eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
115 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam10
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ عاقبت یک روز مغرب #محو مشرق می شود عاقبت غربی ترین دل نیز #عاشق می شود شرط می بندم زمانی را نه خیلی دور و دیر #مهــــربانی حاکـــم کل مناطق می شود #اللـهم_عجـل_لولـیک_الفــرج🌺 @vajebefaramushshode
چهارمین سال فراقـ💕 ⇜از: خان طومانیهای ⇜به:13کبوتر خونین بالِ گردان🕊️ 🔸رفته بودیم سفری سمت دیار 🔸تا طوافی بکنیم💫 گِرد مزار زینب 🔹به امیدی که نگاهی بکند بر دلِـ❤️ما 🔹اذنِ پرواز بگیریمـ🕊 ز بی بی ✊ 💢بعد از شما،همچون زخم ترک خورده ایم💔 و مرحمی ست بر دل بی تابمان 🌾کجا رفتید بی ما؟؟؟😔 حواستان به ما هست⁉️ 🌾چهار سال گذشت نه!❌ نه! چهار سال بدون ما گذشت. وخاکریز های جبهه ی ، یک به یک فتح شد و شما ماندید در تاریخ🗓 حماسه ها. 🌾اینجا خاطره های را، با یادتان مرور می‌کنیم و با یاد رشادت هایتان، مشق میکنیم📝 🌾و به یاد ستون گردان در سحر گاه🌔 سرد ؛ به خواندن دو رکعت نماز عشقتان📿 در نقطه ی رهایی، رشک میبریم 💢آری! که باشی، فرق ندارد ⇜عملیات باشد ⇜یا 💢 میشوی و دل عاشقـ❣ مکان نمیشناسد🚫 می‌دهد... 💢خواه 🌷 باشد یا 🌷 💢و چه نیک گفت سید شهیدان اهل قلم: هر کربلایی دارد که آن تشنه ی ❣ اوست... 🌺شادی روح 94 صلوات 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
YEKNET.IR -salahshoor_01.mp3
5.21M
احساسی 🍃اون گلهای یاسی🌸 که لاله لاله دادند 🍃رسم شدن به ماها نشون دادند🌷 🎤مهدی 👌فوق زیبا 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🔹سال 1367 بود که یا همان هادی به دنیا آمد. او در و چند روز بعد از ایام فاطمیه🏴 به دنیا آمد.                  🔸وقتی تقویم🗓 را می بینند درست مصادف است با (علیه السلام ) بر همین اساس نام او را محمدهادی می گذارند😊 🔹عجیب است که او و دلـ❤️ـداده (علیه السلام) شد و در این راه و در شهر امام هادی (علیه السلام) یعنی به شهادت🌷 رسید. 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🔰تقدیم به همسران شهدا که از همه عاشق ترند...❤ ❣اصلا زن باید عاشق شود.... عاشق مردی که ارباب را میکند و اعتقادش، بنفسی انت و اهلی و مالی یا است. ❣اصلا زن باید عاشق شود.... عاشق مردی که است... سرش را میدهد تا یک کاشی از حرم ناموس علی(ع) کم نشود. ❣اصلا زن باید عاشق شود... عاشق مردی که میخواهد همسرش، باشد تا از این زندگی کوتاه بگیرند سمت بهشت . ❣اصلا زن باید عاشق شود... عاشق مردی که عشق است. و باید مهریه ای بگذارد بسی سنگین! بله بگوید به شرط آخرت... 💕 اصلا خدا زن را آفرید تا شود... 💕 شادی روحشون 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
تنها من گرمای نگاه تو نیستم؛ ببین! پرنده ها🕊 هم، به هرجا که می روی، می کنند!!!  مولای من♥️ دلم برای به هر سو پَر می کشد... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🍃🌸🍃🌺 💫هنـــوز سرد مـا با نگـاه چشمانـ😍 شما گرم می شود . . . 💫وقتی عقل، ❤️ شود عشق، میشود👌 آنگاه⇜ میشوی...... 🌙 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🌸🍃🌸 زن‌ها را کنید.... من که می گویم ؛ " اصلاً چیز بدی نیست..." زنی که گیر می دهد، یعنی تو را دارد ، زیاد هم دوست دارد...❤️ زنی که مقصدِ نگاهِ تو برایش است، می ترسد که از چشمانت افتاده باشد.. زنی که برایش مهم باشد که تو و توجهت را کجا و چه اندازه خرج می کنی، کاملاً ، از دست دادنِ تو را دارد... زنی که با بی توجهی ات می گیرد، بی پناه است و جز تو کسی را ندارد...💔 غر زدن و گیر دادن، شیرِ اطمینانِ دوست داشتنِ زن هاست...💋 زنی که دوستت ، گیرهایش را می دهد. است زنی بی ، سرش را روی بالش بگذارد...💗 این به تو بستگی دارد ... که زنی که کنارت نفس می کشد ، عاشقت باشد یا نه!🌹 نباید به گیر دادنِ زن ها گیر داد... زن های ، گیر می دهند، زن های ، بیشتر...🌷 @Vajebefaramushshode
‼ 💯اگر بخواهی زندگی کنی ←باید منتظر باشی ←تا به سراغت بیاید ♨️ولی ... اگر شدی ←به سمت مرگ پرواز میکنی🕊 این خاصیت کسانی است که خواهند شد ! و جاودانه هایِ تاریخ اند🌷🌷 @Vajebefaramushshode
❣﷽❣ 📚 💥 5⃣ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. 💢موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. 💢تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» 💢از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» 💢پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. 💢سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! 💢میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. 💢من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» 💢سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» 💢سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» 💢با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
❣﷽❣ 📚 💥 9⃣ 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. 💢در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» 💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» 💢همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم ، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» 💠 اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» 💢خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. 💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. 💢اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به بیاورد. 💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! 💢عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. 💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» 💢وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» 💢نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» 💢و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» 💢به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. 💢در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده: ... 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🌸🍃🌸 زن‌ها را کنید.... من که می گویم؛ " اصلاً چیز بدی نیست..." زنی که گیر می دهد، یعنی تو را دارد ، زیاد هم دوست دارد..❤️ زنی که مقصدِ نگاهِ تو برایش است، می ترسد که از چشمانت افتاده باشد.. زنی که برایش مهم باشد که تو و توجهت را کجا و چه اندازه خرج می کنی، کاملاً ، از دست دادنِ تو را دارد.. زنی که با بی توجهی ات می گیرد، بی پناه است و جز تو.. کسی را ندارد...💔 غر زدن و گیر دادن، شیرِ اطمینانِ دوست داشتنِ زن هاست...💋 زنی که دوستت ، گیرهایش را می دهد. است زنی بی ، سرش را روی بالش بگذارد...💗 این به تو بستگی دارد...که زنی که کنارت نفس می کشد ، عاشقت باشد یانه!🌹 نباید به گیر دادنِ زن ها گیر داد... زن های ، گیر می دهند، زن های ، بیشتر...🌷 @Vajebefaramushshode
💙🍇 . . 🌻"عبد، مقامی‌ست فراتر از عبدش شویم" 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
این روزا با نگاه به اخبار جامعه هنری مون و یه پَرسه تو فضای مجازی با درایت و تفکر، کافیه که بفهمم چقدر حرف های دایی جون درسته🤔 می دونید دایی ام چی میگفت❓ اول حرف هاش همین حرفهای بظاهر تکراری بود... همین که، امنیت میاره، اینکه ، هوس رو فعال میکنه، اینکه ،عقل رو از کار میندازه، اینکه بی بندباری و مقید نبودن به اصول اخلاقی، انتخابِ اشتباه رو زیاد میکنه...وَوَوَ... آخرِ حرف هاش رو هم دیگه نشنیدم آخه .... 🤯 من وقتی دایی جون حرف میزد، چشم به چفیه ی دور گردنش دوخته بودم.... و این موضوع رو تو سرم میگذروندم؛ که همه ی این حرف ها قدیمیه.... بخاطر اون چفیه ست.... میخواد ما رو هم مثل خودش تو دهه شصت نگه داره،....‼️ چند روزیه از صحبت های دایی می گذره... و من دارم تو اینستا قدم میزنم... هر چی می رم جلوتر بیشتر به این نتیجه می رسم که دایی جون درست میگه... اون روز که دایی جون صحبت می کرد، چرا جبهه گیرانه گوش میدادم⁉️چرا⁉️ راست میگه دیگه وقتی چند ماه پیش بودن و خوشبخت.... عکسهای شخصی شون هم تو فضای مجازی،،،، منم آرزوم بود مثل اونا مشهور و خوشبخت باشم... اما امروز اونا هر کدوم با یکی دیگه هستن... هنوز یک سال نشده😳😳 ریحانه پارسا و شوهرش رو میگم هااااااا... یا همین پسره، مهراد جم.... چی باعث شده از راه دور فک کنه که اینقدر عاشقه⁉️ اونم دختری که فیلم و عکسش رو با صد نفر تو همین فضای مجازی پخش کرده بود❗️ چی باعث این تصمیم های اشتباه و زودگذر میشه⁉️ چی باعث شد، به این زودی فکر کنن، عاشق اند⁉️ به قول دایی جون؛ احتمالا ... هوس از کجا میاد⁉️ فک کنم از رعایت نکردن حریم روابط چیه⁉️ دایی جون میگه یکی ش 🧕 حرف های دایی رو باید بدون نگاه به چفیه و بی غرض گوش می کردم😔 هر چند مامان میگه این چفیه متبرکه.... نگاه به همون، عقل رو در وجودم فعال کرده☺️🌺 @Vajebefaramushshode
📌چگونه شهید شویم⁉️ ♻️وقتی از که دوست داشتی گذشتی، با هوای نفست😈 مقابله کردی همه کاراهاتو برای رضای خدا 🕋 فقط و فقط خدا انجام دادی ؛ وقتی بدی کردن بهت ، فقط خوبی کردی..! ♻️وقتی به عشق خدا و اهل بیت علیهم السلام و شهدا توی دلت 🧡 نبود وقتی ف🌸داکردن جونِتو سَرت در راه امام حسین علیه السلام شدی ♻️وقتی تونستی 👀 روی کفشات👞 ثابت کنی و راه بری🚶‍♂ و خیلی وقتی های دیگه شهید میشی.. 👀_روی‌_کفشات‌👞_ثابت‌_کنی 🤲 اللّھم ارزقنا توفیق الشهاده 🤲 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
🌸🍃🌸 زن‌ها را کنید.... من که می گویم ؛ " اصلاً چیز بدی نیست..." زنی که گیر می دهد، یعنی تو را دارد ، زیاد هم دوست دارد...❤️ زنی که مقصدِ نگاهِ تو برایش است، می ترسد که از چشمانت افتاده باشد... زنی که برایش مهم باشد که تو و توجهت را کجا و چه اندازه خرج می کنی، کاملاً ، از دست دادنِ تو را دارد... زنی که با بی توجهی ات می گیرد، بی پناه است و جز تو... کسی را ندارد...💔 غر زدن و گیر دادن ، شیرِ اطمینانِ دوست داشتنِ زن هاست...💋 زنی که دوستت ، گیرهایش را می دهد است زنی بی ، سرش را روی بالش بگذارد...💗 این به تو بستگی دارد...که زنی که کنارت نفس می کشد ، عاشقت باشد یانه!🌹 نباید به گیر دادنِ زن ها گیر داد... زن های ، گیر می دهند، زن های ، بیشتر...🌷 @Vajebefaramushshode
🔰تقدیم به که از همه عاشق ترند...❤ ❣اصلا زن باید عاشق شود.... عاشق مردی که ارباب را میکند و اعتقادش، بنفسی انت و اهلی و مالی یا است. ❣اصلا زن باید عاشق شود.... عاشق مردی که است. سرش را میدهد تا یک کاشی از حرم ناموس علی(ع) کم نشود. ❣اصلا زن باید شود... عاشق مردی که میخواهد همسرش، باشد تا از این زندگی کوتاه اوج بگیرند🕊 سمت بهشت. ❣اصلا زن باید عاشق شود... عاشق مردی که عشق است. و باید مهریه ای بگذارد بسی سنگین! بله بگوید به شرط آخرت😉 💕 اصلا خدا زن را آفرید تا شود... 😍 و ..... شادی روحشون 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
🍃مرغ دلم مسافر میشود در حرم عشق تو بانو، مهمان میشود♡ 🔸سلام به تو ای بانوی 🔹سلام به تو ای خورشید زمین 🖤اینبار میخواهم دست ذهن پریش احوالم را بگیرم و دست در دست دفتر روزگار را ورق زنیم از تو بگوییم، از تو ای سنبل و پاکی. از تو ای کریمه ، از تو که حریم بارگاهت پناهگاهی برای دلهای به انتظار نشسته شده است، دلهایی که به آستان الهی دخیل بسته اند تا آن یار برساند. 🖤خط به خطش که میخوانیم، باهم زمزمه وار لب به سخن میگشاییم، قلم بی جان چگونه‌ می تواند تمامیت تو را به خط بکشاند. مگر این زبان بسته چقدر توان این حجم از بزرگی را دارد. اما اینبار عرق شرم از جبین قلم میجوشد و بعد واگویه وار زمزمه میکند، ببخش ای زینب برادر که نمیتوانم از ی روح تو نغمه سرایی کنم، ببخش ای زینت پدر که نمیتوانم برای ی پدر نوحه سرایی کنم🥺 این زبان چوبی در برابر پاکی روح تو فقط بلد است سر خم کند و سروری تو را فریاد کند🌹 🖤خوشا بحال خواهری چون تو را دارد ای که عصمت مطلق بود❤ 🖤ای فلسفه ی شیدایی، ای گنجینه ی و دانش، امروز با رفتنت زمین در سوز سردی‌ِ جانکاهی فرو می رود.‌ گویی خورشید جهان برای همیشه به خاموشی نشسته است، اما بعد از تو ای خورشید فروزش این حریم بارگاهت بود که مرهمی برای زخم نبودنت شد😓 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🌸🌺 عیارِ ...❤️ زمانے مشخص مےشود، ڪہ ببینـے تا ڪجـا پاے مےمـاند !؟ یعنـے انتهاے عشــق یعنـے ایستادن تا پاے جــان ...💔 @Vajebefaramushshode
🍃🌸🍃🌺 💫هنـــوز سرد مـا با نگـاه چشمانـ😍 شما گرم می شود . . . 💫وقتی عقل، ❤️ شود عشق، میشود👌 آنگاه⇜ میشوی...... 🌙 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🍃 مرغ دلم مسافر میشود در حرم عشق تو بانو، مهمان میشود♡ 🍃 سلام به تو ای بانوی سلام به تو ای خورشید زمین 🍃 اینبار میخواهم دست ذهن پریش احوالم را بگیرم و دست در دست دفتر روزگار را ورق زنیم از تو بگوییم، از تو ای سنبل و پاکی از تو ای کریمه ، از تو که حریم بارگاهت پناهگاهی برای دلهای به انتظار نشسته شده است، دلهایی که به آستان الهی دخیل بسته اند تا آن یار برساند. 🍃 خط به خطش که میخوانیم، باهم زمزمه وار لب به سخن میگشاییم، قلم بی جان چگونه‌ می تواند تمامیت تو را به خط بکشاند. مگر این زبان بسته چقدر توان این حجم از بزرگی را دارد، اما اینبار عرق شرم از جبین قلم میجوشد و بعد واگویه وار زمزمه میکند، ببخش ای زینب برادر که نمیتوانم از معصومانه ی روح تو نغمه سرایی کنم، ببخش ای زینت پدر که نمیتوانم برای فاطمه ی پدر نوحه سرایی کنم🥺 🍃 این زبان چوبی در برابر پاکی روح تو فقط بلد است سر خم کند و سروری تو را فریاد کند🌹 🍃 خوشا بحال ، خواهری چون تو را دارد، ای که عصمت مطلق بود❤ 🍃 ای فلسفه ی شیدایی، ای گنجینه ی و دانش، امروز با رفتنت زمین در سوز سردی‌ِ جانکاهی فرو می رود.‌ گویی خورشید جهان برای همیشه به خاموشی نشسته است، اما بعد از تو ای خورشید فروزش این حریم بارگاهت بود که مرهمی برای زخم نبودنت شد😓 🕊به مناسبت سالروز به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode