💥خودمم خسته و کوفته و گرسنه از کلاس برمی‌گشتم و خانواده هم منتظر که برم براشون ناهار آماده کنم!😫😫 📌شیطونه می‌گفت ولش کن بابا! تا سر خیابون بردیش بذار خودش میره... ولی دیدم خیلی وضع ظاهریش خرابه😔 با خودم گفتم سوار ماشین کی بشه اونم با دوتا بچه... گفتم تو راهم امر به معروفش کنم که موهاشو بپوشونه... - تو فکر بودم که خودش بعد از چند ثانیه پرسید: خانم شما هستید؟! - گفتم: بله قبلا خیلی فعالیت داشتم تو بسیج ولی الان مشغلم زیاد شده دیگه نمی‌تونم برم! بعد؛ از کلاس‌های بسیج براش گفتم که چقدر خوبه و می‌تونه شرکت کنه و... - بعد از کمی صحبت که زمینه رو مناسب دیدم گفتم: عزیزم شما خودتون هستید دیگه احتیاج به این همه ندارید! - گفت: همسرم بهم خیانت کرده؛ مجبورم قشنگ بگردم! اونم دوست داره و ازم می‌خواد اینطوری باشم... - گفتم: عزیزم در حکم فقط باید حرف خدا رو گوش بدی و حرف همسرت در این زمینه نباید برات اهمیت داشته باشه. - گفت: شیک می‌پوشم که همسرم به خانوم دیگه‌ای نگاه نکنه!!! - گفتم: مگه نمی‌تونی تو خونه شیک بپوشی؟! اونجا بهترین باش برای همسرت نه تو خیابون!!! هر نگاهی که یه به تو بندازه مطمئن باش همسرت هم یک نگاه به زن نامحرم دیگه می‌کنه... برای این که همسرت رو به دست بیاری باید و باشی نه این که دل مردهای غریبه رو ببری و اونا رو به زندگیشون سرد کنی... تو مادر دوتا دختر هستی. تو الگوی بچه هات میشی. دوست داری چند سال دیگه دخترات تو سنین همین تیپ رو بزنن و بایه دوست بشن؟؟!! - گفت: واااای نه!!😱 - گفتم: ولی تو با این تیپ و آرایش داری اینو بهشون مستقیم یا غیر مستقیم یاد میدی! - گفت: آره یه موقع‌هایی خودمم می‌گیرم ولی چاره ای ندارم!!! - گفتم: چاره‌ات فقط گوش کردن به حرف‌های خداست... تو حرف خدا رو گوش بده؛ ببین به چه آرامشی می‌رسی. تو خدا رو از خودت نگه‌دار؛ خدا هم یه کار می‌کنه محبتت تو دل شوهرت چندین برابر بشه و بهت بمونه... عزیزدلم تو داری مردا رو می‌دزدی، اونوقت توقع داری خانم‌های بیرون نگاه شوهرتو ندزدن⁉️ همه رو تأیید می‌کرد و با حالت حزن به حرف‌هام گوش می‌کرد...😔😔 رسیدیم به مقصد! - گفت: شک ندارم که خدا شما رو سر راهم قرار داده که این حرف‌ها رو بهم بزنی!! شمارتو بهم میدی تا بیشتر باهات حرف بزنم؟! - گفتم: بله عزیزم صد البته! - شمارمو بهش دادم و بهش گفتم: از همین الانم شروع کن! موهاتو کامل بپوشون! موهاشو پوشوند و با و با هم خداحافظی کردیم... الان چند روزه هی بهم پیامک محبت آمیز میده و با هم گپ می‌زنیم... امروزم بهش زنگ زدم و کلی با هم صحبت کردیم... - بهم گفت: تو آبجی منی... ♻️برنامه‌ریزی کردم که بیشتر باهاش صحبت کنم و حسابی بتونم باهاش صمیمی بشم و به لطف خدا کمکش کنم تا راه درست رو در پیش بگیره... ✅ سه نکته از این خاطره: 1⃣ همه این افرادی که سر راهمون قرار می‌گیرن، شک نکنید که یک و لطفی از جانب خداوند هستن و خداوند این رو در ما دیده که بتونیم با و براش بندگی‌ کنیم ... 2⃣ از ظاهر افراد نکنیم! بعضی‌ها واقعا با یه منتظر برگشت به سمت خدا هستن و چه خوبه که این تلنگر از جانب ما باشه؛ که ما هم ثوابی از این موهبت برده باشیم... 3⃣ سعی کنیم حرف شیطونو اصلا گوش ندیم!! چون هی به من می‌گفت بذارش سر خیابون! بذار خودش بره... که اگه این‌طوری می‌شد دیگه با هم دوست نمی‌شدیم. *┅═✧❁❁✧═┅* به ما بپیوندید👇🏻 •❥🌺━┅┄┄ @Vajebefaramushshode