eitaa logo
نشر فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام
460 دنبال‌کننده
133 عکس
101 ویدیو
2 فایل
کانال دوم ما ✳️اَحاديث ناب۱۴معصوم✳️ @Ahaadith_Ahlebait قال الامام صادق علیه السلام: کسی که احادیث ما را در دل شیعیان ما جای می دهد از هزار عابد برترست. 📚اصول کافی جلد۱صفحه۳۳ #کپی با ذکر #صلوات 💫 @ya_amiralmomenin110 💫 خادم کانال @Amirovisi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🌟 ۱۷ | * تولد آور مأمون ..* 🌺🌸🌸 👈🏾 مامون پس از کشتن امین (برادر خود) با زبیده خاتون مادر وی ملاقات کرد و عذرهای فراوان خواست ولی هر چه عذرخواهی می نمود جوابی نمی شنید. در این بین متوجه شد که مادر زیرزبانی سخنانی می گوید ولی معنای آن را متوجه نمی شود. مأمون گفت: مادر مرا نفرین می کنی؟ گفت: نه. ولی مامون همچنان اسرار ورزید تا بداند مادرش چه می گوید!؟ تا این که زبیده چنین گفت: من به یاد می آورم مطلبی را که تمام مقدرات کشتن پسرم (حتی به قتل رساندن امام رضا (علیه‌السلام) توسط وی در آینده) از همان ماجرا رقم می خورد! و آن ماجرا این است: ⭕ روزی با پدرت شطرنج بازی می‌کردیم، به شرط آن که هر کس برد، آنچه از فرد بازنده خواست عملی کند. در این بین پدرت بر من پیروز گردید و شرط عجیب خود را برایم گذاشت: وی (هارون الرشید) گفت: باید دور قصر را برهنه و عریان بگردی! و من هر چه عذر خواستم قبول نکرد و بالاخره خواسته‌ی او را عملی کردم. ♦️پس از آن دوباره شروع به بازی کردیم و این دفعه من بر او غالب آمدم و به وی گفتم: باید در آشپزخانه قصر با قبیح‌ترین و زشت‌ترین کنیزان عمل زناشویی را انجام بدهی! و پدرت هر چه من را التماس نمود و حتی گفت که خراج یک سال مصر را به من می‌دهد، ولی من قبول نکردم و دست او را گرفتم و بردم میان آشپزخانه، و خوب گشتم و کنیزی بدشکل تر از مادر تو «مراجل» پیدا نکردم و گفتم باید با این کنیز، آن عمل را انجام بدهی! او اجباراً این عمل را انجام داد و نطفه‌ی تو منعقد شد، حالا در ذهنم این ماجرا به یاد آمد و داشتم بر زیر لب به خود می گفتم: «لَعَن الله اللجاج»، خدا لعنت کند مرا که به فشار و اصرار سبب قتل پسر خودم شدم! 📚 منابع: -- حـيـاة الحيوان، دميرى ج۱، ص۷۲ -- اعلام الناس فى اخبار البرامكة، وبنى العباس، اتليدى،ص ۱۰۶ 🌿 جان عالمیان به فدای مولایمان امام صادق علیه السلام که فرمودند: دشمن ما (اهل البیت علیهم السلام) نیست، مگر کسی که ولدالزناست یا مادرش در حیض به او حامله شده باشد. حلیه المتقین، علامه بزرگوار مجلسی، باب آداب زفاف و مجامعت ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 ای از خلفای 🍂🌼 هنگامی که منصور دوانیقی ساختمان‌های بغداد را می‌ساخت، دستور داد، هر چه بیشتر به جستجوی فرزندان علی علیه السلام پرداخته، هر کس را پیدا کردند دستگیر نموده در لای دیوارهای ساختمان‌های بغداد بگذارند. روزی پسر بچه زیبایی از فرزندان حسن مجتبی علیه السلام را دستگیر نمودند و او را به بنا تحویل دادند و دستور داد او را در لای دیوار بگذارد و چند نفر جاسوس مورد اعتمادش را گماشت که مواظب کار بنا بوده و ببینند آن پسر بچه را در لای دیوار بگذارد. بنا از ترس جان خود مطابق دستور، پسر بچه را در میان دیوار گذاشت، ولی دلش به حال او سوخت، در دیوار سوراخی گذاشت تا پسرک بتواند تنفس کند و آهسته به او گفت: ناراحت نباش! صبر کن! شب که شد من تو را از لای این دیوار نجات خواهم داد. شب که فرا رسید بنا در تاریکی شب آمد و پسر بچه سید را از لای آن دیوار بیرون آورد و به او گفت: تو را آزاد کردم هر طور شده خودت را پنهان کن! و مواظب خود من و کارگرانی که با من کار می‌کنند باش! مبادا ما را به کشتن دهی، اکنون که در این تاریکی شب تو را از لای دیوار خارج کردم بدان جهت است که روز قیامت نزد جدت رسول الله شرمنده نباشم و حضرت مرا در پیشگاه خداوند به محاکمه نکشاند. سپس با ابزار بنایی کمی از موی سر آن پسرک را چید، دوباره به او تأکید کرد که خود را پنهان کن و مبادا پیش مادرت برگردی. پسر بچه گفت: حال که نباید پیش مادرم بروم، به مادرم اطلاع بده که من نجات یافته‌ام و فراری هستم، تا نگران من نباشد و کمتر گریه کند، آنگاه رو به فرار گذاشت ولی نمی دانست کجا برود، عاقبت راهی را بدون هدف پیش گرفت و گریخت و معلوم نشد کجا رفت. او آدرس مادرش را در اختیار بنا گذاشت. بنا می‌گوید: من به همان آدرس به سوی خانه مادرش حرکت کردم، وقتی به نزدیک خانه رسیدم، زمزمه گریه و ناله مانند زمزمه زنبور شنیدم، فهمیدم که صدای گریه مادر همان پسر بچه است، نزد او رفتم و جریان فرزندش را به او نقل کردم و موی سر پسرش را نیز به او دادم و به خانه برگشتم. [۱] در رگبار 🍃🌸 رسول خدا صلی الله علیه و آله با سربازان اسلام برای سرکوبی عده ای از مشرکین حرکت نمود. در این پیکار زنی تازه عروس اسیر مسلمان شد که شوهرش در مسافرت بود. هنگامی که از سفر برگشت اسارت زنش را به او خبر دادند، او در تعقیب لشکر اسلام راه افتاد. پیغمبر اسلام در محلی فرود آمد و دستور داد عمار پسر یاسر و عباد پسر بشر نگهبانی کنند؟ این دو سرباز شب را به دو قسمت تقسیم کردند. بنا شد قسمت اول شب را عباد و قسمت دوم را عمار پاسداری کنند. عمار به خواب رفت و عباد از فرصت استفاده نمود و به نماز ایستاد که در آن دل شب راز و نیازی با آفریدگار خود داشته باشد. در آن وقت شوهر زن رسید، شبهی را دید ایستاده است. از تاریکی شب نفهمید که او انسان است یا چیز دیگر. تیری به سوی او شلیک کرد، تیر بر پیکر عباد نشست، عباد نماز را ادامه داد و قطع نکرد. پس از آن تیری دیگر انداخت. آن هم بر پیکر وی رسید. عباد نمازش را کوتاه نمود، به رکوع و سجود رفت و سلام گفت و نماز را تمام کرد. آنگاه عمار را بیدار کرد و او را از آمدن دشمن باخبر ساخت. وقتی که عمار او را در آن حال دید که چند تیر بر بدنش اصابت کرده او را سرزنش کرده و گفت: چرا در تیر اول بیدارم نکردی؟ عباد گفت: هنگامی که تیرها به سوی من شلیک شدند من در نماز بودم و مشغول خوانده سوره (کهف) بودم و نخواستم آن سوره را ناتمام بگذارم. چون تیرها پی در پی آمد به رکوع و سجود رفته و نماز را تمام کردم و تو را بیدار نمودم. اگر نمی ترسیدم از این که دشمن به من رسیده و به پیغمبر صلی الله علیه و آله صدمه ای برساند و در پاسداری که به عهده من گذاشته شده کوتاهی کرده باشم، هرگز نماز را کوتاه نمی کردم اگر چه کشته می‌شدم. دشمن که فهمید مسلمانان از آمدن او باخبرند پا به فرار گذاشت و رفت. [۱] ---------- 📚منابع: [۱]: ۱۰۲. ب: ج ۴۷، ص ۳۰۶. [۱]: ۱۰۳. ب: ج ۲۰، ص ۱۱۷ و ج ۲۲، ص ۱۱۶ با اندکی تفاوت. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌      ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫