eitaa logo
نشر فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام
434 دنبال‌کننده
129 عکس
94 ویدیو
2 فایل
کانال دوم ما ✳️اَحاديث ناب۱۴معصوم✳️ @Ahaadith_Ahlebait قال الامام صادق علیه السلام: کسی که احادیث ما را در دل شیعیان ما جای می دهد از هزار عابد برترست. 📚اصول کافی جلد۱صفحه۳۳ #کپی با ذکر #صلوات 💫 @ya_amiralmomenin110 💫 خادم کانال @Amirovisi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔹🌸 و 🌺🔸 اشاره توضیح اول یا چرا عثمان کشته شد و قاتل او کیست؟ توضیح دوم یا استفاده معاویه از حماقت مردم شام. توضیح سوم یا کشته شدن سعدبن عباده انصاری. توضیح چهارم یا تبرئه مختار ثقفی. توضیح پنجم یا چرا عمربن عبدالعزیز از لعن مردم بر علی (علیه السلام) جلوگیری کرد؟ توضیح ششم یا داوری ابوموسی و عمر وعاص توضیح هفتم یا صلح رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با مشرکین مکه در حدیبیه. توضیح هشتم یا آخرین گفتار یا بحثی در عدد زن‌های امام حسن (علیه السلام) اول: چرا کشته شد و او 🌸🔹 مسلمانانی که در زمان حیات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آن همه در امن ورفاهیت به سر برده و حقوق فردی و اجتماعی شان به تمام معنی محفوظ بوده و پس از رحلت آن حضرت هم کم و بیش از نعمت راحتی و حفظ حقوق برخوردار می‌شدند، وقتی که در زمان خلافت عثمان جمیع حقوق شان پایمال شده، و بزرگان اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) چون ابوذر و عمار را دچار شکنجه وعذاب، و شماره بدعت‌های عثمان و خویشان او را روز به روز زیادتر دیدند، کم کم دامنه ناراحتی‌های افراد وسیع تر شده و در نتیجه نارضایتی فردی جای خود را به ناراحتی عمومی داد، و مردم پایتخت (مدینه) چون بیش از دیگران متوجه اوضاع بودند برای اطلاع عموم به سایر شهرستان‌ها و ممالک نوشتند: ای برادران دینی، خلیفه، دین محمد (صلی الله علیه و آله) را فاسد کرده و دارد آن را از بین می‌برد جمع شوید تا او را عزل کنید. به ستوه آمدن مردم شهرستان‌ها در دست عمال از یک طرف، و نامه نوشتن مردم دین دار و روشن فکر مدینه از طرف دیگر، مسئله عزل خلیفه و عمال او را در تمام شهرستان‌ها و ممالک اسلامی مسئله روز قرار داد. عثمان پس از متوجه شدن به انزجار عمومی برای خواباندن غضب مردم اول کاغذهای مهر آمیز چندی به اهالی شهرستان ها نوشته، سپس از چند جا عمال خویش را احضار کرده برای حل این معما با آنها مشاوره کرد، متأسفانه چون صلاح مردم و خلیفه به صرفه آنان نبود غیر از چند نفری از آنان حرفی که به صلاح خلیفه باشد نزدند. بالاخره عثمان از این راه به مقصود نایل نشده در نتیجه ناراحتی توده به اوج شدت رسید، تا جایی که اهل مصر از ظلم استاندار خودشان عبدالله بن ابی سرح (برادر شیری خلیفه) به شکایت پیش عثمان رفتند، عثمان در ظاهر جواب مثبت داده با نوشتن کاغذی در این زمینه به عبدالله قدری از غضب مردم مصر کاست، ولکن چون این کار خلیفه برخلاف میل مروان بود. خلیفه را از تصمیمی که در اهانت عبدالله گرفته بود منصرف کرده و غضب اهل مصر را دوباره با گفتن بعضی حرف‌های زشت به جوش آورد..... و از آن طرف چون کاغذ عثمان به عبدالله رسید از خواندن نامه غضبناک شده و یک نفر از آن جمعیتی را که شکایت پیش عثمان برده بودند به قتل رسانید..... این عمل ناشایست عبدالله به غضب اهل مصر افزوده دوباره جمعیتی را که از هزاران نفر تشکیل یافته بود به مدینه فرستادند، فرستادگان اهل مصر درمدینه با بزرگان صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تماس گرفته و جنایات عبدالله مخصوصاً عمل ناجوانمردانه اخیر او را گوشزد آنان کردند، صحابه از شنیدن ناراحتی‌های برادران دینی خود فوق العاده متأثر شدند، و بنا شد که عده ای از آن‌ها با سرپرستی علی (علیه السلام) به دربار خلیفه وارد شوند. علی (علیه السلام) روی به عثمان کرده و فرمود خواهش اهل مصر از تواین است که والی آنان را عوض کرده و خونی را که از او طلب دارند به حکم قصاص خواستار باشی، عثمان پس از استماع فرمایشات مولا خطاب به اهل مصر کرده و گفت: هر کسی را دوست می‌دارید بگویید تا به جای عبدالله بفرستم، مردم مصر محمد بن ابی بکر را اختیار کرده و عثمان منشور استانداری او، و عزل عبدالله را صادر نمود. مصری‌ها با خوشحالی زیاد در رکاب استاندار متدین و جدید خود به طرف مصر به جرکت آمدند، هنوز بیش از سه روز از حرکت آنان نگذشته بود ناگاه دیدند غلامی با سرعت تمام راه مصر را پیش گرفته و دوان دوان می‌رود، مصری‌ها در حق او بدگمان شده و از او پرسیدند که تو کیستی و به کجا می روی؟ گفت من غلام امیرالمؤمنین! عثمانم، و برای رساندن پیغامی به خدمت والی مصر می‌روم، آن‌ها گفتند اینک والی مصر با ما به مصر می‌رود گفت مقصودم عبدالله بن ابی سرح است، جریان به محمد رسید او پس از سوال و جواب چندی دستور داد تفتیش کنند، پس از جستجوی زیادی در جایی که گمان نمی رفت کاغذی را یافتند، محمد دستور داد همه جمع شوند، پس از اجتماع مردم مشغول خواندن کاغذ شده ناگاه مضمون نامه را...... فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔹🌸 دوم: استفاده از مردم 🍃🌺 خوبست این موضوع را با بیان جند حکایت از کتاب مروج الذهب روشن کنیم حکایت اول: روزی یک نفر از اهل کوفه در حالی که به شتر خود سوار بوده وارد شام می‌شود یک فردی از رندان شام! در شتر آن مرد غریب طمع کرده و می‌گوید: این ناقه (شتر ماده) از آن من است که تو در جنگ صفین به غارت برده ای؛ برای حل اختلاف به پیش معاویه می‌روند، چون مرد شامی پنجاه نفر شاهد می‌آورد معاویه حکم می‌کند که شتر مال اوست، مرد غریب خطاب به معاویه کرده و می‌گوید این‌ها همه شهادت دادند که این ناقه مال اوست در حالی که این شتر من جمل (شتر نر) است نه ناقه (این ادعای من بدون دلیل نیست زیرا که دو تا شاهد زنده ای زیر شکم شتر من قرارگرفته! از آن‌ها سؤال کنید) معاویه گفت: حکم کردم تمام شد بدون معطلی ناقه را تسلیم کن بالاخره شتر نر را به اسم شتر ماده از او گرفتند پس از خاتمه یافتن این جریان روزی معاویه آن مرد غریب را به محضر خویش خوانده با پرداخت دو مقابل قیمت شترش او را راضی کرده و گفت: از من به علی (علیه السلام) بگو که می‌توانم با صد هزار نفر از این افرادی که بین شتر نر و ماده فرق نمی گذارند به جنگ تو بیایم. حکایت دوم: روزی که معاویه آهنگ جنگ صفین کرد روز چهارشنبه بود مردم را برای خواندن نماز جمعه جمع کرده و در روز چهارشنبه یک نماز جمعه ای با آب و تاب خواند، کسی نگفت که در روز چهارشنبه نماز جمعه خواندن چه مفهومی دارد. حکایت سوم: عمر وعاص و چند نفر دیگر از یاران معاویه از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت کرده بودند که عمار به دست فئه باغیه (قوم جنایتکار و ظالم) کشته می‌شود واین حدیث در میان مردم شام معروف شده بود، بنابراین در جنگ صفین وقتی که عمار به دست سپاه شام کشته شد، به یاد آن حدیث به پیچ و پیچ افتاده و گفتند نکند که ما همان فئه باغیه باشیم که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خبر داده است، معاویه و عمر و عاص برای خواباندن سر و صدا و برای جلوگیری از وزیدن نسیم فهم وشعور گفتند: قاتل عمار علی (علیه السلام) است زیرا که اگر علی او را به جنگ نیاورده بود او کشته نمی شد، و با این حیله تخم سکوت بین آن‌ها کاشته شد و صاحب شعوری پیدا نشد که بگوید بنابراین می‌بایست که قاتل حمزه (عموی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ) خود پیغمبر باشد..... حکایت چهارم: روزی یک نفر از مردم شام از رفیق خویش سؤال کرد که این ابوتراب (لقبی است از القاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) ) کیست که امیرالمؤمنین (معاویه) او را لعنت می‌کند رفیقش جواب داد که خیال می‌کنم که او دزدی است. [۱] حکایت پنجم: پاورقی نویس جلد ۱۷وسائل (مرحوم شعرانی قدس سره) در توضیح روایتی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در صفحه ۱۶۰ آن، از ابن شهر آشوب نقل می‌کند که معاویه علیه اللعنه و الهاویه به فکر استقلال طلبی و مخالفت با خلیفه بحقّ علی بن ابیطالب (علیه السلام) افتاد، با نخست وزیر بی دین تر از خودش در این باره مشورت کرد، او گفت امتحانش مجانی است در اجتماع مردم بگو کدو هم مثل حیوان است برای حلال بودن خوردن آن لازم است سرش را ببرید، به احتمال قوی مقصودش کدوی پاییزی که گردن لاغر دارد و در این جهت شبیه حیوان است منظور باشد، وقتی این حرف را گفت از همان روز مردم شروع به سربریدن کدو کردند، فهمید مردم شام بیش از این جاهلند، و آمادگی هر گونه استحمار را دارند، با این کار بدعتی به بدعت‌های بنی امیه اضافه کرده و به خر مراد سوار شد. ---------- [۱]: .📚 این چهار حکایت از صفحه ۴۱-۴۳ جلد سوم مروج الذهب اخذ شده است. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔹🌸 توضیح چهارم: مختار 🌸🔹 روايت : و ثانیاً طایفه کیسانیه پس از فوت محمد حنفیه رضوان الله علیه پیدا شده اند و مختار شهید شد در حالی که محمد حنفیه زنده بود، و ثالثاً علت ملقب شدن طرفداران مختار به لقب کیسانیه فرمایش امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود که، یا کیّس یا کیّش این کلمه را تثنیه کردند و کیسان گفتند، پس حرف این حتّی کاملاً باطل است. در جلد دوم الغدیر ص ۳۴۳، پس از آنچه از سید بن طاووس، و علامه حلّی، و ابن داود، و ابن نما، و محقق اردبیلی، صاحب معالم، و قاضی نورالله مرعشی، و شیخ ابوعلی رضوان الله علیهم تعریف مختار را بیان می‌کند، می‌فرماید: در بزرگداشت مختار رضوان الله علیه کافی است که، شخصیت بزرگواری مثل شهید اول، زیارتنامه مخصوصی برای مختار نقل کرده است که، در کتاب مراد المرید ترجمه مزار الشهید، موجود است، و نظام الدین ساوجی حکم بر صحت آن کرده است، این زیارتنامه حاکی است که در آن زمان مزار مختار پیش شیعه مشهور بوده است، چطوری که در رحله ابن بطوطه جلد اول ص ۱۳۸ دیده می‌شود، سپس الغدیر ۲۱ نفر از شخصیت‌های علمی اسم می‌برد که، در تنزیه مختار کتاب مستقلّی نوشته و بر او ثنا گفته اند، نگارنده گوید قابل ذکر است چطوری که الغدیر بیان کرد، و ابن نما می‌فرماید بر کسی که از درب مسجد کوفه به طرف حرم حضرت مسلم (علیه السلام) خارج شود قبه و بارگاه مختار هویدا است، بینم که چرا در زمان ما از آن تربت پاک آثاری نیست؟ به عقیده ما دستی که باب الثعبان مسجد کوفه را که در آن نامگذاری منقب بزرگی در جریان آمدن آن اژدها به خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نهفته بود با بستن فیلی در چند مدتی معروف به باب الفیل کرد (دست و فرهنگ اموی) همان دست از آستین نوادگانش بیرون آمده و بارگاه مرحوم مختار را از بین برد، کما این که در صد سال اخیر حرم ائمه بقیع و بارگاه عسکرین (علیه السلام) را هم تخریب کرد مخفی نماند که مسامحه و کوتاهی شیعه هم بی دخالت نیست. پنجم: چرا بن عبدالعزیز از مردم بر (علیه السلام) کرد 🔹🍂🍂 طریقه و رسم بنی امیه از زمان معاویه بر لعن علی (علیه السلام) جاری شده و تا زمان عمربن عبدالعزیز ادامه داشت، و وقتی که نوبت خلافت به او رسید به استانداران و فرمانداران خود دستور داد که از این رویه زشت و ناجوانمردانه شدیداً خودداری کرده و جلوگیری نمایند، اما آنان با چه زحماتی در اجرای این دستور روبرو شدند ما را کاری نیست، بلکه ما در این مقام در جستجوی علت صدور این دستور هستیم حالا که به این صدد در آمدیم خوب است که سبب این اقدام را از زبان خود عمر بشنویم می‌گوید: در زمانی که پیش عبید الله بن عتبه بن مسعود در مدینه درس می‌خواندم روزی در موضوع لعن بر علی (علیه السلام) از من به استادم چیزی رسید، (گویا استادش حین عبور از کوچه صدای لعنت کردن او را در وقت بازی شنیده بود) وقتی خدمتش رسیدم دیدم مشغول خواندن نماز است پس از خواندن یک نماز طولانی روی به من کرده و گفت از کجا برایت ثابت شد که، خداوند متعال پس از راضی شدنش از اهل بدر و بیعت رضوان، به آنان غضب کند. یعنی پس از آن که طبق آیه قرآن علی (علیه السلام) مرضی خدا قرار گرفته و خدا از او مثل سایر کسانی که در غزوه بدر و بیعت رضوان بودند راضی شد، تو بر خلاف اراده حضرت حق به چه مجوزی از او می‌خواهی که بر علی (علیه السلام) لعنت کند؟ در جواب عرض کردم چیزی نشنیده‌ام فرمود پس چه چیز تو را واداشت به آن حرف‌هایی که من از تو شنیدم، گفتم به خدا از این معصیت توبه کرده و از شما معذرت می‌خواهم، و تصمیم گرفتم که دیگر مرتکب این گناه نشوم. علت دوم- می‌گوید: پدرم موقعی که خطبه می‌خواند جمله لعن بر آن حضرت را بر خلاف سایر جملات خطبه با وحشت و اضطراب اداء می‌کرد، روزی از سبب این اضطراب از او سؤال کردم در جواب فرمود اگر آن چه ما از علی (علیه السلام) می‌دانیم کسانی که دور ما جمع شده اند بدانند یک دفعه اطراف ما را خالی کرده و به اولاد علی (علیه السلام) می‌چسبند. [۱]..... ---------- [۱]: .📚 کامل ابن اثیر، ج، ص ۱۶. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔹🌸 ششم: داوری و و عاص 🌸🔸 در جنگ صفین معاویه چون فنا و هلاکت سپاه شام را در مقابل لشگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) حتمی دید ناچار دست حاجت به طرف عمر و عاص باز کرده و از او خواستار چاره شد، عمر و عاص حیله ای به راه انداخته و دستور داد هر قرآنی که در لشگر بود جمع آوری کنند، پس از جمع شدن پانصد قرآن مصحف بزرگی را که به خط عثمان بوده و مخصوص مسجد دمشق بود، و گویا برای حمل آن ده نفر را مأمور کردند در عقب آن قرآن بزرگ صد نفر، و در هر کدام از طرف راست و چپش دویست نفر در حالی که هر کدام یک قرآنی را بر سر نیزه زده بودند به حرکت درآمده و در مقابل لشگر عراق صف آرایی کردند، یک نفر از جلو و دو نفر از طرف راست و چپ قرآن، خطاب به اهل عراق کرده و خواستار داوری قرآن بین آن دو دسته شدند..... اشعث بن قیس پس از مشاهده این جریان در میان لشگر عراق یک سخنرانی عجیبی نموده و آنان را بر ترک نبرد تحریک کرد، سپس خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده و گفت: شما همیشه می‌فرمودید که می‌خواهم با کتاب خدا و سنت مصطفی (صلی الله علیه و آله) رفتار کنم و اهل شام را بر آن دعوت می‌کردید، امروز چون خودشان به این مقام آمده و آن چه شما می‌خواستید به خودی خود حاصل شده است دیگر برای ما جنگ کردن با این قوم حلال نیست، امام در جواب فرمود: با این حرف‌ها سستی در لشگر ایجاد نکن این‌ها دروغگو هستند، و نمی خواهند که کتاب خدا بین ما و ایشان داور باشد، اگر راستگویند چرا پس وقتی که ما آن‌ها را به این امر خواندیم اجابت نکردند؟ در جلد ۳۲ بحار ص ۴۶۷ آمده، در اول شروع جنگ صفین جوانی سعید نامی از طرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرآن پیش اصحاب معاویه برد که، بیایید قرآن بین ما و شما حکم باشد، او را در وسط میدان تیرباران کردند شهید شد. حالا که آثار فتح و پیروزی را از ما، وعلامت فنا و نابودی در خود دیدند این حیله ای است که راه انداخته اند، این کلمه (دعوت به داوری کتاب خدا) کلمه حقی است که با آن باطل اراده شده است، بروید مشغول جنگ باشید نزدیک است که به مقصود نایل شوید، و مبادا گول این گونه حرف‌ها را بخورید، ولکن اشعث نادان نصیحت مولا را نشنیده و اختلاف در لشگر آن حضرت راه پیدا کرد، گروهی گفتند این حیله ای است که عمر و عاص راه انداخته است و نباید دست از جنگ کشید؛ و عدّه دیگر گفتند پس از آن که ما را به حکم قرآن خواندند دیگر برای ما جایز نیست که نبرد کنیم، متأسفانه اکثریت را دسته دوم تشکیل داده و از علی (علیه السلام) خواستار مراجعت اشتر نخعی از میدان جنگ شدند، و گفتند اگر فرمان عقب نشینی اشتر را صادر نکنی تو را خواهیم کشت، امیرالمؤمنین (علیه السلام) در صورت مخالفت چون نیستی خود و سایر اصحابش را حتمی دید ناچار کسی را پیش اشتر روانه کرده و فرمان عقب نشینی را داد، نماینده پیش اشتر آمده و فرمان مولی را به او رسانید آن سرلشگر غیور و استقلال دوست در جواب گفت: از من به خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بگو اگر قدری صبر کنند نزدیک است که پرچم پیروزی را در لشگرگاه دشمن به اهتزاز درآورم، فرستاده برگشته و عرض اشتر را خدمت مولی رسانید؛ متأسفانه آن مردم احمق حرف صحیح او را قبول نکرده و با بی تابی تمام خواستار مراجعت اشتر را شدند، دوباره نماینده پیش اشتر رفته اشتر در جواب گفت: آیا نمی بینی که چقدر به پیروزی نزدیک شده ایم؟ نماینده: چرا اما تو راضی هستی که پس از پیروزی وقتی که خدمت مولی برگشتی او را کشته یافته یا در دست دشمن اسیر ببینی؟ اشتر: سبحان الله من راضی نیستم که همه دنیا مال من باشد و دقیقه ای بدون امیرالمؤمنین زندگی کنم. نماینده: بلی این جماعت می‌گویند؛ اگر اشتر مراجعت نکند تو را کشته یا به دست دشمن خواهیم داد. اشتر همین که این جواب را شنید دست از جنگ کشیده به خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) برگشته و از آن مردم نادان هر چه اجازه مراجعت به میدان خواست ندادند، و گفتند تا قرآن‌ها سر نیزه هاست ما نه از علی (علیه السلام) و نه از تو اطاعت نخواهیم کرد. سپس اشعث خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده و اجازه خواست که پیش معاویه رفته و از علت قرآن سر نیزه کردن پرسش نماید، آن حضرت اجازه داده او پیش معاویه رفت؛ معاویه در جواب گفت: مقصود ما این است که یک نفر از طرف ما و یک نفر از طرف شما تعیین شوند تا به حکم قرآن بین ما و شما حکم کنند؛ اشعث مراجعت کرده و همین که پیغام معاویه را به علی (علیه السلام) رسانید صدای بلی ما راضی هستیم، از عده زیادی بلند شد، خلاصه شامی‌ها عمرو عاص را نماینده خود قرارداده ...... فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔹🌸 ششم: داوری و و عاص 🌸🔸 خلاصه شامی‌ها عمرو عاص را نماینده خود قرارداده و عراقی‌ها اکثرشان ابوموسی اشعری را که اسم او عبدالله بن قیس بوده و برای حفظ جان خود از هر دو لشگر کناره گرفته و در اراضی شام به سر می‌بردکاندید کردند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود که ابوموسی لیاقت این سمت را ندارد حالا که می‌خواهید کسی را اختیار کنید عبدالله بن عباس برای این کار خوب است، زیرا که او می‌تواند هر حیله ای را که عمرو عاص راه بیندازد خنثی کند، در جواب گفتندعبدالله از خواص تو است ما باید کسی را اختیار کنیم که نه از خواص تو و نه از دوستان معاویه باشد، امام در جواب فرمود: مگر عمروعاص از خواص معاویه نبود که معاویه و هل شام او را اختیار کردند؟ حالا که عبدالله را نمی خواهید پس اشتر نخعی را قبول کنید، جواب دادند که اشتر مرد جنگجویی است او را هم قبول نداریم، بالاخره هر چه خود آن حضرت و اصحاب فهمیده او گفتند که ابوموسی لیاقت این پست حساس را ندارد قبول نکردند، آخر امام دست به دعا بلند کرده و گفت: الها تو گواه باش که من از کردار این قوم بیزارم، بالاخره آخر برد با آن‌ها شد و کسی را فرستادند که ابوموسی را از اراضی شام به صفین بیاورد. بعد مجلسی آماده شد معاویه با بزرگان شام و امیرالمؤمنین (علیه السلام) با سران لشگر عراق در آن اجتماع نموده و صلح نامه ای با شرایط چندی بین آن دو لشگر نوشته شد، سپس بنا شد هر دو داور برای مطالعه کتاب خدا و فکر در اطراف موضوع به دومه الجندل که نام حصنی در هفت منزلی شام بوده رفته و پس از مطالعه نتیجه فکرشان را در اختیار مردم بگذارند، و هر چه آن دو نفر حکم کند هر دو لشگر قبول کنند، ابوموسی با چهارصد نفر از لشگر عراق، و عمروعاص با چهارصد نفر از سپاه شام راه دومه الجندل را پیش گرفتند، و از آن طرف علی (علیه السلام) با ناراحتی تمام با بقیه لشگر، صفین را به سوی کوفه ترک گفته، و معاویه با نشاط فزون از حد راه شام پیش گرفت. عمروعاص به دومه الجندل وارد شده پس از چند روز دیگر ابوموسی آمد؛ عمرو استقبال گرمی از ابوموسی کرده و مشغول چاپلوسی و فریفتن او شد، و هر روز به احترام او می افزود و هر چه اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را از حیله و تزویر عمروعاص ترسانیدند حرف‌های آنان به گوش آن نادان فرو نرفته و خیال می‌کرد که عمرو او را جداً احترام می‌کند. خلاصه روزها یکی پس از دیگری سپری گشت اما از حکومت حکمین خبری نشد، در نتیجه کسانی که با آن‌ها بودند از زیادی تأخیر به تنگ آمده و اگر احیاناً کسی هم اعتراض می‌کرد به حرف او گوش نمی دادند، تا روزی عمروعاص به ابوموسی خطاب کرده و گفت رفیق عزیز چه اشکالی هست که هر دو تایمان معاویه را ب خلاف اختیار کنیم؟ چون که او از همه کس به عثمان نزدیک تر بوده و علاوه خون او را طلب می‌کند، و بدان که اگر این کار بر معاویه راست آید تو را از بخشش‌های بی کران خود، بهره مند خواهند ساخت، ابوموسی در جواب گفت خلیفه باید اهل دین باشد و بنابراین علی (علیه السلام) از همه کس به این مقام یرازنده تر است، و علاوه او از مهاجرین اولین (کسانی که در اوایل هجرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مهاجرت کرده اند) است، و با وجود آنان دیگران نباید به این مقام کاندید شوند، اگر می‌خواهی علی (علیه السلام) و معاویه را کنار گذاشته و عبدالله بن عمر را انتخاب کنیم؟ عمرو در جواب گفت: عبدالله قهرمان این میدان‌ها نیست، سپس پسر خود را پیشنهاد کرده و ابوموسی قبول نکرد. فردای آن روز عمروعاص مجلس را از بیگانه تهی ساخته و خطاب به ابوموسی نموده و گفت: تو اهل عراق را به آن اندازه دوست نداری که من مردم شام را دوست می‌دارم، و علاوه تو پیش مردم عراق آن اندازه احترام نداری که من در نظر اهل شام ارجمندم، و علاقه تو به علی (علیه السلام) به قدر محبت من به معاویه نیست، با این همه مصلحت در این است که من معاویه و تو علی (علیه السلام) را از این مقام عزل کنیم، بعد اگر مصلحت شد عبدالله عمر را اختیار می‌کنیم و گرنه خود مردم هر کس را بخواهند اختیار کنند. ابوموسی صحیح است حرف نیکو زدی و اندیشه خوبی کردی. عمروعاص پس دستور دهیم مردم جمع شوند تا رأی خود را اظهار کنیم. ابوموسی چون روز شنبه برای این کار بهتر است باشد برای فردا. آفتاب روز شنبه طلوع کرده و کسانی که با آن‌ها بودند اجتماع نموده و منتظر رأی حکمین شدند. ابوموسی آقای عمروعاص بفرمایید و حرف خودتان را بگویید. عمروعاص اختیار دارید من چه طور این جسارت را کرده و از شما پیشی گیرم....... فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔹🌸 ششم: داوری و و عاص 🌸🔸 عمروعاص اختیار دارید من چه طور این جسارت را کرده و از شما پیشی گیرم در حالی که شما دارای مقام شامخی پیش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ابوبکر وعمر بوده و در ایمان و هجرت بر من سبقت رفته اید، شما بفرمایید فرمایش خودتان را بگویید بعد من عرض خود را می‌رسانم. ابوموسی بلند شده به تریبون ضلالت تکیه کرده و پشت میکرفون گمراهی قرارگرفته مشغول سخنرانی شد، پس از حمد وثنا گفت: مردم در امری اتفاق کرده ایم امیدوارم که به صلاح امت باشد، عمروعاص گفت صحیح است به سخن خود ادامه دهید، در این جا ابن عباس روی به ابوموسی کرده و گفت ای ابوموسی به خدا سوگند عمروعاص تو را فریب داده است مبادا پیش از او اظهار نظر کنی، متأسفانه آن مرد نادان نصیحت او را نشنید و گفت: مردم بنده و عمروعاص اتفاق کرده ایم بر این که علی (علیه السلام) و معاویه را از خلافت خلع کرده و شما را در اختیار خلیفه آزاد گذاریم، پس من علی (علیه السلام) و معاویه را از خلافت خلع نمودم شما هر که را خواستید اختیار کنید، و به روایت اعثم کوفی انگشتر خود را از انگشت بیرون کشیده و گفت مثل این علی (علیه السلام) را از خلافت بیرون کشیدم، پس از ارتکاب این جنایت کنار رفته و خاموش نشست. عمروعاص روباه صفت بلند شد و گفت رفیق من رییس خود را از خلافت عزل نموده و من هم آقای او را عزل می‌کنم، بعد انگشتری که در دست داشت به انگشت کرده و گفت مردم بدانید که من معاویه را مثل این بر خلافت نصب کردم، زیرا که او از همه کس به عثمان نزدیک- تر است. ابوموسی همین که این حرف را شنید مغزش آتش گرفته و گفت خدا تو را موفق نکند که بر من حیله کردی و مثل تو مثل سگی را می‌ماند که در هیچ حالی از او آسوده نتوان بود، عمرو در جواب گفت مثل تو مثل دراز گوشی می‌ماند که کتاب حملش کنند، بالاخره آن دو دوست صمیمی نیم ساعت قبل، به همدیگر فحش داده و به جان هم افتادند، عراقی‌ها از این حکومت فوق العاده ناراحت شده و گفتند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌دانست که تو (ابوموسی) مرد احمقی هستی لذا به حکومت تو دل نمی داد، سپس ابوموسی از شرم علی (علیه السلام) و اصحابش راه مکه را گرفته و عراقی‌ها به طرف کوفه حرکت کرده و عمروعاص با یاران خود به شام رفتند، علی (علیه السلام) از شنیدن این جریان فوق- العاده ناراحت گشته ولیکن چون چاره ای نداشت صبر کرد. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫