eitaa logo
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
20 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
62 ویدیو
0 فایل
برای شهدا رسانه باشیم برای همکاری در ستاد پیام دهید ارتباط با خادم کانال: @congere_melli_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
جاے شهید هادی خالی ڪه😔 همیشه میگفت: مشڪل کار ما این است که برای رضای همه کار میکنیم جز رضای خدا.....🌷 #شهیدابراهیم_هادی #یادش_باصلوات
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
✨✨✨ 🌹 🌷سردار شهید محمدرضا تورجی زاده🌷 نام: محمدرضا تورجی زاده🌷 نام پدر: حسن🌹 ولادت: ۱۳۴۳/۴/۲۳ (شهیدا/اصفهان)🌷 شهادت: ۱۳۶۶/۲/۵ (بانه/منطقه عملیاتی کربلای ۱۰)🌹 وضعیت تاهل: مجرد🌷 نام جهادی: ندارند🌹 اخرین مقام: فرمانده گردان یازهرا(س)🌷 نحوه شهادت: شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند . جراهتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود : جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان .🌹 سن شهادت: ۲۳ساله🌷 علاقه: ایت الله خامنه ای،شهید بهشتی،حضرت زهرا(س)🌹 🌷🌷🌷قسمتی از وصیتنامه شهید: آخرین پیام من این است که قدر امام و ولایت فقیه را بدانید. خداوند می‌گوید : اگر شکر نعمت کردید نعمت را افزون می‌کنم، اگر هم کفران نعمت کنید از شما می‌گیرم. شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست بلکه اطاعت از فرمان‌های اوست. قدر امام را بدانید، مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان شکایت نکند.🌷🌷🌷 🌹 🌸زڪات دانستن این مطلب ارسال برای دیگران است🌸
#شعرموردعلاقه_شهید👇 میروم مادر که اینک کربلا میخواندَم در طریق عاشقی روح خدا میخواندم 📎 ۲۱اردیبهشت سالروز شهادت جوانترین فرمانده دفاع مقدس #سردارشهیدمسعودپیشبهار گرامی باد #یادش_باصلوات #الله_اڪبر
از محمد به همه خواهران....📞 اگر میخواهید شهید بشوید همسر خوب برای شوهرتان و مادری خوب برای فرزندتان باشید... آنوقت شهید میشود.. #شهیدمحمدبلباسبی #یادش_باصلوات #الله_اڪبر
حیـا را از شهـدا بیاموزیـم سـر کلاس جـواب معلمـش را نمیـداد میگفت تا حجابتـان را رعایتـ نکنید ما باهم حرفے نداریمـ اللهم صلی علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
🌷شهید هسته ای مجید شهریاری🌷 نام: مجید شهریاری نام پدر:محسن ولادت: 1345 شهادت:1389/9/8 وضعیت تاهل: متاهل صاحب دو فرزند نام جهادی: نداشتند اخرین مقام: _ نماینده دانشگاه شهید بهشتی در امور اجرایی همکاری با سازمان انرژی هسته ای _ عضو انجمن هسته ای ایران _ مدیر گروه کاربرد پرتوها _ عضو شورای آزمایشگاه مرکزی دانشگاه _ عضو شورای فناوری دانشگاه _ عضو کمیته تخصصی فنی و مهندسی هیات ممیزه _ مشاور جمهوری اسلامی ایران در پروژه سزامی _ برگزار کننده چهار کمیته علمی و کارگاه آموزشی   نحوه شهادت: در صبح حادثه مجید شهریاری و راننده جلو نشستند و همسر وی هم عقب ماشین نشست. پس از طی ششصد متر، در بزرگراه ارتش یک موتور سیکلت به ماشین نزدیک شده و بمب را متصل می‌کند که در همین حین با فریاد راننده همسر و راننده از ماشین پیاده می‌شوند اما مجید شهریار به خاطر کمربند ایمنی نمی‌تواند در زمان کم از ماشین خارج شود. گرچه خانواده وی مایل بودند که فرزندشان در زنجان دفن شود اما نهایت وی در امامزاده صالح تهران دفن‌شد سن شهادت:44 ساله قسمتی از وصیتنامه شهید: در دسترس نیست اللهم صلی علی محمد وآل محمدوعجل فجهم (معرفی از ما تحقیقات بیشتر از شما ڪپی برای تمام گروه ها و کانال ها ازاد است) زڪات دانستن این مطلب ارسال برای دیگران است
دومین بار که مشرف شدیم کربلا😍 به اقا محمد گفتم بیا دوتا کفن بخریم😑 ببریم حرم آقا برا طواف ، اما قبول نمیکرد و گفت بالاخره دوتا کفن پیدا میشه که مارو توش بذارن😒 وقتی خیلی اصرار کردم گفت: میخای دوتا کفن بخری ببری پیش بی کفن؟ 💔 اون روز من شرمنده شدم😞 ببخشید محمد جان نمیدونستم خودت هم بی کفن در غربت شهید میشی😭😞 💖
به رخت‌خوا‌ب‌ها تكيه داده بود. دستش را روي زانش كه توي سينه‌اش كشيده بود،‌ دراز كرده بود و دانه‌هاي تسبيحش تند تند روي هم مي‌افتاد. منتظر ماشين بود؛‌ دير كرده بود.مهدي دور و برش مي‌پلكيد. هميشه با ابراهيم غريبي مي‌كرد،‌ ولي آن روز بازيش گرفته بود. ابراهيم هم اصلاً‌ محل نمي‌گذاشت. هميشه وقتي مي‌آمد مثل پروانه دور ما مي‌چرخيد،‌ ولي اين‌بار انگار آمده بود كه برود. خودش مي‌گفت «روزي كه من مسئله‌ي محبت شما را با خودم حل كنم،‌ آن روز،‌ روز رفتن من است.» عصباني شدم و گفتم «تو خيلي بي‌عاطفه‌اي. از ديشب تا حالا معلوم نيست چته.» صورتش را برگردانده بود و تكان نمي‌خورد. برگشتم توي صورتش. از اشك خيس شده بود.بندهاي پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود،‌با حوصله بست. مهدي را روي دستش نشاند و همين‌طور كه از پله‌ها پايين مي‌رفتيم گفت «بابايي! تو روز به روز داري تپل‌تر مي‌شي. فكر نمي‌كني مادرت چه‌طور مي‌خواد بزرگت كنه؟» و سفت بوسيدش.چند دقيقه‌اي مي‌شد كه رفته بود. ولي هنوز ماشين راه نيافتاده بود. دويدم طرف در كه صداي ماشين سر جا ميخ‌كوبم كرد. نمي‌خواستم باور كنم. بغضم را قورت دادم و توي دلم داد زدم «اون‌قدر نماز مي‌خونم و دعا مي‌كنم كه دوباره برگردي.» ❤️اللهم صلی علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم❤️
هر جا می رفت، می ریختند دورش. یک شب داخل مسجدی بودیم نزدیک حلب، کارمان تمام شده بود.یک دفعه رسید، جمعیت ریخت پشت سرش. 🍃یاد یک صحنه از جنگ افتادم که شهید همت و متوسلیان وقتی حرکت می کردند پشت سرشان موج انسانی حرکت می کرد. 🍃فقط یک نبود که گذاشته باشند بالای سر نیرو، به خاطر حسن رفتارش بین بچه ها خواستنی شده بود.
همسر شهید می گوید: «خواب دیدم که برادرم از جبهه برگشته است و صورتش سیاه شده، به او گفتم: چرا صورتت سیاه است؟ گفت: به خاطر دودهای خمپاره است و شهید را دیدم که به یک طرف افتاده است. صبح که از خواب بیدار شدم برادرم از جبهه برگشته بود. به او گفتم: چرا زود برگشتی؟ تازه که به جبهه رفته ای، که اشک در چشمانش جمع شد و فهمیدم که همسرم به شهادت رسیده است.» محمدصادق قدسی در تاریخ 20/4/1365 و در منطقه ی شلمچه به علت اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نایل گردید.