eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
83 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶 💢 چه بهتر است نباشند و خون جگر نشوند... 💢 بنا نبود بمانی غریب در صحرا و خواهرت بشود بی نصیب در صحرا بنا نبود که تکیه به نیزه ات بزنی مرا برای جهاد عظیم خط بزنی بنا نبود مهیای سوختن باشی میان خیمه پی کهنه پیرهن باشی زمین نیوفت کتاب مقدس زینب فدای بی کسی ات ای همه کس زینب عصای دست شدن رسم خواهری باشد علی الخصوص که خواهر برادری باشد به راه عشق تو این چشم تر که چیزی نیست جگر برای تو دادم پسر که چیزی نیست بیا خودت پسران مرا ببر میدان که پیش مرگ تو باشند این دو در میدان بیا که شاهد حاجت روایی ات باشند بزرگ کردمشان تا فدایی ات باشند تو را بجان من آقا قبول کن بروند بحق چادر زهرا قبول کن بروند چه بهتر است نبینند راه بسته شده در ازدحام ره قتلگاه بسته شده چه بهتر است نبییند زخم خنجر را به سمت خیمه ی زنها هجوم لشگر را چه بهتر است نباشند و خون جگر نشوند شبیه من وسط خیمه شعله ور نشوند چه بهتر است نبینند اوج این غم را بروی مادرشان ضربه های محکم را چه بهتر است نبینند آب خواهم شد اسیر وارد بزم شراب خواهم شد ✅سید پوریا هاشمی 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
♻️حماسی مدح ورود به روضه♻️ 🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷 💢 این دو یوسف دو غلام علی اکبر هستند ... 💢 گفتن از زینب و عشقش به تو کار زهراست زینبی که همه‌ی دار و ندار زهراست پرورش یافته‌ی باغ و بهار زهراست باعث فخر همه ایل و تبار زهراست عمه نه؛ مادر سادات پس از زهرا اوست هیچ کس ثانی زهرا نشود، تنها اوست خواهرت هست و بر این فیض مباهات کند همه را مست خودش وقت مناجات کند قبل تکبیر اذان با تو ملاقات کند بهتر از حضرت عباس مواسات کند شیرزن نه به خدا خالق غیرت زینب حافظ خانه‌ی توحید و امامت زینب نشر این عشق فقط از کرم زینب توست عاشقی مشق شده با قلم زینب توست هرچه غم در دل ما هست غم زینب توست سرّ تربت که شفا از قدم زینب توست کربلا جلوه‌گهِ محترم زینب شد پیش‌تر از حرم تو حرم زینب شد آمده تا که دوباره همه را مات کند اینکه پیش از همه عاشق شده اثبات کند نذر اولاد تو یک قافله سادات کند تو دهی اذن و بر این ذهن مباهات کند نه نگو ورنه قسم بر لب زینب آید نام زهرا ببرد تا که گره بگشاید این دو یوسف دو غلام علی اکبر هستند این دو تا آبروی عترت جعفر هستند آشنا با همه آیات مطهر هستند تربیت یافته‌ی ساقی لشگر هستند این جگرگوشه و آن پاره‌تن زینب توست این حسین و دگری هم حسن زینب توست حرمله کو که سه‌شعبه به کمان بگذارد کو سنان نیزه به جسم دو جوان بگذارد شمر کو پا به روی سینه‌شان بگذارد سرشان را ببرد روی سنان بگذارد تن‌ِشان را به سُم مرکبشان بسپارد تا که دست از سر تو قوم لعین بردارد ✅جواد حیدری 🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢این مادرِ شهید شدن را ز من مگیر...💢 رخصت بده دو طفل خودم را فدا کنم این فیضِ روسپید شدن را ز من مگیر هم دختر شهیدم و هم خواهر شهید این مادرِ شهید شدن را ز من مگیر باید عزیز را به فدای عزیز کرد در خیمه غیرِ این دو ، عزیزی نداشتم غیر از دو طفل خود که به قربانِ تو کنم در خیمه ام برای تو چیزی نداشتم بیهوده می زنند همه لافِ عاشقی کس نیست عاشق تو به مانند زینبت ای هست و نیستم به فدای تو یا حسین ناقابل است جان دو فرزند زینبت خوشبخت خواهری که تو باشی برادرش تا سایۀ تو هست ، دگر غم نمی خورَد فرزند اگر چه که همه دنیای مادر است دنیای بی تو هیچ به دردم نمی خورَد از هر چهار سو به تو شمشیر می زنند باید برای خود سپری دست و پا کنی از خیمه ام دو تا سپر آورده ام حسین باید که هر دو تا پسرم را فدا کنی سخت است دست و پا زدنِ بچه های من اما فدای طفل رباب و سکینه ات سخت آن بُوَد که داخل گودال بنگرم خنجر به دست ، شمر نشسته به سینه ات ✅مهدی مقیمی 🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 ♻️شهدا ، مدافعان حرم ، شب چهارم♻️ 💢ثواب سینه زدن هایِ امشبم باشد... 💢 فدایِ زمزمه هایِ مـدافعانِ حرم فدایِ حال و هوایِ مدافعانِ حرم ثواب سینه زدن هایِ امشبم باشد برایِ عشق ... برایِ مدافعانِ حرم قسم به بانویِ شهرِ دمشق محتاجم خـدایِ من به دعـایِ مدافعانِ حرم تمامِ معـنیِ کـرب و بلایِ اربابم دمشق و کرب و بلایِ مدافعانِ حرم فضایِ زینبیه روضه خوانِ گودال است به شرطِ آه و نوایِ مـدافعانِ حرم سرِ بریده یِ سینه زَنَت نشان داده مسیرِ سِیـْر و صفایِ مدافعانِ حرم به احترامِ حریمِ عقیله حُرمت ریخت خدایِ کعـبه به پایِ مدافعانِ حرم صـدایِ منتـقمِ خونِ کعبه می آید میـانِ مـرثیه هایِ مدافعانِ حرم ✅حسین ایمانی 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷 💢 چه نعمتی است نشستن میان مجلس روضه 💢 چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قيامت که زير سايه اين خيمه کرده ايم اقامت شفيع گريه کنانش ائمه اند يکايک به اين دليل که جمع است در حسين امامت کسى که آه ندارد چه سود آه خجالت کسى که اشک ندارد چه سود اشک ندامت چه نعمتی است نشستن میان مجلس روضه که جبرییل در آنجا فکنده رحل اقامت کسى که بارعلم را به شانه اش نکشيده ست بعيد نيست بميرد به زير بار ملامت کسى که در پى کار حسين نيست, محال است که پشت سر بگذارد صراط را به سلامت ""کسی که اسم حسین را شنید و اشک نبارید ز دوستی چه نشانی زشیعگی چه علامت کسی که در کفنش تربت حسین نباشد چه خاک بر سر خود میکند به روز قیامت کسی که قبر حسین را ندید و رفت زدنیا به نزد فاطمه ریزد زدیده اشک ندامت"" به روزحشر که جمله فقير وکاسه بدستند خدا به زائر تو ميدهد مقام زعامت غبار خاک عزاى تو را که بر سر ما شد برابرش نکنم با هزار تاج کرامت چه نابجاست به وصف شهادت تو شهادت چه نارواست به وصف شهامت تو شهامت پس از قیامت عظمای تو به دشت غریبی خدا قيامت خود را سند زده ست به نامت ✅استاد لطیفیان 🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹 💢 زندگینامه حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیه السلام 💢 درباره ولادت این یادگارعزیز امام مجتبی علیه السلام چیزی درمقاتل معتبرنیافتیم، به ناچاربرآن شدیم تابه بیان شهادت حضرت قدمی هرچندناچیزدرراه اهل البیت برداشته باشیم. 💢 زندگینامه ایشان 💢 مرحوم صدر قزوینی در حدائق می‌فرماید:شک وشبهه‌ای نیست دراینکه امام حسن علیه السلام دو پسر به نام عبدالله داشتند:یکی عبدالله الاکبر و دیگری عبدالله الاصغر، مادر یکی امّ اسحاق بنت طلحه‌ست و مادر دیگری امّ ولد بوده و هر دو برادر در کربلا شهید شده‌اند.بعضی(۱)نوشته اند: عبدالله بن حسن، برادر قاسم بن حسن، یکى از تاریخ سازان عاشورااست. عبدالله از قاسم کوچک تر بوده و سن او را یازده سال نوشته اند.علاّمه‌ی مجلسی در بحارالأنوار نقل می‌کند که البته سنّ شریف عبدالله بن حسن از نُه سال کمتر نبوده و ابوالفرج گوید مادرش بنت سلیل بن عبدالله بَجَلی و به قولی امّ ولد بوده و صاحب کفایه الطّالب گوید مادرش رمله بنت سلیل بن عبدالله بجلی بوده است. ✅ (۱) معالى السبطین، ج۲، ص۲۸۲ 💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹 💢 شهادت حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیه السلام 💢 از روایت مرحوم سیّد بن طاووس در لهوف (۴) این طور استفاده می‌شود که حضرت در حال پیادگی بود و ایستاده بود تا خستگی بگیرد، فَلَبِثوا هَنیئَهً ثُمّ َعادُوا اِلَیْهِ، لشکر هم چند دقیقه صبر کردند ولی دوباره بر آن حضرت حمله آوردند و آن سرور را در میان گرفتند. فَخَرَجَ عَبْداللهِ بْنِ الْحَسَن علیهما السلام پس در این حال عبدالله خُردسال از خیمه خارج شد. مرحوم سیّد در لهوف می‌نویسد: «فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلیٍّ لِتَحْبِسَهُ فَاَبی وَ امْتَنَعَ اِمْتِناعاً شَدیداً» حضرت زینب علیها السلام دوید عبدالله را گرفت، هر چه خواست او را در خیمه نگه دارد آن کودک آرام نمی‌گرفت و برخاسته روی به میدان آورد. خواهر و عمّه و عم زاده به شور افتادندهمچو پروانه بر آن لمعه نور افتادندالتماس می‌کردند که مرو، عبدالله راضی نمی‌شد و می‌گفت: به خدا دست از دامن عمو بر نمی‌دارم، هر جا که او رفته من هم می‌روم، در این وقت صدای شیون از خیام حرم بلند شد. امام علیه السلام را ضعف و فتور عارض گردیده بود به طوری که به روی خاک نشست و چشم مبارک به طرف خیمه‌ها دوخت و گوش فرا داد، صدای شیون زنان را استماع فرمود و التماس عبدالله را شنید که پیوسته تقاضا و درخواست می‌کرد او را رها کنند تا به میدان نزد عمو رود ولی حضرت علیا مخدّره زینب کبری علیها السلام دست عبدالله را گرفته و به سمت خیمه‌ها می‌کشید و از رفتن او به طرف میدان مخالفت می‌فرمود. بالاخره عبدالله دست خود را از دست عمّه‌اش کشید و درآورد و دوان دوان خود را به عمو رسانید وقتی رسید که دید ابجر بن کعب از بالای زین خم شده با شمشیر قصد قتل عمویش را دارد بانگ زد و فرمود:  «وَیْلَکْ یَابْنَ الْخَبیثَهُ، أتَقْتُلُ عَمِّی» آیا تو می‌خواهی عمویم را بکشی؟دست خود حائل نمودی چون سپربُرد پیش تیغ و گفت ای خیره سرتو نخواهی داشت دست از کشتنشمن نخواهم داشت دست از دامنش «فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتقاها الْغُلامُ بِیَدِهِ فَاطنَّها اِلَی الْجِلْد» آن مردود شمشیر را فرود آورده به دست عبدالله رسید و دست آن طفل را برید و به پوست آویخت، شاهزاده فریاد کشید: «یا اُمَّاه» ای مادرم به فریادم برس. امام علیه السلام عبدالله را در آغوش گرفت و فرمود: «یَابْنَ أَخى! إِصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِکَ، وَاحْتَسِبْ فی ذلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللهَ سَیُلْحِقُکَ بِآبائِکَ الصّالِحینَ». «فرزند برادرم ! برآنچه پیش مى آید صبر کن، این سختى ها را به حساب خدا بگذار و خدا تو را به پدران صالحت ملحق مى سازد.» امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهره‌مند می‌سازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.» (۵) در این هنگام «فَرَماهُ حَرْمله بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فی حِجْر عَمِّه» حرمله ملعون تیری به طرف او رها کرد و آن تیرعبدالله را در حالی که در دامن عمو بود ذبح کرد و در همان حال جان داد. در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرمله بن کاهل الاسدی» نفرین شده است. (۶) ✅منابع : (۴) لهوف ص ۱۲۲٫ (۵)الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۱ (۶) اقبال الاعمال، ج ۳، ص ۷۵ . ♦️دیگرمنابع: • ارشاد شیخ مفید ۲ / ۱۱۴٫ • مثیرالأحزان ص ۷۳٫ • وقایع الایام خیابانی ص ۴۸۰٫ • مقتل مقرّم ص ۳۵۴٫ 💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹 💢 مقتل -حضرت عبدالله بن الحسن مجتبی علیه السلام 💢 سالار شایستگان دیگر توان ایستادن نداشت که از جنگ باز ایستاد….. نداى امام حسین علیه السّلام به آسمان برخاست و سر به جانب آسمان بلند کرد و نیایشگرانه گفت: خدایا، تو خود مى دانى که اینان فرزند دخت فرزانه پیامبرشان را مى کشند….آن تبهکاران سنگدل اندکى درنگ کردند و دگر باره بر آن آموزگار والاییها هجوم بردند. در همان لحظاتى که حسین علیه السّلام بر شهادتگاه، خود با لب تشنه و غرق در خون در انتظار شهادت بود، یادگار ارجمند برادرش، «عبد اللَّه»، فرزند امام حسن که کودکى هوشمند بود، از سراپرده بانوان بیرون آمد و شتابان خود را به عموى گرانمایه اش حسین علیه السّلام رسانید تا عمو را یارى کند. عمه اش «زینب» خود را به او رساند تا وى را به خیمه ها بازگرداند، امّا او پایدارى کرد و بازنگشت و فریاد بر آورد که: «لا افارق عمّى!» به خداى سوگند از عمویم جدا نخواهم شد و او را تنها نخواهم گذاشت! در این هنگام یکى از تجاوزکاران اموى بنام «بحر بن کعب» به سوى حسین علیه السّلام روى آورد، که «عبد اللَّه» فریاد بر آورد: هان اى پلید زاده! آیا مى خواهى عمویم را به شهادت برسانى؟ آن عنصر پلید نیز شمشیرى بر آن کودک فرود آورد و عبد اللَّه دست خود را سپر ساخت که دستش از بدن جدا شد! او در حالى که دستش تنها به پوست آویزان بود، فریاد بر آورد که: عمو جان مرا دریاب! حسین علیه السّلام او را در آغوش کشید و بر سینه چسباند و فرمود: یادگار برادرم! بر آنچه در راه خدا بر تو فرود آمده است شکیبایى پیشه ساز و آن را به فال نیک بگیر و خیر بدان که خداى پر مهر به زودى تو را بر پدران و نیاکان شایسته کردارت ملحق خواهد ساخت.و آن گاه «حرمله» گلوى آن کودک محبوب را هدف تیر بیداد خود ساخت و سرش را از پیکرش جدا کرد! حسین علیه السّلام پس از شهادت جانسوز نور چشم برادرش، «عبد اللَّه» در آغوشش، رو به آسمان کرد و گفت: بار خدایا، اگر این بندگان ستمکار و گناه پیشه ات را تاکنون از نعمت هایت بهره ور ساخته اى، اینک آنان را تار و مار و مایه عبرت دیگران قرار ده و هرگز از آنان خشنود مباش. 🔶متن عربی : وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ …. .فَقَالَ ع بِسْمِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّهِ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِی تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ.ثُمَّ ضَعُفَ مِنْ کَثْرَهِ انْبِعَاثِ الدَّمِ… فَلَبِثُوا قَلِیلًا ثُمَّ کَرُّوا عَلَیْهِ.فَخَرَجَ إِلَیْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ یُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ یَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَیْنِ ع فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ ع لِتَحْبِسَهُ فَامْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِیداً وَ قَالَ لَا أُفَارِقُ عَمِّی فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ إِلَى الْحُسَیْنِ  فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَیْلَکَ یَا ابْنَ الْخَبِیثَهِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا بِیَدِهِ فَبَقِیَتْ عَلَى الْجِلْدِ مُعَلَّقَهً فَنَادَى یَا عَمَّاهُ فَأَخَذَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ یَا ابْنَ أَخِی اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِینَ. فَرَمَاهُ حَرْمَلَهُ فَذَبَحَهُ. فَقَالَ الْحُسَیْنُ ع اللَّهُمَّ إِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِینٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً وَ لَا تَرْضَ عَنْهُمْ أَبَداً. ✅منابع: 🔹 مثیر الأحزان ابن نما حلی: ص ٧٣. 🔹روضه الواعظین ابن فتّال نیشابوری: ص ٢٠٨ 💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
💠🔹💠💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠 💢 مقتل -حضرت عبدالله بن حسن المجتبی علیه السلام 💢 عبد الله بن حسن علیه السلام در سن یازده سالگی بود بعد از آنکه امام حسین علیه السلام را محاصره نمودند و حضرت دقایقی قبل از شهادت را سپری می نمود عبد الله پسر امام حسن علیه السلام که بچه ای نابالغ بود از خیمه زنان خارج شد امام حسین علیه السلام به حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: (اِحبِسیه یا اُختَ) او را نگه دار ای خواهر. حضرت زینب خواست مانع او شود اما او اصرار می نمود و می گفت: (لا وَالله لا اُفارِقُ عَمّی) بخدا قسم از عمویم جدا نخواهم شد. و با عجله خود را به امام حسین  علیه السلام رساندابجر بن کلب و طبق روایتی حرمله بن کاهل جلو آمدوقصد زدن شمشیر برسر امام علیه السلام را داشت که عبد الله فریاد زد: (وَیلَکَ یَابنَ الخَبیثَه آَتَقتُلُ عَمّی؟) وای بر تو ای پسر مادر خبیث(کنایه از حرام زاده بودن) آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟ وقتی آن ملعون شمشیر را فرود آورد، عبد الله دست خود را سپر امام حسین علیه السلام قرار داد و دستش چنان قطع گردید که به پوستی آویزان شد عبد الله فریاد زد: عمو جان.ابا عبد الله علیه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: (یَابنَ اَخِی اِصبِر عَلی ما نَزَلَ بِکَ وَ اِحتَسِب فی ذلِکَ الخَیر فَاِنّ اللهَ سَیُلحِقُکَ بِابائِکَ الصّالحین،برسول الله صلی الله علیه وآله و علی و همزه و جعفر و حسن صلوات الله علیهم اجمعین) ای پسر برادرم بر این ظلم صبر کن و آن را به حساب خدا بگذار خداوند تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد. در این هنگام حرمله بن کاهل تیری به طرف عبد الله انداخت که گوش تا گوش عبد الله بریده شد و در آغوش عموی بزرگوارش جان داد.آنگاه حضرت به خداوند عرض کرد:  اَللهُمّ أَمسِک عَنهُم قِطَرَ السّماء و َامنَعهُم بَرَکاتِ الأَرضِ اَلّلهُمَّ فَاِن مَتعتَهُم إِلى حین فَفَرّقهُم فَرقا و َاجعَلهُم طَرائِقَ قَدَدا وَ لاتَرضِ الوُلاهَ مِنهُم اَبَدا فَأنّهُم دَعَونا لِیَنصُرونا ثُمَّ عَدّوا عَلینا فَقَتَلوا ثُمَّ ضارَبَ عَدوا عَلَینا. خدایا باران را از آنها قطع کن و برکات زمین را از آنها منع کن خدایا اگر به آنها زمان معینی مهلت داده ای بینشان جدایی بینداز، و آنها را در راههای مختلف پراکنده ساز و هرگز امیری را از آنها راضی مکن چون آنها ما را دعوت کردند که یاریمان کنند سپس با ما دشمنی ورزیدند و ما را کشتند . ✅منابع : بحار الانوار(علامه مجلسی) ج ۴۵ ص ۵۳٫ العوالم الامام حسین ع (شیخ عبد الله بحرانی) ص ۲۹۶٫ اللهوف فی قتلی الطفوف (سید بن طاووس) ص ۷۲٫ من اخلاق الامام حسین ع (عبد العظیم مهتدی بهرانی) ص ۲۵۹٫ المجالس الفاخره فی مصائب العتره الطاهره(سید شریف الدین)ص ۲۴۸٫ شرح الاخبار(القاضی نعمان مغربی) ج ۳ ص ۱۸۰٫ مثیر الاحزان (ابن نما حلی) ص ۵۶٫ لواعج الاشجان (سید محسن امین) ص ۱۸۸٫ معالم المدرستین(سید مرتضی عسکری)ج ۳ ص ۱۳۲٫ الکامل فی التاریخ ( ابن اثیر ) ج۴ ص ۷۷٫ اعیان الشیعه (سید محسن امین) ج۱ ص ۶۰۹٫ مقتل الحسین (ابو مخنف ازدی) الدر النظیم(ابن حاتم عاملی)ص ۵۵۷٫ تاریخ طبری ج۵ ص ۴۵۰٫ لیله عاشورا فی الحدیث و الادب (شیخ عبد الله الحسن)ص ۱۵۳٫ من اخلاق الامام حسین (عبد العظیم مهتدی بهرانی) ص ۲۵۹٫ موسوعه شهادت معصومین – لجنهالحدیث فی معهد باقر العلوم ع ج ۲ ص ۲۸۵٫ ابصار العین فی انصار الحسین(شیخ محمد سماوی) ص ۷۴٫ المجالس الفاخره فی مصائب عتره الطاهره (سید شرف الدین)ص ۲۴۹٫ معالم الفتن (سید ایوب) ج۲ ص ۲۹۴٫ الاخلاق الحسینیه (جعفر بیانی) ص ۱۲۳٫ قمقام زخار (فرهاد میرزا) ج ۲ ص۴۵۴٫ 💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢 دستش به دست عمه و چشمش پی عمو 💢 کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود هرچند که اجازه ی جنگاوری نداشت آماده باش، منتظر یک اشاره بود از اینکه رفته‌اند همه داشت می‌شکست از اینکه مانده بود دلش پر شراره بود دستش به دست عمه و چشمش پی عمو در جست و جوی یافتن راه چاره بود چون دید شاه کشور جان‌ها چنین غریب در حلقه ی محاصره ی صد سواره بود خود را به آستانه ی جسم عمو رساند جسمی که زخم‌هاش فزون از شماره بود عباس‌وار دست به دستان تیغ داد و یک سه‌شعبه در پی ذبحی دوباره بود در قتلگاه ماند تنی که پس از قتال تنها تن شبیه عمو پاره پاره بود در خیمه‌ها اگر که نمی‌رفت شاهدِ دعوا سر کشیدن یک گوشواره بود ✅ محمد بیابانی 🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
♻️ مکشوف♻️ 🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢 مُرده باشم بگذارم كه سرش را ببَری💢 كِل كشيدند كه حس كرد عمو افتاده نگران شد نكند چنگِ عدو افتاده پر گرفت از حرم و عمه به گَردَش نرسيد ديد از اسب به گودال به رو افتاده سنگ و تير از همه سو خورده، سنان از پهلو شگری زخم به جان و تن او افتاده پاره شد بندِ دلش از تهِ دل آه كشيد سايه ی تيغ به گودیِ گلو افتاده شمرها نقشه كشيدند كه حالا چه كنند ديد تا قرعه به پيچاندن مو افتاده خويش را در وسطِ معركه انداخت و بعد در شبِ گريه حماسی غزلی ساخت و بعد سنگدل! تيغ كشيدی كه سرش را ببَری؟ هر قَدَر سهم تو شد بال و پرش را ببَری؟ دست و پا ميزند و آخر كارش شده است! پاک وحشی شده ای تا جگرش را ببَری؟ با وجودی كه ندارم زره و تيغ مگر مُرده باشم بگذارم كه سرش را ببَری همه ی عمر به چَشم پسرش ديده مرا سعی كن از سرِ راهت پسرش را ببَری سپر افتاده ز دستش، سپرش ميگردم بايد اوّل بزنی تا سپرش را ببَری در خورش نيست اگر بازوی آويز به پوست جانِ ناقابلِ من هديه ی ناچيز عموست ميشود لايق قربانی دلبر باشم؟ آخرين خاطره ی اين دم ِ آخر باشم؟ لذتی بهتر از اين نيست كه با سينه ی سرخ در پری خانه ی چَشم ِ تو كبوتر باشم آخرين خواسته ی من به يتيمی اين است به رویِ سينه ی پُر مِهر ِ تو بی سر باشم اسب ها نعل شده راهی گودال شدند بين اين قائله ی سخت چه بهتر باشم به تلافیِ در آوردنِ تير از گلويم ميشود از سر نِی سايه ی اصغر باشم؟ ✅عليرضا شريف 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢در مدح و منقبت حضرت عبدالله بن الحسن(ع) 💢 سر می نهد تمام فلک زیر پای او دل می برد ز اهل حرم جلوه های او عبدالله است و ایل و تباری کریم داشت با این حساب عالم و آدم گدای او انگار قاب کوچکی از عکس مجتبی هر لحظه می تپد دل زینب برای او او حس نمی کند که یتیم است و خون جگر تا با حسین می گذرد لحظه های او بالاتر از تمامی افلاک می نشست وقتی که بود شانۀ عباس جای او نیمش حسن و نیمه دیگر حسین بود بوی مدینه می رسد از کربلای او مثل رقیه روح و روان حسین بود او همچو عمه دل نگران حسین بود ✅مسعود اصلانی 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 ♻️حماسی♻️ 💢 در مدح و منقبت حضرت عبدالله بن الحسن(ع) 💢 به گَرد پای من امروز لشگری نرسد به اوج بال و پرم هیچ شه پری نرسد سوار مرکب عشقم، رکاب یعنی چه؟ به این سواره، پیاده تکاوری نرسد به خویش گفتم: از این پس تو را نمی بخشم اگر ارادت تو داد دلبری نرسد منم که رهبر میدان نوجوانانم به این حضور حکیمانه رهبری نرسد میان مقتل مظلوم، یاری اش کردم به این مقام شریفم پیمبری نرسد به هیبت غضب مجتبایی ام سوگند سپاه کوفه به این رزم حیدری نرسد مرا بلندی شمشیر «خصم» مانع نیست به ضربه گیری دستم دلاوری نرسد ✅محمود ژولیده 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢باز این دشت ،حسن های مجسم دارد💢 دست در دست کسی که جگرش غم دارد داشت میدید که ارباب، سپر کم دارد داشت میدید حسین بن علی افتاده و حرامی به سرش نیزه دمادم دارد بی قرار است حسن زاده ی این دشت بالا به سرش شوق رسیدن به پدر هم دارد ناگهان دست رها شد، و شتابان میرفت باز این دشت ،حسن های مجسم دارد پسر شیر جمل جانب مقتل برود گفت انگار عمو خط مقدم دارد بدنش مثل عمو زیر سم مرکب ها زیر و رو گشته و یک ظاهر مبهم دارد وسط معرکه انگار به خود می پیچید باز هم کرببلا سوره ی مریم دارد دید زینب همه ی واقعه را از خیمه چشمهایش دو سه تا قطره ی نم نم دارد ✅پوریا باقری 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢 چند نفر به یک نفر ... 💢 لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟ فاطمه گشته خون جگر، چند نفر به یک نفر؟  خواهر دل شکسته اش، همره دختران او  زند به سینه و به سر، چند نفر به یک نفر؟  بین زمین و آسمان، جنت و عرش و کهکشان  پر شده است این خبر: چند نفر به یک نفر؟  حور و ملک به زمزمه -وای غریب فاطمه-  حضرت خضر نوحه گر، چند نفر به یک نفر؟  آه و فغان مادرش، به قلب سنگی شما  مگر نمی کند اثر؟ چند نفر به یک نفر؟  عمو رمق ندارد و همه هجوم می برید!  مرد نبردید اگر؟ چند نفر به یک نفر؟  یاد مدینه زنده شد، روضه ی رنج فاطمه که ناله زد به پشت در، چند نفر به یک نفر ✅وحید قاسمی 🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
♻️درد دل حضرت عبدالله بن حسن با حضرت سیدالشهدا♻️ 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷 💢دیدم که نیزه ها نفست را بریده اند 💢 میخواستم به جای پدر یاورت شوم جای عمو به اشک غم اب اورت شوم احلی من العسل نه فقط سهم قاسم است بگذار تا عمو غزل دیگرت شوم با بغض کوچه ها به هواخواهی امدم میخواهم از خدا سپر حنجرت شوم گودال مثل کوچه و شمشیر اتش است وقتش شده فدای تو و مادرت شوم دیدم که نیزه ها نفست را بریده اند دیگر نشد به خیمه تماشاگرت شوم هرگز مخواه بعد تو با چشم های خیس من شاهد اسارت این خواهرت شوم اغوش وا کن ای گل صد چاک زیر تیغ تا زایر ضریح تن اطهرت شوم دستم شکست و حرمله چشم انتظار من بگذار تا شبیه علی اصغرت شوم ✅حسن کردی 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 ♻️مثنوی♻️ 💢 داغ عباس تازه شد انگار .... 💢 دست در دستِ عمه اش بود و دلش اما ميانه ى گودال ديد با چشم خود كه افتاده تن ارباب تا شود پا مال حرمله از همه جلو تر رفت سر آن سر چقدر دعوا بود شمر و خولى حريص تر بودند حرف آنها به هم بفرما بود ديد كودك تمام واقعه را خواست تا پر كشد به سوى عمو عمه اش گفت:نه!عزيز دلم جان تو هست آبروى عمو.... گفت:عمه!بدان كه مى ميرم من بدون عمو نمى مانم دست من را رها كن و بگذار تا كنم جان فداى جانانم آن تنى كه به روى خاك افتاد همه ى عشق و اعتبار من است بعد بابا مرا پدر بوده صاحب و صاحب اختيار من است ناگهان دست عمه را وا كرد پا برهنه...دوان دوان آمد مات و مبهوت حال بد حالش ضربه اى سوى او نشان آمد دست او شد به پوست آويزان داغ عباس تازه شد انگار خون او بست چشم مولا را و جراحات قلب شد بسيار... تن او بر تن حسين افتاد جان تازه گرفت لشكر باز همه ى أسب ها مهيا شد تا كند روى پيكرش پرواز... ✅آرمان صائمى 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢 تَهِ گـودالْ خـدا گفت که ماشاءَالله 💢 نوه یِ حیدر کَرار وُ پسر خوانده یِ شاه گفـت لاحـولَ وَ لا قـوَّه اِلا بـِاالله کربلا زیرِ قَدمهایِ حسن می لرزد یاحسن زمزمه یِ لَـعلِ اَبا عبدالله فاتحِ جنگِ جمل بود که میدان می رفت آیه ی نَصرُ مِنَ الله بخوان بسم الله کودکِ صحن امام شهداء مَردی کرد تَهِ گـودالْ خـدا گفت که ماشاءَالله بویِ یاس آمد وُ بویِ حسن وُ بویِ علی لَـکَ لَـبیک حسـین ابن علی ثارالله گِرِه یِ کور اگر زندگی اَت خورده بِدان می شود باز به دستانِ همین عبدالله ندبه خوان باش که در روضه یِ او می دانم دیـدنِ یار میسَّـر شـود ان شاءالله ✅حسین ایمانی 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢کودکِ خیمه یِ عمه حسنِ عاشوراست💢 می روم تا که نگـویند عمویم تنهاست کودکِ خیمه یِ عمه حسنِ عاشوراست اَشـهـدُ اَنَّ علیـّاً ولـیُّ الله بـگـو .... خونِ سردارِ جَمَل در بدنِ عاشوراست ردِّ پایـی که رویِ چـادرِ مـادر بـوده ردِّ این پاست که بر رویِ تنِ عاشوراست من پسرخوانده یِ شاهم سِپَرِ او دستم پدرم گریه کن و سینه زنِ عاشوراست بر رویِ پیکرِ او جان بِدهم شیرین است قـتلـگاهـم بـدنِ بی کـفـنِ عاشوراست دستِ من مـثل علـمدارِ حـرم افتاده روضه خوانِ بدنم شیرزنِ عاشوراست مادرم فاطمـه بالایِ سرم آمد و گفت آخرین یارِ حسینم حسنِ عاشوراست بر رویِ نـیزه سرم پشتِ سـرِ سالارم ندبه یِ نیزه تمـامِ سخنِ عاشوراست ✅حسین ایمانی 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷
♻️شروع جلسه شب پنجم♻️ 🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢این دو شب این گریه‌ها بوی یتیمی میدهد💢 اشکهای ما به دامان کریمی می‌سد نامه‌ی حاجات ما با یاکریمی می‌رسد هرکه در این روضه می‌آید  برای معرفت پایش آخر بر صراطِ مستقیمی می‌رسد هرچه از منبر جدا بودم ضرر دیدم ضرر خوش به آنکه محضرِ عبدالعظیمی می‌رسد پرده‌ها اُفتاد تا چیزی نفهمیم از غمت ما نمی‌میریم چون لطفِ عظیمی می‌رسد بوی تربت می‌رسد از آن محاسن از حرم هر کجایی بویِ سیبت با نسیمی می‌رسد رحمتت در این مجالس خوب و بد را جمع کرد حتم دارم بر سرم دستِ رحیمی می‌رسد این دو شب این گریه‌ها بوی یتیمی میدهد این دو شب با مادری مردِ کریمی می‌رسد ✅حسن لطفی 🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢 زندیگنامه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢 🔷آیا ماجرای ازدواجوحضرت قاسم علیه السلام در واقعه کربلا صحیح است ? 🔷پاسخ: قاسم بن الحسن علیه السلام در واقعه ی کربلا به پانزده سالگی نرسیده بود. طبری میگوید: قاسم ده سال داشت و در مقتل ابی مخنف آمده: قاسم در کربلا چهارده ساله بود.[۱] علامه مجلسی بر این باور است که ماجرای عروسی قاسم سند معتبری ندارد. منشأ این حکایت دو کتاب است؛ یکی منتخب المراثی، اثر شیخ فخرالدین طریحی ـ نویسندهی مجمع البحرین ـ و دیگری روضه الشهدا، نوشتهی ملاحسین کاشفی ـ صاحب انوار سهیلی ـ است. این کتاب اولین مقتلی است که به فارسی نوشته شده است.[۲] در این باره روایت میکنند که وقتی امام حسین(ع) مسیر مدینه تا کربلا را طی میکرد، حسن بن حسن از عموی خویش، امام حسین(ع)، یکی از دو دختر او را خواستگاری کرد. امام حسین(ع) فرمود: هر یک را که بیشتر دوست داری اختیار کن، حسن خجالت کشید و جوابی نداد، امام حسین(ع) فرمود: من برای تو فاطمه را اختیار کردم که به مادرم دختر رسول خدا، شبیهتر است. به این ترتیب وجود فاطمهی نو عروس در کربلا امری مسلم است. اگر فرض کنیم ازدواج قاسم درست باشد، باید گفت: امام حسین(ع) دو دختر به نام فاطمه داشتند که یکی را به حسن تزویج کرده و دیگری را برای قاسم عقد نمودهاند، یا این که بگوییم: دختری که به عقد قاسم درآمده، نامش فاطمه نبود و نقل تاریخ در این مورد اشتباه است و اگر این داستان را صحیح ندانیم، باید بگوییم راویان نام حسن را از روی اشتباه، قاسم نقل کرده اند. در هر صورت، بیشتر تحلیلگران واقعه عاشورا، عروسی قاسم را نادرست میدانند. محدث قمی در منتهیالآمال[۳] و نفس المهموم،[۴] دامادی قاسم را رد میکند و میگوید: نویسندگان، نام حسن را با قاسم اشتباه کردهاند. استاد شهید مرتضی مطهری نیز عروسی قاسم را مردود میداند و مستند میکند به این که در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد و حاجی نوری هم بر این باور است که ملاحسین کاشفی، اولین کسی است که این مطلب را در کتاب روضه الشهدا آورده و اصل قضیه صد در صد دروغ است.[۵] ✅ منابع: 🔹[۱]. منتخب التواریخ، انتشارات علمیه اسلامیه، ص ۲۶۶٫ 🔹[۲]. ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی، ج ۲ ص ۴۲٫ 🔹[۳]. منتهی الآمال، محدث قمی، انتشارات هجرت، ج ۱، ص ۷۰۰٫ 🔹[۴]. ابوالحسن شعرانی، همان مأخذ 🔹[۵]. حماسه حسینی، مرتضی مطهری، ج ۱، ص ۲۸٫ ) 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸🔸💠🔸💠💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢مقتل حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢 🔷 اذن میدان گرفتن حضرت قاسم علیه السلام چون نوبت به قاسم علیه السلام رسید از برای جان باختن کمر بست و به جهت رخصت نزد عموی بزرگوار آمد. قاسم علیه السلام – چنانچه تصریح نموده اند – هنوز طفل بود و به حدّ بلوغ نرسیده بود و بسیار خوش رو و صبیح منظر بود، حتّی آن که وارد شده: رویش مانند مهتاب میدرخشید ( ۷) « کانَ وَجْهه کَفِلْقَ.ِ الْقَمَر » و بنا بر بعضی از روایات: مادرش نیز همراه او در کربلا بود ( ۸ ) و همین که سیّدالشّهداء علیه السلام نوردیده ی برادر را دید که به شروع به گریه کردند آن قدر گریستند که هر دو « وَ جَعَلا یَبْکِیانِ حَتَّی غُِشَی عَلَیْهِما » جهت کشته شدن برخاسته، او را در بغل کشید مدهوش شده، غش کردند.بعد از زمانی که به هوش آمدند، عرض کرد: ای عموی بزرگوار! میخواهم رخصت دهی که جان خود را در راه تو فدا کنم. آن حضرت ابا کردند، او را رخصت نمی دادند، چون آن طفل دید که عموی بزرگوارش رخصت نمیدهد خود را بر دستهای مبارک آن حضرت انداخت و دستهای شریفش را میبوسید و التماس رخصت میکرد.چون دید رخصت نمیدهد بر پای شریف آن حضرت افتاد و پای حضرتش را می بوسید که مرا رخصت ده. در بعضی از روایات آمده امام حسین علیه السلام فرمود: « یا وَلَدی! أتَمْشی بِرِجْلِکَ إلَی الْمَوْت ؟» ای فرزندم! آیا میخواهی با پای خود به جهت کشته شدن بروی؟ آن طفل عرض کرد: « وَ کَیْف یا عَمّ! وَ أنْتَ بَیْنَ الأعداء وَحیداً غَریباً، [لَمْ تَجِد مُحامِیاً وَ لا صِدیقاً] رُوحی لِرُوحِکَ الْفَداءُ وَ نَفْسی لِنَفْسِکَ الْوَقاءِ » ای عموی بزرگوار! چگونه نروم و حال آنکه میبینم تو را که تنها و غریب در میان دشمنانی، [نه دوستی و نه یاوری داری] روحم فدای روح تو و جانم سپر بلای جان تو. امام علیه السلام فرمود: ای یادگار برادر چگونه تو را اجازه میدان رفتن بدهم و داغ فراق تو را به سینه پر غم بنهم، دلم گواهی نمیدهد که پیکر لطیف تو را درعرصه ی تیرو شمشیر ببینم. حضرت قاسم علیه السلام دامن عمو را گرفت و سخت گریست. امام علیه السلام که این منظره را دید نتوانست خود را نگه دارد آن حضرت نیزشروع به گریستن نمود. سایر جوانان نیز به گریه درآمدند و مخدّرات در داخل خیام به زاری و افغان شدند باری هر چه حضرت قاسم علیه السلام التماس و زاری کرد امام علیه السلام به او اذن میدان نداد. حضرت قاسم علیه السلام با حالتی افسرده و چشمی گریان آمد در گوشه ی خیمه نشست و زانوی غم در بغل گرفت از فراق پدر وتنهایی مادر و گرفتاری عمو و شهادت عموزادگان و نیز اضطراب زنان و غلبه دشمنان چنان افسرده و غمگین شده بود که میخواست خود را هلاک سازد، از یک طرف میدید برادران و خویشان تهیه کارزار میبینند و اذن جهاد میگیرند جان فدای محبوب عالمیان می نمایند و از این فیض عظمی و مواهب کبری محروم است. فَجَلَسَ مَغْمُوماً حَزینَ الْقَلْب مُتألمّاً وَ وَقَعَ رَأسَهُ » به گفته ی طریحی در منتخب وقتی جناب قاسم علیه السلام از گرفتن اذن مأیوس شد« عَلی رُکْبَتَیْه» حضرت قاسم علیه السلام به همان حالت محزون و متألّم سر نازنین به زانوی غم نهاده بود و از بی کسی و یتیمی زار زار میگریست و دم به دم، پدر پدر، میگفت. در آن حال یادش آمد که پدر تعویذی به بازوی او بسته و نیز وصیّت کرده که ای قاسم در وقتی که لشکر اندوه بسیار و ملال بیشمار بر تو غلبه کند این تعویذ را باز کن و بخوان و بدانچه در او نوشته عمل کن، با خود گفت تا بوده ام در زیر سایه عمو باعزّت و جلال بسر بردهام و هرگز گرد ملالی بر آینه خاطرم ننشسته و تا به حال چنین روزی بر من نگذشته و همچو حالتی رخ نداده، خوب است آن تعویذ را بگشایم و مضمون آن را بدانم، دست برد تعویذ را باز کرد دید پدر بزرگوارش به خطّ مبارک خود نوشته: «یا وَلَدی، یا قاسِمُ اِذا رَأیْتَ عَمَّکَ الْحُسَ یْنَ علیه السلام بِکَرْبلاء وَ قَدْ اَحاطَهُ الَاعْداءُ فَلا تَتْرکِ الْبِرازَ وَ الْجِهادُ لَاعْداء الله وَ اَعْداء رَسُولِ الله وَ لا تَبْخَلْ عَلَیْهِ بِرُوحِکَ وَ کُلَّما نَهاکَ عَنِ الْبَرازِ عاوِدْه لِیَأذَن لَکَ» ای نور دیده قاسم، تو را وصیّت میکنم چون عمویت حسین علیه السلام دچار دشمنان شد کوشش کن که سر خود را در قدم اواندازی و جان خویش را در راه وی ببازی و هر چند تو را از مصاف باز دارد تو مبالغه کن که جان فدای حسین علیه السلام کردن مفتاح سعادت ابدی است. حضرت قاسم علیه السلام که این وصیّت را مطالعه کرد از شادی نتوانست آرام گیرد از جای جست خدمت عمو آمد و نوشته پدررا ارائه داد. چون چشم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به خطّ برادر افتاد و مضمون آن از نظرش گذشت« بَکی بُکاءاً شَدیداً وَ نادی بِال ادامه👇👇👇👇
ْوَیْلِ وَ الثَّبُورِ وَ تَنَفَّسَ الصَّعَداء» (۹) ✅منابع: 🔹۷) الارشاد ۲/۱۱۱ – اللهوف ص ۱۱۵ – مثیرالاحزان ص ۶۹ – بحارالأنوار ۴۵/۳۵ 🔹۸) رجوع شود به ابصار العین ص ۱۳۰ 🔹۹)المنتخب ۲/۳۶۵ – روضۀ الشّهداء ص ۳۲۱ – معالی السبطین ۱/۲۷۹ – مدینۀ المعاجز۳/۳۶۶ باب معجزههای امام حسین علیه السلام ح ۹۳ 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢مقتل حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢 🔷شجاعت حضرت قاسم علیه السلام به روایتی: آن حضرت [امام حسین علیه السلام ]، گریبان پیراهن او را پاره کرد و عمّامه ی او را دو نصف کرده، لباس او را به صورت کفن بر او پوشانید و شمشیر خود را به کمر او بست، آنگاه حضرت قاسم علیه السلام روانه ی میدان شد، اشک از دیده هایش می ریخت و می گفت: اِنْ تُنْکِرُونی فَاَنا ابْنُ الْحَسَنِ سِبْطُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَی الْمُؤْتَمَنِ هذا حُسَیْنٌ کَالْأَسیرِ الْمُرْتَهَنِ بَیْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ الْمُزَنِ ( ۱۰) اگر مرا نمیشناسید، منم فرزند حسن علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم [برگزیده و امین]. اینک عموی بزرگوارم حسین علیه السلام است که مانند اسیر، در دست این گروه محبوس است؛ گروهی که از رحمت خدا دور باشند و هرگزبارش رحمت بر ایشان نبارد. و بنا بر بعضی از حکایات: آنگاه قاسم علیه السلام پسر سعد را ندا داد که: یابن سعد! آیا از خدا نمی ترسی؟ آیا خدا را در نظر نمی آوری؟ آیا مراعات حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نمی کنی؟ خدا تو را جزای خیر ندهد. « تَدَّعِی الْإِسْلامَ و الَ رَسُولِ اللَّهِ عِطاشاً ظِمئاناً قَدِ اسْوَدَّتِ الدُّنْیا بِاَعْیُنِهِمْ »… ای بیحیا! دعوی اسلام میکنی؟ و حال آن که اهل بیت پیغمبر خدا را میبینی تشنه اند که از شدّت تشنگی دنیا در دیدهی ایشان سیاه گشته است؟! باری حضرت قاسم مبارز طلبید و جنگ درگرفت و خود را در دریای حرب غوطه ور کرد، جماعتی را به خاک هلاکت انداخت تا آن که با آن صغر سنّ، سی و پنج نفر را بر زمین انداخته به بئس المصیر فرستاد ( ۱۱) 🔷 مبارزه و شهامت حضرت شاهزاده قاسم علیه السلام به روایت ابومخنف حضرت شاهزاده قاسم علیه السلام در روز عاشورا سال ۶۱ چهارده سال از عمر شریفش گذشته بود آن نونهال بوستان ولایت پس از آنکه در میان میدان قرار گرفت مرکب به جولان درآمد و مبارز طلبید، ابن سعد ملعون نظر به چپ و راست کرد چشمش به ازرق شامی افتاد، وی را پیش طلبید، آن ناپاک بسکه به خود مغرور بود سلاح جنگ تا آن ساعت در بر نکرده بود و آن گونه جنگها را ننگ می انگاشت ابن سعد به او گفت: ای ازرق هر سال مبالغ خطیری از امیر جائزه میستانی و طنطنه شجاعت خود را به اسماع دلاوران میرسانی امروز در این معرکه اصلًا جلادت و رشادت خود را بروز ندادی و این جوان در میدان مبارز میطلبد و کسی به میدانش نمی رود. کشتن این جوان با تواست. ازرق از سخن عمر بن سعد در خشم شد و گفت: یابن سعد مرا به جنگ کودکی که هنوز بوی شیر از دهانش می آید می فرستی دیگری را به حرب وی روانه کن. عمر بن سعد ملعون گفت: ای کافر این قوم را در نظر خوار مگیر، به خدا قسم هر گاه تشنگی بر ایشان استیلاء نیافته بود به طور قطع هر کدام از این سواران صف شکن بر هزار تن می تاختند و کار همه را یکسره می نمودند مخصوصاً این نوجوان که در نظر تو به سنّ خُرد می آید، شجاعت را از پیغمبر به ارث برده و فرزند حسن مجتبی بوده و نبیرهی علی مرتضی است، البته باید به میدان او بروی تا چاشنی دست او را ببینی. ازرق دید چاره ندارد و پسر سعد او را رها نخواهد نمود، چهار پسر داشت که هر کدام در تهوّر و شجاعت مشهور بودند،پسر بزرگ خود را پیش خواند و با کمال غضب گفت:سر این جوان را بیاور. آن پسر خیره سر با سلاحی تمام، مرکب تیزگام تاخت و شمشیر خود را علم ساخت و بر شِبل غضنفر و نبیره حیدر حمله نمود، قاسم دید سواری با شمشیر آخته در حضورش پیدا شد، سپر مدوّر را در پیش نگاه داشت و صورت همچون قمر را مانند خورشید انور دربرابر سپر پنهان کرد، تیغ پسر ازرق رسید سپر را دو نیم ساخت و دست چپ حضرت قاسم علیه السلام را مجروح ساخت. امام علیه السلام نظر فرمود محمّد بن انس را دید او را با سپر دیگر به یاری شاهزاده فرستاد، محمّد وقتی رسید دید قاسم قطعه ای از عمّامه راپاره کرده و زخم دست را میبندد، سپر را تسلیم قاسم نمود. شاهزاده از ملاطفت عمو دلشاد شد، سپر را گرفت و شمشیر هلال آسا برکشید آهنگ پسر ازرق نمود آن ملعون بی باک، دوباره تیغ کشید خواست به قاسم زند اسبش سکندری خورد و او را بر زمین زد کلاه خُود از سرش بیفتاد چون موهای سرش دراز بودشاهزاده از پشت اسب خم شد دست دراز کرد و موی سر آن ملعون را به دست پیچید و مرکب برانگیخت و آن بَد سِیَر را نیز به تن نحس آن ناپاک را بلند کرد و چنان بر زمین کوبید که همچون توتیا نرم شد. « فَرَفَعَهُ وَ ضَرََبَهُ عَلَی الارض » دور میدان بگردانید قاسم پس از کشتن پسر ازرق تیغ او را که بسیار گرانمایه بود برداشت و مبارز خواست ازرق چون پسر بزرگ خود را کشته دید پسر دیگر را طلبید و او را نیز به حرب شاهزاده فرستاد. پسر دوّم ازرق به مصاف آن شیر بچّه آمد. آن ملعون داشت رجز میخواند و حرف میزد که قاسم مجالش نداده، نیزه به پهلویش زد که فی الفور به درک واصل شد. پسر سو
ّم آن ناپاک مثل باد صرصر به مید ان تاخت و زبان وقاحت گشود و به دشنام و ناسزا پرداخت که ای بیرحم دو برادر مراکه در روی زمین نظیر نداشتند کشتی؟ قاسم فرمود:آزرده مباش اگر برادرانت را دوست داری اکنون تو را بدیشان می رسانم. آن کافر نیزه حواله قاسم کرد، قاسم نیز با شمشیر برادرش زد به دستی که نیزه داشت، دستش از مرفق قلم شد آن روباه صفت رو به فرا نهاد، قاسم از عقب وی تاخت تا خود را به او رساند و شمشیر چنان به فرقش نواخت که تا خانه زین او را شکافت و بدو نیمش ساخت. پسر چهارم ازرق به میدان آمد هنوز از گرد راه نرسیده بود که با یک ضربت شاهزاده به دارالبوار رهسپار گشت. لشکر از آن قوّت بازو و شوکت و نیرو حیرت کردند شاهزاده آزاده آغاز رجزخوانی کرد و فرمود: اِنّی اَنَا الْقاسم مِنْ نسل علیّ نَحْنُ وَ بیت الله اَوْلی بالنبیّ ازرق از مرگ چهار پسر خود گریبان درید وارد خیمه شد و لباس حرب پوشید و با آرایشی تمام بر مرکب تیزگام و سیمین لگام سوار شد مانندسیلاب واردمیدان شد ( ۱۲) ✅منابع: 🔹۱۰) المنتخب ۲/۳۶۶ 🔹۱۱) المنتخب ۲/۳۷۴ – بحارالأنوار ۴۵/۳۴ 🔹۱۲) روضۀ الشّهداء ص ۴۰۵ 💠🔸💠🔸🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠