eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
83 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢 قسم ات می دهم امشب به غریب الغربا 💢 می شناسند تو‌ را اهلِ ولا اِبنِ ‌ رئوف می رسد از درِ این خانه عطا ابن رئوف بابِ حاجاتِ خلایق شدنت شهره شده پس دخیل اند همه شاه و گدا ابن رئوف تو«جوادی» و کرم از کرمت بُهت زده وَ تَصّدق..بده در راهِ خدا ابن رئوف قسم ات می دهم امشب به غریب الغربا نظری!نائبِ بر حقِّ رضا ابن رئوف نهمین آینه ای!پاک و زلالی چون رود پاک کن.. پُر شدم از جرم و خطا ابن رئوف کوهی از درد شدم منتظر ِ یک نگهم با نگاهی بده دارو و دوا ابن رئوف اسمِ زیبایِ تو مضمونِ غزلها شده است می نویسند تمامِ شعرا ابن رئوف صله ای آخرِ مدّاحیِ من لطف نما.. اهلِ این روضه رسان کرببلا ابن رئوف نعمتِ اشک بده تا بشوم پُر روزی بده بر حال دلم ..شور و نوا ابن رئوف ✅محسن راحت حق 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢 روضه خوانِ فاطمیه سینه اَت می سوزد و... 💢 سینه اَت می سوزد و پیشِ دو چشمِ تارِ تو .... آب می ریزد زمین با خنده آقا یارِ تو دست و پا که می زنی دور و بَرت کِل می کشند روضه یِ بازار را دیدیم در آزارِ تو می چکد خونِ دل از کنجِ لبِ تو می زند... بر دلْ آتش ماجرایِ مَحرمِ اسرارِ تو روضه خوانِ فاطمیه سینه اَت می سوزد و... سوزِ سینه روضه خوانیِ در و دیوارِ تو گونه هایِ تو کبود است و به یادِ مادری میخِ در... خونِ جگر... زخمِ زبان... بیمارِ تو از نفس افتاده ای امّا نمی آید کسی... پا گذارد رویِ زخمِ پیکرِ تب دارِ تو بر سرِ پیراهن و عمّامه ات دعوا نشد از کسی سیلی نخورده دخترِ دربارِ تو نوحه خوانِ کاظمینم با نوایِ یاحسین ندبه خوانم تا که برگردد دل و دلدارِ تو ✅ حسین ایمانی -مرداد۹۸ 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢شهادت تو شبیه است به امام حسن... 💢 نشسته اند ملائک بر روی بام جواد پیمبران همگی بنده و غلام جواد شدم جواد پس از این به احترام جواد که بهتر از همه نام هاست نام جواد جواد مرهم درد بدون تسکین است چقدر نام جواد الائمه شیرین است شدی جواد همیشه فقیر تو باشیم فقیر های میان مسیر تو باشیم شدی بزرگ که ما هم حقیر تو باشیم خدا کند که همیشه اسیر تو باشیم بیا و رخ بنما شاه تا که مات شویم فقط تو لب تر کن تا همه فدات شویم کسی غریب تر از تو نبوده است اصلاً غریب خانه خود بوده ای بمیرم من شهید کرد تو را زهر فتنه یک زن شهادت تو شبیه است به امام حسن چه کرد با جگر پاره تو همسر تو نگاه کن چقدر ضعف کرده پیکر تو میان حجره نمانده کسی کنار تنش نبود هیچ کسی وقت دست و پا زدنش چه کرده زهر هلاهل که خشک شد دهنش چرا به گوش کنیزان نمی رسد سخنش کسی به خواسته آخرش جواب نداد چرا کسی به جواد الائمه آب نداد کنیز های تو در حق تو جفا کردند تو ناله می زدی آنها سروصدا کردند تن تو را به روی بام ها رها کردند کبوتران همه روی تو بال وا کردند شنیده ام بدنت زیر آفتاب نبود و اهل بیت تو در مجلس شراب نبود تن حسین هم افتاده بود در گودال تنش به زیر سم اسب رفت و شد پامال برای غارت جسم حسین شد جنجال چه دید خواهرش از روی تل که رفت از حال؟ حسین در ته گودال دست و پا میزد حسین عمه سادات را صدا میزد ✅آرش براری 🔶🔷🔷🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢 این جوان کاش به بالایِ سرش خواهر داشت 💢 حُجره‌ی سوخته‌اش کاش دری دیگر داشت این جوان کاش به بالایِ سرش خواهر داشت چه شده چند کنیز از پسِ در میخندند یک‌نفر این طرف و چند نفر میخندند خنده کردند بگویند تقلا کافی است ناله‌ی واحسن و وای حُسینا کافی است طَشت  دَف شُد که نفهمند کسی می‌سوزد بِینِ این حجره‌ی بسته نفسی می‌سوزد طَشت را پیشِ لبانش بگذارند ای کاش کاسه آبی به دهانش بگذارند ای کاش ظرف از آب پُر اما به زمین می‌کوبند می‌زند داد ولی پا به زمین می‌کوبند خنده‌ی بد دهنی میرسد از هلهله ها ناسزاهای زنی می‌رسد از هلهله ها خواست بالی بزند غم پَرِ او را سوزاند خواست آهی بکِشد حَنجر او را سوزاند گفت آبی و نشد تا که بگوید جگرم زهر وقتی نفَسِ آخرِ او را سوزاند می‌کشد پا به زمین تا که بفهمند همه جگرِ شعله ورش پیکرِ او را سوزاند خواهری حیف ندارد که به دادش برسد عوَضَش بی کَسی اش مادرِ او را سوزاند  تا بگِریند برایش دو سه همسایه که هست  رویِ این بام تنش مانده ولی سایه که هست روی این بام تنش مانده ولی عریان نه... ✅حسن لطفی ۹۸/۰۵/۱۰ 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶
لب تشنه بود، تشنه ی یک جرعه آب بود مردی که درد های دلش بی حساب بود پا می کشید گوشه ی حجره به روی خاک پروانه وار غرق تب و التهاب بود از بسکه شعله ور شده بود آتش دلش حتی نفس نفس زدنش هم عذاب بود در ازدحام و هلهله ی نا نجیب ها فریاد استغاثه ی او بی جواب بود یک جرعه آب نذر امامش کسی نکرد هر چند آب دادن تشنه ثواب بود آخر شبیه جد غریبش شهید شد آری دعای خسته دلان مستجاب بود غربت برای آل علی تازگی نداشت در آن دیار کشتن مظلوم باب بود اما فدای بی کفن دشت کربلا آلاله ای که زخم تنش بی حساب بود هم نعل تازه بر بدنش ردّ پا گذاشت هم داغدیده ی شرر آفتاب بود
بسته ام دل را به آقایی که خیلی آشناست حامی اِبنُ السبیل و یاورِ هر بینواست نهمین خورشیدِ تابان ست در عرشِ خدا نهمین آئینه دارِ حضرت خیرالوراست نامِ زیبایش محمّد، کینه اش باشد جواد این پسر نورِ دو چشمانِ علی موسی الرضاست مدحِ او گفتن لیاقت خواهد ای اهلِ هنر هر چه در وصفش بگویم مطمئناً که رواست من دخیلش می شوم بلکه گره را وا کند حضرت بابُ الکرم..در انتظارِ یک گداست هرچه دارد می دهد بر سائلِ درمانده اش بسکه این آقای خوبیها فقط مشگل گشاست غیرتی بی انتها دارد به زهرا مادرش .. قلبِ حسّاس اش مریدِ حضرت خیرالنساست کوثرِ دوّم لقب دادند بر او اهلِ دل بر امام هشتمین هم نور چشم و هم عصاست بذل و بخشش می کند بر هر ز پا افتاده ای سائل اینجا راحت ست از بسکه او بی ادّعاست هر چه می خواهی بخواه امّا بدان که حاجتِ گریه کُن های حسینی..یک براتِ کربلاست  محسن راحت حق
سه روز بود که از تو خبرنداشت کسی تن تو را ز روی بام بر نداشت کسی به غیر چند کبوتر ،کسی برات نسوخت شکسته پر تر از این بال و پر نداشت کسی تو آب گفتی و پاسخ ولی تمسخر بود ز طعنه زخم ، چنین بر جگر نداشت کسی کسی نگفت جگرگوشهء رضا هستی غریب خانهء خود، دور و بر نداشت کسی بدش می آمد از این ناله رقص راه انداخت چنین به بزم شعف محتضر نداشت کسی! سه روز ماند تنت زیر آفتاب ولی هزار شکر زجسمت گذر نداشت کسی تو را بخاطر تحقیر او ز بام انداخت ولیک دیدهء غارت دگر نداشت کسی هزار شکر که کارت بوریا نکشید غم عمامه و انگشت و سر نداشت کسی   علی ناظمی
باز هم حرف کریم آمد وسط..احیا شدم قطره بودم قطره ای که واصلِ دریا شدم بی سرو سامانی ام را هیچ کس دیگر ندید با نگاهی قدکشیدم سرورِ دنیا شدم.. نگرانی ها همه رفت از وجودم یک طرف خورده بودم بر زمین با لطفِ آقا پا شدم هیچ می دانی که مدیونِ جوادم از ازل چونکه با الطافِ او آقاتر از آقا شدم در هوای نفس گم بودم که با دستِ کرم آخرش در شامگاهی مضطرب..پیدا شدم من دلِ خود را سپردم محضرِ ابنُ الرضا راست کردم قامت و چونِ شاخه ی طوبا شدم جانِ سلطان را قسم دادم دو دستم را گرفت با مددهای نهم خورشید با تقوا شدم مزدِ کارم را عطا کرده خود بابُ المراد من در اینجا مبتلای حضرت زهرا شدم محسن راحت حق
گوشه ای افتاده بود و دست بر زانو گذاشت گاه‌گاهی دست را بر دیده ی کم سو گذاشت گاه می پیچید از دردِ زیاد و ناله کرد.. گاه می لرزید و دستش روی پهلو گذاشت گاه از سوزِ عطش فریاد می زد العطش گاه بر دیوارِ حجره..بی تکّلف رو گذاشت در میانِ حجره ی در بسته شد مثلِ حسین یا حسینی گفت و روی گونه هایش جو گذاشت گاه می گفت از سُویدای دلش یا فاطمه گوشه ای رفته دو دستش را روی بازو گذاشت این جوان نورِ دو چشمانِ علی موسی الرضاست غصّه ها در میانِ سینه ی خود تو گذاشت گریه کن در این مصیبت با تمامیّ ِ وجود گوشه ای افتاده بود و دست بر زانو گذاشت  محسن راحت حق
بسم الله الرحمن الرحیم جواد تو از ازل جوادی و ما از ازل فقیر یا ایُّهَاالجَواد تَصَدَّق عَلَی الفَقیر حس کرده است ثروت عالم به دست اوست وقتی گرفته است تو را در بغل فقیر از حدّاکثر همه سر بوده هر زمان از تو رسیده است به حدّاقل، فقیر این گوشه‌چشم توست که اکسیر اعظم است با یک نگاه تو به غنی شد بدل فقیر از دیگران زیاد شنیده، ولی فقط دیده همیشه جود تو را در عمل فقیر با دست پر به خانه‌ی خود رفته هر زمان با دست خالی آمده در این محل فقیر از آن زمان که لطف تو را دید تا ابد شد روزگار تلخ به کامش عسل فقیر "دارایی جواد به منزل نمی‌رسد" درباره‌ی تو ساخته ضرب‌المثل فقیر این بیت‌ها گدای جوادالائمه‌اند با این نیّت ردیف شده در غزل فقیر @Mojtaba_khorsandi @ya_habibalbakin1
وسط حجره ی در بسته چه بی پر شده ای کشته ی زهر جفای دل همسر شده ای ناله ی العطشت گوش جهان را کر کرد یا حسین گفتی و یاد شه بی سر شده ای صورتت گشته کبود و نفست می گیرد پسر هشتم زهرا تو چو مادر شده ای دم آخر شده و چشم به در می دوزی بی گمان منقلب از ضربه ی آن در شده ای غربت خانه ی تو غم به دلم افزون کرد خاک عالم حسن ثانی حیدر شده ای پدرت نیست به بالین تو اما ای وای تو جوان مرده مثال علی اکبر شده ای وحید زحمت کش شهری
من مریدم مراد می‌خواهم  وصل خیرالعباد می‌خواهم  کمم اما زیاد می‌خواهم  از امام جواد می‌خواهم یا جوادالائمه ادرکنی خاک ابن‌الرضاست در گِل من  مهر او روز حشر، حاصل من  همه جا اوست شمع محفل من  نقش بسته به مصحف دل من یا جوادالائمه ادرکنی روسیاهم سفید شد مویم  گرد عصیان نشسته بر رویم  هر چه هستم گدای این کویم  با تمام وجود می‌گویم یا جوادالائمه ادرکنی گر چه یا سیدی گنهکارم  تو مرا یار و من تو را عارم  تو سراپا گلی و من خارم  به همه گفته‌ام تو را دارم یا جوادالائمه ادرکنی ای ولایت تمام ایمانم  کاظمین تو قبلۀ جانم  من همه دردم و تو درمانم  کی گذاری ز درد درمانم یا جوادالائمه ادرکنی تو جوادی و من گدای توام  مور افتاده زیر پای توام  بی نوائی به نی نوای توام  همه جا بر در سرای توام یا جوادالائمه ادرکنی تو که بر ثامن‌الحُجج پسری  نورچشمی و پارۀ جگری  سیدی! از پدر غریب‌تری  خواهم از آتش غمت شرری یا جوادالائمه ادرکنی یار زد همچو مار بر جانت  کشت اما غریب و عطشانت  داد پاسخ به لطف و احسانت  پدر و مادرم به قربانت یا جوادالائمه ادرکنی مادرت پشت آن درِ بسته  دیده گریان و سینه بشکسته  سوخت از نالۀ تو پیوسته  ای ز بیداد یار دلخسته یا جوادالائمه ادرکنی با همه لطف و مهربانی تو  قاتلت گشت یار جانی تو  رحم ننْمود بر جوانی تو  ای فدای غم نهانی تو یا جوادالائمه ادرکنی ای به دامان مهر تو دستم  من که از کوثر شما مستم  بدم و خویش بر شما بستم  هر که ‌ام میثم شما هستم یا جوادالائمه ادرکنی استاد حاج غلامرضا سازگار
هر چه در حجره زدم داد به من آب نداد لبم از زمزمه افتاد به من آب نداد هر چه گفتم جگرم سوخت به من رحم نکرد پاسخ این همه فریاد به من آب نداد دست و پا بسکه زدم خسته و بي حال شدم رفت هستم همه بر باد به من آب نداد اب ابم جگر فاطمه را اتش زد تا شود مادر من شاد به من آب نداد پیش لب تشنه کسی آب نریزد به زمین داد از این همه بیداد به من آب نداد لب خشكيده من ديد وبه حالم خنديد كف زنان در برم استاد به من اب نداد گفتم آبم بدهی یا ندهی میمیرم كربلايي شده بغداد به من آب نداد نوحه آخر من واعطشا وای حسین کردم از روضه او یاد به من آب نداد خیره بر حنجر طفل و گله از حرمله داشت نشود خانه اش آباد به من آب نداد دید نامرد سر کوچک طفلم زعطش بر روی شانه ام افتاد به من آب نداد بی حیا آخر عمری به چه روزم انداخت رو زدم بهر تو نوزاد به من آب نداد ماندم اخر به چه رويي به حرم برگردم كاش آبي به تو ميداد به من آب نداد
مبدأ که باشد طوس، مقصد کاظمین است در آسمان‌ها هم زبانزد کاظمین است هر جا که بوی تو می‌آید کاظمین است با این حساب، امروز مشهد کاظمین است وقتی که محو دیدن باب الجوادیم انگار اصلاً زائر باب المرادیم مهر و محبت، حلم و بخشش، جود و رحمت در جان تو کرده تجلی بی نهایت شاعر می‌افتد پای توصیفت به زحمت داری به سر عمامه‌ی سبز امامت پاکی، زلالی، مهربانی و عطوفی ای معدن الرحمه، رئوف بن رئوفی بسکه خدای تو ملاحت بر تو داده دل می‌بری با چشم و ابروی گشاده ای تالی شمس الشموس، ای شاهزاده از کودکی هستی بزرگ خانواده وقتی علیِ اکبرِ مولایِ مایی یعنی تو هم خلقاً و خلقاً مصطفایی علم الیقین و مظهر توحید بودی در ناامیدی مایه‌ی امید بودی راه نجات از ورطه‌ی تردید بودی نُه ساله اما مرجع تقلید بودی خورشیدزاده! ماه پیشت رخ گرفته هر پرسشی در محضرت پاسخ گرفته نه ساله بودی رهبری کردی جهان را در آستین داری جواب حاضران را داری به دست خود زمام آسمان را دادی به ما از صُلب خود صاحب زمان را عمری مسلمان‌های اسلام تو هستیم چشم انتظار مغز بادام تو هستیم معنا بگیرد علم و دانش تحت نامت حکمت همیشه می‌گذارد احترامت یحی بن اکثم مات و حیران کلامت جای سخن‌های تو بنویسم قیامت با احتجاجت فتح خیبر کردی آن روز با تیغ نطقت کار حیدر کردی آن روز چشم تمنا را بدوزم بر نگاهی یا سیدالسادات اباجعفر نگاهی تا حال و روز من شود بهتر نگاهی کی می‌کنی بر جانب نوکر نگاهی با یک نگاه تو "موفق" می‌شوم من بر جمع اصحاب تو ملحق می‌شوم من سرچشمه‌ی مهر و عطوفت، کوه احساس بیرون زند از حجره‌ات عطر گل یاس بر روضه‌های فاطمه همواره حساس غیرت به مادر داری آقا مثل عباس مشتاق انجام امور ناتمامیم ما هم شبیه تو به فکر انتقامیم با سفره‌هایت هرکسی که آشنا شد بیرون نرفت از روضه‌ات حاجت‌روا شد هر جا که آمد نام تو دارالشفا شد با ذکر تو آجیل‌مان مشکل‌گشا شد عطری دگر بر هفته داده چهارشنبه ماییم و ختم یا جواد چهارشنبه نحن موالیکم بزهرا یابن سلطان یا سیدی! اُنظر اِلینا یابن سلطان ما را سفارش کن به بابا یابن سلطان روضه مهیا شد بفرما یابن سلطان گنبد به روی دوش خود پرچم گرفته بابا برایت مجلس ماتم گرفته ** عمری میان روضه هایت گریه کردیم بر غربت بی انتهایت گریه کردیم تو گریه کردی پا به پایت گریه کردیم با ضامن آهو برایت گریه کردیم شهری به پای رفتن تو غصه خورده همسایه از همسایه‌ی خود ارث برده از شدت زهر ستم بال و پرت سوخت تنها نه بال و پر، تمام پیکرت سوخت تو سوختی از غصه، قلب مادرت سوخت از تشنگی در بین حجره حنجرت سوخت ای وارث درد حسن، خون بر دلت شد وقتی شریک زندگی‌ات قاتلت شد شکر خدا سر نیزه و تیر و کمان نیست بر سینه‌ی تو رد پایی از سنان نیست در دست ام فضل دیگر خیزران نیست انگشترت دیگر به دست ساربان نیست شکر خدا دیگر به دنبال سَرِ تو از دشمنت سیلی نخورده دختر تو 🔸شاعر: ________________________ 🔹اشعار آئینے🔹
مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود گریه مکن بهانه به دست کسی مده با گریه هات هیچ مدارا نمی شود خسته مکن گلوی خودت را برای آب با آب گفتن تو کسی پا نمی شود این قدر پیش چشم کنیزان به خود مَپیچ با دست و پا زدن گره ات وا نمی شود گیسو مکش به خاک ؛دلی زیر و رو شود در این اتاق عاطفه پیدا نمی شود باور کنم به در نگرفته است صورتت؟ این جای تنگ و این قد و بالا...نمی شود! با ضرب دست و پا زدنت طشت می زنند جز هلهله جواب مهیا نمی شود با غربتی که هست تو غارت نمی شوی نیزه به جای جای تنت جا نمی شود خوبیِ پشت بام همین است ای غریب پای کسی به سینه تو وا نمی شود شاعر: علی اکبر لطیفیان
مثل نسیم صبح و سحرگاه می رود هرکس میان صحن حرم راه می رود از هرچه غصه دارد و غم می شود رها هر سائلی که خدمت این شاه می رود وقتی فرشته های حرم بال می زنند از سینه های شعله زده آه می رود این جا بهشت روی زمین فرشته هاست از این زمین فرشته به اکراه می رود خورشید در طواف حرم وه! چه دیدنی ست هرشب به پای بوسی آن ماه می رود «باب الجواد» راه ورودی به قلب توست حاجت رواست هرکه از این راه می رود
در گرفتاری و غم و غصه ذکر لب های ما امام جواد روز محشر که خلق حیران اند کیست آقای ما؟ امام جواد قسم سخت روی لب های زائر مضطر امام رضا پسری از سلاله ی خورشید علیِ اکبر امام رضا احتیاجی به عرض حاجت نیست بی بهانه به ما عطا کرده دم باب الجوادِ بابایش چه کرم خانه ای بپا کرده بی وجودش ضلال می آمد عالمی می شدند سر در گم قدر او را کسی ندانست و همسرش بی وفا تر از مردم بی حیا زهر داد امامش را لحظه ای شرم از امام نکرد ناله اش را شنید ، اما باز بر امام خود احترام نکرد جگرش پاره پاره شد از زهر لخته های جگر زمین می ریخت آن قَدَر تشنه بود ، انگاری… آتش شعله ور زمین می ریخت تا نفس می کشید با سختی لبش از تشنگی تَرَک می خورد آب را قاتلش زمین می ریخت رمق از دیده های او می بُرد پسر فاطمه ، غریبانه گوشه ی حجره دست و پا میزد لحظه ی آخری ، دم رفتن مادرش را فقط صدا میزد پشت در کف زدند ، خندیدند تا کسی نشنود صدایش را از عطش مثل جد مظلومش میکشد روی خاک پایش را روضه می خواند و گریه ها میکرد داشت از جسم بی کفن می گفت داشت از لحظه های گودال و غارت کهنه پیرُهن می گفت پوریا باقری