eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
86 عکس
10 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
شعراسارت درشام ـ استادسازگار  حورا و طناب؟ وای بر من! قرآن و شراب؟ وای بر من! ناموس پیمبر و کنیزی در شام خراب؟ وای بر من! در پیش نگاه چند دختر چوب و لب باب؟ وای بر من! پیشانی ماه و ضربت سنگ خورشید و خضاب؟ وای بر من! در بزم شراب، کس ندیده ریزند گلاب، وای بر من! ده طایر پر شکسته، با هم بسته به طناب، وای بر من! گیسوی به خونْ کشیده بر رخ گردیده حجاب، وای بر من! کی دیده کسی دهد به قرآن با چوب جواب، وای بر من! در بزم شراب قلب زینب گردیده کباب، وای بر من! پوشیده سکینه از کف دست بر چهره نقاب، وای بر من! شد ظلم به اهل بیت «میثم» بی حدّ و حساب، وای بر من!
مثل نماز مثل دعا صبح و ظهر و شام ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام ما لطف کرده ایم به خود بین روضه ها ارباب لطف کرده به ما صبح و ظهر و شام روضه به روضه گریۀ ما فرق می کند چون فرق بین نافله ها صبح و ظهر و شام روزی سه بار از غم تو گریه می کنیم با رخصت از امام رضا صبح و ظهر و شام این روزهاست غصۀ ما شام شام شام همراه درد کرب و بلا صبح و ظهر و شام دختر نشست پیش پدر گریه کرد و گفت شلاق می زدند به ما صبح و ظهر و شام یکبار ظهر کشت تو رو شمر و با سرت هر روز می کشند مرا صبح و ظهر و شام
وای حال و روزِ من عجیبه مهمونم شاهِ غریبه امشب این خرابه عمّه پرِ عطر و بویِ سیبه وای بغلم کرده با رگهاش دنیایی حرفه تو چشماش دختره که خستگی رو… می‌گیره از تنِ باباش خستگیِ سفرت رو از تنت می‌گیرم امشب چی می‌گم تنی نمونده از غمت می‌میرم امشب سنگینه گوشم ولی باز…شنیدم می‌خونی قرآن چشمِ من تاره ولی دید خیزران زدن به دندان اَبتاَ الغریب مظلوم/۴/ وای یادته رفتی سفر…حیف اومده فقط یه سر…حیف یادته برام خریدی گوشواره و گلِ سر…حیف وای یادته از قافله… حیف من گرفتم فاصله …حیف یادته چقدر بزرگ بود دستِ زجر و حرمله…حیف عموجون رفت و حرم شد اسیرِ آتیش و تشویش هرکی اومد طرفِ ما تازیانه می‌زد و نیش زبونِ دخترِ شامی مثلِ تیغِ کوفه تیزه هی به من اشاره می‌کرد می‌گفت این دختر کنیزه ابتا الغریب…
زمینه شب سوم محرم ۱۴۴۴ ه.ق حضرت رقیه (س) خاک گونه هات منو کشته زخم رو چشات منو کشته اون زخم کنار پیشونیت خشکی لبات منو کشته شنیدم بهت آب ندادن، دلم سوخت شنیدم سرت داد کشیدن، دلم سوخت شنیدم تو رو می زده شمر، مث من، دلم سوخت بابا بابا منم زد ، چه بد زد با مشت و ، لگد زد با بغض و حسد زد بابا بابا به من آب ، نمیده سرم داد ، کشیده سرت رو بریده خاک گونه هات منو کشته …. مثل عمه جون دلم خونه دنیامون شبیه زندونه می سوزه دلم تا می بینم موهای سرت پریشونه شنیدم موهاتو کشیدن ، دلم ریخت شنیدم سرت رو بریدن ، دلم ریخت شنیدم حرم رو به آتیش ، کشیدن ، دلم ریخت بابا بابا نبودی ، حرم سوخت تو خیمه ، پرم سوخت پر معجرم سوخت بابا بابا موهای ، منم سوخت تموم ، تنم سوخت پر دامنم سوخت خاک گونه هات منو کشته … این گوش بدون گوشواره این گوشای زخمی و پاره این پاهای خونی و بی جون عمری حرف و درد دل داره شنیدم که کنج تنوری ، دلم سوخت از این غصه و رنج دوری ، دلم سوخت منو کوچه بازار نبودی ، چجوری ، دلم سوخت بابا بابا سه ساله ، کی دیده با قد ، خمیده موهامم سفیده بابا بابا دیگه جون ، ندارم یه دندون ، ندارم نه سامون ندارم خاک گونه هات منو کشته
سلام تازه ز ره امده گلویت کو سلام همسفر نی سوار من بابا چقدر حرف برای تو داشتم حالا بیا کمی بغلم کن قرار من بابا من از خرابه نشینی و گریه خسته شدم تو هم ز سنگ لب بام و ضربه خسته شدی منم شبیه رخ عمه ام شکسته شدم تو هم ز نیزه نشینی پدر شکسته شدی تمام درد تنم را ز یاد بردم من تنور خانه ی خولی چه کرد با سر تو تو چوب خوردی و من هم لگد عزیز دلم فدای نرگس چشمت سه ساله دختر تو شنیده ای سر بازار ها چه شد یا نه شنیده ای سر بازار زیورم گم شد مپرس معجر خود را چگونه گم کردم فقط بدان سر بازار معجرم گم شد به عمه گفته ام امروز شانه ای بزند به گیسوان پریشان و مختصر مویم ازآن زمان که تورفتی همه کسم شده است تمام درد و دلم را به عمه میگویم امیر علوی
با آتش خیمه، تن اهل حرم سوخت بابا کجا بودی، نبودی معجرم سوخت از داغ هجرانت، چهل منزل، شب و روز آن قدر گریه کرده ام، پلک ترم سوخت دیدی حمیده، دختر هم بازی من در زیر سم اسب ها، پشت حرم سوخت هر بار نامت را به لب با گریه گفتم با ضرب سیلی، عمه جانم در برم سوخت دیگر توان پر گشودن هم ندارم از بس مرا زجر حرامی زد، پرم سوخت جوری لگد زد، خاطرات هر سه سالم آتش گرفت و آیه های کوثرم سوخت ضرب لگد، سیلی و سنگ و خار و آتش بعد از عمو عباس، کلّ پیکرم سوخت دارم خبر، در خانه ی خولی سرت سوخت داری خبر از آتش خیمه سرم سوخت؟ وقتی سرت را بر درختی بسته دیدم آتش گرفتم آن چنان خاکسترم سوخت بر ما اشاره کرد مرد سرخ مویی خیلی اهانت کرد، قلب خواهرم سوخت بالشت من سنگ است وقتی دامنت نیست دنیا دلش بر وضع زار بسترم سوخت از سوز سرمای شب و گرمای روزش کنج خرابه، استخوان لاغرم سوخت بس که گرسنه مانده ام، سرگیجه دارم از بس نخوردم آب، زخم حنجرم سوخت شعر وصال من... رگ خشک گلویت بوسیدم آن گونه که بیت آخرم سوخت مهدی علی قاسمی
دارد این ضرب‌المثل را کُلِّ دنیا می زند قلب دختر ها فقط با عشق بابا می زند گرچه کم وزن است امّا جان ندارد دست من پرده ی روی طبق را عمه بالا می زند چهره‌ی برگشته را تشخیص دادن مشکل است این سرِ سرنیزه خورده به پدرها می زند ارث خود را زود از مادربزرگم بُرده ام این چنین خَم‌راه‌رفتن‌ها به زهرا می زند حسرت یک استراحت در دل من مانده است می روم قدری بخوابم..،شمر با پا می زند بانی سرگرمی هر روزه‌ی زجرم..،پدر بی حیا یا می کِشد موی مرا یا می زند این اواخر دخترت دارد طبابت می کند بازوی دررفته‌ی خود را خودش جا می زند شرط بندی کردن این نیزه داران را ببین… می بَرَد آن کس که با سنگش علی را می زند هدیه دارد میبرد آنرا برای دخترش روسری دخترت را یک نفر تا می زند گوشوارم را که غارت رفته پس خواهم گرفت دختر تو عاقبت دل را به دریا می زند بی اراده یاد چوبِ خیزران افتاده ام هر زمان هرکس که حرفی از معما می زند آنقَدَر شکل کبودی‌ تنم رعب‌آور است آن زن غساله وقت غسل من جا می زند بردیا محمدی
توان نمانده بگیرم تو را در آغوشم هنوز درد بد نیزه مانده بر دوشم سر تو خوب شلوغ است،من خبر دارم ولی نگو که مرا کرده ای فراموشم پس از تو ای پدر تشنه لب،لبم شاهد به غیر زخم زبان شربتی نمی نوشم هنوز در اثر مشت های نامحرم تمام روز کنار خرابه مدهوشم چرا شبیه گذشته دگر نمی شنوم؟ صدای عمه ضعیف است یا که من گوشم…؟ از آن شبی که مرا زجر بی حیا ترساند به هر صدای بلندی ز ترس می جوشم خراش پنجه ی آن گرگ هار را بابا ز چشم زخمی تو با دو دست می پوشم حسن کردی
گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده آه ، تنها دلخوشی دخترش را پس بده موی بابا را رها کن ، گیسوی من را بکش هر چه میخواهی بزن اما سرش را پس بده چشمهایش پر ز خاکستر شده ، نشناختم لطف کن مژگان چشمان ترش را پس بده معجرم آتش گرفت و گیسوانم سوخته جای آن ، کهنه لباس مادرش را پس بده لااقل قبل از رسیدن تا سر بازار شام تکه ای از روسری خواهرش را پس بده عاقبت جان میدهد از این پریشانی رباب جای این طعنه زدن ها اصغرش را پس بده کودکی از بام سنگی را به سویم پرت کرد داد زد خلخال پای لاغرش را پس (نده) روضه خوان مبهوت مانده در ردیف روضه ها گوشوارش را نگیر ، انگشترش را پس بده احمد ایرانی نسب
وقتــی(زُهیر) ساختن است عادتِ حسین هست عاقبت به خیری ما حاجتِ حسین رویش سپید باد چونان گیـسوی(حبیـب) هرکس گذاشت عُـمْر ، پی خدمتِ حسین با(مُسلم بن عوسجه) محشــور می شود هرکس که بـود دغدغه اش غُربتِ حسین حتماً شبیـه (حـُر)ادبش جلوه کرده است هرکس که راه یـافـته در ســاحتِ حسین حُبُّ الحُسَین أجَنّنی اش مثل(عابس)است هرکـس دریده پیرُهـن از محنـتِ حسین ماننـد (جـُوْن)عطرِ لبـش مستی آور است هرکـس گرفته بوسه ای از صورتِ حسین دین داشتن که بسته به صوم و صلات نیست وقـتی (وهب)وهب شده از برکتِ حسین مـثلِ (سعـید) باش که وقت نمـاز داشت دلشوره ی مُـحافظت از حُرمتِ حسین باید (بُریــر) بود و به میدان دفاع کرد با هرچه هست و نیست زِ حیثیّتِ حسین یا أیّها الرّسـول چه کردند در جواب!!! اصــلاحِ اُمّــت تو که شـد نیّـتِ حسین یا أیّها الرّسـول تو دیدی دمِ غُـروب لشگر چه کرد با جگــرِ عترتِ حسین وقـتی که آب روی حـرم باز گشته بود تازه رُباب ، روضه اش آغاز گشته بود محمّدقاسمی