▪️از مراسم سالگرد #ارتحال_امام خسته و کوفته و با زبون #روزه برگشته بود خونه، لباساشو عوض کرده بود و راه افتاده بود که تولد محمدپارسا رو تبریک بگه به #آبجی جونش
▪️اما بیمارستان رو #اشتباهی رفته بود و فکـــر کرده بود همون بیمارستانی که #ریحان به دنیا اومده اونم به دنیا اومده!
▪️وقتی تماس گرفت که چرا اسم آبجی جون تو لیست #بستریا نیست و متوجه شدیم که اشتباهی رفته، هممون از خنده روده بر شدیم حق داشت اشتباه کنه، به فاصله نه روز دوبار #دایی شده بود.
▪️بچه ها انگار عجله داشتن که حتما #دایی جونشونو ببینن و باهاش عکس داشته باشن! حالا ما موندیم و #انتظار رسیدن یه توراهی که #هرگز داییشو ندیده و عکس یادگاری هم باهاش نداره خدا کنه که بچه ها #راه داییشونو ادامه بدن
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🔸هوش خیلی بالایی داشت. آنقدر که بعد از چند جلسه کلاس درس را خوب یاد میگرفت و استاد به عنوان #کمک_مربی و استاد از او استفاده میکرد.
🔹اگر جایی #مسئولیتی به عهده میگرفت اینطور نبود که فقط بایستد و دستور دهد خودش پا به پای نیروهایش کار میکرد. اهل #رئیس بازی درآوردن نبود.
🔸وقتی وارد مجموعه میشدید و کسی را نمیشناختید، متوجه نمیشدید که #رئیس کیست و مرئوس کیست؟ آنقدر که متواضعانه رفتار میکرد. در عین حال یک #غرور_سازندهای هم در کارش داشت.
#شهید_خلیل_تختی_نژاد🌹
#شهید_مدافع_حرم
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
هر کجا باشید اگر چه در کاخهای بسیار محکم، مرگ شما را فرا میگیرد.
نمیخواهم به سادگی کشته یا مجروح شوم باید دگرگون کنم، باید عصیان کنندهها در برابر حق را در جای خودشان بنشانم تا بفهمند اسلام، آن هم اسلام راستین فقط در پیروی از خط امام خمینی است و بس.
با آگاهی، با شناخت و با یقین میروم به سوی جنگ، به سوی جهاد، به سوی خدا، به سوی شهادت، و به سوی سعادت.
#شهید_مرتضی_طلاکوب🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۵/۷/۱ اهواز
شهادت : ۱۳۶۰/۳/۲۱ دارخوین ، عملیات فرماندهٔ کلقوا
#ستارههای_زینبی
برای رفتن به سوریه از هوافضای سپاه ماموریت گرفت و منتقل شد به نیروی قدس ؛ کلام شهید حاج احمد آقا کاظمی را می گفت و تکرار می کرد و تکیه کلامش شده بود و مثل حاج احمد می گفت: خدایا در نیروی هوایی ما نتوانستیم به شهادت برسیم، در نیروی زمینی این را رزق و روزی ما کن.
#شهید_حیدر_جلیلوند🌷
#سالروز_شهادت
♦️بسیارشوخ طبع بود و بالطبع، این شوخ طبعی را در خانه هم داشت، درست است زمان زیادی درخانه نبود ولی #حضورش درخانه کیفیت خوبی داشت بسیار اهل بازی کردن با بچه ها بود.
♦️دخترمان #فاطمه وابستگی زیادی به پدرش داشت و زمانی که همسرم به شهادت رسید، 9ساله بود، درعین حال اگر اشتباه بچه را میدید به راحتی از آن نمیگذشت
♦️مثلا یکبار بچهها چیزی ازپدرشان خواستند اما ایشان #قبول نکرد و بااینکه خودش هم ناراحت بود ولی این کار را به #صلاح بچهها میدانست، محبتش به بچه ها باعث نمی شد از خطاهای آنان به راحتی بگذرد و این #ویژگی های خوب اخلاقیاش بود
♦️خصوصیت دیگرش دلبزرگ و صاف و ساده اش بود، همکارانش میگویند #نماز اول وقتش را به هیچ عنوان ترک نمیکرد سر نماز حالت خاصی داشت، در قنوت دستش را طوری بالا میآرود که به #شوخی می گفتم همه چیز را برای خودتان میخواهید، میگفت خدا فرموده همه چیز را از من بخواهید.
♦️روی #بیت_المال خیلی حساس بود مدتی در محل کار مسئول خرید شده بود جالب اینجاست برای خرید وسایل سرکار همه تلاشش رامیکرد که کمترین پول بیت المال را خرج کند امابرای وسایل منزل اینطور #حساس_نبود.
#شهید_الیاس_چگینی🌷
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
ایمان و اخلاق
پسرعمه-دختر دایی بودیم و در جریان انقلاب بیشتر به دو هم رزم شباهت داشتیم تا فامیل
زمستان 56 بود که از من خواستگاری کرد و من که آن موقع در سرم تب وتاب انقلاب بود، خیلی بهم برخورد.
یک سال وچند ماه از این جریان گذشت ودر این بین، او بود که با اصرار وخواندن آیات وروایات، سعی در متقاعد کردنم داشت؛ تا این که یک بار برای اتمام حجت آمد وگفت: «معصومه! خودت می دونی ملاک من برای انتخاب تو، ظاهر وقیافه نبوده ولی اگه باز فکر می کنی این قضیه منتفیه، بگو که دیگه با اصرارم تو رو اذیت نکنم.»
💐 نشستم وبا خودم خلوت کردم. در روایات دیده بودم که اگر خواستگاری برایتان آمد وبا ایمان و خوش اخلاق بود، رد کردنش مفسده به دنبال دارد؛ هیچ دلیلی هم برای رد کردنش به ذهنم نرسید، گفتم راضیام.
(راوی: همسر شهید اسماعیل دقایقی)
🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
گام به گام با شهدا
جنگ که آغاز شد، سپاه هم شکل گرفت. عبدالحسین دیگر وقت سر خاراندن هم نداشت.
بیست و چهار ساعت در سپاه بود. اوایل، حقوقی هم نمی گرفت. بعد هم که حقوق دادند، جوابِ خرج و مخارجمان را نمی داد.
برای همین، کار بنایی هم قبول می کرد. آن وقت ها خانه ما در کوی طلاب بود. جان به جانش می کردی، چهل متر بیشتر نمی شد.
چند بار بهش گفته بودم: این خونه برای ما دست و پا گیره، خیلی تنگه. ما الآن پنج تا بچه داریم. هیچ وقت حتی مجال فکر کردن هم نداشت. اوایل چشم امیدم به آینده بود، ولی جنگ که شروع شد، دیگر از او توقعی نداشتم.
پس از مدتی که گذشت و عبدالحسین جبهه بود، خودم دست به کار شدم. خانه را فروختم و یک چهار راه بالاتر خانه نسبتا بزرگ تری خریدم. وقتی آمد و خانه را دید، خیلی خوشحال شد... چند روزی پیشمان ماند، بعد هم برگشت جبهه.
زمستان کم کم می آمد. تا آن روز مشکلی نداشتیم. مشکل از آن روزی شروع شد که باران آمد. خانه خشتی بود و کف حیاط موزاییک نداشت. دیوار دورش هم گِلی بود. همین طور که باران می بارید، یک دفعه احساس کردم سَرَم دارد خیس می شود. سقف را نگاه کردم، ازش آب چکه می کرد. دست و پام را گم کردم. چند لحظه ای گذشت، رفتم یک ظرف آوردم و گذاشتم زیر آب. فکر کردم دیگر تمام شد، ولی باران شدیدتر شد و آب چکه های سقف هم بیشتر. اگر بگویم هر چه ظرف داشتم گذاشتیم زیر سوراخ های سقف، دروغ نگفته ام. تا باران بند بیاید، حسابی اذیت شدیم.
چند روز پشت سر هم باران بود. لحظه شماری می کردم که عبدالحسین بیاید. بالاخره برگشت، ولی آوردنش، با تن مجروح و زخمی. بیشتر از دیگر قسمت ها، پاهایش آسیب دیده بود.
شهید عبدالحسین برونسی🥀
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱
بیایید یک بار هم شده از چشم های منتظر همسر شهید به سختی های روزانه نگاه کنیم تا مشکلات زندگی برایمان آسان شود. مگر نگاه همسران شهید به زندگی، بدون حضور ظاهری شهید چگونه است؟ راستی تا به حال به چگونگی تحمل سختی های زندگی از نظر یک زن فکر کرده ایم؟ یک همسر چشم به راه با هزاران آرزو برای زندگی اش!
🥀شهید عبدالحسین برونسی🥀
گام به گام با شهدا
🌹🌹🌹
تفاوت مرگ با شهادت
مرگ پایان طبیعی حیات هر موجود زنده ای است؛
🌹ولی شهادت یک نعمت نادر و کمیاب است که رایگان به دست نمی آید. بلکه نعمتی است که لازمه تحقق آن شرایطی است که آن شرایط بسیار سخت و طاقت فرساست. از خود گذشتگی و ایثار، و از منافع دنیوی گذشتن بخاطر هدف والاتر، کار هر مدعی نیست. بنابراین، توفیق برخورداری از فرهنگ ایثار و عاشقی از هر مدعی ساخته نیست.
🌹فرهنگ شهادت با منفعت طلبی در تضاد آشکار است.
مرگ جبر است، و شهادت اختیار انسان برای انتخاب نوع مرگ.
🌹طبق فرمایش امام راحل: شهادت سعادتی است که نصیب مردان خدا می شود؛
پس اوج تکامل انسان که به شهادت ختم می شود، ترویج فرهنگ ناب عاشقی است که باعث گسترش و افزایش شهدای زنده در جامعه می گردد. این فرهنگ به دلیل آنکه از منفعت طلبی به دور است، و شهید منافع دنیوی خود را هیچ وقت مد نظر ندارد، باعث می شود تا کلیه امور در مدار توجه به معشوق عالم هستی قرار گیرد.
درخشنده، ابوالفضل، مقاله تفاوت مرگ با شهادت، تاریخ:27/9/1387، منبع نوید
🍃از اول نامزدیمون با خودم کنار اومده بودم که من تا ابد حمید کنارم نخواهم داشت.
🍃 یه روزی از دستش میدم، اونم با شهادت، وقتی که گفت میخواد بره انگار ته دلم، آخرین بند پاره شد.
🍃انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده، اونقد ناراحت بودم نمیتونستم گریه کنم.چون میترسیدم اگه گریه کنم بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شم .
🍃یه سمت ایمانم بود و یه سمت احساسم. احساسم میگفت جلوش وایسا نذار بره ولی ایمانم اجازه نمیداد.
یعنی همش به این فکر میکردم که قیامت چطور میتونم تو چشای امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و
انتظار شفاعت داشته باش. در حالی که هیچ کاری تو این دنیا نکردم .
🍃اشکامو که دید، دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت
: “دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیا"
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌹
🌺🌺🌺﷽🌺🌺🌺
گام به گام با شهدا
همسر شهید محمود کاوه در گوشه ای از خاطره های خود چنین نقل می کند:
همسایه آمد و گفت: فاطمه سادات، تلفن با شما کار دارد! من و مادر محمود رفتیم پای تلفن.
خلاصه کلام اینکه، آن قدر با عجله حرف زد که نگذاشت خبر بچه را به او بدهم، فقط فهمیدیم همین روزها می آید.
حالا چند روز گذشته و محمود آمده بود خانه، اما آیا واقعا آمده بود مرخصی؟ روزها می رفت پی کارهای اداری لشکر، اعزام نیرو و سخنرانی و از این کارها.باهاشون شب ها هم دیر وقت می آمد خانه. تازه شب هایی هم که خانه بود، با بچه های جنگ جلسه داشت یا تلفنی باهاشان حرف می زد و وقت نمی شددوشت راحت بشینم و چند کلمه حرف بزنم.
می خواستم بهش بگم: «دختر دوست داری یا پسر، محمود؟» انتظار داشتم ناغافل و وسط حرف زدن هاش با تلفن بپرسه «راستی از بچه چه خبر؟» ولی حق داشت، مسئولیت او زیاد بود، من هم می فهمیدم.
یک شب که مهمان ها رفتند، تلفن ها هم تمام شد، دیدم حالا پلک هاش داره سنگینی می کنه و خمیازه می کشه. آمد دراز کشید تا استراحت کنه، فکر کردم با وجود خستگی زیادش فورا خوابش ببره، اما دیدم خیلی تو فکره.
گفتم «محمود به چی فکر می کنی؟» گفت: «به بچه ها». گفتم: «بچه ها؟ بچه ها که هنوز نیامدن، بچه ای در کار نیست».
حس کردم حالا وقتشه که بگم: «محمود، راستش خیلی وقته دوست دارم بدونم تو بیشتر پسر دوست داری یا دختر»، که یک باره محمود گفت: «بابا من منظورم بچه های جبهه است.» ساکت شدم. اولش ناراحت هم شدم حتی می خواستم گریه کنم، ولی بعد از چند لحظه به محمود حق دادم که نگران نیروهایش باشد.
صبر کردم و نخواستم رشته افکارش را پاره کنم. چند دقیقه بعد، ریختم به حساب بقیه سختی های دنیا. به او افتخار می کردم. جنگ بود و این مشکلات هم از لوازم جنگ محسوب می شد.
گام به گام با شهدا
🥀شهید مهدی رجب بیگی 🥀
سر راهش نان می گرفت ویک راست می
رفت توی اشپز خانه .
سماور را روشن می کرد وبعد از نماز ، بی سر و صدا می نشست سر سفره افطار .
هیچ کس نمی فهمید روزه گرفته . می گفت : نمی خوام کسی رو تو زحمت بندازم .
علاوه بر دوشنبه ها و پنج شنبه ها ، اکثر روزها را نیز با زبان روزه سپری می کرد . همیشه می گفت : رهبرمون می گن سعی کنید روزهای دوشنبه و پنج شنبه رو روزه بگیرید.
به دستور العمل های امام دقیق عمل می کرد .
🌹ریحانه خوش طینت،رفتن برای ماندن
📌 مناجاتـــــ
شهیدحسیـناجـاقے
بــارالهــا...
از یڪ ســو باید بمانیم تــا شهید آینده شویم و از سوے دیگر باید شهید بشویم تــا آینده بماند.
هم بــاید بمانیم ڪـہ فــردا شهید نشود و هم باید شهید شویم تــا فـردا بماند.
عجب دردے است چـہ میشد ڪہ امــروز شهید میشدیم و فردا زنده و دوباره شهید میشدیم.
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
خدايا تو خودت كمك كن، الهي من با تمام وجود ادراكت ميكنم و اين سخن زيبايت را خوب درك ميكنم كه «يُحبُّوه و يُحبُّونَه»، خدايا تو خود ميداني كه اين بنده حقير به تو عشق ميورزد و هميشه به ياد تو بوده و هستم، زيرا اميد من و تكيه گاه من توئي و غير از تو كس ديگري ندارم .
خدايا اي كاش من هفتاد بار زنده ميشدم و دوباره در سنگر تكه تكه ميشدم، مگر نه اينكه هميشه در زيارت وارث ميخوانيم كه: «يا لَيتَنا كُنـّا مَعكم فأفوزَ فوزاً عظيماً»
حالا آمادهام ,خدايا ميخواهم به فیض عظيم شهادت برسم، كمكم كن اي مولاي من.
عزيزان قدر امام را ميدانيد , بهتر بدانيد، نكند كاري كنيد نفريني كه حضرت علي(ع) به امت خود كرد، امام هم به شما بكند، عزيزان خوب دقت كنيد يكسري ياران امام را از ما گرفتند ولي شما قدر امام را بدانيد، چون حضرت علي(ع) درجواب بي مهري هاي يارانش, به خدا گفت كه خدايا نعمت حاکم صالح را از اين امت بگير و خدا هم نعمت را گرفت و ذلت را براي آنها جايگزين كرد.
پس مواظب باشيد اي عزيزان روز قيامت هم دركارهست، اي كساني كه چوب لاي چرخ انقلاب ميگذاريد و پشت پا به اهل بيت امام حسين(ع) ميزنيد و اهل بيت را رها كردهايد. واي به حالمان, اگر نامه اعمالمان را به دست چپ بدهند، راستي اگر بدهند چه كنيم؟
📎فرماندهٔ طرح و عملیات لشگر۳۲انصارالحسین
#شهید_حسن_تاجوک🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۰/۱/۶ ملایر ، همدان
شهادت : ۱۳۶۷/۴/۱ ماووت
🥀گام به گام با شهدا🥀
بخشی از متن نامه شهید علی خلیلی به مقام معظم رهبری به شرح زیر است:
🌺سلام آقا جان!
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم
دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند…من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند.
آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند.
💠 #انفاق_به_سبک_شهدا🌷
🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی #ابراهیم زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت! حتے #نمےگفت که چرا به آن مدرسه نمےرود!
🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟
🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از #شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه #محروم هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ...
🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے! در صورتے که هیچ مشکلے براے #نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے #اینجا از این کارها بکنے !
🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه #دیگرے پر کرد. حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را #برگردانم؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے
از دانش آموزان بے بضاعت و #یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم.
کجایند مردان بی ادعا
#شهید_ابراهیم_هادی🌹
#شهید_دفاع_مقدس🌹
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
خدايا به جبهه نيامده ام كه از اين راه شهرتي كسب كنم، به جبهه نيامده ام كه نامم بر سر زبان هاي دوستان و آشنايان باشد، به جبهه نيامده ام كه دسته هاي گل بر گردنم بيندازند، به جبهه نيامده ام كه از شر غم ها و ناراحتي هاي دنيا در امان باشم، بلكه جبهه را چون كه راه انبياء و اولياء و محبان تو بود و اصلا چون راه رسيدن به تو بود انتخاب كردم.
📎قائممقام ستادلشگر ۴۱ثارالله
#شهید_علی_حاجبی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۱/۱/۱ رودان ، کرمان
شهادت : ۱۳۶۵/۴/۱۰ مهران ، عملیات کربلای ۱
🥀گام به گام با شهدا 🥀
یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی
🥀گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم مشهد، پابوسی آقا امام رضا(ع).
گفتم: خُب، چند روز دیرتر برو جبهه، برو مشهد زیارت آقا.
🥀گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن زیارت امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است.
و مشهد نرفت.
رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، وقتی در منزل را زدند، مادرش در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های سپاه بودند.
از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و بغضشون فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد.
🥀به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست.
تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را اشتباهی بردند مشهد برای تشییع.
🥀 وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار امام رضا(ع) دفن کنید.
ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش.
از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد.
#دهه_کرامت
#امام_رضا
🥀گام به گام با شهدا 🥀
🌹آیت الله محمد صدوقی» در سال ۱۳۲۷ هجری قمری در خانوادهای روحانی در یزد متولد شد.
🌹 ایشان از سال ۱۳۴۱ با شروع مبارزات انقلابی توسط امام خمینی (ره) به یاری ایشان شتافتند و در این راه متحمل زحمات و رنجهای بسیاری شدند.
🌹 این مجتهد شجاع پس از پیروزی انقلاب اسلامی نماینده مردم مومن یزد در مجلس خبرگان و سپس امام جمعه شهر یزد شدند.
🌹سرانجام در تیرماه ۱۳۶۱ مطابق با دهم رمضان ۱۴۰۲ پس از اقامه نماز توسط یکی از عوامل گمراه گروهک منافقین طی یک حمله انتحاری به شهادت رسید.
🥀گام به گام با شهدا 🥀
🌹بسيار تقيد داشت كه پدر و مادرش از او راضي باشند.
🍃همچنين خيلي به خواندن نماز اول وقت تقيد داشت.
🌹بسيار اهل مطالعه بود، كم ميخوابيد و بيشتر به خودسازي ميپرداخت.
🍃 مريم استثنايي نبود اما خيلي خودساخته بود
⚡️ نفرت از غيبت،⚡️ محبت خالصانهاش به ديگران،⚡️ هيچ چيز را براي خود نخواستن از شاخصههاي اخلاقي او بود.
🌹 شهيده مريم فرهانيان همواره ميگفت برخي سكوتها و حرفهاي نابهجا، گناهان كوچكي هستند كه تكرار ميكنيم و برايمان عادت ميشود، گناهان بزرگ را اگر انسان خيلي آلوده نشده باشد متوجه ميشود، اين گناهان كوچك هستند كه متوجه نميشويم.
🍃شهيده مريم فرهانيان در بسياري از عمليات دوران دفاع مقدس از جمله شكست حصر آبادان و آزادسازي خرمشهر حضوري فعال و چشمگير داشت.
🌹خاطره ای از زهرا سامري همرزم شهيده مريم فرهانيان :
🍃روزي وارد خانه شدم و مريم را رو به قبله ديدم وقتي جلوتر رفتم، ديدم مريم روي دستانش ميزند و از او سؤال كردم كه مشكلي پيش آمده، چيزي نگفت اما بعدها براي من تعريف كرد كه من هر روز اعضاي بدنم را مواخذه ميكنم و از آنها ميپرسم كه امروز براي خدا چه كاري انجام دادهايد .
🌹خانم سامری در خصوص عزاداريهاي بينظير همرزمش می گوید :
در ايام فاطميه روزي سرزده وارد خانه شدم و ديدم مريم به پهناي صورت اشك ميريزد و نام حضرت زهرا(س) را صدا ميزند .
به او گفتم كه چرا اينقدر اشك ميريزي؟
گفت : شما اگر مادرتان فوت كند چه كار ميكنيد، شادي ميكنيد يا گريه؟
🍃مریم عليرغم فعاليت زيادي كه داشت روزه ميگرفت و تنها با نان و آب افطار ميكرد .
🌹هيچ چيز او را راضي نميكرد و همين موجب شده بود كه يك لحظه آرامش نداشته باشد تا اينكه در بهار عمر خود با رسيدن به مقام شهادت به آرامش هميشگي رسيد .
🍃فاطمه فرهانيان خواهر شهيده مریم :
شهيده مريم فرهانيان يك انسان معمولي با انديشههاي بلند بود، چراكه با شناخت راه و مسير درست به درجه رفيع شهادت نائل آمد .او در هنگام دفاع از ميهن در سن نوجواني و جواني قرار داشت، اما آنقدر به خودسازي و تهذيب نفس پرداخته بود كه در سن 21 سالگي به درجه شهادت نائل آمد .اين شهيده بزرگوار با تأسي از حضرت زهرا(س) در جواني به شهادت رسيد .
🥀شهیده مریم فرهانیان🥀
🥀نحوه شهادت 🥀
این شهیده بزرگوار در غروب سیزدهم مرداد ماه سال ۱۳۶۳ در حالی که همراه با دو تن از خواهران همکار خود بر مزار شهیدی که بنا به وصیت مادر شهید که از آنان قول گرفته بود هر سال به جای او بر سر مزار پسر شهیدش حاضر شوند، در حالی که راهی گلستان شهداي آبادان شده بودند مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی قرار گرفتند و دو خواهر همراه او زخمی شدند و مريم فرهانيان نماد رشادت و مجاهدت زن ايراني به فیض شهادت نایل شد .🌹
🥀گام به گام با شهدا 🥀
وصيت نامه شهيد سيد حسين روح الامين🌹
اي عزيزان از مال دنيا دست برداريد و به خدا فكر كنيد.
ما از خاك آمده ايم و به خاك بازمي گرديم، هرچه هست، دست خداست و هرچه صلاح او است همان است.
🌹 خداوند در اين دنيا بسيار آزمايش خواهد كرد.
اين نعمتها را براي آزمايش ما قرار داده است مواظب باشيم كه از اين آزمايشات سربلند بيرون بيائيم.
🌹 اي دوستان به دنبال شناخت اسلام برويد اگر اسلام را شناختيد، اگر امام (ره) را شناختيد، به آنچه كه مي خواهيد مي رسيد، به خدا فكر كنيد و به فرداي قيامت، به آن آتش جهنم و نعمتهاي خدا در بهشت، دست از مال دنيا و هواهاي نفساني برداريد...
🌹اي مردمي كه در صحنه هستيد به گلزار شهدا برويد و از اين عزيزان درس بياموزيد.
و فرزندان خود را چون اينان بزرگ كنيد، در نمازجمعه های مرتب شركت كنيد، نه فقط به عنوان يك نفر حاضر در نماز به خطبه ها گوش كنيد راه و روش اسلام را ياد بگيريد و سعي كنيد در سياست دخالت كنيد و ببينيد در مملكتتان چه مي گذرد.
🌹من نمي دانم چه بگويم چون مي دانم دنيا هيج ارزشي ندارد و تنها سفارشم اين است كه دست از ياري امام (ره) برنداريد و در جنگ شركت كنيد به مستضعفين كمك كنيد و دست نوازش بر سر آنان بكشيد....
🔻همسرش میگفت:
🍁موقع خداحافظی بهش گفتم
ان شاءالله با #شهادت برگردی
رفت و شهید شد اما #برنگشت
🍀یادم اومد همیشه بہ شوخی میگفت:
زحمت تشییع #جنازه م رو بہ کسی نخواهم داد.
#شهید_محمد_مالامیری🌹
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم🌹
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
🔻همسرش میگفت: 🍁موقع خداحافظی بهش گفتم ان شاءالله با #شهادت برگردی رفت و شهید شد اما #برنگشت 🍀یادم
#خاطرات_شهدا🌷
🔰گفت میخواهم عربی یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش وخدا. پیشنهاد #مباحثه به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند. #محمد مهدی با یک تیر دو نشان زده بود
🔰« سلام بر ابراهیم » آنچنان تسلطی بر این کتاب داشت و مجذوب #ابراهیم شده بود، که گویی خاطرات برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد. در اتاق کارش سلام بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه نویسی کرده بود.
🔰می خواست #خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست. به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند.
🔰درست مثل ابراهیم هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار #گمنامی گمشده همه ی مخلصین است. حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا محمد مهدی در آن محاصره کنار بچه های مجروح ماند و بر نگشت، مثل ابراهیم، او هم فرمانده نبود و اگر بر می گشت کسی بر او خرده نمی گرفت.
🔰اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که شهدا زنده اند ، سیره #عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید سعادت است. او شبیه ترین فرد به #ابراهیم هادی است با این تفاوت که، اگر کسی دلتنگ ابراهیم شد، کانال کمیلی در قلب فکه هست که در پی او برود اما رفقای #محمد مهدی در فراقش مامنی جز خانه ی پدری اش ندارند
📕 مدافعان حرم
#شهید_محمدمهدی_مالامیری🌷
اولین روحانی مدافع حرم
برای امام زمانم چه کنم؟
🌻فرازے از وصیت نامه شهید
خواهر عزیزم
هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که . .
اشک امام زمانت را جاری میکنی،
به خونهای پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی
به یاد آور که غرب را در تهاجم فرهنگیاش یاری میکنی فساد را منتشر میکنی
و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی،
🌿به یاد آور حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی، تو هم شامل آبرویی،
✓ بعد از همه اینها اگر توجه نکردی، هویت شیعه را از خودت بردار...
جوان لبنانی که به خاطر سیمای زیبایش بارها برای بازیگری در تلویزیون دعوت شده بود اما او راه و رسم دیگری در پیش گرفته بود؛ باید میرفت تا به گونه ای دیگر بدرخشد و ستاره باشد؛ همچون نام خانوادگی اش: «نجمة».
🌹 #شهید_علاءحسن_نجمه
مدافع_حرم