eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
83 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢با کس نگفتم لحظه ای، اسرار خود را...💢 عمری مرا خون جگر، قوت و غذا بود شیرین ترین قوتم همین زهر جفا بود با کس نگفتم لحظه ای، اسرار خود را اسرار من در کربلای کوچه ها بود من جای سیلی را به روی ماه دیدم این جای پنجه مخفی از بابای ما بود یک ضربه سنگین تر ز تیغ ابن ملجم این ضربه کاری بود، چونکه بی هوا بود آندم که پاره گوشوار مادرم شد عرش خدا شرمنده از خيرالنسا بود دیدم که سرو قامت حوریه خم شد پس شانه لرزان من او را عصا بود ام المصائب هم ندید این صحنه ها را حتی نهان این غصه از خون خدا بود از درد راه خانه را گم کرد مادر نقش زمین در کوچه جان کبریا بود در کوچه ها پایان نشد این ماجرا ها این تازه، ای مردم شروع ماجرا بود بین در و دیوار دیدم مادرم را در دود و آتش وای، زیر دست و پا بود گاهی به یاری فضه را میخواند و گاهی در ناله اش یا مصطفی یا مرتضا بود یک عده بی غیرت به خانه حمله کردند هر رهگذر میدید اما بی صدا بود با ریسمان،جمعی علی را میکشیدند مولای ما مأمور بر صبر و رضا بود مادر به امداد پدر خود را کشانید با اینکه رنجور از فشار دنده ها بود بازوی زهرا ناگهان از کار افتاد دامان مولا شد رها،غوغا بپا بود با حرف بد ما را به یکسو پرت کردند قنفذ دمادم با مغیره همنوا بود ما زیر دست و پا و مادر باز برخواست این ماجرا، خود کربلا در کربلا بود این بار اول بود، خونین شد حسینم زینب اسیر خشم و غیظ اشقیا بود خون میچکید از چادر زهرای اطهر دستش به معجر زینب از هول بلا بود زهر جفا اینجا به کامم ریخت دشمن روزیکه روز غربت آل عبا بود آری از اینجا مجتبی پاره جگر شد گریان بما روح لطیف مصطفا بود خونخواه آل فاطمه،مهدی زهراست او خود از اول شاهد یوم العزا بود ✅محمود ژولیده 🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷
نشستم گوشه‌ای از سفرۀ همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت مُعزّ المؤمنین خواندن مُذلّ المؤمنین گفتن، اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت، برای تو چه فرقی دارد، ای والتین و الزیتون که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمی‌گشتند خدا واداشت جبرائیل‌هایش را به تمکینت بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت تو را پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند: چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت درون خانه هم محرم نمی‌بینی، تحمل کن که می‌خواهند، ای تنهاترین! تنهاتر از اینت تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت سر راهت می‌آمد آن‌که نامش را نخواهم برد برای آن‌که عمری تازه باشد زخم دیرینت برای جاریِ اشکت سراغ چاره می‌گردی که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد چه می‌شد مثل مادر نیمۀ شب بود تدفینت صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه که او را راهی میدان کنی با دست آمینت هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفرۀ همواره رنگینت
حتماً تو نیز جنس غمت فرق می کند آشفتگی زلف خمت فرق می کند محتاج دستهای کریمانه ات، کرم از بس که شیوه ی کرمت فرق می کند « بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها... » این بیت شعر محتشمت فرق می کند تو « مادری » و بی حرمی ارث مادریت معلوم شد چرا حرمت فرق می کند زهرا جواب سینه زنان تو را دهد مزد غلامی علمت فرق می کند آقا میان کوچه چه دیدی که بعد از آن وقت عبور هر قدمت فرق می کند دمهای آخری تو « لا یوم ... » بوده است ای نوحه خوان که شور دمت فرق می کند یک بار خواندی و جگرت پاره پاره شد پس این تویی که جنس غمت فرق می کند [ یا حسن مجتبی(ع) ]
زهری پلید بر جگرش کارگر شده اقای غصه ها نفسش مختصر شده کم کم تمام حجم تنش آب میشود مانند فاطمه بدنش آب میشود خواهر رسید و فاجعه را در نظاره شد از شعله های خون لبش در شراره شد میدید زخم کوچه دهان باز کرده است راز مگوی کوچه زبان باز کرده است از عهد کودکی جگرش پاره پاره است “او کشته ی شکستن یک گوشواره است” در کوچه دست سنگ دلی از سرش گذشت یادش نمیرود که چه بر مادرش گذشت از ضرب کینه چادر مادر به گل نشست همراه گوشواره غرور پسر شکست دیوار را هنوز به یادش می اورد مسمار را که هیچ ز خاطر نمی برد سم را بهانه کرد که راحت شود مگر از خاطرات کوچه و کابوس میخ و در حسن کردی
جعده بد بود ولی نجمه هوادارت بود نگران تو و احوال دل زارت بود دختر اشعث اگر یار وفادار نبود … ام قاسم همه جا یار وفادارت بود سر همسر طلب از شانه ی همسر دارد شانه ی جعده فقط موجب آزارت بود نجمه یک عمر بدهکار تو خود را دانست وای از جعده که یک عمر طلبکارت بود لعن الله علی جعده که دل از تو شکست رحم الله علی نجمه که دلدارت بود دشمن خانگی ات هر چه عذابت داده در عوض مادر شهزاده فقط یارت بود یک نفر بود در این خانه که غمگینت کرد یک نفر بود در این خانه که غمخوارت بود گریه دار است که در خانه غریبی اما… ضرب سیلی سبب گریه ی بسیارت بود نا امیدی که ز روی سر تو رد شد دست مادرت خورد زمین ، اشک فقط کارت بود پدرت گریه کن روضه ی نا امیدی ست خواهرت گریه کن روضه ی مسمارت بود علیرضا وفایی خیال
ای دو جهانت فدا یا حسن بن علی مظهر صبر خدا یا حسن بن علی شیر خدا را خلف درّ سه بحر شرف آینه ی کبریا یا حسن بن علی حای تو حسن ازل سین تو سرّ ابد نون تو نور الهدی یا حسن بن علی مهر رخ دلربات لعل لب جانفزات بوسه گه مصطفی یا حسن بن علی گه سر دوش رسول گه روی دست پدر گه به بر مرتضی یا حسن بن علی هم به سکوت و پیام هم به قعود و قیام بر همه ای مقتدا یا حسن بن علی اسوه ی ما صبر توست کعبه ی ما قبر توست بقیع تو قلب ماست یا حسن بن علی ای به کرم چون پدر از همه مشهورتر حاجت ما کن روا یا حسن بن علی عبد تو خیرالعباد باب تو باب المراد دست تو مشکل گشا یا حسن بن علی صلح تو تیری دگر بر دل بیدادگر صبر تو دین را بقا یا حسن بن علی بنده ی ناقابلم هر چه که هستم دلم با تو بود آشنا یا حسن بن علی کار تو اکرام بود اجر تو دشنام بود ای همه جود و سخا یا حسن بن علی حلم مکرر کنی نیست عجب گر کنی دشمن خود را عطا یا حسن بن علی زخم همه در دلت یار شده قاتلت کُشت تو را از جفا یا حسن بن علی بی کسی ات را چو دید زهر به دادت رسید تا شدی از غم رها یا حسن بن علی قلب تو بی تاب شد به کودکی آب شد در وسط کوچه ها یا حسن بن علی سوخت دل و جان تو که پیش چشمان تو فتاد زهرا ز پا یا حسن بن علی جعده اگر جانی است قاتل تو ثانی است که کشت مام تو را یا حسن بن علی اجر نبی بود این که آید از راه کین بر بدنت تیرها یا حسن بن علی «میثم» دلباخته سوخته و ساخته قصیده بهر شما یا حسن بن علی
بسم الله الرحمن الرحیم " داغ یک کوچه " حُسن شرح خصائل حسن است ماه عکس شمایل حسن است چون کرم لطف کامل حسن است هرکه شاه است سائل حسن است با حسن من نمانده ام تنها پس نماندم به وقت غم تنها او کریم است؟نه،کرم تنها کار خدام منزل حسن است در معانی و در بیان خدا شد زبان حسن زبان خدا معجزات پیمبران خدا قطره ای از فضائل حسن است در کرامت به شهرت غایی تا رسیده به عالم آرایی تازه گفتند حاتم طایی از گدایان کاهل حسن است هر که آمد به جنگ او یک بار در نهایت گذاشت پا به فرار چاره ی فتنه ی جمل انگار حکمی از تیغ عادل حسن است کار دشمن مقابلش شد لنگ سرشان بعد مرگ خورد به سنگ آخر کار هر کسی در جنگ سجده کردن مقابل حسن است از زمانه چه زود سیر شده بی سبب نیست گوشه گیر شده در جوانی اگر که پیر شده داغ یک کوچه در دل حسن است در مدینه غریب بود اما... درد او بی طبیب بود اما... همسرش نانجیب بود اما... در و دیوار قاتل حسن است. مجتبی خرسندی
حسین عباس پور: سکه‌ها ایمانشان را برد، بیعت‌ها شکست یک به یک سردارها رفتند قیمت‌ها شکست دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید در شب شومی که قبح هتک حرمت‌ها شکست خنجر مأموم بر پای امامش زخم زد قامت دین را نماز بی‌بصیرت‌ها شکست دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان آه، این آیینه را سنگ ملامت‌ها شکست زهر جعده تلخ‌تر از صلح تحمیلی نبود زهر را نوشید و بغضش بعد مدت‌ها شکست
حسین عباس پور: سکه‌ها ایمانشان را برد، بیعت‌ها شکست یک به یک سردارها رفتند قیمت‌ها شکست دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید در شب شومی که قبح هتک حرمت‌ها شکست خنجر مأموم بر پای امامش زخم زد قامت دین را نماز بی‌بصیرت‌ها شکست دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان آه، این آیینه را سنگ ملامت‌ها شکست زهر جعده تلخ‌تر از صلح تحمیلی نبود زهر را نوشید و بغضش بعد مدت‌ها شکست سید محمد مهدی شفیعی: کیست او؟ آن‌که بین خانۀ خود مکر دشمن مجاورش بوده‌ست او که انگار در تمام قرون هرچه غربت معاصرش بوده‌ست او که از روزهای کودکی‌اش شعله در خانۀ دلش افتاد دم‌ به‌ دم داغ ظهر عاشورا در نفس‌های آخرش بوده‌ست نه فقط شد مدینه مدیونش کربلا میوه داد از خونش آن شهیدی که سیدالشهدا هر شب جمعه زائرش بوده‌ست صلح او تیغ در نیام علی‌ست کربلا جلوۀ قیام علی‌ست باطن تیغ مرتضاست یکی فرق قصه به ظاهرش بوده‌ست آن زمان که مسافری خسته لب گشوده به طعنه و توهین میزبان در عوض فقط فکرِ آب و نان مسافرش بوده‌ست «دوستان را کجا کند محروم او که با دشمنان نظر دارد» دشمنش میهمان سفرۀ اوست چه‌ رسد آن‌که شاعرش بوده‌ست
سید رضا جعفری : یک عمر در حوالی غربت مقیم بود آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود خورشید بود و ماه از او نور می‌گرفت تا بود، آسمان و زمین را رحیم بود سر می‌کشید خانه به خانه محله را این کارهای هر سحر این نسیم بود آتش زبانه می‌کشد از دشت سبز او چون گلفروش کوچهٔ طور کلیم بود این چند روزه سایهٔ یثرب بلند شد چون حال آفتاب مدینه وخیم بود حقش نبود تیر به تابوت او زدن این کعبه در عبادت مردم سهیم بود بی‌سابقه‌ست حادثه اما جدید نیست این خانواده غربتشان از قدیم بود...
مهدی مردانی: اگر خدا به زمین مدینه جان می‌داد و یا به آن در و دیوارها دهان می‌داد كه جای من بسرایند از غریبی تو شنیدن غزلی كوه را تكان می‌داد خدا نخواسته حتماً و گر نه می‌دانم كه از شنیدن یك شعر، كوه جان می‌داد پس از علی شایع بود كه شبانه هنوز غریبه‌ای به یتیمان كوفه نان می‌داد غریبه‌ای كه اگر دیگران غمش دادند همیشه شادی خود را به دیگران می‌داد غریبه‌ای كه تو بودی و مثل بغض علی گلوی تو خبر از زخم و استخوان می‌داد درون خانۀ خود تا غروب كردی آه به غربت تو لب آفتاب اذان می‌داد... شهاب‌های جهان می‌شدند خون جگرت زمین اگر كه غمت را به آسمان می‌داد پر ملائكه تابوت را بغل می‌كرد اگر كه بدرقۀ تیرها امان می‌داد شبیه آتش ماندی به زیر خاكستر زبانه‌های تو را كربلا نشان می‌داد
سیده تکتم حسینی: روی تو از نسیم سحر دلنوازتر گیسوی توست از شب یلدا درازتر روی تو باز بود و در خانهٔ تو باز ای چشم‌هایت از همه مهمان‌نوازتر هرگز یتیم‌های مدینه ندیده‌اند از ذکر مهربان حسن چاره‌سازتر صلح تو شد دلیل سرافرازی حسین ای از تمام اهل جهان سرفرازتر اما شریک زندگی‌ات دشمن تو بود مولا کدام داغ از این جانگدازتر؟ از تیرها نگفتم و تابوت زخمی‌ات طاقت نداشتم بشود روضه باز تر... محمد حسین انصاری نژاد: می‌بینمت میانۀ میدان غریب‌تر یعنی که از تمام شهیدان غریب‌تر میدان چقدر دستخوش عمروعاص‌ها بر نیزه است یکسره قرآن غریب‌تر می‌بینمت که خسته و مجروح می‌روی می‌بینم از همیشه‌ات ای جان غریب‌تر در غربت بقیع، شبانگاه می‌وزد موسیقی ملایم باران غریب‌تر باران مگر بیاید و کاری کند دریغ آنجا گل است وقت بهاران غریب‌تر... هر شب شمیم گمشدۀ یاس با تو بود هر روز در مدینه کماکان غریب‌تر افسوس کوفه‌کوفه خوارج هنوز هست رسم نفاق -سکۀ رایج- هنوز هست او کیست بر نخیله که خنجر کشیده است شولا میان معرکه بر سر کشیده است سنگر گرفته پشت سرت در پناه نخل خود را کنار از آن همه لشکر کشیده است کوفی‌ست... بر سیاهی پیشانی‌اش کسی، تصویر ابن‌ملجم دیگر کشیده است... پرتاب کرده دشنۀ مسموم، ناگهان آتش از آن به خانۀ حیدر کشیده است بر دوش کوچه‌های مدائن چه می‌کنی؟ در ازدحام لشکر خائن چه می‌کنی؟ وقت جهاد با تو موافق نبوده‌اند یک روز بین معرکه صادق نبوده‌اند در برگ‌ریز حادثه‌ها رنگ باختند انگار از تبار شقایق نبوده‌اند آن شبه مردها که فقط طعنه می‌زدند با چشم‌های شب‌زده، عاشق نبوده‌اند گویی تو را به دوش پیمبر ندیده‌اند در اقتدا به چشم تو لایق نبوده‌اند گیرم شبی حدیث کسا را نخوانده‌اند یک صبح نیز چشم به مشرق نبوده‌اند؟ والشمس و والضحی مگر از یاد رفته بود مردان آفتابی سابق نبوده‌اند حتی تو را به معرکه تکفیر کرده‌اند قومی که غیر آینۀ دق نبوده‌اند عمار کو که عرصه سراسر غبار شد ابر سیاه تفرقه‌ها آشکار شد ترکیب‌بند، شعله‌ور از آه می‌شود این بند آخر است که کوتاه می‌شود انگار در مدینه دلم سینه می‌زند یا در بقیع همنفس چاه می‌شود گویی امام بین حرم راه می‌رود تا شهر غرق ذکر هوالله می‌شود ترکیب‌بند از جگرم قطعه قطعه‌ای‌ست نذر ضریح گمشدۀ ماه می‌شود اینجا نشسته جامه‌دران گریه می‌کنم شهری از استغاثه‌ام آگاه می‌شود...
نا امیدی نبود نزد گدایان حسن دست ما را برسانید به دامان حسن نشنیده است کسی خواهش روزی از ما می رسد روزی ما صبح و شب از خوان حسن حاجتم نیست در این شهر به احسان کسی عادتم داده خداوند به احسان حسن نشکند گوشه ای از نان کسی را همه عمر آنکه یک روز نمک گیر شد از نان حسن بنویسید جذامی زمین خورده نشست سر یک سفره کنار لب خندان حسن حُسن رفتار چنان داشت که از رحمت او مرد شامی شده یکباره غزل خوان حسن حرف او را نخریدند سپاهش غم نیست آمده خیل ملک گوش به فرمان حسن سفرایش همه رفتند و یکی بازنگشتت در عوض این همه نوکر همه قربان حسن و بدانند همه کوفه صفت های زمان که فروشی نبود عشق محبان حسن می رسد صبح ظهوری که بنا خواهد شد مثل ایوان نجف گنبد و ایوان حسن حسن کردی
کریم اگر که تویی ما همه گدای توایم دوا اگر که تویی جمله ، مبتلای توایم تو در میان دل ما قدم زدی حتما که در پی دل و دنبال رد پای توایم به روی سینه ی ماها نوشته اند حسنی همه برای حسین اند و ما برای توایم دو ماه سینه زنِ شاه کربلا بودیم دو روز در همه ی سال در عزای توایم خودت به زندگی ما حسین بخشیدی همیشه و همه جا شامل عطای توایم دمی به سعی و صفای حسین مشغولیم دمی نشسته و آرام در منای توایم چقدر رنج کشیدی و باز دم نزدی چه غصه ها که تو دیدی و باز دم نزدی به جرم خوبی بی حد از آن جماعت پست… چقدر حرف شنیدی و باز دم نزدی به خنده های پر از درد ، درد امت را به جان خسته خریدی و باز دم نزدی جهان چشید از آقایی ات ولی آقا… تو طعمِ درد چشیدی و باز دم نزدی به مردمان مدینه سلام میکردی جواب هم نشنیدی و باز دم نزدی چقدر در وسط کوچه های دلتنگی به زخم کهنه رسیدی و باز دم نزدی نه اینکه زهر درآورده جان ز پیکر تو تو را زمین زده درد و عذاب مادر تو درست در وسط کوچه بود جان دادی که خورد دست کسی بر نقاب کوثر تو گرفت جان تو را لحظه ای که یک مادر به گریه چادر خود را کشید بر سر تو سه روز بعد پیمبر ، خبیث امت با لگد شکست درِ خانه را برابر تو خبر رسید به گوش تمام خلق الله صحابه ریخته بر خانه ی پیمبر تو خدا به کس ندهد اینچنین صحابی را غریب بوده در این شهر جد اطهر تو هنوز ناله ی زهرا به گوش میآید صدای زینب کبری به گوش میآید هنوز هم که هنوز است از دل خانه صدای غربت مولا به گوش میآید ز آستانه ی در ، ناله های محسن با صدای گریه ی بابا به گوش میآید صدای ضرب لگد های دومی دارد در آن شلوغی و دعوا به گوش میآید هزار و سیصد و اندی گذشته اما باز صدای هیزم از آنجا به گوش میآید مغیره داد کشید و دل حسن لرزید صدای نعره زدن ها به گوش میآید  پوریا باقری
السلام ای آفتاب عالم بالا حسن السلام ای ماه بی همتای این دنیا حسن یا صبور الصابرین یا کعبه للسائلین یا کریم و یا رحیم و یا عطوف و یا حسن یا انیس المومنین یا شافعاً للمذنبین ای امید شیعیان در محشر کبری حسن ای مناجات علی باب ملاقات علی صاحب سر علیِ عالی اعلا حسن السلام ای آفتاب عالم بالا حسن السلام ای ماه بی همتای این دنیا حسن ای دمت احیا گر صدها هزار عیسی حسن ای صدای فاطمه ای مجتبی فاطمه نام تو بر پرچم خونین عاشورا حسن در همان روز ازل در وقت تقسیم مقام ثبت شد در لوح حق نوکر ، آقا حسن گر چه آلوده شدیم اما شما آسوده باش در دل ما هیچ کس جز تو ندارد جا حسن السلام ای آفتاب عالم بالا حسن السلام ای ماه بی همتای این دنیا حسن
گفتم كه عمر ماه صفر به آخر است ديدم شروع محشر كبراي ديگر است گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمين اشك عزا به ديدة زهراي اطهر است گفتم چه روي داده كه زهرا زند به سر ديدم كه روز، روز عزاي پيمبر است اشك حسن چكيده به رخسار مصطفي روي حسين بر روي قلب پيمبر است *** دردا كه بعد فاطمه روز حسن رسيد روز ملال و غصه و رنج و محن رسيد بعد از حسن به نيزه عيان شد سر حسين بيش از هزار زخم او را بر بدن رسيد بر پيكري كه بود پر از بوسة رسول از گرد و خاك و نيزه شكسته كفن رسيد از جامه هاي يوسف كرببلا فقط بر زينب ستم زده يك پيرهن رسيد. (غلامرضا سازگار)
نشستم گوشه‌ ای از سفره‌ ی همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت . به عابرها تعارف می‌ کنی دار و ندارت را تو آن باغی که می‌ ریزد بهشت از روی پرچینت . کرم یک ذره از سرشار ، سرشارِ صفت‌ هایت حسن یک دانه از بسیار ، بسیارِ عناوینت . دهان وا می‌ کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ خاتم پیغمبران وا شد به تحسینت . تو دینِ تازه‌ ای آورده‌ ای از دیدِ این مردم که با یک گل کنیزی می‌ شود آزاد در دینت . معزالمومنین خواندن مذل المومنین گفتن اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت . برای تو چه فرقی دارد ای والتین و الزیتون که می‌ چینند مضمون آسمان‌ ها از مضامینت . بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمی‌ گشتند خدا وا داشت جبراییل‌ هایش را به تمکینت . بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید  که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت . بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت . خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت . بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن ! قدم بگذار بر چشم محبینت . تو را پایین کشیدند از سر منبر که می گفتند : چرا پیغمبر از دوشش نمی آورد پایینت . درون خانه هم محرم نمی بینی تحمل کن که می خواهند ، ای تنهاترین تنهاتر از اینت . تو غم‌ های بزرگی در میان کوچه‌ ها دیدی که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت . از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت . سر راهت می آمد آنکه نامش را نخواهم برد برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت . برای جاریِ اشکت سراغ چاره می گردی که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت . به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد چه می شد مثل مادر نیمه‌ ی شب بود تدفینت . صدایت می‌ زند اینک یتیمت از دل خیمه که او را راهی میدان کنی با دست آمینت . هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت . کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت ؟ همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت . دعا کن زخم غم‌ هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفره‌ ی همواره رنگینت . . . سید حمیدرضا برقعی
خوشم که از ازل شدم به درگهت گدا حسن همیشه میزنم صدا ز سوز دل تو را حسن خدا اجازه میدهد چنین کنم دعا حسن یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن ز دست میروم اگر ز سر مرا تو وا کنی ز جمع عاشقان با صفای خود جدا کنی خوشم اگر به یک نظر دلم پر از صفا کنی مرا به نوکری خانه ات خودت صدا کنی به پای سفره کریم لطف خویش جا کنی به دست خویش لقمه ای دهی به این گدا حسن کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن دوباره نوبت عزا دوباره زمزمه نوا دوباره غم دوباره دم دوباره ذکر مجتبی دوباره بزم خواندن از یل رشید مرتضی دوباره یاد فاطمه دوباره داغ کوچه ها خدا کند که جان دهم به پای روضه شما بخواه حاجت مرا ز درگه خدا حسن کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن تو آخر عنایتی من اول گدایی ام تو عشق بی نهایتی و دلبر خدایی ام اسیر دار هیچکس نشد سر هوایی ام اگرچه دلشکسته حسین و کربلایی ام نوشته روی قلب من که ملک مجتبیی ام تمام فکر و ذکر من تویی همیشه یا حسن کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن و فهم بی کسی تو ز فهم من فرا تر است کمی ز غصه های تو به عالمی برابر است به گرد قبر خاکی تو آه من کبوتر است مرید مجتبی شدن عنایتی ز حیدر است غلام مجتبی به روز حشر از همه سر است زبان بده بخوانمت به زیر دست و پا حسن صفا وفا عطا سخا ولی هر کرم حسن دعای من دوای من نوا و شور و دم حسن چه میشود که در بقیع تو زنم قدم حسن مدد نما به لطف حق امیر بی حرم حسن کنیم پرچم تو را به عالمی علم حسن بنا شود به مرقد تو گنبد طلا حسن کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن تو ناجی امامتی اگرچه خسته ای ولی امیر استقامتی وجود جود از تو و تو جوهر کرامتی چه رفعتی چه رعفتی چه هیبتی چه قامتی امید بی کسی من به عرصه قیامتی ببین صدات میزنم چقدر بی ریا حسن مگر تو قدرت و توان حیدری نداشتی چرا به کوچه فرصت دلاوری نداشتی ز کودکی به غیر دیده تری نداشتی شنیده ام به معرکه که یاوری نداشتی بمیرم ای امیر خسته لشکری نداشتی شکسته شد دلت ز دست سنگ آشنا حسن کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن ای غصه مظلومی ات در انجمن ها مثل علی در جامعه تنهای تنها ای ماهی دریا برایت گریه کرده پیغمبر و زهرا برایت گریه کرده تا کنون لاجرعه از غم خورده ای تا کنون سیلی محکم خورده ای
خدا به طالع تان مُهر پادشاهي زد به سينه ي احدي دست رد نخواهي زد در آسمان سخاوت يگانه خورشيدي تمام زندگي ات را سه بار بخشيدي گدا ز كوي تو هرگز نرفته ناراضي عزيز فاطمه! ازبسكه دست و دل بازي مدينه شاهد حرفم : فقير سرگشته هميشه دست پر از محضر تو برگشته به لطف خنده تان شام غم سحر گردد نشد كه سائل تان نا اميد برگردد خدا به شهد لبت مزه ي رطب داده كريم آل محمد تو را لقب داده تبسم نمكينت چقدر شيرين است دواي درد يتيم و فقير و مسكين است خوشا به حال گدايي كه چون شما دارد در اين حرم چقدر او برو بيا دارد به هر مسافر بي سر پناه جا دادي به دست عاطفه حتي به سگ غذا دادي گره گشايي ات از كار خَلق،ارث علي است مقام اولي جود و بخششت ازلي است به حج خانه ي دلبر چه ساده مي رفتي همه سواره ولي تو، پياده مي رفتي شما ز بسكه كريم و گره گشا بودي دل كوير به فكر پياده ها بودي امام رأفت دوران بي مرامي ها نشسته اي سر يك سفره با جذامي ها خيال كن كه منم يك جذامي ام آقا نيازمند نگاه و سلامي ام آقا چقدر مثل علي از زمانه رنجيدي سلام داده، جواب سلام نشنيدي امام برهه ي تزويرهاي بسياري به وقت رفتن مسجد، زره به تن داري كريم شهر مدينه غريب افتادم به جان مادرت آقا، برس به فريادم خودت غريبي و با دردم آشنا هستي رفيق واقعي روزهاي بي دستي قسم به حُرمت اين ماه حق نگاهي كن به دست خالي اين مستحق نگاهي كن بگير دست مرا ، دست بسته ام آقا ضرر زدم به خودم، ورشكسته ام آقا دل از حساب قنوت تو سود مي گيرد دعاي دست رحيمت چه زود مي گيرد! براي مدح تو گويند شعر احساسي به واژه هاي «در» و«ميخ» و«كوچه» حساسي چه شد غرور تو آقا شكست در كوچه بگير دست مرا با خودت ببر كوچه چه شد كه بغض گلوگير گوشه گيرت كرد كدام حادثه اين گونه زود پيرت كرد چگونه اين همه غم در دل شما جا شد بگو كه عاقبت آن گوشواره پيدا شد؟
بند اول  گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است  دیدم شروع محشر کبرای دیگر است  گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه  تاریک تر ز عرصة تاریک محشر است  گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین  اشک عزا به دیدة زهرای اطهر است  گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر  دیدم که روز، روز عزای پیمبر است  پایان عمر سید و مولای کائنات  آغاز دور غربت زهرا و حیدر است  قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر  اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است  روی حسین مانده به دیوار بی کسی  چشم حسن به اشک دو چشم برادر است  ای دل بیا گریة زینب نظاره کن  مانند پیرهن جگر خویش پاره کن  بند دوم  زهرا به خانه و ملک الموت پشت در  از بهر قبض روح شریف پیامبر  از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب  بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر  با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه  در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر  یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش  محو نگاه آخر خود بود بر پدر  اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی  روی حسین بر روی قلب پیامبر  دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار  بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر  زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن  از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر  هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه  گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه  بند سوم  پیغمبری که دید ستم های بی شمار  از کس نخواست اجر رسالت به روزگار  چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع  تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار  گویا نداشت شهر مدینه درخت گل  کآن را کنند در قدم فاطمه نثار  بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل  رنگ شرارت از رخشان بود آشکار  بابی که بود زائر آن سید رسل  آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار  بر روی دست و سینة آن بضعة الرسول  تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار  سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ  ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار  آید صدای فاطمه از پشت در به گوش  تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش  بند چهارم  دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید  روز ملال و غصه و رنج و محن رسید  از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد  بس تیرها که لحظة دفنش به تن رسد  بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین  بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید  بر پیکری که بود پر از بوسة رسول  از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید  از جامه های یوسف کرببلا فقط  بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید  پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه  تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید  "میثم" بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت  یک کربلا شرارة آتش به من رسید  مرثیه خوان خامس آل عبا منم  در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم 
 غارت زده منم که کنارت نشسته ام غارت زده منم که ز داغت شکسته ام غارت زده منم که تو را خاک می کنم داداش تابوت تو رو زِ خون تنت پاک می کنم غارت زده منم که زِ داغ برادرم می ریزم از کنارِ تنت خاک بر سرم غارت زده منم چه کنم با جنازه ات ای وای ریخته بر زمین خون تازه ات غارت زده منم که زِ کف داده صبر را با دست خویش کنده برای تو قبر را من را به داغ تو غارت نموده اند  نه کربلا وکوفه نه در شام برادرم داغی که رفتن تو روی سینه ام گذاشت باور کنید سختتر شده از غارتِ حرم
حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است اشک او راوی یک عمر غم و آزار است روز و شب گریه کن روضه ی یک مسمار است قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است   داغهایی که کشیده است همه معروف است پس ببخشید اگر روضه من مکشوف است   در نماز شب و هنگام دعا می گرید صبح با گریه او باد صبا می گرید یاد آن کوچه و بی چون و چرا می گرید بعد چل سال بیادش همه جا می گرید   قصد این بار من از شعر که آقا بوده قسمت انگار کمی روضه زهرا بوده   زهر در تن نه که از غم جگرش می سوزد یاد مادر که بیفتد به سرش می سوزد غرق آتش در و پروانه پرش می سوزد از همان روز حسن با پدرش می سوزد   کودکی بود ولی رنج پدر پیرش کرد غم مادر دگر از زندگی اش سیرش کرد   نه فقط زخم زبان از همه مردم بوده زهر در بین غم و غربت او گم بوده قاتلش آتش و آن خانه و هیزم بوده دست سنگین همان کافر دوم بوده   ابتدا چادر مشکی حرم سوخته بود بعد هم تیر کفن را به بدن دوخته بود   داشت آن روز به لب روضه ای از سر می خواند قصه درد و غم و غربتِ حیدر می خواند داشت از سوز جگر روضه مادر می خواند بعد هم روضه جانسوز برادر می خواند   چشمش افتاد به چشمان برادر، با آه گفت لا یوم کیومک به ابا عبدا...   ((دل من دست خودش نیست اگر می شکند)) قصه کرببلای تو کمر می شکند دل زینب هم از آن رنج سفر می شکند بر سر دیدن تو شام چه سر می شکند   صوت قرآن تو در شام شنیدن دارد چوب دست از لب و دندانت اگر بردارد   مهدی چراغ زاده
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐 باید به پای عشق حسن جان فدا کنیم در عمق سینه ها حسنیه به پا کنیم باید برای اینکه محب حسن شدیم روزی هزار مرتبه شکر خدا کنیم هرچند با مزار غمش خو گرفته ایم اما بنا شود حرمش را بنا کنیم در شیوه مهندسی سازه حرم بر آستان قدس رضا اقتدا کنیم گلدسته ، برج ساعت و نقاره خانه و.. یک صحن جامع حسنی دست و پا کنیم ما یاکریم خاکی اطراف قبرتو ایوب از قبیل مریدان صبر تو ای دست توبه روی سرم از قدیم ها شیوا ترین تکلم قوم کلیم ها دست توسلم ، قسم نیمه های شب معنای ذکر یا حسن و یا کریم ها شان نزول سوره والای کوثری درمانده از بیان مقامت فهیم ها تو عشق مادری و منم عاشق شما ما را نوشته اند به پای کریم ها هرکس تعلقی به مکانی گرفته است ماهم شدیم پای نگاهت مقیم ها ما یاکریم خاکی اطراف قبرتو ایوب از قبیل مریدان صبر تو از بس ز سینه آه شرر بار میکشی من را به سمت روضه به اجبار میکشی مسجد، محله ،مردم بیگانه جای خود حتی میان خانه ات از یار میکشی هرچند سنی از تو گذشته ولی هنوز از خاطرات کودکی آزار میکشی اصلا تو هرچه میکشی از بعد کوچه و از ضربه های سیلی و دیوار میکشی عادت نداشتی بکشی دست مادرت اما میان کوچه به ناچار میکشی ما یاکریم خاکی اطراف قبرتو ایوب از قبیل مریدان صبر ت امام حسن (ع) روضه r
ای کرم، خاک قدم‌هـای گدای در تو ای فـدای نظر حُسن خـدا منظـر تـو چشم ارباب کرم مانده به دست کرمت آبـرو یافتـه خورشیـد ز گـرد حرمت عرش، خشتی‌ست ز ایوان رفیع تو حسن! وسعت ملک الهی‌ست بقیع تو حسن! مهر تو شیرۀ جان، میوۀ باغ دل ماست قبر بی‌شمع و چراغ تو چراغ دل ماست پســــر اول زهــــرا و امـــام دوم چارمین فـرد ز پنجـی و فـروغ سوم بوسه‌های نبوی بـر دهنت گل کرده آیت وحی خـدا از سخنت گل کرده بوسه برداشته پیوسته دعا از لب تو شانۀ عرش، نشـانِ نبـوی مرکب تو حسنـی؛ حُسن خدای احـد ذوالمننی در کمال و ادب و حسن و ملاحت حسنی تو کریمی تو زعیمی تـو امامی تو ولی کرده ده‌سال امامت به حسین‌بن‌علی سینـه و شانـه و آغـوش محمّد جایت گـل لبخنـد خـدا ریخته بـر سیمایت وسعت ملک خدا سفرۀ مهمانی توست خوش‌ترین ذکر خداوند، ثناخوانی توست تـو ز طفلـی غــم ایـام، مکـرر دیدی سوختی، آب شدی، داغ پیمبـر دیدی شاهـد غـربت و تنهایی حیــدر بودی تـا اُحـد گریه‌کنان همـره مادر بودی تـو درِ خانــۀ آتـش زده را مـی‌دیدی مادرت نقش زمین می‌شد و می‌لرزیدی قاتلت اوست که در پیش دو چشمان ترت تازیانــه زده بــر مــادر نیکـو سیـرت قاتلت اوست که با خشم، لگد بر در زد مـادرت نالـه کشیـد از جگـر و پرپر زد دوست هم طعنـه زد و قلب تو آزرد به قهر آخرین قاتـل تو زخم‌زبـان بـود نه زهر زندگانیت همه خون جگـر خوردن بود کوه انـدوه، سرشـانه خـود بـردن بـود خورد شمشیر ستم تا که به فرق پدرت زخم آن تیغ شـد و رفت فرو در جگرت گشت هر روز جسـارت به تو از اعدایت بلکـه سجـاده کشیدنـد ز زیــر پــایت نـه فقـط در غـم تو حیدر و زهرا گرید بهـر تـو مـرغ هـوا، ماهـی دریـا گریـد گر چـه در زندگی‌ات ظلم فراوان کردند در عوض موقع تشییع تو جبران کردند! عـوض گـل کـه گذارنـد بـه آیات تنت لاله‌هـا تیر شـد و رفـت فـرو در بـدنت چه جگرها که چو آتش همه افروخته شد چه بگویم؟ تن و تابوت به هم دوخته شد تیرهایی که بر آن نخـل گل یـاس زدند همـه را بـر جگـر حضـرت عبـاس زدند داغ‌هــا بـــر جگــر آل علــی بنهـادند خوب بر ختم رسل اجـر رسـالت دادند! زخم‌هـا گشت نمایـان ز حجـاب کفنت تـا حسین‌بن‌علـی تیــر کشیـد از بدنت سوزهـا را بـه درون جگـر خـود پوشید تا که تیر از گلـوی کودک شش‌ماهه‌ کشید تیر خصم از تن و تابوت گذشت و ناگاه رفـت در دیــدۀ عبــاس و دل ثــارالله شـد یکی از شـرر زهـر و ز تیر دشمن تن صدچاک حسین و جگر پاک حسن دل هـر سوخته‌دل گشت دیار غم‌شان اشک «میثم» همه‌جا باد نثار غم‌شان
❁﷽❁ باتایپ عبارت مورد نظر در قسمت جستجوی کانال یا با کلیک برروی عبارات پایین(متن آبی رنگ)علامتی(↑ و ↓)شکل در پایین صفحه می آید که با ضربه بر آن مطالب مرتبط در اختیار شما قرار خواهد گرفت ♻️ ♻️ 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 http://www.shereheyat.ir https://radio.aghigh.ir http://www.beharalashar.ir/ https://hadithashk.com/ 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 ╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝ ««««« »»»»» ╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝ 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃