فردید: من یک سوال دارم : بگوئید ببینم معنای Die Kehre چیست ؟
میبدی – چون میدانم شما آنرا به "#گشت" برگردانده اید من هم میگویم " گشت" .
فردید – بله ، من با توجه به معنی این لفظ در نظر هیدگر آنرا به گشت ترجمه کرده ام . گشت از نحوی از " قرب به حق " به " قرب دیگر به حق".
میبدی – یا به تعبیر دیگر شما : گشت از بیش از دوهزار سال حوالت تاریخی به حوالت تاریخی دیگری که فراروی ما قرار دارد ؟
فردید – احسنت ، کاملا درست است . همین " گشت فکری هیدگر" است که کسانی چون #کارل_گرنیکی همکار #گوستاو_یونگ در تفسیر #میتولوژی آنرا به عنوان بزرگترین حادثه در تاریخ تفکر غرب تلقی کرده اند و تفسیر معنی این گشت از جانب این حقیر با توجه به همسخنی با هیدگر این است : گشت از #قرب_نوافل به #قرب_فرائض که از اصطلاحات #حکمت_معنوی اسلام است .
حالا ببینیم قرب نوافل و قرب فرائض کدام است ؟
گفته اند انسان " وقتی" روی به خلق دارد و پشت به حق و وقتی روی به حق دارد و پشت به خلق..
میبدی – ومنظور شما این است که روی به حق داشتن و پشت به خلق همان قرب فرائض است .
فردید – احسنت ...و اما روی به خلق داشتن و پشت به حق داشتن هم قرب نوافل. البته قرب نوافل و فرائض به تعبیرات دیگری هم بیان شده مانند :
مشاهده "#کثرت_در_وحدت " و "#وحدت_در_کثرت " .
میبدی – همین جا یک نتیجه گیری میکنیم که فلسفه یونان و بدنبال آن تاریخ فلسفه #غرب چیزی جز قرب نوافل نیست . یعنی حق همواره غائب و خلق ظاهر بوده است .
فردید – بله از #افلاطون تا #هگل . از هگل تا #مارکس . از مارکس تا #سارتر....وقتی ما در قرب نوافل هستیم معنایش این است که خلق را در حق می بینیم . پس حق آینه میشود و "صورت" منعکس در آینه ، " خلق" است .
در قرب فرائض "خلق" آینه میشود و صورت حق در این آینه مشهود و معلوم میگردد . یعنی خلق غائب میشود ، پنهان میشود و حق ظاهر و آشکار میگردد....
میبدی – پس به تعبیر شما در قرب نوافل حق حکم آلت و وسیله را دارد و در قرب فرائض برعکس خلق است که حکم آلت و وسیله را پیدا میکند .
فردید - ....پس ملاحظه میفرمائید که این "#آزادی" که پس از هگل مورد بحث قرار گرفت و سپس از جانب مارکس و مارکسیستها و همینطور از طرف #ژان_پل_سارتر در فلسفه #اگزیستانسسیالیسم ، از طرف #لوئی_استروس در #استروکتورالیسم و از طرف #رودلف_کارناب در مذهب نو تحصلی(#نئوپوزیتیویسم) و از جانب #هورکهایمر . #مارکوزه و #آدورنو ، و #هابرماس در #حوزه_فرانکفورت و از سوی دست چپی های نوخاسته مطرح گردید همه و همه به قرب نوافل تعلق دارد..... آنهم با غفلت تام و تمام از قرب فرائض .
آزادی بدان معنی که امروزجهان ما کم و بیش از آن دفاع میکند چیزی جز اصرار در قرب نوافل نیست و قرب نوافل یعنی پشت کردن به حق ، دفاع از #فرعونیت مطلق .
بنده در گفتگوی قبلی از #بایزید_بسطامی نقل قولی کردم . عرض کردم بایزید گفته است من سی سال خود را در حق میدیدم . اینک حق را در خودم می بینم . معنی این جمله این است که من سی سال در قرب نوافل بودم و #حق اینه بود ، یعنی غائب بود . یعنی نهان بود . یعنی حضور نداشت و من که از خلق بودم ، خودم را در این آینه مشاهده میکردم : یعنی در حق میدیدم .
فکر خود و رای خود در مذهب رندان نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرائی
اکنون پس از سی سال " گشت " عظیمی برای من دست داده است که خود را درحق می بینم . من آینه شدم . پنهان شدم و حق بدون واسطه برای من ظهور کرد.
در سیر تفکر غرب اینک قرب نوافل به حد نهائی خود رسیده است . اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر نمونه بارز آن است با فقدان #خود_آگاهی و ذکر و فکر .
بنده با ساحت دوم یعنی ساحت خودآگاهی فلسفی است که از قرب فرائض دفاع میکنم ، آنهم بنام ساحت سوم یعنی #دل_آگاهی.
فردید:
در دوره جدید، #حق خود را در نفس انسان نهان كرده است. اگر تعاريف #فلسفه جديد غرب را نگاه كنيد ميبينيد كه بازگشت #حقيقت به انسان است. حقيقت الحقايق انسان است حتي اگر اثبات خدا كند! ظهورش عبارت از اين كثرت است. آنچه امروز براي انسان ظاهر است اصلا " #موجود" است، آنچه امروز" #واقعيت" و واقعبيني ميگويند. بيجهت نيست كه ما امروز دم از واقعيت و واقعبيني ميزنيم. " #حقيقت" لفظي شده است كه وقتي ميگوييم، همان "واقعيت" مراد است! مسابقه در #عینی_گرایی و #واقع_گرایی است كه به #رئالیسم ترجمه ميكنيم. رئاليته به معني جديد لفظ غير از دوره قرون وسطي است.
هي ميگوئيم واقع. خدا هم واقع و واقعيت شده است! دقت كنيد!
#داوری_اردکانی:
#تفکر بمعنی سیر میان حق و #باطل است و هیچ عالمی از آن حیث که عالم به #علم تحصلی جدید است به #حق و باطل کاری ندارد بلکه با متابعت از روش و قواعد #پژوهش به بیان #احکام درست و یقینی در باب پدیدارهای طبیعت و #تمدن میپردازد و همواره این پدیدارها را بعنوان کمیت اعتبار میکند.
๛ وارَســتـِگـی ๛ @varastgi ๛