#معرفی_کتاب
📚پسرک فلافلفروش
پسرک فلافل فروش عنوان کتابی است که دربردارنده زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم ، طلبه شهید محمدهادی ذوالفقاری است.
کار فرهنگی مسجد موسی بن جعفر (ع) بسیار گسترده شده بود.سید علی مصطفوی برنامههای ورزشی واردویی زیادی را ترتیب میداد
همیشه،برای جلسات هیأت یا برنامههای اردویی فلافل میخرید. میگفت هم سالم است هم ارزان
یک فلافل فروشی به نام جوادین در خیابان پشت مسجد بود،که از آنجا خرید میکرد . شاگرد این فلافلفروشی یک پسر با ادب بود
با یک نگاه میشد فهمید،این پسر زمینه معنوی خوبی دارد . بارها با خود سید علی مصطفوی، رفته بودیم سراغ این فلافل فروشی و با این جوان حرف میزدیم.
سید علی میگفت این پسر باطن پاکی دارد و باید او را جذب مسجد کنیم . برای همین چند بار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد
چندین برنامه،فرهنگی و ورزشی داریم . اگر دوست داشتی بیا و توی این برنامهها شرکت کن و ….
سرانجام شهید ذوالفقاری روز بیست و ششم بهمن ۹۳ در سامرا به شهادت رسید و پیکر پاکش در قبرستان وادی السلام نجف به خاک سپرده شد
کتاب پسرک فلافل فروش، زندگی محمدهادی ذوالفقاری را روایت میکند.
در کتاب حاضر که به بخشهای متعددی تقسیم و بخشبندی شده است، روایتهایی را از دوستان این فرد و خانوادهٔ وی میخوانید.
وصیتنامهٔ این فرد نیز، به همراه بخش ضمائم و تصاویر، در انتهای کتاب قرار دارد.
خواندن این کتاب را به دوستداران کتابهای خاطرات و زندگینامه پیشنهاد میکنیم.
#امام_زمان
#دهه_فجر
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_اول
🥀سال ۱۳۶۷ بود که محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد.او در شب جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه به دنیا آمد.
وقتی تقویم را که می بینند درست مصادف است با شهادت امام هادی (علیه السلام ) بر همین اساس نام او را محمدهادی می گذارند. عجیب است که او عاشق و دلداده امام هادی (علیه السلام) شد و در این راه و در شهر امام هادی (علیه السلام) یعنی سامراء به شهادت رسید.
خانواده هادی می گویند : هادی اذیتی برای ما نداشت. آنچه می خواست را خودش به دست می آورد. از همان کودکی روی پای خودش بود. مستقل بار آمد و این، در آینده زندگی او خیلی تأثیر داشت. هادی از اول یک جور دیگری بود. حال و هوا و خواستههایش مثل جوانان هم سن و سالش نبود. دغدغهمندتر و جهادیتر از جوانان دیگر بود. او ویژگی های خاصی داشت :
💔همیشه دائم الوضو بود.
💔مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
💔اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
💔وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
💔هادی علاقه ی زیادی به شهید ابراهیم هادی داشت و همیشه جلوی موتورش یک عکس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت و در خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود.
💔از خصوصیات بارز هادی کمک پنهانی به نیازمندان چه در ایران و چه در عراق بوده است که این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از شهادتش روشن شد.
💔انرژیاش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود و بیشتر وقتش در مسجد محله و پایگاه در کنار دوست صمیمی و استادش زنده یاد همسفر شهدا سید علیرضا مصطفوی و انجام کارهای فرهنگی می گذشت.
پس از پرواز ناگهانی سید علیرضا در تابستان سال ۸۸ هادی آرام و قرار نداشت و بسیار غمگین بود. زیرا نزدیکترین دوست خود را در مسجد از دست داده بود. سال بعد از عروج آقا سید علیرضا همه ی دوستان را جمع کرد و تلاش نمود تا کتاب خاطرات سید علیرضا مصطفوی چاپ شود. او همه ی کارها را انجام می داد اما می گفت: راضی نیستم اسمی از من به میان آید.
هادی بعد از پایان خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد.زیرا راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درون هادی نبود و در نهایت شهادت چه زیبا او را برگزید. و هادی فدای امام هادی (علیه السلام) شد.
یکی از دوستان روحانی برای معرفی هادی ذوالفقاری گفت: وقتی انسانی کارهایش را برای خدا و پنهانی انجام دهد، خداوند در همین دنیا آن را آشکار می کند.
محمد هادی ذوالفقاری مصداق همین مطلب است. او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه شهید شد. به همین دلیل است که بعد از شهادت، شما از هادی ذوالفقاری زیاد شنیده اید و بعد از این بیشتر خواهی شنید.
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_دوم
🥀نحوه ی شهادت
هادی سه بار برای مبارزه با داعش راهی منطقه سامراء شد. او با نیروهای حشدالشعبی چه در کارهای فرهنگی چه کارهای نظامی و دفاعی همکاری نزدیکی داشت .
روز ۲۶ بهمن بود،
چند روز بعد از سالگرد شهادت شهید ابراهیم هادی، همان شهیدی که الگوی زندگی هادی شده بود و درست یک هفته بعد از اینکه وصیت نامه اش را نوشته بود و گفته بود که :
"دنیا رنگ گناه دارد؛ دیگر نمیتوانم زنده بمانم"
💔در حومه ی سامرا،ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و هادی به آرزویش رسید...
خبر رسید که هادی ذوالفقاری مفقود شده و جز لاشهی دوربین عکاسی اش هیچ چیز دیگری و حتی پیکری از او به جانمانده است . سه روز از شهادت هادی گذشته بود. یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیکر هادی پیدا می شود. چون او برای خودش قبر آماده کرده بود.
همان روز خبر دادند در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون آمده که پیکر شهدا را آورده. بیشتر این شهدا از سامرا بودند و در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام! وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر عقیق است.
💔به یاد هادی افتادم.
رفتم و کامیون پیکر شهدا را دیدم.
خودش بود. اولین شهید شیخ هادی بود که آرام خوابیده بود. صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است.
💔یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر می گشتیم. هادی می گفت برای شهادت باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان فاصله گرفت
هادی در معرکه شهید شد و غسل نداشت. خودش قبلاً پرچم سیاهی تهیه کرده بود که خیلی ناگهانی پیکرش را درمیان آن پرچم پیچیدند و در قبر قرار دادند! ناخواسته کل قبرش سیاه و وصیت شهید عملی شد.
🖤به گفته دوستانش یک شال «یافاطمة الزهرا(سلام الله علیها)» هم بود که آن را روی صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالای سنگ لحد شهید نوشتند: یا زهرا
اما همه دوستان و آشنایان، بر این باورند که شاید علت این مفقودیت، ارادت ویژه شهید به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بوده. چون وقتی پیکر او با این تأخیر چند روزه پیدا شد، آغاز ایام فاطمیه بود. شبی که او به خاک سپرده شد، شب اول فاطمیه بود.
💔هادی وصیت کرده بود پیکرش را در سامرا، کاظمین، کربلا و نجف طواف دهند. این وصیت بعید بود اجرا شود. چرا که عراقیها شهدای خود را فقط به یکی از حرمین میبرند و بعد دفن می کنند.
اما در مورد هادی باز هم شرایط تغییر کرد، ابتدا پیکر او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و بین الحرمین پیکر او تشییع شد. بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد.و درجوار حضرت علی (علیه السلام) درقبرستان وادی السلام به خاک سپرده شد.
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_فیلم
🎥فیلم سینمایی "دسته دختران"
🎬اطلاعات فیلم:
سال تولید: ۱۴۰۰
مدتزمان فیلم: ۹۰ دقیقه
ژانر: جنگی | درام
کارگردان: منیر قیدی
نویسندگان: منیر قیدی، ابراهیم امینی، میلاد اکبرنژاد
بازیگران اصلی: نیکی کریمی، هدی زین العابدین، پانتهآ پناهیها
رده سنی: مناسب برای ۱۳ سال به بالا
✍🏻«دسته دختران»، یک فیلم با موضوع دفاع مقدس است و داستان شهامت و از خودگذشتگی زنان ایران در زمان هشت سال دفاع مقدس را به تصویر می کشد که چگونه در روزهای ابتدایی جنگ و حمله بعثی ها به کشور ایران با دست خالی و از خود گذشتگی در کنار شهدای دفاع مقدس در مقابل رژیم بعث جنگیدند.
«دسته دختران» یک روایت واقعی از شهامت و حضور زنان ایرانی و تاثیر آنها در جنگ ایران و عراق نیز می باشد که *منیر قیدی* آن را به تصویر کشیده است.
🎭جوایز و دستاوردها:
♦️جایزه بهترین جلوههای بصری (چهلمین دوره جشنواره فیلم فجر)
♦️دیپلم افتخار نقش مکمل زن (چهلمین دوره جشنواره فیلم فجر)
#امام_زمان
#دهه_فجر
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص 🥀
❤️🔥زیارت دوم را هم بخوان!
✍🏻 گفتم دقت کنید، مثل این که امروز قراره خبری بشه. یکی از بچه ها به شوخی گفت:«الله اکبر، لشکر ما هم می خواد شهید بده، التماس دعا، شفاعت یادت نره و ...»
❤️🔥وسط میدان مین بودیم. گفتم:«بچه ها مواظب باشید.» ناگهان یکی از بچه ها فریاد زد:«شهید!»
از فریاد او، همه ترسیدیم. بعد از بیرون آوردن پیکر، شهید هیچ مدرکی نداشت و یک پایش هم نبود. گفتم:«بچه ها نذری بکنیم؛ هر کجا پلاک پیدا شد، یک زیارت عاشورا بخوانیم.»
🥀یکی از بچه ها گفت:«یکی هم برای پایش!» یکی دیگر از بچه ها هم به شوخی گفت:«شانس آوردیم فقط یک پا و یک پلاکش نیست، و گرنه دو سه روز باید اینجا اطراق می کردیم.»
چند دقیقه بعد، پا و پوتین که از مچ قطع شده بود ،پیدا شد. زیارت را خواندیم. غروب برگشتیم مقر، اما پلاک پیدا نشد.
همان کسی که شوخی می کرد، آمد و گفت: «زیارت عاشورای دوم را بخوان! هویت شهید روی زبونه پوتین نوشته شده.»
#امام_زمان
#دهه_فجر
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
هدایت شده از مرکز نوآوری اجتماعی منادا
مرکز نوآوری اجتماعی دیجیتال ایران (منادا) با حمایت سازمان امور اجتماعی کشور و مرکز توسعه فرهنگ و هنر در فضای مجازی برگزار میکند:
🇮🇷 جشنواره ملی تولید محتوا و شبکه انتشار 🇮🇷
🏆300 میلیون جایزه نقدی
محورهای جشنواره:
✅ جهاد تبیین با رویکرد دستاوردهای انقلاب اسلامی در استانها
✅ جهاد تبیین با رویکرد امیدآفرینی و ارتقاء عزت ملی
✅ مقابله با آسیبهای اجتماعی نوپدید
✅ آسیبهای اجتماعی نوپدید متاثر از فضای مجازی
جهت کسب اطلاعات بیشتر و ارسال آثار به سایت منادا مراجعه کنید.
www.monadacenter.ir
جهت ارتباط با ادمین
@adminmonada
#جشنواره_ملی
#دهه_فجر
#تولید_محتوا
#شبکه_انتشار
—————————————
مرکز نوآوری اجتماعی دیجیتال ایران (منادا)
@monadacenter
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از خلبان شهید عباس دوران
#امام_زمان
#ماه_رجب
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۲۱ بهمن ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 تنها فرزند ذكور خانواده بود. در اواخر سال 1352برای تكميل آموختههايش به آمريكا اعزام گرديد و پس از قريب به دوسال تحصيل وآموزش فنون لازم دراين كشور به عنوان خلبان نيروی هوائی شيراز كارش را آغاز نمود.
بعداز 15سال خدمت دريك عمليات رزمی گشت دريایی هواپيمای حامل وی دچار سانحه گرديد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار سید ناصر سیدکریمی «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
بسم الله الرحمن الرحیم
یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ
ای که برای هر خیری به او امید دارم
وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ
و از خشمش در هر شری ایمنی جویم
یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ
ای که می دهد (عطای ) بسیار در برابر (طاعت ) اندک
یا مَنْ یُعْطی مَنْ سَئَلَهُ
ای که عطا کنی به هرکه از تو خواهد
یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ
ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد
وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ
و نه تو را بشناسد
تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً
از روی نعمت بخشی و مهرورزی
اَعْطِنی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ
عطا کن به من به خاطر درخواستی که از تو کردم
جَمیعَ خَیْرِ الدُّنْیا وَجَمیعَ خَیْرِ الاْخِرَهِ
همه خوبی دنیا و همه خوبی و خیر آخرت را
وَاصْرِفْ عَنّی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ
و بگردان از من به خاطر همان درخواستی که از تو کردم
جَمیعَ شَرِّ الدُّنْیا وَشَرِّ الاْخِرَهِ
همه شر دنیا و شر آخرت را
فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ
زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد (یا کم نیاید) و
وَزِدْنی مِنْ فَضْلِکَ یا کَریمُ
بیفزا بر من از فضلت ای بزرگوار
یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ
ای صاحب جلالت و بزرگواری
یا ذَاالنَّعْماَّءِ وَالْجُودِ
ای صاحب نعمت و جود
یا ذَاالْمَنِّ وَالطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتی عَلَی النّارِ
ای صاحب بخشش و عطا حرام کن محاسنم را بر آتش دوزخ
#دعای_هر_روز_ماه_رجب
🥀 @yaade_shohadaa
🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
🥀شهید "محمد پورشیخعلی"
💔شهید محمد پور شیخعلی متولد ۱۳۶۶ و از افسران پلیس نیروی انتظامی بود که در حین خدمترسانی به مردم، در ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲ در حادثه تروریستی کرمان به شهادت رسید و پدر یک دختر ۴ ساله بود.
پدر شهید مدت زیادی در جبهه های حق علیه باطل فعالیت داشته وجانباز هست می گوید :
من مدتی که در جبهه بودم آرزوی شهادت داشتم ولی شهید نشدم ولی پسرم به آرزویش رسید و فقط برای خدا ، فقط برای خدا و فقط برای خدا به شهادت رسید و خون پاکش را فدا کرد.
♦️تلاوت سوره ی «حمد» هدیه شهید "محمد پورشیخعلی"
#شهدای_مکتب_حاج_قاسم
#یازدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز بیستوهفتم
🥀 @yaade_shohadaa
🕌 #دمشق_شهرِ_عشق
♦️#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست.
به او گفته بودم در #ایران جایی را ندارم و نمیفهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی!
💠 امشب که به #تهران میرسیدم با چه رویی به خانه میرفتم و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم.
دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانیاش تشکر میکردم تا لحظهای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این #امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود.
💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت.
در سکوتِ مسیر #داریا تا فرودگاه دمشق، حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمیکَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو #دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.»
💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!»
لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتنتون مخالفت نمیکنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی #سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.»
💠 بهقدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من #آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره.»
با هر کلمه قلب صدایش بیشتر میگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از #زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟»
💠 میدانستم آخرین هدیهای است که برای این دختر #شیعه در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!»
بیاراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، #نذری که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیطتون ساعت ۸ شب، فرصت #زیارت دارید.»
💠 و هنوز از لحنش حسرت میچکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟»
جواب این سوال در حرم و نزد #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...»
💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم که دلسوزیاش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم #حرم؟»
فهمید بیتاب حرم شدهام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم #گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید میدرخشد.
💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و #اشکم بیتاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمیشنیدم چه میگوید، بیاختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد.
او دنبالم میدوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدمهایم که با دلم پَرپَر میزدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود.
💠 میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوریام به پایم میپیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از #زیارت جلو در منتظرتون میمونم!»
و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!»...
ادامه دارد...
🌺نویسنده: فاطمه ولینژاد
🥀 @yaade_shohadaa
💔وقتی در گناه زندگی میکنی شیطان کاری به تو ندارد
اما....
وقتی تلاش میکنی تا از اسارت گناه بیرون بیایی
اذیتت خواهد کرد.
✍🏻شهید سید سجاد خلیلی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#ماه_رجب
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷امشب🇮🇷🇮🇷
📣✌️الله اکبر✌️📣
الله اکبر الله اکبر الله اکبر
به یاد سردار دلها حاج قاسم
به یاد شهدای مدافع حرم
به یاد شهید آرمان علیوردی
به یاد شهید روح الله عجمیان
به یاد شهدای فاجعه کرمان
و برای امید دل مردم مستضعف جهان امشب بانگ تکبیر الله اکبر را سر خواهم داد و ستون خیمه تمام جبهه کفر و استکبار را خواهم لرزاند.
#بانگ_الله_اکبر
#نوای_پیروزی
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_حاج_قاسم ♥️
❤️🔥اساس انقلاب؛
🎙️سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🎙️مقام معظم رهبری
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥 ماجرای امضای سرخ
💔 مادرم به همراه تعدادی از اقوام برای شرکت در مراسمی به زادگاه شهید صالحی یعنی خوانسار رفتند. مادرم از ما خواست که به مدرسه برویم. من، خواهر و برادر کوچکترم در خانه ماندیم و خاله و تعدادی از خانم های فامیل پیش ما ماندند.
وقتی به مدرسه رفتم، ناظم مدرسه پیش من آمد و گفت: «زهرا جان این برگه ساعت امتحانات را به خانه ببر، بده امضا کنند و برایم من بیاور.»
همان شب در خواب دیدم که ایشان به خانه آمد، از در وارد شد، لباس هایش را منظم در گوشه ای از خانه گذاشت، بلوز و شلوار سفیدی به تن داشت. به پدرم گفتم: «آقاجون ناهار خورده اید؟» گفت: «نه بابا! ناهار نخوردم.» به آشپزخانه رفتم تا برای ایشان غذا گرم کنم. غذا را روی اجاق گاز گذاشتم، من را صدا کرد و گفت: «زهرا جان! نامه ات را بیاور تا امضا کنم.» گفتم: «کدام نامه؟» گفت: «همان برنامه امتحانی مدرسه ات را بیاور!» به سمت کمد کتابهایم رفتم و برگه را برداشتم. دنبال خودکار آبی یا مشکلی بودم. برگه و خودکار را به ایشان دادم تا امضا کند، به آشپزخانه برگشتم تا غذا را آماده کنم. با سینی غذا که برگشتم، ایشان نبود.
صبح که بیدار شدم، سرکمد کتاب هایم رفتم تا کتاب هایم را برای مدرسه آماده کنم. کتاب علومم را که برداشتم، برگه امتحانی وسط آن بود. یکدفعه دیدم که پدرم برگه امتحانی را امضا کرده و نوشته است
«اینجانب نظارت دارم سید مجتبی صالحی»
این برگه دست به دست چرخید تا این که به دست مرحوم آیت الله «خزعلی» رسید و سالها نزد ایشان بود.
🥀 خاطره ای به یاد شهید حاج سید مجتبی صالحی خوانساری
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#ماه_رجب
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
🔴 می آییم چون خون دختر کاپشن صورتی گوشواره قلبی ارزشمند است. ️
#الله_اکبر
#انقلاب_مردم
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید عباس دانشگر
#امام_زمان
#ماه_رجب
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀 《۲۲ بهمن ماه》
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 وصیتنامه :
ما باید سعی کنیم کار و وظیفه خود را به نحو احسن و آن طوری که وظیفۀ ما است انجام دهیم و سعی کنیم در حیطۀ کاری خود پیشرفت کنیم و یک فردی دارای معلومات عالی باشیم و بدانید که ما باید با کسب تجربه افرادی مفید باشیم برای حفظ و حراست و نگهداری اسلام.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مهدی ثامنی راد «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa