eitaa logo
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
21 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
62 ویدیو
0 فایل
برای شهدا رسانه باشیم برای همکاری در ستاد پیام دهید ارتباط با خادم کانال: @congere_melli_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀گام به گام با شهدا 🥀 شهید مشلب در تاریخ 1374/06/09 در شهر نبطیه لبنان دیده به جهان گشود بسیار عزیز و دوست داشتنی بود. 🌹🍃 کودکی آرام، بی آزار، بسیار مؤدب و با اخلاق… نسبت به هیچ چیز در اطراف خود بی اهمیت نبود. اعتقاد به مذهب و دین در احمد متجلی بود. 🌹🍃بسیار کوشا بود و ثروت باعث نشده بود که تن پرور و تنبل باشد. احمد هیچ وقت اجازه نمی داد وقتش به بطالت بگذرد. 🌹🍃شهید مشلب با مادر خود رابطه بسیار تنگاتنگ و نزدیکی داشتند احمد دانشجوی نمونه ی دانشکده امجاد بود و توانست با کسب بهترین نمرات در رشته فناوری اطلاعات(IT) فارغ التحصیل شود. 🌹🍃 او معتقد بود مسلمان واقعی کسی است که در یک دست، کتاب به نماد تحصیل دین و علم و در دست دیگر، سلاح به نماد مجاهدت داشته باشد. احمد این حدیث امام علی علیه السلام را همیشه برای مادر می خواند: 🌹🍃“برای دنیای خودت چنان عمل کن که گویا تا ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا می میری.”🌹🍃
🥀گام به گام با شهدا 🥀 شهید «مهدی باغیشنی» خواهرانم! شما با حجاب خود مشت محکمی بر دهان ابرقدرت‌ها بکوبید و بگوئید‌: 🌹🍃 «ای از خدا بی‌خبران! 🌹🍃 ما مانند حضرت زهرا (س) و حضرت زینب کبری (س) هستیم و هرگز از راهی که آنان رفته‌اند، برنمی‌گردیم و با تمام توان راه آن‌ها را ادامه می‌دهیم.»
من چادرم را دوست دارم ... من چادرم را دوست دارم، چرا که سیاهیش نشانه رفته و بر زمین نشانده است هرچه سیاهی و ظلمت را، هرچه نگاه زهرآلود را! من چادرم را دوست دارم، چرا که سنگینی نجابتش، خم کرده است کمر دشمنان را و حصار امن و ایمنش، نقش برآب کرده است نقشه‌های بدخواهان و هرزه‌دلان را!
۲۱ تیرماه؛ سالروز قیام گوهرشاد و روز عفاف و حجاب واقعه تجمع مردم مشهد در تیر ماه سال ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد در اعتراض به قانون تغییر لباس توسط رضاخان بود که توسط نیروهای دولتی سرکوب شد. علت اصلی این تحصن اعتراض به اجباری شدن و کلاه شاپو و سیاست‌های تغییر لباس، و حصر آیت الله سید حسین قمی (در پی اعتراض به قوانین تغییر لباس) بود. در ۲۰ تیرماه، درگیری اولیه در مسجد باعث کشته شدن ۲۰ نفر شد، پس از آن بر تعداد متحصنین افزوده شد و بین ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر در مسجد گوهرشاد و اطراف آن گرد آمدند. فردای آن روز در ۲۱ تیرماه و پس از آنکه تلاش نظامیان برای متفرق کردن جمعیت با مقاومت مردم رو به رو شد، راههای ورود و خروج به مسجد گوهرشاد بسته و دستور شلیک صادر شد. بدین ترتیب این تحصن به شدت سرکوب و بیش از ۱۶۰۰ نفر کشته شدند، پس از این واقعه روحانیان سرشناس مشهد دستگیر شدند و تبعید شدند و به دستور رضا شاه برخی از روسای ادارات مشهد تغییر کردند. ویژه هفته
🥀پیوند آسمانی🥀 در سال 1361 با یکی از پاسداران، پیوند ازدواجی مقدس را آغاز می کند و زندگی پر از معنویت خویش را وارد مرحله تازه ای می کند. پس از ازدواج با وجود فعالیت فراوان اجتماعی، آن زمان که به خانه اش بازمی گشت، با ذوق و ظرافتی ستودنی، خانه ای ساده و بی پیرایه را به بهشتی روح بخش تبدیل می کرد. پیوسته جمله «الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب» بر ذهن و زبانش جاری بود و با شیدایی و مشتاقی محافل و مجالس دعا را برگزار و دیگران را نیز توصیه به شرکت در این گونه مراسم می کرد
🥀پایانی سعادتمند🥀 در آخرین شب و روز زندگی اش با وجود تب شدید و بیماری از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند. به گفته دوستانش آن شب، مثل همیشه او به شدت منقلب می شود. کسی چه می داند، شاید در همان حال، ملائک به او سلام و تهنیت می گفتند، دعا پایان می یابد. همه جهت بازگشت سوار ماشین می شوند و نسرین یکی از خواهران را از جا بلند می کند و می گوید. این جا، جای من است، و خود می نشیند. متأسفانه در مسیر به کمین عوامل پلید منافقین می افتند و در آن جمع، تنها نسرین مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و پس از یک سال حضور در مهاباد به آرزوی همیشگی اش که همان شهادت در راه خداست، می رسد. می دانید آرزوی او چه بود؟ شهادت همچون شهید مطهری و درست به همان صورت به وصال حق می رسد. شهیده نسرین افضل 🌹🍃
🥀گام به گام با شهدا 🥀 او در سال 1338 در خانواده ای مذهبی در شیراز پا به عرصه وجود نهاد. روزها و سال های کودکی را به عطر رأفت و عطوفت مادری مهربان و اهتمام پدری مخلص و متدین گذراند. در دوران تحصیل، دانش آموزی پرشور و باشعور بود که بر بسیاری از نابسامانی های رژیم طاغوت، خردمندانه اعتراض می کرد و مورد تعقیب نیروهای امنیتی نیز قرار گرفت. پس از پایان دوران دبیرستان در کمیته امداد، سپاه و جهاد سازندگی با خدمت به محرومین روستایی، بیشترین قرب به پروردگار را برای خود کسب کرد. در آغاز سال 1360 با راهنمایی برادر بزرگوارش «شهید احمد افضل» همزمان با فراخوان جهاد سازندگی شیراز به همراه جمعی از خواهران متعهد به کردستان اعزام شد و در شهر مهاباد، به مجاهدت شبانه روزی پرداخت. مدتی مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد را به عهده گرفت و در عین حال با ارگان های دیگر نیز همکاری داشت. به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش به عنوان مربی تربیتی مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم و آموزش او قرار گرفتند.
شهید مدافع حرم نبی‌لو (●ولادت: ۱۳۴۵، تهران ☆ ○: ۱۳۹۶، سوریه ☆ ■مزار: گلزار شهدای مدافع حرم بهشت معصومه"سلام‌الله‌علیها" قم) 🔅دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز❗️ ♨️گفتم:چرا⁉️ گفت:《چون همیشه خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. 🔆ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها).》 من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد❓" گفت: 《اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند.》 📝 : گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید: 《حفاظت از حضرت آقا که محافظ اصلی دین و حرم اهل‌بیت هستند از اوجب واجبات است و از ایشان حفاظت از حرم‌هاست...》
♥️ ♦️گفتیم: در این سرد، باموتور چرا راه دور می روی⁉️ می گفت: میرم هیاتی که پروره! نَفَس توی هیات باشه، یه چیز دیگست. 🔸آقارسول می رفت هیات ، چیذر هم پر از شهیده، شاید منم مثل آقارسول عاقبت بخیر شدم و زیبا رفتم ... هم رفت، هم عاقبت بخیر شد، هم مثل آقارسول شد 🌷 🌷 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔 🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد .... 🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷 🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.... 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.... 🔹شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار ازحال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
|💛| ♥️ ✍🏻روایتی از حجت‌الاسلام ڪاظمی ڪیاسری امان از این ترڪش‌ها! چه دردها ڪه به جان حاجی نمی‌انداختند. مدام دردش را می‌خورد. یادم هست بعضی وقت‌ها قرآن ڪه می‌خواست بخواند گردن‌بند طبی می‌بست. دائم بدنش را به هم فشار می‌داد تا شاید دردش ڪم شود. می‌خواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمی‌گذاشت. می‌گفت: «این درد مال منه، عادت می‌ڪنم»، می‌گفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمی‌بندی به گردنت؟ دردت رو ڪمتر می‌ڪنه‌ها.» می‌گفت: «من ببندم نیرو چی می‌گه؟ نمی‌گه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتی‌ام را ڪه دید. خندید. ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. این‌ها نباشه یادم می‌ره ڪی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف‌الهی ، یاد احمد ڪاظمی. اونا نمی‌دادن بدنشون رو ڪسی ماساژ بده. بعد مڪثی ڪرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست، درد مردم و درد دین آدم رو می‌ڪشه.» 📚منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، ص۱۶۲ از استادش به ارث می برد را را را داریش را # جوانمردیش را را و در مڪتب حاج شاگردها این چنین می آموزند از استاد خویش🌹✌️ # ما نیز بیاموزیم.🌱°•. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️سردار دلهایی... 🍃۱۰ روز تا اولین سالگرد حاج قاسم سلیمانی 🌹۱۰ صلوات تقدیم به روح آسمانیشان
🌹گام به گام با شهدا🌹 🌟همراه با سردار سلیمانی🌟 🍃 پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این نهاد می پیوندد. 🍃با شروع جنگ تحمیلی قاسم سلیمانی چندین گردان از سپاهیان کرمان را آموزش می‌دهد و به جبهه‌های جنوب اعزام می‌کند . 🍃 کمی بعد، خود در صدر یک گروهان به سوسنگرد اعزام می‌شود تا از پیشروی رژیم بعث در جبهه مالکیه جلوگیری کند. 🍃سلیمانی در سال ۱۳۶۰ با حکم محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران، به عنوان فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله منصوب می شود . 🍃این سردار شهید در بسیاری از عملیات ها شرکت داشت. 🍃 همچنین شهید سلیمانی از فرماندهان عملیات‌های والفجر هشت، کربلای چهار و کربلای پنج نیز بود. 🍃 با پایان یافتن جنگ در سال ۱۳۶۷، لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی سردار سلیمانی به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی کشور هدایت می‌شدند. 🍃 سردار سلیمانی در بهمن ۱۳۸۹ از طرف آیت الله خامنه‌ای، درجه سرلشکری ( از بالاترین درجات نظامی در ایران) را دریافت کرد. ادامه دارد ... 🌹شادی روح شهدا صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢فکرشو بکن... ✅وسط میدون جنگ باشی با یک پای مجروح... 💠یادمون باشه بهشت رو به بها میدن نه بهانه... 🆔 @setad_mardomi_congremeli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️تفحص یک شهید در جزیره مجنون 🔹گروههای تفحص شهدا موفق شدند در روز پنج شنبه مورخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ پیکر مطهر یک شهید دوران دفاع مقدس را در جزیره مجنون کشف نمایند. 🥀🥀 🥀 ـــــــــــــــــــــ 🔺 برای حفظ اسلام و انقلاب از جوانی و جانشان گذشتند، روز ۲۸خرداد از دقایقی از وقتمان بگذریم و به ‌فردی رای دهیم که پا روی خون شهدا نگذارد✌️ چشم شهدا به دستان شماست.
📣 پیکر شهید مدافع حرم ‎محمد اینانلو شناسایی شد 🔺 پیکر مطهر شهید مدافع حرم ‎محمد اینانلو از طریق آزمایش شناسایی شد و به زودی به وطن اسلامی باز می‌گردد. 🔺 شهید محمد اینانلو متولد ۱۸ فروردین ماه سال ۱۳۶۷ و دانشجوی رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی کرج بود. او برای دفاع از حریم اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) داوطلبانه راهی سوریه شد و طی عملیات مستشاری در ۲۱ دی ماه سال ۱۳۹۴ توسط تروریست‌های تکفیری در خان‌طومان به شهادت رسید. از او یک فرزند دختر به نام حلما به یادگار مانده است.
بعد از ۳۵ سال دوباره به اتفاق عین عکس پائینی را با هم گرفتند درود بر شرف و غیرتشان ☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خبرپیداشدن پیکرشهیدجاویداثرمهندس حسین شکرائیان بعد۳۹سال درحرم رضوی به پدرومادرش توسط محمدرضاگرایی قهرمان جهان دربرنامه زنده تشرف شبکه یک سیما
(پایان ۳۷ سال چشم انتظاری) مراسم وداع با پیکراولین شهیده ی تفحص شده شهیده فاطمه اسدی 🔴 مشهد: پنجشنبه ۲۰ آبان بعدازنماز مغرب حرم مطهرامام رضا ع، همراه با قرائت دعای کمیل 🔴 قم : جمعه ۲۱ آبان ساعت ۶/۳۰صبح، همراه با قرائت دعای ندبه حرم مطهر حضرت معصومه س 🔴 تهران: جمعه ۲۱ آبان دانشگاه تهران، پس از نماز جمعه 🔴 تهران : شنبه ۲۲ آبان پارک شهر ، خیابان بهشت ،معراج شهدا ۱۵ الی ۱۷ ویژه خواهران ۱۷ الی ۲۰ عمومی 🔴 سنندج: سه شنبه ۲۵آبان ساعت۱۰صبح از میدان آزادی به سمت امام زاده هاجر خاتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺درباره شهیده فاطمه اسدی 🔸شوهر این بانو چون برای پایگاه جدید سپاه در حسین آباد چاه حفر کرده بود، توسط عوامل ضدانقلاب به او لقب جاسوس دادند. به همین خاطر او را اسیر و سپس به زندان دولتو منتقل کردند. بانو اسدی در این زمان پیگیر آزادی شوهرش شد. حزب دموکرات از او طلب ۲۰۰ هزار تومان پول کرد. بانو اسدی برای تأمین این پول تمام زندگی‌اش را به حراج گذاشت و با پولی که تهیه کرده بود به ضدانقلاب مراجعه کرد. ضد انقلاب پول را از او گرفت، اما در اوج خباثت شوهرش را آزاد نکرد، بلکه او را نیز اسیر کرد. در آن حین نزاعی در گرفت و بانو اسدی همراه با چند نفر از سپاهی‌ها تیرباران شد و در ارتفاعات چهل چشمه دفن شد. بعد از شهادت او، پسر کوچکش به دلیل نبود سرپرست در گهواره از دنیا رفت و شوهرش نیز بعد از ۳ سال از زندان دولتو آزاد شد. 🔹خبر تفحص پیکر مطهر شهیده فاطمه اسدی روز (دوشنبه ۱۷ آبان ماه) از سوی سردار سیدمحمدباقر باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح به دختر این شهیده که تنها بازمانده این خانواده بود، داده شد.
صد پدر در خون بغلتد گم نگردد مادری... یک بعضی چیزها هستند توی تاریخ که یکی‌شان هم زیاد است، بعضی چیزها که کمر قطورترین کتاب های تاریخ هم زیر بار آنها خم می‌شود. مثلا مادر مفقود الاثر برای تمام تاریخ یکی هم زیاد بود، حالا دوباره یک نفر یک عمر دنبال مادرش خاک را جستجو کرده است! مگر ما یک فاطمه نداشتیم توی تاریخ؟ مگر کم گریه کردیم برای آن زنی که بین آن همه نامحرم بود؟ مگر قرارمان "صد پسر در خون بغلتد گم نگردد دختری" نبود؟ حالا چرا این قصه‌ها را برای ما تعریف می‌کنید؟ من که روضه خوان نیستم و خیلی حرف‌ها از دهان قلم من بزرگ‌تر است، اما این همه گفتند و شنیدیم و شنیدید، چرا دوباره یکی باید بیاید و دم دروازه فاطمیه برای‌مان روضه مادر بخواند؟ دو بعضی چیزها هستند توی تاریخ که با همه چیز فرق دارند، مثلا ما توی زندگی‌مان خیلی مادر دیده بودیم که چشم به راه فرزند بود، چهل و شش هزار جفت چشم مادرانه که یکیشان مادربزرگ مادری خودم بود دیده بودیم که به سمت سر کوچه باز و بسته می‌شدند و حالا یکی آمده و می‌گوید که یک جفت چشم هست که با همه چشم‌ها فرق می‌کند. یک جفت چشم دخترانه که سی و چند سال به یک چهارچوب فلزی‌ای دوخته شده بود که روزی مادر از آن بیرون زده بود و قرار بود زود برگردد، خودش که بر نگشت هیچ، خبری هم از او نیامد، آنقدر که وقتی آمدند و گفتند این استخوان‌هایی که توی این جعبه چوبی است مال مادرت است آن چشم‌ها به گریه افتادند. برای اینکه از دیدن یک جنازه خوشحال شوی یا باید مثل سنگ شده باشی یا مثل باران! او معلوم بود باران است، از قطره های روی صورت‌اش معلوم بود! سه بعضی چیزها هستند توی تاریخ که هیچ وقت اثرشان از بین نمی‌رود، مثلا اثر زخمی که روی چشم های دختری افتاده که گهواره ای خالی را سی و چند سال تکان داده هیچ وقت خوب نمی‌شود. می‌گویند خاک سرد است، اما نه آن خاکی که روی گهواره و پستانک و لباس‌های نوزاد را نمی‌پوشاند، آن خاکی سرد است که سینه داغ دیده را می‌پوشاند، بله، بعضی چیزها هستند که یکی شان هم برای یک عمر زیاد است، مثل داغ! آخ داغ، داغ، داغ... بله آقای قاضی، اگر سینه سوخته ما خوب شد، سینه سوخته آن زن هم خوب می‌شود. چهار این‌ها را گفتیم، اما بعضی چیزها هستند که هم کم اند و هم زیادند. مثلا با خودم فکر می‌کنم که برای چهارپاره استخوان زنی که سی و چند سال توی قبری که خودش برای خودش کنده بوده خوابیده، برای زنی که کلی شکنجه شده و روی آرامش ندیده، برای زنی که استخوان‌های گلوله خورده‌اش ترک برداشته یک مادر شهید رشیده کافی بود تا بیاید و کفن کند و تربت و گلاب بپاشد. لازم نبود همسر شهید همدانی و مادران شهیدان عسکری و حدادیان و قاسمی و میانلو بیایند. بعد حساب می‌کنم برای بلند کردن این‌همه داغ و زخم از توی کاور تفحص و چیدن یکی یکی استخوان‌ها لای کفن، آن هم زنی که صدای گریه‌های نوزادش توی گوش‌اش پیچیده و هیچ کاری از دست اش بر نیامده تمام مادرهای دنیا هم جمع شوند کم است! برداشتن این داغ کار یکی دو نفر نیست. برداشتن این داغ یک اربعین روضه است! پنج بعضی چیزها هستند که هزارتاشان هم کم است، مثلا دلیل برای آدمی که نمی‌خواهد مظلومیت یکی دیگر را بپذیرد. چندتا از این گل‌ها باید توی باغچه‌های باور کاشت تا ثمر بدهد؟ عکس‌اش را به مادرم نشان دادم، مادرم که معلمی بود در پاوه، مادرم که همان سال‌ها و در همان خاک با معلمی دیگر که بعدها فرمانده سپاه پاوه شد، یعنی پدرم آشنا شده بود، پرسیدم می‌شناسید؟ بغض کرد. گفت:《 خاک ما از این گل‌ها کم دارد؟ از پدرت بپرس، ما از این آتش‌ها زیاد به خرمن‌مان افتاده است!》 محمد مهدی همت روزنامه جام‌جم ۲۲ آبان ۱۴۰۰