eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
83 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
بر سر بام گرفتار به صد شیون و آه میفرستم چه سلامی به اباعبدلله دست بر سینه شدم‌ رو به بیابانم من تو کجای سفری حیف نمیدانم من این لب پاره فقط ذکر تو گفته ست زیاد من گرفتار توام !کور شود ابن زیاد! کوفه شهر پدرت بود ولی حالا نیست غیر بغض علی از چهره شان پیدا نیست کوفیان روی مسافر همه در میبندند رسم دارند که خنجر به کمر میبندند غم نبینی! دوسه روز است فقط غم دیدم ظهر در دور و برم حرمله را هم دیدم کاش که جای تو با مسلم‌ تو بد بشوند اسبها جای تو از روی تنم رد بشوند کاش تا گودی گودال به زورم ببرند سر من را ببرند و به تنورم ببرند کاش پیراهن من غارت دشمن باشد خیزران جای لبت روی لب من باشد دور تا دور من زار غریبه مانده از محبین تو یک ام حبیبه مانده نیست جای گذر از کوچه و معبر اصلا زن و بچه طرف کوفه نیاور اصلا کاش در کوفه حمیده بشود قربانی تا کند از حرمت زود بلاگردانی.. سید پوریا هاشمی
سر شب بود مردم کوفه همه درخانه هایشان رفتند یک نفر هم نماند از آن ها همه بى نام و بى نشان رفتند   باورت مى شود عزیزدلم عده اى با سه سکه برگشتند برق این سکه ها که بیشتر شد دشمنان تو بیشتر گشتند   همه آنها که تشنه ات بودند تشنه ى خون اکبرت هستند قصد دارند سر تورا ببرند تشنه ى خون حنجرت هستند   خسته ام..تشنه ام..فداى سرت تو فقط فکر کاروانت باش نکند غصه ى مرا بخورى تو فقط فکر دخترانت باش سیدى!از تو خواهشى دارم چشم و گوشت به خواهرت باشد التماس مى کنم که بردارى زرهى قد اصغرت…باشد؟؟ بدنم مثل بید مى لرزد گفتنش هم چقدر دشوار است سیدى بیشتر مواظب باش چشم اینها پى علمدار است حرمله شرط بسته با خولى که ابالفضل را زمین بزند قصد دارد در علقمه آقا تیر بر چشم مه جبین بزند آرمان صائمى
آه، بدجور مرا کوفه به هم ریخت حسین همه ی شهر به یکباره سرم ریخت حسین باورم نیست که آواره شدم در این شهر نیست پنهان ز تو، بیچاره شدم در این شهر تو نبودی که ببینی چه شبی سر کردم تا سحر گریه به تنهایی حیدر کردم باورم نیست که آواره ی صحرا شده ای باورم نیست که تو یکه و تنها شده ای کاش اینجا نرسی، کوفه پر از نیرنگ است کوچه هاشان همگی مثل مدینه تنگ است رفته از کف همه تاب و توانم چه کنم نامه دادم که بیا، دل نگرانم چه کنم نگرانم نکند زینبت اینجا برسد تو نباشی و خودش بی کس و تنها برسد چقدَر نقشه شوم است که در سر دارند نکند دخترکان معجر نو بر دارند وعده زیور و خلخال به هم می دادند وعده غارت گودال به هم می دادند نگرانم چه کنم، پیرهنت را بردار آه آقای غریبم کفنت را بردار چند تا مشک پر از آب بیاور حتما آه لب تشنه شدم، آب ندادند به من کوفه در فکر اسیرند چه بد خواهد شد خیزران دست بگیرند چه بد خواهد شد کوفه از قهقه ی حرمله ها سرمست است کمر قتلِ غریبانه ی مهمان بسته است وحید محمدی
کوفه میا حسین جان کوفه وفا ندارد کوفی بی مروت شرم و حیا ندارد سبک :یاعقیله العرب عمه جان یا زینب پسرفاطمه افتاده ز پا یاور تو پیکرم باد به قربان سر و پیکر تو با تو اینقدر بگویم که دگر کوفه میا می زند موج؛دورویی،نشود باور تو کوچه هایش چقَدَر مثل مدینه تنگ است بود ذکر لب من نام خوش مادر تو جان زینب تو میا کاش ز ره برگردی بیم دارم به اسارت برود خواهر تو بعد تو نیّت این کوفی بی دین این است که بریزند به خیمه به سرِ دختر تو مثل تسبیح که پاره شود ازهم آقا ترسم آن است بریزد به زمین اکبر تو قصد دارند بخندند به زانو زدنت قصدشان است ببینند دوچشم تر تو خولی از بهر سرت نقشه کشیده برگرد قصد دارد که به خورجین بگذارد سر تو محمود اسدی (شائق)
هرکس که در معامله با دوست غم خرید حتی اگر زیاد خریده ست ، کم خرید قبل از الست بود که ما گریه کن شدیم ما را برای روضه ی خود در عدم خرید اصلا دلیل خلقت ما نوکری اوست این شد که در دل همه ی ما حرم خرید گفتیم روسیاهی ما را نمی خرد دیدیم از قضا همه را با کرم خرید قیمت گرفته بود دل رو سیاه ما وقتی حسین میوه گندیده هم خرید یک قطره اشک شافع روز قیامت است ما را حسین فاطمه با این رقم خرید در استکان ساده چرا چای می خوریم؟ باید برای مجلس او جام جم خرید خواهیم دید روز قیامت که فاطمه یک قوم را به نرخ دو دست قلم خرید  مجتبی خرسندی
بصورت کلی روضه های حضرت مسلم علیه السلام تنها شدن حضرت در کوفه پناه بردن به خانه پیرزنی به نام طوعه مناجات در خانه طوعه معرفی کردن مسلم به دشمنان توسط پسر طوعه تجمع جلوی بیت طوعه خروج از بیت طوعه برای عدم تعرض به خانه محب اهل بیت علیهم السلام گریز به تعرض به خانه ی وحی جنگ نابرابر با مسلم و عدم توانایی تقابل با او و ودرخواست نیروی کمکی سنگ زدن به مسلم /گریز سنگ زدن به ارباب با خدعه و نیرنگ و امان نامه دروغین دستگیر کردن مسلم تشنگی مسلم و آوردن کاسه آبی که هر بار با خون دهان مبارک مصاف می‌شود و فرمود گویا بناست با لب تشنه شهید شوم گریز به تشنگی ارباب در گودال بالا رفتن از دارالاماره و گریه حضرت مسلم وسلام مسلم به ارباب گریز به تکیه زدن ارباب در لحظات آخر و جواب سلام حضرت یامسلم بن عقیل و یا هانی بن عروه و یا زهیر ادفعو عن حرم رسول الله
🙏 یابن شبیب گریه کن از غربت حسین در کربلا شکسته شده حرمت حسین شد زخم از مصیبت او پلک چشم ما خنده رود ز لب چو شود صحبت حسین بر تن نداشت جد غریبم توان و تاب یابن شبیب ذکر لبش بود آب آب ٭٭٭ یابن شبیب نیزه به حلقوم دیده شد چون گوسفند سر ز تن او بریده شد یابن شبیب پیکر جد غریب ما در زیر نعل اسب به هر سو کشیده شد یابن شبیب چکمه به پهلوی او زدند در پیش عمه چنگ به گیسوی او زدند ٭٭٭ یابن شبیب جد غریبم کفن نداشت یوسف به قعر چاه ولی پیرهن نداشت از بس که زخم بر روی زخم دگر زدند یک جای سالمی به تمام بدن نداشت یابن شبیب سنگ به آئینه دیده ای؟ جای سم ستور به یک سینه دیده ای؟ ٭٭٭ یابن شبیب گریه به جز داغ او مکن این حرف را به پیش کسی بازگو مکن ناموس جد ما روی تل با اشاره گفت ای بی حیا حسین مرا زیر و رو مکن یابن شبیب تیغ به حنجر کشید شمر رگها وگوشتهای گلو را برید شمر ٭٭٭٭  یابن شبیب آتش قلبم زبانه زد نامحرمی به عمه ی ما تازیانه زد هر دختری بهانه ی بابا گرفته بود دشمن حیا نکرده و باهر بهانه زد یابن شبیب لاله ی پژمرده دیده ای یابن شبیب طفل کتک خورده دیده ای ***** شائق
یابن الشبیب ! گریه فقط بر غم حسین یابن الشبیب ! گریه فقط بهر كربلا یابن الشبیب درد حسین درد جان فزاست یابن الشبیب ! روضه ی ما داغ پر بلا است یابن الشبیب ! درد حسین درد بی کسی است یعنی عزیز فاطمه شبگرد بی کسی است یابن الشبیب ! عمه ی ما را کتک زدند آتش هزار بار به باغ فدک زدند یابن الشبیب ! کوچه به دل غم نشانده است یعنی هنوز دست علی بسته مانده است یابن الشبیب ! خنده مرا ترك می كند خد التریب را چه كسی درك می كند یابن الشبیب ! غصه دلم را كباب كرد شیب الخضیب دیده ی ما را پر آب كرد یابن الشبیب ! جرم یتیم سه ساله چیست ؟ دیگر پس از امام کشی آه و ناله نیست یابن الشبیب ! قصه ی معجر نگفتنی است جریان حنجر و دم خنجر شنفتنی است یابن الشبیب ! غارت خیمه عجیب بود در شعله ها سلاله ی حیدر غریب بود یابن الشبیب ! دختر ترسیده دیده ای ؟ در زیر خار طفلک خوابیده دیده ای یابن الشبیب ! جد مرا سر بریده اند پیش نگاه عمه ی ما سر بریده اند شاعر:استادارجمندجناب آقای علی اکبرلطیفیان
(حضرت مسلم) سبک ای عزیز حیدر بند اول روی دوشم آقا /بار غم نشسته/ کوچه کوچه رفتم/  با دل شکسته هر کجا که می رم /رو ازم می گیرن /خسته ام حسین جان از درای بسته در به در شدم |خونجگر شدم| با دو چشم گریون توی کوچه ها| می خونم برات |با صدای بی جون نیا آقا جان مادرت ●که آواره می شه خواهرت نیا که رحمی نمی کنن● به اشکای  چشم دخترت ای عزیز حیدر بند دوم هر کجا که می رم/ آسمون یه رنگه/ روی پشت بوما کوه چوب و سنگه مسلمت غریبه/ یاوری نداره / ای غریب زهرا کوفه فکر جنگه نیزه و شمشیر |خنجر و دشنه| پر شده تو بازار نقشه می کشن| کوفیا برا |چشمای علمدار کشیدن نقشه برا سرت● برای دست برادرت  کشیدن نقشه حسین من ●برا النگوی دخترت ای عزیز حیدر ✅ شعر و سبک: @khoonekhodaa @ya_habibalbakin1
سبک 👇👇👇👇👇
(ورود به کربلا ) سبک ای عزیز حیدر بند اول ای برادر این دشت /بوی غصه داره/ بی بهونه داره/ اشک من می باره کاش بریم مدینه /من دلم گرفته/ تو کمین نشسته /هر چی نیزه داره تا دلم لرزید / با خودم گفتم/ اینجا قتلگاته این همه شمر و/ حرمله چرا/ توی کربلاته می ترسم آقا از این صحرا می شه چشام دم به دم دریا بیا رحمی کن به حال من  نزن خیمه یوسف زهرا ای غریب مادر بند دوم می بینم برادر/ اشک دخترا رو/ روزای فراق و/ درد بی حساب و می بینم برادر /روضه های ی آب و/ روضه ی گلوی/ کودک رباب و گفته مادرم/ قصه ی غم و /داغ کربلا رو گفته می بینم/ پیکر زیر/ سم مرکبا رو کنارت با ناله می شینم من از جسمت لاله می چینم بمیرم من ای همه عمرم سرت رو بر نیزه می بینم  ای غریب مادر ✅ شعر و سبک: @khoonekhodaa @ya_habibalbakin1
سبک 👇👇👇👇
شيعتــــي يا كـــرام يا عظـــام المقــــام فانـــدبوا ياحسيـــن بفــؤاد حــــــزيــــن
یک کاروان شکوه و جلالت رسیده است یک پارچه عفاف و نجابت رسیده است یک کاروان ملائکه دور و بر حرم یک شهر ، ماهِ خوش قد و قامت رسیده است آهنگ طبل، بوی شرافت نمیدهد از این صدا ، صدای شرارت رسیده است ترسیده اند این زن و فرزند محترم تا حرف به جدائی و غربت رسیده است علیا مخدرات حرم هول کرده اند اینجا کجاست؟ روز قیامت رسیده است من از نگاه حرمله‌ی پست خوانده ام اصلا برای کشتن و غارت رسیده است می بینم اینکه در کنف آیه‌های زخم پیغمبر حرم به رسالت رسیده است می بینم اینکه بی تو در این شهر بی حیا کارم به ریسمان و اسارت رسیده است می بینم اینکه با همه‌ی بغض و کینه ها چه بر سر خدای شجاعت رسیده است می بینم اینکه بعد علمدار لشگرت کار حرامیان به وقاحت رسیده است اصلا بعید نیست ببینم که دشمنت در غارت تنت به رقابت رسیده است میبینی آخرش تو به بازارهای شام که کار خواهرت به خجالت رسیده است محمد عظیمی
با مدینه چقدر؟ فاصله دارد اینجا فکر آشفتگی قافله دارد اینجا کربلا گفتی و یکباره دلم ریخت حسین از جدائی تو قلبم گله دارد اینجا این بیابان چقدر خار مغیلان دارد خبر از پای پُر از آبله دارد اینجا این سرازیری تل دل نگرانم كرده همچنان سعی و صفا هروله دارد اینجا بادهایش دمِ مغرب چه غبار آلوداست سخن از کف زدن وهلهله دارد اینجا تو بیا زیرِ زره پیرُهن تنگ مپوش عده ای قاتل بی حوصله دارد اینجا حیف ِ ترکیبِ رخت نیست که تغییر کند؟ سر بریدن ز قفا مسئله دارد اینجا ترسم آخر سرِ یک بوسه مرا پیر کنی خبر از نیمه شب و نافله دارد اینجا پایِ گیسویِ تو موهام همه گشته سپید گیسوان من وتو قائله دارد اینجا از نظر بازی این قوم دلم می لرزد غارت چادر و معجر صله دارد اینجا غبغب ناز علی را زنظر پنهان كن وای بر حال رباب حرمله دارد اینجا قاسم نعمتی
دلشوره ای افتاده در جانم برادر غمگینم و سر در گریبانم برادر حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی ست مبهوت سِحر این بیابانم برادر یک دشت مرد اجنبی دور و برماست اینجا مزن خیمه، هراسانم برادر در کاروانت دختران بی شماری ست می ترسم از آینده ؛ حیرانم برادر جایی برای بازی طفلان تو نیست دلواپس ِ خار مغیلانم برادر صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است خشکیده لبهای غزل خوانم برادر دست دخیل خارهای ِ دشت رفته سمت ضریح پاک ِ دامانم برادر بادی جسارت کرد و خلخالم  تکان خورد تشویش دارم‌؛ دل پریشانم برادر آن نامه های بار اُشتر را نشان ده با حُر بگو در کوفه مهمانم برادر با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد مظلومه ی معروفِ دورانم برادر از کودکی با درد ِ چشمم خو گرفتم در گریه کردن، پیر کنعانم برادر
نور خورشیدم که در ظلمت سرا افتاده ام دختر شاهم که در ویرانه ها افتاده ام روزگاری بالش زیر سرم دست تو بود اُف به این دنیا کجا بودم کجا افتاده ام از سر دست عدو دندان شیری ام شکست روضه خوانت بودم اما از صدا افتاده ام صورت و دستم کبود و پای من پر آبله از شب جاماندنم از دست و پا افتاده ام نه غذایی خورده ام نه آب عمّه شاهد است بعد تو بابا من از آب و غذا افتاده ام نوید طاهری
در میانِ کودکانم ای پدر زخمی ترین.. خوب می دانی منم بی بال و پر زخمی ترین از کجا شِکوه کنم ؟از ناقه های بی جهاز؟ هر دو پایم را ببین ای همسفر..زخمی ترین خواب بودم از همان بالا فتادم بر زمین… مثلِ صدّیقه شکسته شد کمر..زخمی ترین لحظه ای محبوس شد ..بالا نمی آمد نَفَس با همین حالِ خرابم شد جگر زخمی ترین ترس غالب شد در آن ظلمتکده بر قلبِ من وحشتی پیدا نمودم ای قمر..زخمی ترین زجر کُش کرده مرا زجرِ پلید و بی حیا در رُخم شد یک سیاهی جلوه گر..زخمی ترین ضربه های پایِ او پهلو و بازویم شکست درد وارد شد به جانم با شرر زخمی ترین در تنم یک جای سالم نیست پُر از غصّه ام مطمئنم می شوم در هر گذر…زخمی ترین دختران شام می خوانند نامم را چنین: بی عمو و بی پدر..هم دربدر…زخمی ترین محسن راحت حق
می زنی؟..قدری تامّل کن ببین افتاده ام؟ زجر…بدجوری در این صحرا کمین افتاده ام ضربه ای با پا زدی و سینه ام تنگ آمده.. یک نظر کن بی حیا ..آخر زمین افتاده ام صبر کن تا که نَفَس تازه کنم ..بعداً بزن زیرِ پاهایت ببین مثلِ نگین افتاده ام دست بر معجر نزن بدجور نفرین می کنم رحم کن نامرد!من که دل غمین افتاده ام خواب بودم از روی ناقه نمی دانم چه شد؟ گوئیا بر خاک از عرشِ برین افتاده ام مثلِ بابایم شدم آن لحظه ای که زخم داشت چون پدر انگار من از صدرِ زین افتاده ام آمده مادر بزرگم فاطمه …بر دیدنم غصّه ها را برده است و دلنشین افتاده ام لعنتِ هفت آسمان بر تو پلیدِ بی حیا… می زنی؟..قدری تامّل کن ببین افتاده ام؟  محسن راحت حق
دارم به لب ثنای شما تا که جان بود مدح شما کنم به خدا تا توان بود ای منتهای آرزوی عارفان شما رسمت بپاست تا که بپا این جهان بود باشد شکسته آن دهنی را که گفته نیست عشق تو مثل خون به رگ ما روان بود ما را چکار با غم بیش و کم زمان وقتی که کار ما همه در دستتان بود ای دختر حسین نوه ی حضرت علی در تو تمام حضرت زهرا عیان بود مجلس گرفته ایم برای شما بیا ای جان ما همه به فدای شما بیا هستی سه ساله و همه دلها فدای تو ای جان و مال و زندگی ما برای تو ای چشمه سار مهر کران تا کرانه ها آری صفا گرفته جهان از صفای تو خون خداست در رگ تو موج می زند بیچاره آنکسی که نداند بهای تو من سرسپرده ام به شما کن عنایتی تا خون خویش را بفشانم به پای تو آری دلم گرفته از این روزگار خویش دارم به سر به حضرت زهرا هوای تو سینه کبود ودست کبودو دوچشم خون اینها مدال نوکری ام در عزای تو مجلس گرفته ایم برای شما بیا ای جان ما همه به فدای شما بیا آری شنیده ام چه بلاها کشیده ای ای دختر حسین جفاها کشیده ای این تازیانه ها نفست را بریده است وقتی که در بغل سربابا کشیده ای بار تمام غصه ی کرببلا به دوش وقتی که عمه نیست توتنها کشیده ای شلاق و سیلی و کتک و تازیانه را باور نمی کنم که به یکجا کشیده ای شبها گرسنه خفته و باعمه جان خویش ناله زدی و تیغ ز پاها کشیده ای بادیدن پدر و یکی بوسه از لبش خطی به روی غصه و غمها کشیده ای مجلس گرفته ایم برای شما بیا ای جان ما به فدای شما بیا  میلاد یعقوبی
بیت الغزل هر غزل ناب رقیه است خورشید علی اصغر و مهتاب رقیه است «نزدیک‌ترین راه به الله حسین است» نزدیک‌ترین راه به ارباب رقیه است در باب برآوردن انواع حوائج یک باب خدا دارد و آن باب رقیه است در زاویۀ عرش خدا قاب بزرگیست نامی که شده زینت این قاب رقیه است در خلوت خود معتکفند اهل محبّت در مسجد این طایفه محراب رقیه است دردانۀ ارباب که با دست اباالفضل از چشمۀ کوثر شده سیراب رقیه است حاجت طلبیدند از او عالم و آدم زیرا که فقط مهر جهان تاب رقیه است مجتبی خرسندی ازکتاب
نیمۀ شب شده و خواب پریشان دارم گوشۀ لعل لبم ذکر پدر جان دارم بی جهت نیست که اندوه فراوان دارم خواب دیدم که سری را روی دامان دارم دیدم آن سر، سر باباست خدا رحم کند عمّه ام گرم تماشاست خدا رحم کند تا که از خواب پریدم همه جا روشن بود طبق نور روی گوشه ای از دامن بود کنج ویرانه پر از عطر و بوی گلشن بود چشم های پدرم خیره به سوی من بود تا که چشمم به سر افتاد زبانم وا شد لیلۀ قدر من امشب چقدر زیبا شد آمدی یوسف کنعان، چه عجب بابا جان شده ویرانه گلستان، چه عجب بابا جان به سر آمد غم هجران، چه عجب بابا جان آمده بر تن من جان، چه عجب بابا جان چند روزی است که از هجر تو بی تاب شدم مثل شمعی زغم دوری تو آب شدم کمی آغوش بگیر این بدن لاغر را تا که احساس کنی لاغری پیکر را می تکانم ز سر سوخته خاکستر را از چه با خویش نیاورده ای انگشتر را؟ چقدر روی کبود تو به زهرا رفته بس که چوب از لب و دندان تو بالا رفته تا که با عمۀ  خود راهی بازار شدم مورد مرحمت خندۀ اغیار شدم تا که در بزم شراب تو گرفتار شدم خالصانه متوسّل به علمدار شدم من نگویم چه به روز سر من آوردند چادری را که برایم تو خریدی بردند شاعر: محمد فردوسی