💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💢 مقتل-روز پایانی حیات رسول اکرم(ص) 💢
روز بعد مرض حضرت رسول شدت پیدا كرد و مردم را از ورود به منزل منع كردند و به كسى اجازه ندادند تا از آن جناب عیادت كند، امیر المؤمنین علیه السّلام همواره در خدمت پیغمبر بودند و از وى مفارقت نمیكردند مگر براى انجام كارهاى لازم و ضرورى.
امیر المؤمنین علیه السّلام براى انجام كارى از منزل بیرون شدند، و در این هنگام حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله كه از شدت تب بىحال شده بودند به خود آمدند و علی علیه السّلام را در كنار خود ندیدند، فرمودند برادر و یارم را بگوئید نزد من حاضر شود، پس از این بار دیگر ضعف بر او مستولى شد.
عائشه گفت: ابو بكر را طلب كنید او را در خدمت پیغمبر حاضر كردند، هنگامى كه دیدگان مباركش بر ابو بكر افتاد چهرهاش را از وى برگردانید ابو بكر نیز فورا از منزل بیرون شد، بار دیگر پیغمبر فرمود: برادر و یار مرا نزدم طلب كنید.حفصه گفت:
عمر را طلب كنید هنگامى كه عمر در پیش آن جناب حاضر شدند حضرت از دیدن عمر ناراحت شد و صورت خود را از او برگردانید، مرتبه سوم فرمود:
برادر و یارم را نزد من بخوانید، ام سلمه گفت: على بن ابى طالب را طلب كنید تا در نزد وى حاضر شود زیرا اكنون پیغمبر جز على دیگرى را اراده نكرده است هنگامى كه امیر المؤمنین در نزد حضرت حاضر شد، او را در نزد خود مكان داد و با او در نهانى به گفتگو پرداخت، بعد از مذاكرات چندى امیر المؤمنین از خدمت پیغمبر برخاست و در گوشهاى نشست، در این هنگام حضرت رسول به خواب رفتند و علی علیه السّلام از منزل بیرون شدند.مسلمانان كه در بیرون اجتماع كرده بودند گفتند: یا ابا الحسن پیغمبر در نهانى با شما چه مطالبى را در میان گذاشت فرمود: حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله هزار باب از علم را بروى من گشود، كه از هر درى هزار درب دیگر گشوده میگردد، و در ضمن وصایا موضوعاتى را به من تذكر داد كه من همه آنها را ان شاء اللَّه انجام خواهم داد.
سپس مرض پیغمبر شدت پیدا كرد و وفات او نزدیك شد، در آخرین لحظات حیات به على بن ابى طالب علیه السّلام فرمود: اینك سرم را روى دامن خود بگذار زیرا امر خداوند نزدیك شده و آخرین دقائق زندگى من در این جهان در رسیده است.هر گاه جان از كالبدم بیرون شد او را در دست بگیر و به صورت خود بكش پس از این مرا بطرف قبله برگردان و غسل و تكفین مرا خود انجام ده، و بر من نماز بگذار، و تا آنگاه كه بدن مرا در زیر خاك پنهان نساختهاى از من مفارقت نكن، و در همه این امور از خداوند استعانت بجوى.
در این هنگام امیر المؤمنین علیه السّلام سر مبارك حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله را در دامن خود گذاشت، و آن جناب از فشار مرض از حال رفت، حضرت زهرا سلام اللَّه علیها در چهره پدرش مینگریست و گریه میكرد و این شعر را قرائت می نمود:و أبیض یستسقى الغمام بوجههثمال الیتامى عصمة للأراملحضرت رسول دیدگان مباركش را باز كرد و با صوت ضعیف گفت: اى دخترك من این بیت گفته عمویت ابو طالب است، شما به جاى او این آیه را از قرآن قرائت كنید:
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ.
در این هنگام حضرت زهراء سلام اللَّه علیها مدتى گریه كرد پدر بزرگوارش او را نزدیك خود طلبید و مطالبى را در نهانى با او در میان گذاشت كه در اثر آن چهرهاش از هم باز شد و آثار خوشحالى در وى ظاهر گردید.بعد از این مذاكرات كه با حضرت زهراء سلام اللَّه علیها انجام پذیرفت جان پاكش از كالبد شریفش بیرون شد و در این حال دست امیر المؤمنین علیه السّلام در زیر گلوى آن جناب قرار داشت و جان شریف او در دست علی علیه السّلام قرار گرفت و آن حضرت او را بالاى سر خود بردند و پس از آن بصورت خود كشیدند پس از اینكه حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله از دنیا رفتند امیر المؤمنین علیه السّلام طبق وصیت آن جناب بدن مبارك او را بطرف قبله كشیدند و تشریفات تغسیل و تكفین او را فراهم كردند.از حضرت زهرا سؤال شد پدرت در نهانى چه موضوعاتى با شما در میان نهاد؟
فرمود: پدرم بمن اطلاع داد كه من اول كس از اهل بیت او خواهم بود كه بوى ملحق میگردم، و این قضیه در همین نزدیكىها انجام خواهد گرفت، و بهمین جهت من خوشحال شدم. از ام سلمه روایت شده كه وى گفت:
در روزى كه حضرت رسول وفات كردند من دست خود را در سینه او قرار دادم و اكنون كه مدتى از آن زمان می گذرد و با اینكه من همواره طعام میخورم و وضوء میگریم هنوز بوى مشك از دست استشمام مىشود.حضرت زهرا سلام اللَّه علیها در آن هنگام كه مرض پدر بزرگوارش شدت كرده بود فریاد میزد، اى پدرى كه همواره با جبرئیل سخن میگفتى و از پروردگارت دورى نگزیدى، و اكنون در بهشت خداوند جاى گزیدهاى و دعوت پروردگارت را اجابت كردى.
حضرت باقر علیه السّلام فرمود: هنگامى كه وفات حضرت نزدیك شد جبرئیل در خدمت آن
جناب حاضر شد و عرض كرد یا رسول اللَّه میل دارى به دنیا رجوع كنى؟ فرمود میل دارم بطرف پروردگارم بروم و بدنیا نیازى ندارم.
✅ترجمه إعلام الورى،204،وفات حضرت رسول صلى الله علیه و آله
#پیامبر_متن_روضه
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💢 پیامبر اکرم(ص)-مقتل-غسل و تدفین پیامبر(ص) توسط امیرالمومنین(ع) 💢
هنگامى كه امیر المؤمنین علیه السّلام اراده كردند آن جناب را غسل دهند فضل بن عباس را طلبیدند و از وى كمك خواستند تا پیغمبر را غسل دهند على علیه السّلام در موقع تغسیل چشمهاى خود را بستند و پیراهن خود را از جلو پاره كردند و بشستن بدن مبارك حضرت رسول پرداختند پس از این كه از تغسیل و تكفین فارغ شدند پیش آمدند و بر آن جناب نماز خواندند.ابان گوید:
حضرت باقر علیه السّلام فرمود: مردم گفتند، باید چگونه بر پیغمبر نماز خوانده شود على علیه السّلام فرمود پیغمبر در حیات و ممات امام و پیشواى ما هستند مردم پس از این دسته دسته آمدند و بر آن حضرت نماز خواندند بدن مبارك پیغمبر روز دو شنبه و سه شنبه در زمین بود و مسلمانان از مدینه و نواحى آن مىآمدند و بر جنازه حضرت نماز مىخواندند.بعد از این كه اراده كردند پیغمبر را دفن كنند در محل دفن اختلاف كردند، امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود خداوند در مكانى كه از پیغمبر خود قبض روح كرد همان محل را براى دفن وى اختیار میكند من اكنون بدن مبارك او را در حجره خودش دفن خواهم كرد مسلمین هم باین نظر راى موافق دادند.عباس بن عبد المطلب دنبال ابو عبیده جراح كه گوركن مخصوص اهل مكه بود فرستادند و هم چنین زید بن سهل را كه براى اهل مدینه گور میكند احضار كردند این دو نفر هر كدام بطریقى حفر قبور مىكردند عباس گفت خداوندا هر چه را كه براى پیغمبرت شایسته است پیش آور در این هنگام زید بن سهل را امر كردند تا بطریق مدنیان قبرى براى حضرت رسول مهیا سازد بعد از اینكه قبر كنده شد امیر المؤمنین و عباس و فضل بن عباس و اسامة بن زید جلو آمدند تا در دفن پیغمبر شركت كنند.انصار فریاد زدند: یا على براى خداوند و حقى كه ما داریم یكى از انصار را هم در دفن پیغمبر شركت دهید تا ما هم در این موضوع بهره و نصیبى داشته باشیم، علی علیه السّلام فرمود: اوس بن خولى كه مردى از بنى عوف بود و در جنگ بدر نیز شركت داشت پیش آید و در تشریفات دفن شركت كند.امیر المؤمنین به اوس بن خولى فرمود: اكنون داخل قبر شوید، این مرد پس از اینكه داخل در قبر شد امیر المؤمنین بدن پیغمبر را بطرف قبر سرازیر كرد و بدن مبارك در قبر جایگیر شد، و بعد از این به اوس فرمود: شما اكنون از قبر بیرون شوید، و خود حضرت داخل در قبر شد.پس از اینكه علی علیه السّلام داخل قبر شد كفن را از صورت پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله دور كرد و چهره مباركش را بر زمین گذاشت و بطرف قبله گردانید، بعد از این لحد گذاشت و خاك بر آن ریخت- و بدین وسیله تشریفات دفن پیغمبر نیز پایان یافت و عدل و تقوا و علم و دانش و فضیلت در دل خاك پنهان شد.
✅ترجمه إعلام الورى،207،وفات حضرت رسول صلى الله علیه و آله
#پیامبر_متن_روضه
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
💢 گریز روضه رسول اکرم صلی الله علیه و آله 💢
🔶 اجازه گرفتن عزرائیل از حضرت رسول (ص)
از ابن عباس روایت شده است:
رسول خدا(ص) هنگام بیماری لحظه ای بیهوش گردید، در آن هنگام در خانه کوبیده شد.فاطمه(س) فرمود: کیستی؟کوبندۀ در گفت: مرد غریبی هستم، آمده ام از رسول خدا (ص) پرسشی کنم. آیا اجازه می دهید به محضرش برسم؟فاطمه(س) فرمود: بازگرد که خداوند تو را بیامرزد، اکنون پیامبر(ص)بیمار است. آن شخص غریب رفت و پس از لحظه ای بازگشت و در خانه را کوبید و گفت: مرد غریبی است از پیامبر(ص)اجازه ورود می طلبد، آیا به غریبان اجازۀ ورود می دهید؟ در این هنگام رسول خدا(ص)به هوش آمد و فرمود: فاطمه جانم! آیا می دانی که این شخص کیست؟ او کسی است که جمعیت ها را پراکنده می کند، لذات را درهم می شکند، این فرشتۀ مرگ (عزرائیل) است.به خدا سوگند، قبل از من از کسی اجازه نگرفته و پس از من از احدی اجازه نمی گیرد. به خاطر مقام ارجمندی که در پیشگاه خداوند دارم، از من اجازه می طلبد، به او اجازۀ ورود بده. فاطمه(س) به او فرمود:
داخل شو، خدا تو را بیامرزد، عزرائیل مانند نسیم ملایمی وارد خانۀ پیامبر شد و گفت: «السَّلامُ عَلی اَهلِ بَیتِ رَسُولِ اللهِ» سلام بر خاندان رسول خدا(ص).[۶]
🔶 اشارۀ گریز:
روضۀ شهادت حضرت زهرا(س)هنگامی که با شکستن حرمت و بی اذن داخل خانه حضرت شدند.
✅ ۶- انوارالبهیه، ص ۱۶ و ۱۷٫
#پیامبر_متن_روضه
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
💢 گریز روضه رسول اکرم صلی الله علیه و آله 💢
🔶 فاطمه(س)تاب دیدن پیراهن پیامبر(ص)را ندارد.
حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)می فرمایند:
من پیغمبر را از زیر پیراهن غسل دادم. یک روز فاطمه(س) فرمود:
میل دارم پیراهن پدرم را ببینم. وقتی پیراهن را به او دادم بویید و بوسید و گریست و بی اختیار از فراق پدر از حال رفت و بر روی زمین افتاد. بعد از آن پیراهن را از فاطمه(س)مخفی کردم.[۷]
گریز به روضۀ پیراهن خونین حضرت سیدالشهداء (ع)که همیشه در نزد حضرت زینب(س)بود.
✅ ۷- بیت الاحزان، شیخ عباس قمی (ره)
#پیامبر_متن_روضه
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
💢 گریزهای روضه رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم 💢
🔷 ستون حنّانه
در مسجد النبی، کنار مرقد پیغمبر(ص) ستونی به نام «حنّانه» وجود دارد که خواندن دو رکعت نماز در کنار آن مستحب است. علت نامیده شدن این ستون به این نام این بوده که رسول خدا(ص)تا مدت ها بعد از نماز به این نخل خشکیده که الان ستون است تکیه می دادند و صحبت می فرمودند.بعضی از اصحاب برای مراعات حال پیغمبر(ص)منبر سه پله کوچکی درست نمودند. پیغمبر(ص)پس از نماز، هنگامی که برخاستند تا به سوی منبر بروند از کنار این درخت که رد شدند یک دفعه صدای نالۀ جانگدازی که نالۀ فراق بود از این چوب خشک بلند شد که تمام اهل مجلس را متأثر نمود.رسول خدا برگشت و چوب را در بغل گرفت و فرمود: ناراحت نباش! من از خدا خواستم که تو را از درختان بهشت قرار دهد. قدری که آرام گرفت به منبر نشست.[۳]
🔷 اشارۀ گریز:
روضۀ وداع حضرت علی(ع) با حضرت زهرا(س) یا وداع امام حسین (ع )با حضرت زینب(س)یاوداع پیامبر(س)باحضرت زهرا(س).
✅ ۳- تفسیر سوره مبارکه حدید ص ۸۲٫
#پیامبر_متن_روضه
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
💢زاری مکن بر حال من با حال و روزت💢
در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را
خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را
فردا همینکه جمع کردی بسترم را
آماده کن کمکم عزیزم بسترت را
آماده کن از آن کفنها دومین را
بیرون بیاور یادگار مادرت را
بگذار روی سینهام باشد حسینت
بگذار بر قلبم حسن را دخترت را
بگذار با طفلان تو قدری بسوزم
حالا بگویم حرفهای آخرت را
زاری مکن بر حال من با حال و روزت
خاکی مکن دنبال بابا معجرت را
تو بار شیشه داری و میترسم از تو
خیلی مواظب باش طفل دیگرت را
وقتی که میریزند هیزم روی هیزم
وقتی که میسوزاند آتش سنگرت را
بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را
بابا مواظب باش پشتِ در سرت را
ای کاش میشد روضهی بازو نمیشد
وقتی علی میشوید آهسته پَرَت را
این جملهی آخر عزیزم با حسین است:
"با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را"
✅حسن لطفی۹۶/۰۸/۲۵
#پیامبر_شعرروضه
#حضرت_زهرا_شعرروضه
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷
💢 زبانحال پیامبر اسلام (ص) 💢
یاس سپید باغ بهاران من بیا
نور پُر از تلألؤ چشمان من بیا
لرزه نشسته بر تن و دستان من بیا
جان میدهم کنار تو ای جان من بیا
اشک فراق بر رُخ بابا چکیده است
زهرای من زمان جدائی رسیده است
ای راحتی این نفس آخرم بیا
خواهم که توشه ام بدهی دخترم بیا
سایه زده اجل به سرم بر سرم بیا
ای مهربانتر از پدر و مادرم بیا
آهی برای این دل غم پرورم بکش
تا سالم است دست تو روی سرم بکش
غصه نخور زمان جدائی زیاد نیست
از پیلهء فراق رهایی زیاد نیست
ذکر پدر پدر به کجائی زیاد نیست
تا اینکه در برم تو بیائی زیاد نیست
آماده باش بعد من از راه میرسی
با صورتی گرفته تو ای ماه میرسی
تو بعد من بلا کش غم بی نهایتی
تنها سپر برای امام و ولایتی
حامی حیدری و خودت بی حمایتی
در شعله یاعلی تو گردد حکایتی
بعد من از زمانه تو بیزار میشوی
مجروح ضربهء در و دیوار میشوی
زهرای من به خواب و به رؤیا بگو علی
در پشت در به نیّت بابا بگو علی
شعله اگر که سوخت تنت را بگو علی
در کوچه زیر مشت و لگد ها بگو علی
دشمن به اهل بیت چه گستاخ میشود
با میخ داغ جسم تو سوراخ میشود
زهرا بیار این دم آخر حسین را
زهرا بیار جان پیمبر حسین را
تا بینمش به چشم زخون تر حسین را
تا بوسه اش زنم لب و حنجر حسین را
وقتی که روز خواهر او میشود سیاه
می آیم از بهشت به گودال قتلگاه
وقتی زتشنگی به زمین مانده ردّ پاش
بر جای بوسه ام نوک خنجر کشد خراش
بی فایده ست هر چه کند قاتلش تلاش
پس با لگد کند به روی خاک جابجاش
اینگونه است خصم چنین حَربه میزند
از پشت سر به گردن او ضربه میزند
✅مجتبی صمدی شهاب ۱۳۹۶/۸/۲۵
#پیامبر_شعرروضه
#حضرت_زهراشعر_روضه
🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢السلام علیک یا علی بن موسی الرضا💢
تکرار میکنم که سلام علی الرئوف
تا بشنوم دمی و علیک سلام را
#امام_رضا_مدح
🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢صحن گوهرشاد تو برده دل و جان مرا 💢
دَر زدن دشوار باشد بر گدا اما هنوز
دوست دارم دَر زنم من بارها اما هنوز ...
هستم از روز ازل مست می و میخانه ات
من به عشقت گشتم آنجا مبتلا اما هنوز ...
هر زمان آورده ام بر درگه پاکت پناه
درد را ناگفته کردی تو دوا اما هنوز ...
مرقدی داری که باشد برتر از بیت الحرام
حج مسکین و فقیر و بی نوا اما هنوز ...
آب سقا خانه ات بهتر ز صهبای جنون
خورده ام یک جرعه زان آب بقا اما هنوز ...
صحن گوهرشاد تو برده دل و جان مرا
مرغ جانم بین آن گشته رها اما هنوز ...
بسته بودم رشته ای بر پنجره فولاد تو
تا ببوسم پنجه مشکل گشا اما هنوز ...
آنکه باشد شهپرش جاروی صحن باصفات
آشیان دارد به ایوان طلا اما هنوز ...
این همه ابهام اندر این غزل از بهر چیست
قلب ما با روضه می یابد جلا اما هنوز ...
من تأسی می کنم در گریه بر ابن شبیب
تا بگریم بر شهید کربلا اما هنوز ...
خواهری اما چه خواهر روی تل خاک ها
از حرم تا قتلگه می زد صدا اما هنوز ...
نیزه و شمشیر و صدها حربه جنگی و تیر
پیر مردی داشت در دستش عصا اما هنوز ...
شمر تا فهمید حلقش بوسه گاه مصطفاست
کرد او را ذبح گویا از قفا اما هنوز ...
در برش دریایی از خون بر لبش سوز عطش
بین مقتل می زند او دست و پا اما هنوز ...
زینبش استاده بود و دید او سر را برید
داشت بر لب فاطمه شور و نوا اما هنوز ...
زیر سم مرکب ده نابه کار پست و رذل
جسم او شد پایمال اسب ها اما هنوز ...
کهنه پیراهن تلافی کفن را هم نکرد
جسم او را نیست غیر از بوریا اما هنوز ..
✅جواد کلهر
#امام_رضا_مدح
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷
💢 سلام می شنود از تو زائر حرمت... 💢
اگر چه نیست مرا شأن زائر حرمت
کبوتری است دلم دور گندم کرمت
اگر تو پای به چشمم نمی نهی بگذار
که لحظه ای بکشم چشم خویش بر قدمت
تو آن امام رئوفی که دشمنانت نیز
طمع برند به لطف و عنایت و کرمت
عجب نه، گر دو جهان را نهی کف دستش
اگر به جان جوادت، کسی دهد قسمت
خجسته باد خراسان و زنده باد ایران
که مستدام بود زیر سایه علمت
هزار موسی عمران به طور تو مدهوش
هزار عیسی مریم گرفته جان ز دمت
نماز برده به صحن مطهر تو نماز
حرم طواف کند در حریم محترمت
تو آن امام رضایی که اختیار قضاست
به اقتضای خداوند جاری از قلمت
هنوز وارد صحن مطهرت نشده
سلام می شنود از تو زائر حرمت
عنایتت همگان را گرفت و "میثم" هم
چو قطره ای است که افتاده در کنار یمت
✅استاد سازگار
#امام_رضا_مدح
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢 امان نامه از دست پر مهر امام الرئوف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام 💢
نقل گردیده ز آذربایجان
سوی مشهد کاروانی شد روان
پا در این ره ، با یقین بگذاشتند
جملگی شوق زیارت داشتند
در میانِ قافله یک کور بود
کز ولا چشمِ دلش پُر نور بود
اُلفتی دیرینه بودش با رضا
داشت در هر گام ، ذکر یا رضا
اندک اندک گشت طی ، آن فاصله
کرد منزل در خراسان ، قافله
غسل کرده ، سوی روضه آمدند
در حریمِ روحِ حج ، مُحرِم شدند
در طواف مرقدِ موسی الرضا
حاجت خود خواستند از کبریا
چند روزی در خراسانِ رضا
از شرف بودند مهمانِ رضا
پس خریدند آن گروهِ مهر کیش
چند سوغاتی ، برایِ اهلِ خویش
بینِ آن سوغاتهایِ یادگار
برگه هایی بود خوش نقش و نگار
بود نقّاشیّ روی برگه ها
صحن و ایوانِ علی موسی الرضا
عاقبت گردید راهی کاروان
از خراسان ، سوی آذربایجان
چون دو فرسخ از مسیرش طی نمود
کاروان در منزلی آمد فرود
هر که از آن برگه ها همراه داشت
باز کرد و پیشِ رویِ خود گذاشت
با نظر کردن به تصویرِ حرم
شاد می گشتند و آسوده ز غم
چونکه می کردند یاد از ارضِ طوس
از حریمِ حضرت شمس الشموس
مردِ نابینا که چشمش تار بود
تا صدایِ برگه بگشودن ، شنود
گفت : این شوق و شعف ها از کجاست ؟!
چیست این برگه که در دست شماست ؟!
کز نظر بر آن چنین خُرّم شدید
فارغ از هر محنت و هر غم شدید
از رهِ شوخی ، به نابینا یکی
گفت : ای بر مهرِ مولا مُتّکی
این امان از آتشِ خشمِ خداست
که به امضایِ علی موسی الرضاست
این ضمانت نامه ها را در حرم
می دهد بر زائرین ، آن محترم
سرخطِ عفوِ گنه بر ما همه
داده از رحمت ، عزیز فاطمه
این عنایت از امامِ ثامن است
کز برای ما جنان را ضامن است
مرد نابینا که خود از ابتدا
بی خبر می بود از این برگه ها
کرد گفتارِ رفیقان را قبول
خاطرش افسرده شد ، قلبش ملول
شوخیِ زوّار را پنداشت راست
از امامِ خود ، ضمانت نامه خواست
گفت : ای روشن ز نورت غرب و شرق
بینِ زوّار از چه بنهادی تو فرق ؟
گر چه تن رنجور و چشمش کور بود
قلبِ من لبریزِ شوق و شور بود
ای که کردی چشم داران ، کامیاب
سائلِ روشن دلت ، منما جواب
پس به یاران گفت : من بار دگر
سوی مشهد می روم با چشمِ تر
در حرم آنقدر نالم کز وفا
یک امان نامه مرا بخشد رضا
نیمه شب با یک جهان آه و فسوس
گشت راهی ، اشک ریزان ، سوی طوس
هر چه گفتندش که شوخی کرده ایم
یادگار این برگه ها آورده ایم
روی آن تصویرِ ایوانِ طلاست
نقشی از صحنِ مصفّای رضاست
همرهِ ما باش و با این کاروان
نِه قدم در راهِ آذربایجان
دیگر او گفتارشان ، باور نکرد
فکرِ مشهد را برون از سر نکرد
در مسیرِ طوس بنهاد او قدم
مستقیم از راه آمد در حرم
آن ضریحِ پاک را در بر گرفت
شکوه های خویش را از سر گرفت
گفت : با پایی ز ره ، پر آبله
آمدم از دست تو ، گیرم صله
دِه امانم ز آتشِ خشمِ خدا
حقّ زهرا ، یا علی موسی الرضا
ور نه دست از این ضریحِ تابناک
برنخواهم داشت ، تا گردم هلاک
آنچنان بگریست در پایِ ضریح
شُست با اشکش همه جایِ ضریح
ناگهان از رأفتِ مولای او
گشت بینا ، چشمِ نابینای او
دید پاره کاغذی دارد به دست
با خطِ سبزی بر آن بنوشته است
ز آتشِ دوزخ ، فلان بنِ فلان
هست فردایِ قیامت ، در امان
شکرِ نعمت کرد و از آن بارگاه
سوی یاران ، باشتاب افتاد راه
آمد و بر قافله ، خود را رساند
همرهان را در کنارِ خویش خواند
جملگی دیدند او بینا شده است
در کفِ او برگه ای امضا شده است
هست متنِ نامه ، سرخطّ امان
ز آتشِ خشمِ خدای لامکان
خیلِ یاران ، آگه از این راز کرد
شرحِ آن اعجاز را ابراز کرد
گفت : کز الطافِ مولای غریب
این ضمانت نامه بر من شد نصیب
چشم هایِ من ، که عمری بود کور
از عنایاتِ رضا بگرفت نور
ای خوش آن چشمی که روشن از رضاست
آبرو و هستیِ من از رضاست (1)
(( ایزدیّا )) ز آن امامِ مهربان
کن طلب بهرِ عزیزانت امان
دردِ خود آور که درمانت دهد
نور ، بر اشعار و دیوانت دهد
✅امیر یزدی همدانی
1 ـ شیخ علی اکبر مروّج الاسلام ؛ کرامات الرضویّه ؛ ج1 ؛ فصل4 ؛ کرامت20 ؛ ص227 به نقل از محدّث قمی ؛ تحفه الرضویّه به نقل از شمس الدین محمد ؛ وسیله الرضوان .
#امام_رضا_مدح
#مثنوی
🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢 جانِ جواد، مادر خود را صدا مزن 💢
سخت است پیش پای پسر، دست و پا مزن
جانِ جواد، مادر خود را صدا مزن
حالا که زهر شیره ی جانِ تو را کشید
آتش به جان این جگر مبتلا مزن
بالا سرت جواد و اباصلت آمدند
پس بینِ هجره ناله ی واغربتا مزن
از شانه ی جواد کمی هم کمک بگیر
بر روی خواهش پسر خویش، پا مزن
گرچه به یاد مادرت آتش گرفته ای
پیش جواد، حرفی از آن کوچه ها مزن
قدری بنوش جرعه ی آبی و، این همه
با یاد کربلا، طرفی آب را مزن
این دست از شراره ی زهر آب گشته است
بر صورتت به یاد لبِ سرجدا مزن
آقا عبا بکش به سر اطهرت، ولی
حرف از عبای کشته ی کرببلا مزن
✅رضا باقریان
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
ضروري ترين نياز بشر ارتباط با عالم ملکوت و آزادشدن از هبوطي است که با نزديکي به شجره ي ممنوعه در آن قرار گرفت و ارتباط با عالم ملکوت ميسّر نمي شود مگر آن که به انسان هاي ملکوتي که با وجودشان اشاره به آن عالم دارند نظر اندازيم. حضرت سيدالشّهداء(ع) در کربلا چنين راهي را در جلو بشريت گشودند، لذا ما با زيارت آن حضرت به ملاقات آن امام مي رويم تا ما نيز نظاره گر ملکوت عالم باشيم و از جرگه ي مسلماناني که امام را شهيد مي کنند به در آييم و به جرگه ي گروهي بپيونديم که در امام ذوب شدند و خون خواهي او را خون خواهي خود دانستند و از خدا خواستند که «أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِي...» خون خواهي حسين(ع) را که خون خواهي خودم محسوب مي شود، رزق من گردان که جان من جداي از جان مولايم حسين(ع) نيست
#زیارت_عاشورااتحادروحانی_باامام_حسین
چکیده کتاب فوق با هشتک 👇در حال آماده سازی است .
#زیارت_عاشورااتحادروحانی_باامام_حسین
استاد اصغر طاهرزاده
🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢 ریخت از زیر عبایش همه ی بال و پرش💢
از اباصلت بپرسید چه آمد به سرش
که چرا تیره شده صبح سپید سحرش
برده از مادر مظلومه ی خود ارثیه ای
خم شده مثل قد و قامت مادر کمرش
بس که در کوچه زمین خورد و دوباره برخاست
ریخت از زیر عبایش همه ی بال و پرش
آن چنان در دل حجره به خودش می پیچد
پر شده در همه ی عالم بالا خبرش
تا به یاد جگر پاره ی جدش افتاد
یا حسن گفت و سپس سوخت تمام جگرش
منتظر بود جوادش برسد از یثرب
لحظه ی آخر عمر خیره به در شد نظرش
کربلا شاه کنار پسرش رفت ، اینجا
شاه بر نقش زمین بود که آمد پسرش
این مصیبت به خدا بانگ عزا می خواهد
دعبل مرثیه خوان کو که شود نوحه گرش
گریه کن ابن شبیب ، سید ما را کشتند
تشنه بود و دو جهان سوخت ز سوز شررش
✅یدالله شهریاری
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶
💢هزار شكر كه معصومه با برادر نيست💢
دعا كنيد شب گريه آورش نرسد
و جانِ او به لبانِ مطهرش نرسد
هنوز هم كه جوادش نيامده از راه
دعا كنيد نفسهای آخرش نرسد
بدون سرفهی خونين جگر نمیريزد
دعا كنيد كه زخمی به حنجرش نرسد
هزار شكر كه معصومه با برادر نيست
وگرنه داشت دعايی كه خواهرش نرسد
چنان به رویِ زمين میخورَد قدم به قدم
گمان كنم كه به حجره به بسترش نرسد
نفس نفس زدنش سختتر شده ای داد
خداكند كه صدايش به مادرش نرسد
جوادش عاقبت آمد ...گريز روضه رسيد
پسر رسيد كه روضه به آخرش نرسد....
حسين بر سرِ زانو،جوانش اُفتاده
نمیشود نزند داد،بر سرش نرسد
بغل كشيده تنش را ولی زمين میريخت
به خيمهگاه گمانم كه اكبرش نرسد
چقدر هلهله دارند ارازلِ كوفه
دعا كنيد كه ای كاش خواهرش نرسد
علی كه رفت عمو رفت دختری ترسيد
دويد آتشِ خيمه به پيكرش نرسد
دويد عمه كه پيش از سنان به او برسد
كه دستهایِ حرامی به معجرش نرسد
✅حسن لطفی
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
💢 خودت تا به مشهد دلم را کشاندی.. 💢
خوشم از رعایای شمس الشموسم
گرفتار عشق انیس النفوسم
کجا بی پناهم در این وادی عشق
پناهنده ی لطف سلطان طوسم
اگر بدترین بنده باشم که هستم
میان حریمش سراپا خلوصم
شفا می دهد خاک روی لبانم
اگر خاک صحن رضا را ببوسم
ز بس با شراب محبت عجینم
بدون محبت خمارم، عبوسم
دهان وا نکردم به مدح بزرگی
فقط حرف سلطان شود، چاپلوسم
امیر عطوفم سلامٌ علیکم
امام رئوفم سلامٌ علیکم
چه خوب است پشت و پناهم تو هستی
همیشه فقط تکیه گاهم تو هستی
اگر رو سپیدم غلام تو هستم
امیدم اگر رو سیاهم تو هستی
چه پیوند خوبی است بین من و تو
منم رعیت و پادشاهم تو هستی
کسی که برایم نموده همیشه
بساط دعا را فراهم، تو هستی
نمی خواهم از تو به غیر از خودت را
تمنای اشک نگاهم تو هستی
جنون من از حد گذشت و پس از این
تمام ثواب و گناهم تو هستی
خودت تا به مشهد دلم را کشاندی
غبار دلم را به لطفت تکاندی
به این دل که پر زد سویت عاشقانه
بده گوشه ای از حرم آشیانه
رضاجان، رضاجان، رضاجان، رضاجان
شده ذکر تسبیح مان دانه دانه
رسیده به ما عشق، سینه به سینه
کشیدیم این بار، شانه به شانه
نوای مرا می خری از کرامت
میان نواهای نقاره خانه
ز بس جامعه خوانده ام، هر فرازش
شده بین آب و گلم جاودانه
رئوفی و طاقت نداری ببینی
شود اشک چشم گدایی روانه
به من دل بریدن نمی آید اصلا
به تو راندن من نمی آید اصلا
دلت را شکسته گناه زیادم
ولی آمدم، پشت باب الجوادم
زمین خورده ام من، ولی با نگاهت
به شوق طواف حرم ایستادم
همیشه زدم بوسه بر آستانت
سرم را به خاک سرایت نهادم
بزرگانِ خدامِ صحنِ شمایند
خلیل و سلیمان و یعقوب و آدم
تو عیسی دمی؟! نه... به قرآن قسم که
مسیح است در معجزاتش رضا دم
زمانی که جان می رسد بر دهانم
بیا و برس آن دقیقه به دادم
چه کم می شود از تو من را بخوانی؟
مرا مثل سلمانی خود بدانی؟
امان از دمی که مصیبت چشیدی
زمین خوردی اما زمین را ندیدی
اباصلت بر صورتش زد همین که
عبا را به روی سر خود کشیدی
چه تکرار سختی است در بین کوچه
نشستی... دویدی... نشستی... دویدی...
الا ای امیری که شمس الشموسی
چه خاکی شدی تا به حجره رسیدی
لبت تشنه بود و چنان اشک شمعی
به یاد غریبی جدت چکیدی
خودت روضه خواندی که ای شمر ملعون
لبِ تشنه جد مرا سر بریدی
چه خوب است در لحظه ی احتضارت
جواد الائمه رسیده کنارت
✅محمد جواد شیرازی
#امام_رضا_مدح
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
💢تو حرم وقتی میام لحظه های بهشتمه💢
بعضی وقتا بدجوری دلم هواتو میکنه
هوای دیدن اون گنبد طلا تو میکنه
حرم بهشت تو ازعالمی دل میبره
خوشبحال اون کبوتری که اونجا میپره
کنار ضریح تو خیلی شلوغه آقاجون
میبینم مریضی که میاد پیشت کشون کشون
سبد دلا پر از حاجتای جور باجوره
سر این سفره ی تو هر کسی روزی میخوره
از خدا میخوام که من حاجت روای تو بشم
تا نفس تو سینمه فقط گدای تو بشم
این دل شکستمو عشق تو آروم میکنه
دعا کن مارو خدا از هم جدامون نکنه
تو حرم وقتی میام لحظه های بهشتمه
دو سه روز برا زیارتت آقا خیلی کمه
صدای نقاره هات همیشه زنگ دلمه
عشق تو روز قیامت سند. محکممه
حرمت دیدنیه وقتی که بارون میباره
آسمون حاجتشو با دیده ی تر میاره
زایراتو آقاجون سه جا تو یاریشون میدی
تازه وقت جون دادن محبت و نشون میدی
بخدا راسته میگن هر چی بخوای آقا میده
حاجت نگفته رو از کرمش یه جا میده
یادمه مادرمو تو خونمون دعا میکرد
وقتی اون حاجتی داشت همش تو رو صدا میکرد
منو مشهد میاورد همیشه اون با احترام
رو به سمت حرمت میگفت امام رضا سلام
گره بادلش میبست به پنجره فولاد تو
با دعای زیر لب گریه میکرد به یاد تو
لبمو با آب سقاخونه ی تو تر میکرد
گاهی به کبوترای حرمت نظر میکرد
بوسه میزد به در ورودیای حرمت
هی میگفت امام رضا ع قربون لطف و کرمت
با چشای بارونی میگفت که این آقامونه
اون میگفت امام رضا ع صاحب این. دلامونه.
✅داود خلیلی کاوه
#امام_رضا_مدح
#امام_رضا_زمزمه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷
🔶🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد💢
آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش
یعنی امروز ست روزِ نالههایِ آخرش
هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت
میکشد خود را به سویِ خانه مثلِ مادرش
رویِ خاکِ کوچه دنبالش اگر دقت کنی
بنگری آثاری از خاکی ترین بال و پرش
او زمین میخورد و میخندید بر حالش عدو
این هم ارثی بود که برده ز جدِّ اطهرش
صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد
حجره در بسته میداند چه آمد بر سرش
بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن
خادمش دید و ولی هرگز نمیشد باورش
یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت
از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش
کربلا بابا رسید امّا پسر افتاده بود
قلبِ شاعر آب شد در این سه بیت آخرش
هر چه قدر آغوش خود واکرد اکبر جا نشد
تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش
تا قیامت هم نمیفهمند اهل معرفت
از چه آمد دست بر سر بین لشگر خواهرش
آنکه حتّی تارِ مویش را ندیده جبرئیل
دست بُرده بر سرِ نعش علی بر معجرش
✅قاسم نعمتی
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔷🔶🔷
💢آسمان طوس امشب درعزاست...💢
آسمان طوس امشب درعزاست
شب شب شام غریبان رضاست
قدسیان را سر به زانوی غم است
دومین شب از وفات مصطفاست
فاطمه معجر ز سر برداشته
ماتم نور دو چشمش مجتباست
در فراق این سه نور لم یزل
شش جهات هفت آسمان ماتم سراست
کهکشانها رنگ خون بگرفته اند
از دو طشت پر ز خون مه کم ضیاست
دودمان وحی شد بیت الحزن
فاطمه محزون و ذکرش وا اَباست
اشک می بارد ز چشم آسمان
زین سه محنت قامت گردون دوتاست
فاطمه رفته سر قبر پدر
ازفغان شهر مدینه غم فزاست
گاه می آید سر قبر پسر
دربقیع ناله کنان خیرالنساست
گاه بر سوی خراسان رو کند
مجلس ترحیمش ایوان طلاست
ای رضا جانها فدای تربتت
خاک تو برچشم حورا توتیاست
از رواقت بوی جنت می رسد
آستانت آسمان کبریاست
مژده بادا بر مریضان جهان
گو بیایند این محل دارالشفاست
تحت قبّه بارگاه اقدس است
حاجت شرعیه ها آنجا رواست
یا امام هشتم ای سلطان طوس
آب سقا خانه ات آب بقاست
کاخ استبداد مأمون شد خراب
ظلم فانی شوکت ظالم فناست
پرچم سبز رضا پاینده باد
تا قیام حشر این پرچم بپاست
خواهرت معصومه در هجران تو
در دیار قم به ذکر وا اَخاست
توغریبی باچنین جاه وجلال
یاغریب اندر مدینه مجتباست
در سر قبرش نه شمع ونه چراغ
شمع ماه وزائرش باد صباست
فرق مابین خراسان وبقیع
می ندانم تا ثریا از سراست
روح مجروح کریمی روز و شب
در خراسان در بقیع در کربلاست
✅ کریمی مراغه ای
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢آمد ز مدینه پسرش تا به خراسان..💢
پایان صفر آمد و اندوه دوباره
گریان ز غریب الغربا ماه و ستاره
ما را نبود طاقت داغ گل زهرا
در ماتم او خون دل ما گشته هماره
مسموم شد از کینه مامون تن پاکش
آن گونه که خیزد ز دل شعله شراره
آمد به سوی خانه به سر داشت عبایی
پیداست خدایا جگر او شده پاره
افتاد ز پا گوشه آن حجره خاموش
تقصیر خودش نیست ندارد ره چاره
چون چشم به راهی که به دیدار پسر بود
می کرد بر آن حجره در بسته نظاره
آمد ز مدینه پسرش تا به خراسان
بگریست بر آن لاله خونین به کناره
آن دم که جواد آمد و بالای سرش بود
می کرد پدر بر رخ جانانه نظاره
بر حال پدر با دل خون بار نظر کرد
افتاد نفس در بر بابا به شماره
گویی که فرو ریخته ارکان امامت
برخواست ندا از در و دیوار و مناره
تا لحظه آخر که رضا جان به تنش بود
می کرد به جد و پدر خویش اشاره
ای بی کفن تشنه لب دشت پر از خون
از چه به تنت تاخته ده مرده سواره
تیری که عدو بر جگر خون خدا زد
مسموم نموده است گل و برگ و عصاره
گویا که شده آب دل سنگ ز داغش
جانکاه بود گر چه فزون شد ز هزاره
آنجا که دگر محتشم از غصه خموش است
ممکن نبود شرح به تفسیر و گزاره
پیراهن مشکی عزای تو حسین جان
انگار که بر قامت ما گشته قواره
✅جواد کلهر
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸🔸💠
💢 مقتل-شهادت امام رضا علیه السلام از زبان اباصلت هروی 💢
اباصلت هروی می گوید:
من در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم. به من فرمود:« ای اباصلت! داخل این قبّه ای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور.»
من رفتم و خاک ها را آوردم.
امام خاکها را بویید و فرمود:« میخواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگهای خراسان را بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند.» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمود.
بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود:« این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند. این نان را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب می شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو میآموزم بخوان. همهی آبها فرو می روند. همهی این کارها را در حضور مأمون انجام ده.»
سپس فرمود:« ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.»
✅منابع:
📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰
📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫
#امام_رضا_متن_روضه
💠🔸💠🔸💠💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💢 مقتل امام رضا علیه السلام- مسموم شدن امام با انگور 💢
فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود.
با دیدن امام، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانی اش را بوسید و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:« من از این انگور بهتر ندیده ام.»
امام فرمود:« چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد.»
مأمون گفت:« از این انگور میل کنید.»
امام فرمود:« مرا معذور بدار.»
مأمون گفت:« هیچ چاره ای ندارید. مگر می خواهید ما را متهم کنید؟ نه. حتماً بخورید.» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام داد.
امام سه دانه خورد و بقیه اش را زمین گذاشت و فوراً برخاست.
مأمون پرسید:« کجا می روید؟»
فرمود:« همان جا که مرا فرستادی.»
سپس عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:« در را ببند.»
سپس در بستر افتاد.
✅منابع:
📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰
📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫
#امام_رضا_متن_روضه
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💢 حضور امام جواد بر بالین پدر در لحظه شهادت 💢
من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه ترین کس به حضرت رضا علیه السلام است.
جلو رفتم و عرض کردم:« از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود.»
فرمود:« آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.»
پرسیدم:« شما کیستید؟»
فرمود:« من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم.»
سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود:« تو هم داخل شو!»
تا چشم مبارک حضرت رضا علیه السلام به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشید و پیشانیاش را بوسید.
حضرت جواد علیه السلام خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چیزی نشنیدم. اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا علیه السلام به عالم قدس پر کشید.
✅منابع:
📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰
📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫
#امام_رضا_متن_روضه
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸