♦️سلام مولا جانم
🔹به لب رسیده مرا جان، چرا نمی آیی؟
رسیده عمر به پایان، چرا نمی آیی؟
🔹سیاه چون شب تار است روز یارانت
کجایی ای مه تابان، چرا نمی آیی؟
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قاب ماندگار
شهیدان
آیت الله شهید حاج محمدرضا مهدی زاده
جانباز شهید حاج غلامحسین مهدی زاده
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هدایت شده از حفظ آثار شهدای دستجرد
47.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه با جانباز آزاده سید مهدی طباطبایی
کلیپ شماره ۱۱
شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
مجری برنامه : حسین هاشمپور
فیلمبردار و عکاس : محمود فصیحی
کاری از گروه فرهنگی حفظ آثار شهدای دستجرد
حوزه مقاومت بسیج امام محمد باقر علیه السلام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هدایت شده از حفظ آثار شهدای دستجرد
50.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه با جانباز آزاده سید مهدی طباطبایی
کلیپ شماره ۱۲
شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
مجری برنامه : حسین هاشمپور
فیلمبردار و عکاس : محمود فصیحی
کاری از گروه فرهنگی حفظ آثار شهدای دستجرد
حوزه مقاومت بسیج امام محمد باقر علیه السلام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#پس_از_۴۵_روز
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#یدالله_احمدی
یدالله یک بار با علی پسر همسایه امان باهم به جبهه اعزام شدند. اما پس از مدتی علی زودتر از یدالله به مرخصی آمده بود، من وقتی علی را دیدم به او گفتم: علی بچه ی مرا با خودت به جبهه بردی و حالا خودت تنها برگشتی و بچه ی مرا نیاوردی؟! علی هم با شنیدن حرفهای من رفته بود و برای یدالله نامه نوشته بود که یدالله مادرت از اینکه با من به مرخصی نیامدی خیلی ناراحت است تو هم مرخصی بگیر و بیا؛ یدالله وقتی نامه را می خواند بعد از چهل و پنج روزی که در جبهه بود تصمیم می گیرد به مرخصی بیاید. زمانی که علی پسر همسایه به من خبر داد که یدالله به مرخصی آمده است و حالا در اصفهان است و قرار است به دستچاه بیاید. من با شنیدن این خبر بقدری خوشحال شدم که سراسیمه خود را به جاده اصلی روستا رساندم که اگر یدالله با ماشین از شهر اصفهان آمد من به استقبالش رفته باشم. اما آمدنش خیلی طول کشید. من از بعداز ظهر کنار جاده تا آفتاب غروب چشم به راه ماندم تا اینکه بالاخره ماشینی که یدالله با آن آمده بود از راه رسید. بعد از سلام و احوالپرسی به یدالله گفتم: مادر چرا اینقدر دیر رسیدی من از بعدازظهر شنیدم که آمدی و اصفهان هستی و من هم از بعداز ظهر تا حالا کنار جاده منتظرت بودم. یدالله گفت: مادر از اینکه زود از جبهه آمده بودم خجالت می کشیدم به روستا برگردم. گفتم: این چه حرفی است که میزنی تو چهل و پنج روز در جبهه بودی و این کم نیست. اما فکر یدالله این بود که نسبت به بقیه همرزمانم که بیش از سه الی شش ماه یا بیشتر در جبهه ها خدمت می کنند بعد به مرخصی می روند چهل و پنج روز چیزی نیست. و بابت این موضوع پیش خودش شرمنده بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
آهسته آهسته
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
به پایان میرسد عمر گران آهسته آهسته
به مقصدمیرسد این کاروان آهسته آهسته
بهار آخِر شود آید زمستان توشه بردار
گلستان را رسد باد خزان آهسته آهسته
به خواب غفلتی بیدار شو وقتی نمانده
عجل آید ولی دامن کشان آهسته آهسته
کمی اطراف خود بنگر رفیقانت کجا رفتند
تو هم باید روی با دیگران آهسته آهسته
هرآنچه جمع کردی و نخوردی ایدریغ آخِر
تمامی میرسد بر وارثان آهسته آهسته
بیا فکری به حال خود نما تا فرصتی داری
شوی دوراز همه از این جهان آهسته آهسته
در آئینه نظر افکن به موهای سپید خود
چه راحت رفته ازدستت زمان آهسته آهسته
تو هم فکری بحال خود نما ای(بیقرار)اکنون
به پایان میرسد عمر گران آهسته آهسته
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398