eitaa logo
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
20 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
62 ویدیو
0 فایل
برای شهدا رسانه باشیم برای همکاری در ستاد پیام دهید ارتباط با خادم کانال: @congere_melli_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
💠من همه چیز را می بینم و میدانم 🔰بعد از خیلی اذیت شدیم ولی من تمام سختی‌ها را با جان و دلمـ خریدم. دخترمان هم خیلی ناراحت می‌شد. من خودم پدر نداشتم و هنوز یک بچه می‌بینم ناراحت می‌شوم. بچه من هم همینطور است. 🔰چند وقت پیش کسالت داشتم و نتوانستم سر خاک شهید بروم که خواب را دیدم. خواب دیدم در راه هستم و ایشان با چهره‌ای زیبا آمد و گفت: نیامدی؟ تنگ شده است. 🔰گفتم: تو که می‌دانی مریض شدم و حال نداشتم. گفت: آره! از بیماری‌ات . گفتم: تو که می‌دانی چرا شفای منو نمی‌گیری⁉️ گفت: این‌ها همه آزمایش توست و ان‌شاءالله از این آزمایش بیرون می‌آیی و خوب می‌شوی 🔰گفتم: کی؟ گفت: الان نیست و برای بعداً هست. من از کار‌های خوب و بد گفتم که ایشان گفت: همه چیز را و از همه چیز اطلاع کامل دارم. گفت: حواسم به تو و زهرا هست و یک لحظه از تو و زهرا غافل شوم راوی:همسر شهید
📖 چشمانش بہ شدت مجروح شده بود . پزشڪ ها از نتیجہ عمل جراحی قطع امید ڪرده بودند . گفتہ بود : « ڪاری بہ نتیجہ عمل نداشتہ باشید ؛ فقط با ذڪر یا زهرا (سلام الله علیها) شروع ڪنید ...» بعد از عمل جراحی ، همه پزشڪ ها از نتیجہ تعجب ڪرده بودند . چشم های محمد مداوا شده بود ، و عمل جراحی با رمز یا زهرا (س) موفق بود ... سردار ؛ فرمانده گردان امام رضا (علیه السلام) لشڪر ۱۹ فجر ...
از آنجایـے ڪہ بہ شهید محمودرضــا بیضایـے خیلے علاقہ داشت، از همان سوریـــــــہ اسم پسرش را محمودرضا انتخاب ڪرد،، بعد از اینڪہ پسرش محمودرضا بہ‌دنیا آمـــــــد، از آنجا پیام کوتاهے براے پسرش مے‌فرستد و مےگوید:" بـــــــابــــــا، محمودرضا! من الان بعد از صــــد_روز به فرودگاه دمشق آمدم تا بیایم ڪرمـان و تو را ببینم، ...ولے دو ساعت مانده به پرواز خبر دادند ڪه دوباره حمله شده و من باید برگردم.. {محمودرضا، من تو را خیلے دوست دارم، بابا، ڪار بـے‌بـےزینب رو زمین است.. وقتی "محمدرضا" به دنیا آمد در پیامی به همسرش گفت: عکس فرزندم را برایم نفرستید می‌ترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و وابسته‌اش شوم. 🌷
نام و نام خانوادگی: رضا حاجی‌زاده تاریخ تولد: ۱۳۶۶ تاریخ شهادت: ۱۳۹۵ محل شهادت: سوریه، خان طومان تعداد فرزندان: یک فرزند دختر (فاطمه حلما) و یک فرزند پسر (محمد طه)   نام پدر : رجبعلی اهل آمل از شهدای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا به همراه ۱۲ تن دیگر از یارانش در روز ۱۷ اردیبهشت‌ماه سال ۹۵ در خان‌طومان سوریه به شهادت رسید که پیکرشان در معرکه نبرد جا ماند. 🌹
🔰 که گفت من امامم را تنها نمیگذارم 🌷 اون روزها گذشت و چمران هم تونست ضد انقلاب رو از کردستان بیرون کنه. 🌷 مهندس بازرگان هم از کار برکنار شد و استعفا داد. چمران اون موقع معاون نخست وزیر بود. همه ی اعضای دولت موقت استعفا دادن که یه جورایی امام تنها بمونه و دولت از هم بپاشه. 🌷 اما چمران به بچه های تحت نظرش که داشتن وسایلشونو جمع میکردن تا برن گفت: 🌷بافلسطینیان نیز شب و روز کار دارم. و به علت شرایط و محل خود، درمیان آنها زندگی میکنم. 🌷 با رهبران بزرگ مقاومت و کادرهای پایین و جنگندگان عادی مقاومت تماس دائم دارم. با وجود این مشغله ها اما من میمونم و امامم را تنها نمیگذارم... 🔻 🌷
🔻همسر شهيد عباس كريمي مي‌گويد: تواضع و فروتني عباس باور نكردني بود. هميشه عادت داشت، وقتي من وارد اتاق مي شدم، بلند مي‌شد و به قامت مي‌ايستاد. يك روز وقتي وارد شدم روي زانوانش ايستاد. ترسيدم، گفتم: عباس چيزي شده، پاهايت چطورند؟ خنديد و گفت: «نه شما بد عادت شده ايد؟ من هميشه جلوي تو بلند مي‌شوم. امروز خسته ام. به زانو ايستادم». 🌷
◽️شهید به مسئله حق‌الناس بسیار حساس بود به‌طوری‌ که هرگاه کسی حق یک نفر را غصب می‌کرد بسیار ناراحت می‌شد، همیشه به پدر و مادر احترام می‌گذاشت، تواضع و حسن خلق داشت. بارها می‌گفت وقتی در منزل قرآن می‌خوانی آرام نخوان سعی کن با صدای بلند بخوانی چرا که فرزندت می‌شنود و در روح، آینده و خوب بودن او تأثیر می‌گذارد، درست است که بچه مشغول بازی می‌شود ولی همین‌که صدای قرآن در خانه بلند باشد و به گوش او می‌رسد تأثیرگذار و سرنوشت‌ساز است همین خصوصیات خوب برادرم سبب شهادتش شد. راوی 👈 برادر شهید ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ 🌹
📖 💔 یڪ هفتہ قبل از شهادتش باهاش تماس گرفتم و گفتم : 6 ماه است ڪه رفتہ ی ، دل همہ برات تنگ شده ؛ چند روزی بیا و دوباره برگرد . گفت : « بابا وهابی‌ها و تڪفیری‌ها می‌خواهند حرم بی‌بی زینب را خراب ڪنند . اینجا هم دست ڪمی از زمین ڪربلا نداره .» « اگر در زمین ڪربلا خیمہ های بی‌بی زینب را آتش زدند ، اینجا می‌خواند حرمش را خراب ڪنند .» تو بگو من چیڪار ڪنم ؟ جوابی نداشتم ڪه بدم ! گفتم : « بمون و پس از یڪ هفتہ شهید شد .» 🌹 🕊 🔻ولادت : ۱۳۶۲/۱۱/۱۰ ، شهرڪرد 🔺شهادت : ۱۳۹۱/۱۱/۱۰ ، سوریہ
🔸این روحانی که تنها 27 سال از عمرش می‌گذشت، "داوطبانه" به جبهه دفاع از حرم رفته بود و می‌گفت: 🔹اگر قرار باشد بالای منبر مردم را به فرابخوانم، شایسته است پیش از همه آنها خودم قدم در میدان نبرد بگذارم. 🔸«شاهدان عینی می‌گویند: مصطفی پس از چشمانش را باز می‌کند و به همرزمانش لبخند می‌زند » 🔹شهید خلیلی متولد 1367/6/18 بود و همانند دیگر شهدای مدافع حرم، ثابت کرد که در شجاعت و ایثار چیزی از جوانان دوران دفاع مقدس کم ندارد
💠سیدمجتبی علمدار واسطه ازدواج 🔰يك شب 🌙خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچه‌اي به سمت من مي‌آمد و يك جواني 👥همراهشان بود. شهيد علمدار لبخندي زد 😊و به من گفت امام حسين(علیه السلام) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاري‌تان مي‌آيد. نذرتان را ادا كنيد. 🔰 وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ‌تر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم❌. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود. فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود: 🔰جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان مي‌آيد. مادرم در خواب گفته بود نمي‌شود، من دختر بزرگ‌تر دارم پدرشان اجازه نمي‌دهند.‼️ شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان مي‌كنيم.👌 خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كرد💯 و شب خواستگاري قباله من را گرفت. پدر بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم.  ✍راوی؛هــمسر شـهید 🌷 📎سالروز_ولادتــــ
🖋 🌷یکی از دوستانش تعریف می کرد علی رغم اینکه فرمانده ما بود اما در عین رعایت مسایل شرعی و اخلاقی بسیار شوخ طبع بود و دائم لبخند بر لب داشت 🌷دوستان و بچه ها که از طوایف مختلف بوده به او می گفتن یادت باشد اینقدر که تو سر به سر ما میگذری ما هم جبران خواهیم کرد و بعد از شهادتت هیچ کاری برایت نمی کنیم و او باز هم با لبخندی همیشگیش جواب می دادا مطمئن باشید به طریقی از بین شما خواهم رفت که یکی به یکی شما عزادارم خواهید شد 🌷روز تشییع و لحظه تدفین پیکر خونین سردار شهید حاج احمد مجدی ما اعضای خانواده فقط نظارگر خیل عظیم دوستانش بودیم که با اشگهای چشمانشان مشغول دفن و وداع با او بودن. 🌷
🌸یک بار حاج حسین بادپا رو به من گفت از غیب خبر داره! گفتم یعنی چی؟ 🌸گفت: آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم اما... 🌸پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب را که پیغام را برایم آورد و گفت تو شهید نمی شوی دیدم. 🌸در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی شهید کاظمی دعا نکرد، گفتم من دعا میکنم آمین بگو و بعد گفتم خدایا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید. 🌸حاج قاسم از کجا فهمیده که بهم گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند شهید می شوی... 🌸حاج حسین درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار شهید کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.حاج حسین آنجا از مادر شهید کاظمی میخواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند. 🌸و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش و حاج حسین یکماه بعد در سوریه شهید می شود.