#شهیدان_را_شهیدان_میشناسند
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
برادرم حسین و شهید رضا فصیحی خیلی به هم علاقه داشتند به طوری که محل دفنشان در گلزار شهدا را هم خودشان تعیین کرده بودند و گفته بودند کسی جز ما در این محل دفن نمیشود که همین اتفاق هم افتاد. وقتی برادرم به جبهه جنوب رفت رضا برای مستشار نظامی به سوریه رفته بود. در آن زمان وسایل ارتباطی مثل الان نبود که رضا از خبر شهادت حسین با خبر شود. بعد از اینکه رضا از سوریه برگشت از شهادت حسین با خبر شد و یک شب همراه برادرانش رضا و اسماعیل به خانهمان آمد. سؤال کردیم که چطور از شهادت حسین با خبر شدید؟ رضا گفت من سوریه بودم که حسین به خوابم آمد و گفت من رفتم و تو چرا هنوز نیامدی؟ آن جا بود که فهمیدم حسین به شهادت رسیده است. رضا آن شب برای وداع آمده بود که راهی جبهه شد و به شهادت رسید که پیکر مطهرش کنار همرزمش حسین به خاک سپرده شد. بعد از شهادت حسین چند نفر دیگر در دستجرد به شهادت رسیدند، اما هیچ کدام کنار حسین به خاک سپرده نشدند تا خواسته دو شهید همان طور که خودشان گفته بودند عملی شود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خبر_مفقودیت
#راوی_برادر_گرامی
#شهیددفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
قاسمعلی دفعه ی آخری که اعزام شد در عملیات رمضان شرکت کرد. پسر خواهرم شهید محمد فصیحی نیز در این عملیات با قاسمعلی همراه بود. فرزند خواهرم قبل از شهادتش وقتی آمد مرخصی تعریف می کرد دشمن پیشروی کرده بود و ما را محاصره کرده بود و در آن لحظات سخت دایی قاسمعلی رفت آب بیاورد که دیگر برنگشت و ما خیلی منتظر ماندیم که برگردد اما دیگر نیامد وما نفهمیدیم که چه سر نوشتی پیدا کرد. نمی دانیم اسیر شد؛ یا به شهادت رسید. و چون منطقه دست دشمن بود ما نمی توانستیم برویم و پیدایش کنیم.
#پزشکی_قانونی
زمانی که خبر مفقودیت قاسمعلی قطعی شد؛ من هر وقت خبر دار می شدم شهیدی را برای شناسایی تحویل پزشکی قانونی دادند می رفتم و تمام پیکرهای شهدا را می دیدم به امید اینکه یکی از آن پیکرها برای برادر شهیدم باشد. اما تا ۱۶ سال بعد خبری از قاسمعلی نشد تا اینکه گروه تفحص خبر آوردند که پیکر شهیدتان پیدا شده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دلتنگی_و_فراق
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
به خاطر دلبستگی که پدر و مادرمان به حسین داشتند نگرانیمان، نگرانی و دلتنگیهای پدر و مادرمان برای حسین بود. آنها به خاطر شهادت حسین خیلی بیتابی میکردند و این موضوع ما را بیش از هر چیز دیگری نگران کرده بود. همیشه در خانهمان یاد حسین زنده بود و تا زمانی که والدینمان در قید حیات بودند تلاشمان را کردیم به توصیه حسین عمل کنیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#درباره_شهادت
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
حسین بعد از اعزام به جبهه در اولین اعزامش به شهادت رسید و در همان مدت چندین نامه ارسال کرد که در آخرین نامهاش که فرستاد نوشته بود اگر شهید شدم گریه نکنید و شاد باشید و برای ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف ) بسیار دعا کنید.
#مسئولیت_درجبهه
برادرم آرپیجی زن بود و اینکه مانند او پیرو راه امام باشیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#حنا_بندان
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
برادر شهیدم قبل از اعزام به جبهه در حالی که پسری نوجوان بود مدتی همراه یکی از بستگان به نام حاج عباسفصیحی به عنوان تدارک به پشت جبهه رفت و در کمک به رزمندگان فعالیت کرد. او بعداً دوران آموزشیاش را در پادگان غدیر اصفهان سپری کرد و بعد از سپری کردن دوران آموزش، در حالی که به ۱۸ سالگی رسیده بود برای رفتن به جبهه راهی بسیج شد و برای اعزام به جبهه اقدام کرد. آن روز مثل خیلی از بسیجیهایی که برای اعزام اقدام کرده بودند، حسین را تا بسیج دستجرد همراهی کردیم و او و دیگر رزمندگان را میان اشکها و لبخندها بدرقه کردیم.
شب قبل از اعزام، در ایوان خانه نشسته بودیم که شهید اصغر فصیحی همراه مادرش به خانهمان آمد. اصغر همسایه ما بود و با برادرم حسین رابطه نزدیکی داشت. آن شب اصغر به حسین اشاره کرد کاری که قرار بود انجام دهی را انجام دادی؟ ما متوجه سؤال او شدیم و گفتیم مگر چه کاری میخواستی انجام دهی؟ اصغر جواب داد قرار بود وصیتنامهمان را بنویسیم و دست و پایمان را حنا بگذاریم. حسین گفت مادرم دست و پای مرا حنا گذاشته است. اما اصغر گفت مادرم راضی نشد برای همین دست و پایم را حنا نگذاشتم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مختصر_زندگینامه
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_هاشمپور
محمد در روستای دستجرد متولد شد و پسر اول خانواده بود و چند سال از من بزرگتر بود. ما خانواده پر جمعیتی بودیم. پدر و مادرم زحمت کش و با خدا بودند. با نان حلال ما را بزرگ کردند. محمد هم پسری بسیار باهوش و فعال و دانا بود. در روستا قد کشید و بزرگ شد و تا کلاس پنجم دبستان درس خواند. دوران جوانی قدیم چون در روستا زیاد کار و کاسبی نبود محمد همراه پدرم به روستاهای نزدیک شهر اصفهان (وروان ؛ برآن شمالی) می رفتند تا در صحرا کارگری کنند و یا گاهی دوماه الی سه ماه به تهران یا ورامین و یا قزوین می رفتند تا در کشاورزی و تخمه کشی هندوانه کار کنند. محمد دوران سربازی را در عجب شیر پشت سر گذاشت و حدود چهارماه هم برای خدمت به عمان رفته بود و تا مدت طولانی ما از حال ایشان بی خبر بودیم و پدر و مادر نگران حالش بودند. به لطف خدا دوران سربازی را با تمام سختیهایی که در قدیم بود پشت سر گذاشت. وقتی از سربازی آمد رفت پیش برادرمان حسن تا نقشه کشی قالی را یاد بگیرد. حسن یکی دوسالی به نائین رفته بود و نقشه کشی قالی را یاد گرفته بود. محمد در زمینه نقشه کشی یک استعداد خاصی داشت و خیلی زود توانست در این کار مهارت پیدا کند ولی بیشتر تمرکزش روی دار قالی بود. به خانه های اهالی روستا یا روستاهای اطراف می رفت و برای خانمهای خانه دار؛ دار قالی می زد. و یا همراه یکی از اهالی روستای خارا می رفتند برای مشتری هایشان رنگ و نخ قالی را تهیه می کردند. محمد در این کار توانست با صداقتی که داشت در بین مردم اعتبار پیدا کند و این کار را بعنوان شغل دائمی خود حفظ کند. و بعد از سربازی و ایجاد شغل با دختر عمه امان که از ذریه سادات هستند ازدواج کرد و ثمره ی این ازدواج دو فرزند دختر و پسر می باشد. ایشان با شروع جنگ به جبهه رفتند و در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ در خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
کانال حفظ آثارشهدای دستجرد
┄┅═•♡🇮🇷♡•═┅┄
https://t.me/Yad_yaran1398
https://eitaa.com/Yad_yaran1398
┄┅═┅┄┅•♡⚘♡•┅┄┅═┅┄
حفظ آثار شهدای دستجرد
#دست_دهنده_خالی_نمیماند
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#سردار_رضا_میرکمالی
به گواهی یکی از اقوام با رضا راهی منزل بودیم که ایشان سر راه قسمتهایی از حقوق خود را درب بعضی از منازل میداد کمک میکرد و به اهل آن خانه میگفت که این پول برای من نیست برای خیری است که نمیخواهد اسمش فاش شود و در کل مسیر به همین صورت عمل میکرد تا صدای مرا درآورد که ای بابا خودت الان تو خونه مهمان داری هیچ چیزی هم تو خونه نداری و خانمت مثل اسفند رو آتیش میمونه اون وقت تو خونسرد در حال بذل و بخششی دیگه پول زیادی برات نموندهها ! با لبخند به من نگاهی کرد و گفت: نگران نباش خدا دست دهنده رو خالی نمیذاره و با شوخی میگفت این به من الهام شده است و خلاصه رسیدیم منزل رفتیم داخل و مهمانها آمده بودند و خانم آقا رضا با تعجب به دستهای خالی ما نگاه میکرد و روش نمیشد جلوی ما بپرسه پس خریدها کو!؛ خلاصه نشستیم و یه لیست خرید اومد سمت آقا رضا و ایشون گذاشت تو جیبش تو همین احوال خوش و بش بودیم که درب منزل رو زدن و رفتم دم درب منزل دیدم یه آقایی با خجالت میگه ببخشید آقا رضا هستند منم که از دست بذل و بخششهای رضا حسابی کلافه بودم گفتم بله مهمان دارند سرش شلوغه بفرمایید، وقتی پول زیادی رو به من داد و گفت از روی آقا رضا خجالت میکشم و سریع رفت و فقط اصرار داشت بهش بگید حلالم کنه خشکم زد بله ایشون ۵ سال پیش اندازه سه ماه حقوق از آقا رضا قرض کرده بود و نتونسته بود برگردونه ولی آقا رضا هم دنبالش نرفته بود و خودش الان مثل یه فرشته اومد پول رو داد و رفت یهو نگاه آقا رضا رو تو نگاهم حس کردم و همنجوری که تسبیح رو در دست داشت ذکر میگفت با نگاهش بهم گفت دیدی بهم الهام شده بود! بله خدا دست دهنده رو خالی نمیذاره تو آبرو بخر خدا هم آبروتو میخره.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#شهادت_و_محل_دفن
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#سردار_رضا_میرکمالی
ایشان پاسدار بودند از اول انقلاب در گشت ثارالله تیمهای عملیاتی به جهت مبارزه با منافقین حضوری مستمر داشتند به طور مثال در درگیری معروف گیشا با عوامل مسعود رجوی و موسی خیابانی حضور داشتند و از ناحیه پا مجروح شدند و بعد از مدتی به عنوان یکی از فرماندهان سپاه در کردستان حضور داشته و در عملیاتهای آزادسازی شهرهای نوسود، سردشت، پاوه حضور داشتند.
شرکت در عملیات فتح المبین در سال ۶۰ در دشت عباس،موسیان و عین خوش ؛ شرکت در عملیات طریق القدس در سال ۶۱ و آزادسازی خرمشهر که منجر به زخمی شدن و ایجاد موج انفجار شدید برای ایشان شد و او در بیمارستان روان درمانی بستری شد و تمام زندگی خود را برای مدتی به فراموشی سپرد و با مشقات فراوان با دارو و درمان بهبود پیدا کرد؛ شرکت در عملیات خیبر در سال ۶۲ که منجر به شیمیایی شدن ایشان با گاز خردل شد که با مشکلات بدنی زیادی مواجه شد و پس از بهبودی دوباره خودش رو به جبهه رساند. شرکت در عملیات والفجر در سال ۶۱؛ حضور مجدد در کردستان از سال ۶۱ الی ۶۴؛ شرکت در عملیات والفجر ۸ و فتح جزیره فاو در سال ۶۴ که مجدداً منجر به شیمیایی شدن ایشان با گاز تاولزا شد. شرکت در عملیات کربلای ۵ در شلمچه و در سال ۶۵ که منجر به مجروحیت ایشان از ناحیه پای راست شد. شرکت در عملیات کربلای ۸ در سال ۶۶ در شلمچه که منجر به مفقود شدن ایشان شد و وسایلش را که آوردند خودش روی آنها نوشته بود (شهید گمنام رضا میرکمالی)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خبر_مفقودیت
#راوی_برادر_گرامی
#شهیددفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
قاسمعلی دفعه ی آخری که اعزام شد در عملیات رمضان شرکت کرد. پسر خواهرم شهید محمد فصیحی نیز در این عملیات با قاسمعلی همراه بود. فرزند خواهرم قبل از شهادتش وقتی آمد مرخصی تعریف می کرد دشمن پیشروی کرده بود و ما را محاصره کرده بود و در آن لحظات سخت دایی قاسمعلی رفت آب بیاورد که دیگر برنگشت و ما خیلی منتظر ماندیم که برگردد اما دیگر نیامد وما نفهمیدیم که چه سر نوشتی پیدا کرد. نمی دانیم اسیر شد؛ یا به شهادت رسید. و چون منطقه دست دشمن بود ما نمی توانستیم برویم و پیدایش کنیم.
#پزشکی_قانونی
زمانی که خبر مفقودیت قاسمعلی قطعی شد؛ من هر وقت خبر دار می شدم شهیدی را برای شناسایی تحویل پزشکی قانونی دادند می رفتم و تمام پیکرهای شهدا را می دیدم به امید اینکه یکی از آن پیکرها برای برادر شهیدم باشد. اما تا ۱۶ سال بعد خبری از قاسمعلی نشد تا اینکه گروه تفحص خبر آوردند که پیکر شهیدتان پیدا شده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مسئولیت_درجبهه
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#رضا_فصیحی
اهل خانواده تا بعداز شهادتش از مسئولیتی که در جبهه داشت اطلاعی نداشتند. تا اینکه یکی از دوستان که در جبهه رفت و آمد داشت وقتی برای مراسم شهیدرضا فصیحی آمد از او می پرسیدیم؛ برادر ما در جبهه چه کاره بوده است؛ یه سرباز ساده و یا تدارکات و...؟ گفت: آقا رضا در جبهه پاسدار ارزشمندی بود یک فرد معمولی و سرباز ساده نبود و در نوع خود بی نظیر بود و از نظر ایمان ما مثلش را نداشتیم و یا اگر باشند انگشت شمارند و مسئولیتش فرمانده گردان بود. و کارهای مهمی
انجام می داد. و اگر به شهادت نمی رسید حتما درسپاه به درجات عالی نظامی دست می یافت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#آهسته_و_بیصدا
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_کامران
محمد فرزند بزرگ خانواده بود و از من بزرگتر بود. محمد خیلی آهسته و بی سرو صدا کارهایش را انجام می داد. بدون اینکه جلب توجه کند. حتی بعضی مواقع که من نیت داشتم در کارهای منزل کمک کنم می دیدم محمد قبل از من آن کارها را انجام داده بود. آدمی نبود که اگر کاری انجام می دهد سر کسی منت بگذارد. و اصلا نمی گذاشت پدر و مادرمان هم از کارهایش خبردار شوند. خیلی مظلومانه به خانواده و اطرافیان خدمت می کرد. ما حتی درس خواندن محمد را نمی دیدیم. نمی فهمیدیم که محمد کی درس می خواند بعد از شهادتش متوجه شدیم که چقدر اهل درس خواندن و کتاب خواندن بوده است که بغیر کتابهای درسی اش کتابهای دیگر راهم مطالعه می کرده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پیراهن_خونین
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_کامران
یک بار که محمد از جبهه به مرخصی آمده بود. من خیلی خوشحال بودم و دوست داشتم با محمد بازی کنم. دستم را گذاشتم روی شانه محمد که بازی کنیم. محمد گفت: دستت را بردار پشت کتفم زخم است دردم می آید. بعد فهمیدیم در جبهه مجروح شده است و پشت شانه هایش ترکش خورده اند. ولی بخاطر اینکه پدر و مادرم نفهمند و ناراحت نشوند وقتی از جبهه به مرخصی می آید قبل از اینکه به دستجرد بیاید به منزل عمویمان در شهر اصفهان می رود و آنجا به حمام می رود و لباس هایش را در حمام می شوید. زن عمویم که برایش سوال می شود که چرا لباس هایش را در حمام می شوید!؟ می پرسد: محمد اقا چرا داری لباس هایت را در حمام می شویی؟ محمد می گید: زن عمو بخاطر ترکش هایی که در بدن دارم پیراهنم خونی شده اند. اگر با این لباس به منزلمان بروم مادرم ببیند ناراحت و نگران می شود. برای همین مجبور شدم هم اینجا در حمام بشویم که خون روی لباسهایم شسته شوند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398