eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
83 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ باتایپ عبارت مورد نظر در قسمت جستجوی کانال یا با کلیک برروی عبارات پایین(متن آبی رنگ)علامتی(↑ و ↓)شکل در پایین صفحه می آید که با ضربه بر آن مطالب مرتبط در اختیار شما قرار خواهد گرفت ♻️ ♻️ 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 http://www.shereheyat.ir https://radio.aghigh.ir http://www.beharalashar.ir/ https://hadithashk.com/ 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 ╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝ ««««« »»»»» ╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝ 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢مرو که بعد تو این شهر جای ماندن نیست💢 مرو رسول خدا بر دلم قدم مگذار مرو و دختر خود را به دست غم مسپار مرو که بعد تو این شهر جای ماندن نیست مرو که بی تو دگر نیست بخت با من یار مرو که بی تو به این شهر اعتمادی نیست علی غریبه شود با مهاجر و انصار مرو که بی تو عوض می شود مدینۀ تو مرو که رحم ندارند این در و دیوار بیا و حداقل قبل رفتنت بنما سفارش من و جسم مرا به این مسمار کنار بستر تو یاد مادر افتادم یتیم گشتن من باز می شود تکرار به وقت دیدن بغض حسین و اشک حسن تمام غصۀ دنیاست بر سرم آوار ✅مهدی مقیمی 🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷 🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶 💢 رختِ مشکیِ یتیمی به تن زهرا شد💢 کار و بار دو جهان ریخت بهم غوغا شد چشم زهرا و علی بعدِ شما دریا شد رفتی و خنده به کاشانه ی تو گشت حرام رختِ مشکیِ یتیمی به تن زهرا شد عهد و پیمان غدیرت به فراموشی رفت حُکم بر خانه نشینیِ علی امضا شد بعدِ تو حرمت کاشانه ی حق حفظ نشد پای اولاد حرامی به حریمت وا شد دخترت پشتِ در و... آتش و دود و مسمار... خوب فرمانِ مودت به خدا اجرا شد خبر پر زدن فاطمه حیدر را کشت چند باری به زمین خورد علی تا پا شد روضه ها هست، بمانند... ولی عاشورا تشنه لب شاه غریبی که تک و تنها شد از بلندی فرس تا به زمین خورد شنید صحبت از غارت معجر ز سر زن ها شد زینتِ دوش شما بود ولی کرب و بلا منزلش خار و خس بادیه و صحرا شد داد زد زینب کبری: به روی سینه نرو... گوش قاتل نشنید و قد مادر تا شد سر او تا که جدا شد زره اش را بردند زره اش هیچ... سرِ پیرهنش دعوا شد هرچه زینب پی انگشتر او گشت، نبود عاقبت دست کسی خاتم او پیدا شد اجرِ پیغمبری ات بود که مردم دادند ظلم هایی که پس از تو به ذَوِی القُربی شد ✅محمد جواد شیرازی 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷 💢 گویا که وقت رفتن بابا رسیده است 💢 کم گریه کن که گریه امانت بریده است گویا که وقت رفتن بابا رسیده است حق داری از غمش به سرو سینه می زنی چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است در روز آخرش چه شده این چنین نبی جز اهل بیت تو زهمه دل بریده است بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند اشکش بر ای هر دو زغم ها چکیده است برگو که مرتضی چه شنیده کنار او رنگش چنین زطرح مسائل پریده است اینجا همه برای شما گریه می کنند چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است این روزها به پشت در خانه ات مرو گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است جان حسین و جان حسن جان مرتضی کم گریه کن که گریه امانت بریده است ✅کمال مومنی 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶
🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢زاری مکن بر حال من با حال و روزت💢 در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را فردا همینکه جمع کردی بسترم را آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را آماده کن از آن کفنها دومین را بیرون بیاور یادگار مادرت را بگذار روی سینه‌ام باشد حسینت بگذار بر قلبم حسن را دخترت را بگذار با طفلان تو قدری بسوزم حالا بگویم حرفهای آخرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خاکی مکن دنبال بابا معجرت را تو بار شیشه داری و می‌ترسم از تو خیلی مواظب باش طفل دیگرت را وقتی که  می‌ریزند هیزم روی هیزم وقتی که می‌سوزاند آتش سنگرت را بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را بابا مواظب باش پشتِ در سرت را ای کاش می‌شد روضه‌ی بازو نمی‌شد وقتی علی می‌شوید آهسته پَرَت را این جمله‌ی آخر عزیزم با حسین است: "با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را" ✅حسن لطفی۹۶/۰۸/۲۵ 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷 💢 زبانحال پیامبر اسلام (ص) 💢 یاس سپید باغ بهاران من بیا نور پُر از تلألؤ چشمان من بیا لرزه نشسته بر تن و دستان من بیا جان میدهم کنار تو ای جان من بیا اشک فراق بر رُخ بابا چکیده است زهرای من زمان جدائی رسیده است ای راحتی این نفس آخرم بیا خواهم که توشه ام بدهی دخترم بیا سایه زده اجل به سرم بر سرم بیا ای مهربانتر از پدر و مادرم بیا آهی برای این دل غم پرورم بکش تا سالم است دست تو روی سرم بکش غصه نخور زمان جدائی زیاد نیست از پیلهء فراق رهایی زیاد نیست ذکر پدر پدر به کجائی زیاد نیست تا اینکه در برم تو بیائی زیاد نیست آماده باش بعد من از راه میرسی با صورتی گرفته تو ای ماه میرسی تو بعد من بلا کش غم بی نهایتی تنها سپر برای امام و ولایتی حامی حیدری و خودت بی حمایتی در شعله یاعلی تو گردد حکایتی بعد من از زمانه تو بیزار میشوی مجروح ضربهء در و دیوار میشوی زهرای من به خواب و به رؤیا بگو علی در پشت در به نیّت بابا بگو علی شعله اگر که سوخت تنت را بگو علی در کوچه زیر مشت و لگد ها بگو علی دشمن به اهل بیت چه گستاخ میشود با میخ داغ جسم تو سوراخ میشود زهرا بیار این دم آخر حسین را زهرا بیار جان پیمبر حسین را تا بینمش به چشم زخون تر حسین را تا بوسه اش زنم لب و حنجر حسین را وقتی که روز خواهر او میشود سیاه می آیم از بهشت به گودال قتلگاه وقتی زتشنگی به زمین مانده ردّ پاش بر جای بوسه ام نوک خنجر کشد خراش بی فایده ست هر چه کند قاتلش تلاش پس با لگد کند به روی خاک جابجاش اینگونه است خصم چنین حَربه میزند از پشت سر به گردن او ضربه میزند ✅مجتبی صمدی شهاب ۱۳۹۶/۸/۲۵ 🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
از آسمان ، غم درد آورش زمین افتاد.. همان قبیله که پیغمبرش زمین افتاد چه با ادب ملک الموت در زد آهسته ز شرم فاطمه بال و پرش زمین افتاد دراین دقایق آخر علی علی میکرد ز احتضار نبی حیدرش زمین افتاد ز گریه ی حسنینش به گریه افتاد و.. چه اشک ها ز دو چشم ترش زمین افتاد پدر نگاه به چادر سیاه دختر کرد مصیبت از نظر آخرش زمین افتاد چقدر دست به سینه سلام کرد ولی.. ضریح خانه زهرا درش زمین افتاد نوشته اند کمی بعد قتل پیغمبر.. میان عربده ها دخترش زمین افتاد لگد به شاخه طوبی که خورد،زود شکست به پیش چشم همه نوبرش زمین افتاد.. همان علی که چنان کوه بود این همه سال به خنده گفت کسی… آخرش زمین افتاد! گریز حرف مرا هرکسی نمیفهمد.. زنی جوان جلوی شوهرش زمین افتاد سید پوریا هاشمی
یاس سپید باغ بهاران من بیا نور پُر از تلألؤ چشمان من بیا لرزه نشسته بر تن و دستان من بیا جان میدهم کنار تو ای جان من بیا اشک فراق بر رُخ بابا چکیده است زهرای من زمان جدائی رسیده است ای راحتی این نفس آخرم بیا خواهم که توشه ام بدهی دخترم بیا سایه زده اجل به سرم بر سرم بیا ای مهربانتر از پدر و مادرم بیا آهی برای این دل غم پرورم بکش تا سالم است دست تو روی سرم بکش غصه نخور زمان جدائی زیاد نیست از پیلهء فراق رهایی زیاد نیست ذکر پدر پدر به کجائی زیاد نیست تا اینکه در برم تو بیائی زیاد نیست آماده باش بعد من از راه میرسی با صورتی گرفته تو ای ماه میرسی تو بعد من بلاکش غم بی نهایتی تنها سپر برای امام و ولایتی حامی حیدری و خودت بی حمایتی در شعله یاعلی تو گردد حکایتی بعد من از زمانه تو بیزار میشوی مجروح ضربهء در و دیوار میشوی زهرای من به خواب و به رؤیا بگو علی در پشت در به نیّت بابا بگو علی شعله اگر که سوخت تنت را بگو علی در کوچه زیر مشت و لگد ها بگو علی دشمن به اهل بیت چه گستاخ میشود با میخ داغ جسم تو سوراخ میشود زهرا بیار این دم آخر حسین را زهرا بیار جان پیمبر حسین را تا بینمش به چشم زخون تر حسین را تا بوسه اش زنم لب و حنجر حسین را وقتی که روز خواهر او میشود سیاه می آیم از بهشت به گودال قتلگاه وقتی زتشنگی به زمین مانده ردّ پاش بر جای بوسه ام نوک خنجر کشد خراش بی فایده ست هر چه کند قاتلش تلاش پس با لگد کند به روی خاک جابجاش اینگونه است خصم چنین حَربه میزند از پشت سر به گردن او ضربه میزند مجتبی صمدی شهاب
واحد روضه وقتی که دردهایت آرامشم بهم زد رفتی و بی تو داغت تقدیر را رقم زد رفتی خوشی پس از تو نامِ مرا قلم زد در شامِ شک و شبهه تابانده‌ای یقین را نوری و نور کردی تاریکیِ زمین را اَبری و آب دادی این خشک سرزمین را از اول قیامت تا آخرین دقایق ماندی و ساختی با نامردمی منافق ماندی که تا بسازی این چند مرد عاشق کارِ علیست کارَت کارِ تو کارِ حیدر هشتادوچار غزوه شد کارزارِ حیدر دینِ تو زد جوانه با ذوالفقارِ حیدر با التهاب ماندی با اضطراب رفتی با درد پاشدی و با درد خواب رفتی دیدم میانِ بستر بابا چه آب رفتی ماییم و هیچکس نیست لبخندِ شهر پیداست دیدم که در نگاهت با درد صبر پیداست اما به پیکر تو آثار زهر پیداست گفتم دعا بفرما حکمِ قضا بگردان گفتم بمان و غم را از مرتضی بگردان “هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان” تب داشتی و می‌برد این تب توانِ من را دیدم به روی سینه داری دو جانِ من را خوابانده‌ای حسین و چسبانده‌ای حسن را گفتی به انتظارت هستند این جماعت دارند خنجرِ کین در آستین جماعت تا پشتِ در بیایند تا آخرین جماعت با پنجه‌های لرزان دستت نوازشم کرد تا با علی بمانم چشمت سفارشم کرد تا پایِ او بسوزم با اشک خواهشم کرد گفتی به پشت او باش من پیش روش رفتم دشمن به پشت در بود من روبروش رفتم آنقدر زخم خوردم تا که زِ هوش رفتم آتش به خانه می‌زد آتش زبانه می‌زد آن یک به بازویم زد این یک به شانه می‌زد او با قلاف شمشیر این تازیانه می‌زد حسن لطفی
زمزمی می جوشد از چشمانِ من بی اختیار خسته ام دلواپسم جانانِ من بی اختیار دیده وا کن تا ببینی هر طرف بزمی بپاست موجِ بارانند این طفلانِ من بی اختیار کندنِ دل ، کار دشواری ست در حّدِ محال در تلاطم شد دلِ نالانِ من بی اختیار سایه ات را کم نکن ، بعداز تو ای ختم رسل در هم و برهم شود دورانِ من بی اختیار کینه ها از مرتضی آتشفشانی می شود می شود تنها شه مردانِ من بی اختیار یک دعایی کن پس از تو دخترت راهی شود یک دعایی کن رسد پایانِ من بی اختیار می زنم خود را به آب و آتش و دیوار ودر تا مگر گیرد اجل این جانِ من بی اختیار پای حیدر جانشینت ، جان چه باشد ای پدر کیست تا گیرد سر و سامانِ من بی اختیار دیدنِ حیدر ، حسن حتّی حسین بغض آور است بی امان شد دیده ی گریانِ من بی اختیار محسن راحت حق
واحد شعر روضه ذکر خیر تو رسیدست به هر انجمنی به همه گفته‌ ام از خلق‌ عظیمت علنی “اَبَوا هذه الامه‌” به دلم‌ قاب شده شدم از روز ازل هم‌ نجفی هم‌ مدنی من ندیده شده ام عاشق تو! یادم کن عجمی هستم و شاگرد اویس قرنی لافتی مال علی بود ولی گفت علی نیست‌ مانند پیمبر به خدا صف شکنی برو به خانه زهرا که خدا هم آنجاست بروی جمع بینداز کسای یمنی همه دیدند به زهرا چقدر حساسی خم شدی بوسه به آن دست مبارک بزنی میرسی آخر معراج‌ دوباره به علی میروی پیش خدا با علی ات هم سخنی مثل هرروز حسین آمده در آغوشت بازهم‌ خیره به آن حنجره و پیرهنی حسن امشب ز غمت‌ بر سر و بر سینه زده تو خودت سینه زن ذکر حسن یا حسنی!  سید پوریا هاشمی
لحظه های آخرش بود و به حیدر خیره شد اشک از چشمش چکید و کنج بستر خیره شد… تا که عزراییل وارد شد برای قبض روح بر علی(ع) و فاطمه(س) با حال مضطر خیره شد خوب میدانست بعدش فتنه بر پا می شود دود و آتش را تصوّر کرد و بر «در» خیره شد دست هایش را گرفت و سخت بر سینه فشرد آیه هایی خواند و بر بازوی کوثر خیره شد روضه از عمق نگاهش داشت جریان میگرفت پلک زد با ناتوانی؛ سمتِ دیگر خیره شد آن طرف سر را به زانو داشت غمگین؛ مجتبی(ع) بر غمش زل زد! به اندوهِ برادر خیره شد طاقتِ بیتابی و اشک حسینش(ع) را نداشت از نفس افتاد تا چشمش به حنجر خیره شد رفت تا جایی که زینب(س) بغض کرد از کربلا- تا سرِ بازارِ شهر شام؛ بر «سر» خیره شد دل ندارم! روضه کاش اینجا به پایان می رسید وای از وقتی که بر «سر» چشم دختر خیره شد!  مرضیه عاطفی
شروع واقعه ” اِنَّ الرَّجُل لَیَهجُر ” بود دهان طعنه پر از ظلمت و تنفر بود نداشت در سر خود چشم دیدن حق را که لاعلاج ترین درد او تکبر بود نبود غیر حسد در دل خدانشناس و شرک و جاهلیت میوه اش تمسخر بود نبود مستحق ناسزا شنیدن ها کسی که گفته ی او مثل وحی در خور بود شکسته بود دلی از عناصرالابرار سقیفه ای که در انصاف سست عنصر بود به پاس مزد رسالت زدند فاطمه را به زعم لات و هبل بهترین تشکر بود نداشت فرق زیادی اگر که با شمشیر.‌‌‌.‌. غلاف قنفذ وحشی بی حیا پر بود حسن شمرد پس از رفت و آمد دشمن یکی دو تا نه چهل رد پا به چادر بود دو ضربه خورد پس از بی هوا کتک خوردن به روی صورت مادر نشان آجر بود نبود علت قتل حسن دو جرعه ی سم که قاتل پسرش روضه ی تحیر بود علیرضا خاکساری
گفتم كه عمر ماه صفر به آخر است ديدم شروع محشر كبراي ديگر است گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمين اشك عزا به ديدة زهراي اطهر است گفتم چه روي داده كه زهرا زند به سر ديدم كه روز، روز عزاي پيمبر است اشك حسن چكيده به رخسار مصطفي روي حسين بر روي قلب پيمبر است *** دردا كه بعد فاطمه روز حسن رسيد روز ملال و غصه و رنج و محن رسيد بعد از حسن به نيزه عيان شد سر حسين بيش از هزار زخم او را بر بدن رسيد بر پيكري كه بود پر از بوسة رسول از گرد و خاك و نيزه شكسته كفن رسيد از جامه هاي يوسف كرببلا فقط بر زينب ستم زده يك پيرهن رسيد. (غلامرضا سازگار)
بند اول  گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است  دیدم شروع محشر کبرای دیگر است  گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه  تاریک تر ز عرصة تاریک محشر است  گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین  اشک عزا به دیدة زهرای اطهر است  گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر  دیدم که روز، روز عزای پیمبر است  پایان عمر سید و مولای کائنات  آغاز دور غربت زهرا و حیدر است  قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر  اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است  روی حسین مانده به دیوار بی کسی  چشم حسن به اشک دو چشم برادر است  ای دل بیا گریة زینب نظاره کن  مانند پیرهن جگر خویش پاره کن  بند دوم  زهرا به خانه و ملک الموت پشت در  از بهر قبض روح شریف پیامبر  از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب  بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر  با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه  در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر  یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش  محو نگاه آخر خود بود بر پدر  اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی  روی حسین بر روی قلب پیامبر  دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار  بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر  زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن  از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر  هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه  گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه  بند سوم  پیغمبری که دید ستم های بی شمار  از کس نخواست اجر رسالت به روزگار  چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع  تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار  گویا نداشت شهر مدینه درخت گل  کآن را کنند در قدم فاطمه نثار  بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل  رنگ شرارت از رخشان بود آشکار  بابی که بود زائر آن سید رسل  آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار  بر روی دست و سینة آن بضعة الرسول  تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار  سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ  ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار  آید صدای فاطمه از پشت در به گوش  تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش  بند چهارم  دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید  روز ملال و غصه و رنج و محن رسید  از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد  بس تیرها که لحظة دفنش به تن رسد  بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین  بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید  بر پیکری که بود پر از بوسة رسول  از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید  از جامه های یوسف کرببلا فقط  بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید  پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه  تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید  "میثم" بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت  یک کربلا شرارة آتش به من رسید  مرثیه خوان خامس آل عبا منم  در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم 
❁﷽❁ باتایپ عبارت مورد نظر در قسمت جستجوی کانال یا با کلیک برروی عبارات پایین(متن آبی رنگ)علامتی(↑ و ↓)شکل در پایین صفحه می آید که با ضربه بر آن مطالب مرتبط در اختیار شما قرار خواهد گرفت ♻️ ♻️ 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 http://www.shereheyat.ir https://radio.aghigh.ir http://www.beharalashar.ir/ https://hadithashk.com/ 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 ╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝ ««««« »»»»» ╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝ 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃