در بیمارستان کرمان درمان شهرستان کرمان در آخرین لحظات عمر شهید بزرگوار بودم که شهید نگاهش به اطراف بود و من به ایشان گفتم چیزی می خواهید فرمودند: خیر چون خیلی اصرار کردم گفتند من چیزهای را می بینم که شما نمی بینید من شروع به #گریه و #زاری کردم شهید با #لبخند گفت: مقدار زیادی #فرشته_ها دور من حلقه زده اند که در همین گفت و گو بودیم که شهید به آسمان پرواز کرد و شهید شد #یاد و #خاطره_اش گرامی باد.
🌷 #شهید_حسن_رضوانی🌷
✍ #راوی : همرزم شهید
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #وصیت_نامه_شهید
می رویم به پیشواز گلوله هایی که سینه هایمان را سرد میکند از داغ هایتان… و شما می مانید و دو چیز . #اولی : #خون_ما و پیروی از #ولایت_فقیه دومی ؛ #دنیا و #هوای_نفستان.گ. یادتان باشد؛ قیامت باید در چشمان تک تک #شهدا زل بزنید و جواب بدهید..
🌷 #شهید_مدافع_حرم_عارف_کاید_خورده🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#گوجه_خرمالو
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
قاسمعلی غذای اشکنه را خیلی دوست داشت. یه شب از سر کار که برگشت گفت: امشب اشکنه بپزید تا بخوریم؛ خانمم بهش گفت: اگر اشکنه می خوای گوجه نداریم زحمتی نیست برو سر کوچه بخر بیار تا من برات اشکنه بپزم. قاسمعلی رفت؛ وقتی برگشت گفت: زن داداش اونا که شما دیدید گوجه نبود!! نگاه کردم دیدم اول اسمش
خُرما داشت ولی گوجه ننوشته بود. خانمم گفت: پس گوجه نگرفتی؟ قاسمعلی گفت: نه نگرفتم چون گوجه نداشت. اونوقتا ما نمی دونستیم که میوه ای بنام خرمالو هم وجود داره چون ما بچه روستایی کویری بودیم و اونجا خرمالو ندیده بودیم. برای همین با گوجه اشتباه گرفته بودیم. قاسمعلی خیلی با محبت بود گاهی خریدهای منزل ما رو انجام میداد که همسرم با بچه ی کوچک کمتر خسته شود و هر وقت منزل بود دختر بزرگم که آن زمان نوزاد بود را بغل می کرد و کلی برایش ذوق می کرد و تا بود. بازیش می داد و سر گرمش می کرد و مراقبش بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌼🌸🌷
شهید سید رضا حسینی
🌼🌸🌹
فرزند.سید احمد
🌼🌸🌺
شهادت.1365/10/24
🌼🌸💐
درسن.18سالگی
🌼🌸🌷
عملیات . کربلای 5
🌼🌸🌹
محل دفن. کمال آباد جرقویه
🌼🌸🌺
روحش شاد و یادش گرامی
🌼🌸🌷🌹🌺💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌼🌸🌷
شهید محمد صادقی
🌼🌸🌹
فرزند.حسن
🌼🌸🌺
تولد.1349/1/1
🌼🌸💐
شهادت.1365/10/24
🌼🌸🌷
سن.16
🌼🌸🌹
محل شهادت.شلمچه
🌼🌸🌺
محل دفن.حسن آباد جرقویه
🌼🌸💐
سراپا وسعت دریا گرفتند
همان مردان که در دل جا گرفتند
🌷🌹
تمام خاطرات سبز شان ماند
به بام آسمان ماوا گرفتند
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌷 امام حسن مجتبی (عليه السلام) :
✍ تنها چيزى كه در اين دنياى فانى ، باقى مى ماند قرآن است ، پس قرآن را پيشوا و امام خود قرار دهيد ، تا به راه راست و مستقيم هدايت شويد.
✍ همانا نزديك ترين مردم به قرآن كسانى هستند كه بدان عمل كند ، گرچه به ظاهر آيات آن را حفظ نكرده باشند و دورترين افراد از قرآن كسانى هستند كه به دستورات آن عمل نكنند گرچه قارى و خواننده آن باشند.
📚 ارشاد القلوب ، ديلمى ، ص۱۰۲
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیکَالْفَرَج
#امام_زمان_عج
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
006 - 138&139&140 آیات 138 و 139 و 140 انعام 22-10-1401.mp3
30.92M
💚 💚 💚 💚 💚
🤍 🤍 ☫ 🤍 🤍
❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
377 مین صوت
پنجشنبه #22_10_1401
شب 20 جمادی الثانی 1444
♥️میلاد حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها♥️
آیات 138 - 139 - 140 سوره مبارکه #انعام
شروع سخنرانی: 19:22
---------
تفسیر جامع وبروز قرآن کریم
🌼🌸💐🌺
برای گوش دادن ترجیحا از قرآن کریم استفاده شود
🌼🌸🌺💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
34.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمتی از مراسم سالگرد شهید مدافع حرم محمد کامران در گلزارشهدای تهران 🌹
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#با_من_بمان_5
دوباره به همان زندان تاریک منتقل شدند
دقیقه های نفس گیر بی طاقتش کرده بود
دو متهم دیگر به جمع انان اضافه شده بود
نگاهش روی صورت سیاه و چنگ خورده مرد درشت هیکلی ک خوابیده بود و پر سروصدا خروپف میکرد ثابت ماند
چشمانش را از روی استرس بهم فشرد و سعی کرد ارام باشد
-خیلی خوب اقای معتمدی و خانوم جلالی
نگاه هردو منتظر و پرامید سمت دهان سرگرد رفت
-صاحب سوپرمارکتی هم شهادت داده ک شماروباهم چندبار تو اون محله دیده
اون شبم ک از اون اتاق باهم دستگیر شدید
طبق قانون راهی نمیمونه جز اینکه برای جلوگیری از فحشا و منکرات شمارو عقد هم کنیم
اقا کمیل از شما بعیده با این سابقه ی درخشانتون
-جناب سرگرد به امام زمان من بیگناهم
به چشمان غمزده کمیل خیره شد
شاید در اعماق وجودش اورا باور کرده بود که بیگناه است
پسر سیدی ک از چهره اش پیدا بود اهل این جور خلافا نیست
اما نمیتوانست به خاطر احساسات قلبی خودش قانون را نادیده بگیرد
نقاب جدیت و خونسردی بر صورتش زد و گفت:چرا باید همه بر علیه شما شهادت بدن
یعنی همه ی اونا با شما خصومت دارن؟
حتی اگه بیگناهی شمارو باور کنم
قانون بمن این اجازه رو نمیده بدون هیچ شاهد و مدرکی بیگناهی شمارو تایید کنم
این شهادت هایی ک برعلیهتون داده شده چی؟میتونم از خیرشون بگذرم؟
با شنیدن صحبت های اکبری کلافه سرش را میان دستانش گرفت
طبق شهادت ان از خدا بیخبر ثابت شده بود ک انها قبلا با هم دوست بودند و ان شب هم به خواست خودشان در اتاق بودند ک توسط مامورین قبل از انکه کار از کار بگذرد دستگیر شدند!
اخر چرا
نمیتوانست باور کند ک چرا همه چیز برعلیه اوست
او که با ان سوپرمارکتی و مرد معتاد و از همه مهم تر منصور!خصومتی نداشت
چرا افراد ان مهمانی دیدن منصور را رد کردند
چگونه ممکن بود منصور در رستوران باشد وقتی اورا در مهمانی دیده بود!
گیج شده بود و نمیدانست باید چه کار کند
با شنیدن صدای مادرش چشمانش را از شرم بست
-فکر کردین شهر هرته
پسر دسته گل من ک تو عمرش به یه دختر نگاه نکرده بدم عقد یه دختر خیابونی کنین
مادرش وارد اتاق شد و با گریه سمت کمیل رفت و گفت:الهی مادر بمیره