May 11
#حتما_بخوانید ... سلام💐 امیدوارم لحظاتی را برای خواندن یادداشت ها برای شما بسازیم
1️⃣ اولین نکته مدیر کانال این است که مطالب اینجا لزوما مورد تأیید ما نیست، می خواهیم بخوانیم و صداهای متفاوت را بشنویم... راهِ پاسخ دادن و روشن شدن در عصر #جنگ_روایت ها همین است.
2️⃣ بسیاری از کانال ها و گروه های اجتماعی به دلیل رعایت وقت مخاطبانشان و هم چنین رعایت اختصار در ارائه محتوا و اخبار دست به اختصار گویی می زنند.
3️⃣ اینجا متن کامل یادداشت ها را برایتان منتشر می کنیم تا هم، همه حرف نویسنده را ببینیم و هم دفترچه ای همراه برای مطالعه درباره موضوعات گوناگون داشته باشیم.
4️⃣ اینجا برای مخاطبان خاصی هست که خواندن را عشق می ورزند همچنین آگاهی و دانایی را... و هرگز دنبال تبلیغ و سیاهی لشکر نیستیم.
5️⃣ برای این که بیشتر متوجه کلمات و نوع نگارش و تحلیل یادداشت ها باشیم از هر گونه لینک گذاری و ایموجی و استیکر پرهیز می شود.
6️⃣ تلاش می کنیم از نویسنده هر یادداشت نام برده شود، مگر آن که یادداشتی بی نام به دستمان برسد که ناچاریم از متن استفاده کنیم و برای نویسنده ی گمنام دعا و طلب خیر.
⛔️ این کانال را به هر خواننده ای پیشنهاد ندهید.
زیرسرویسها👇 تا اکنون
#سیر_یادداشت_خوانی
#مسعود_دیانی
#مهارت
هشتگها را کلیک کنید👆 و منظمتر بخوانید
نویسا بمانید تا نویسنده شوید
🌹مزدک به عادل هم رحم نکرد
💫جواد محرمی
غش کردن مجری فوتبال به سمت شبکه آل سعود اگرچه یک تصمیم شخصی قلمداد میشود، اما نمیتوان و نباید معنا و مفهوم این تصمیم را نادیده گرفت؛ تصمیمی که قطعا تبعات خاص خودش را دارد. معمولا این جور مواقع عدهای جیغ بنفش میکشند که قضاوت نکنیم، زندگی خصوصی آدمها به خودشان ربط دارد و از این حرفها، اما تصمیم مزدک میرزایی را نمیتوان صرفا به یک تصمیم شخصی محدود کرد.
اگر نسبت او با رسانهای که بسترساز شهرت و پیشرفت مادیاش بوده را کنار بگذاریم او به طور قطع درباره کشور و مردم ایران مسئول است. این مسئولیت شامل هر ایرانی میشود، اما مسئولیت آنها که از طریق شهرت به نان و نوایی رسیدهاند قاعدتا بیشتر است چراکه اعتبار به دست آمده یک مجری ورزشی چیزی نیست که فقط متعلق به شخص او باشد. او بیش از آنکه هویتی فردی داشته باشد از هویتی جمعی برخوردار است؛ هویتی که با نام ایران و مردم ایران پیوند خورده است، بنابراین نمیتوان چنین مسئولیتی را انکار کرد، اما مزدک میرزایی و افرادی از جنس او ثابت میکنند که اساسا این مسئولیت را نمیشناسند تا بخواهند قدر بدانند. مجری سابق مسابقات فوتبال در تصمیم عافیت طلبانه و سودجویانهاش حتی به رفیق ۲۰ سالهاش هم رحم نکرد.
عادل فردوسی پور اگر تا همین اواخر به واسطه پروپاگاندای رسانهای طرفدارانش در موضع یک مظلوم قرار گرفته بود از چند روز پیش و با خبر پیوستن مزدک به رسانه سعودی در افکار عمومی به طور عادی مورد قضاوت قرار گرفته است. مردم در این چند روز با خود گفتهاند که آیا یک مجری به فرض کم شدن درآمد باید به خود حق بدهد تا به همه چیز از جمله وطن و مردم و رسانهای که سالها در آن کار کرده پشت کند و خود را به آغوش رسانهای بیندازد که دشمنی آن موضوع ثابت شدهای است. مزدک جزئی از تیم عادل در برنامه نود بود؛ تیمی که نزدیک ۲۰ سال از عواید درآمدهای نجومی این برنامه بهره برد و وقتی این عواید مادی سلب شد دوستان سیاسیشان شروع به کشیدن جیغ بنفش کردند.
این جیغهای بنفش هنوز هم ادامه دارد، اما پولپرستی همکار عادل غیرمستقیم دم خروس برنامه نود را هم عیان کرد. چند روز پیش از رسانهای شدن ماجرای مزدک یک روزنامه درباره درآمدهای نجومی نود دست به افشاگری زد و پشت بند این موضوع خبر مزدک تیتر اول بسیاری از رسانهها شد. واضح است که آن بخش آگاه و فهمیده افکار عمومی این اتفاقات را در ذهن خود مانند یک پازل کنار هم میچیند و متوجه اصل ماجرا میشود.
مزدک میرزایی را کسی از کار بیکار نکرده بود. او همچنان به عنوان گزارشگر سیما به کار خود مشغول بود و حتی برای ساختن چند مستند تاریخی درباره فوتبال با شبکه مستند قرارداد بسته و سه چهارم از مبلغ قرارداد را هم دریافت کرده بود، بنابراین ادعای بیکار شدن او بیاساس است، اما ظاهراً درآمد برنامه نود برای او و دیگر اعضای تیم فردوسی پور آنقدر قابل توجه بوده که قطع شدنش باعث شود یکی از آنها به همه چیز پشت کند. همکار و رفیق سابق و احتمالا حال و آینده عادل به چند چیز خیانت کرد؛ اول به کشورش، بعد به رسانهای که بستر همه پیشرفتهایش بود و سوم به عادل فردوسی پور. این سومی برای ظریفاندیشان میتواند جای عبرت و تأمل زیادی داشته باشد.
پایان
البته افقی که مدرسه ملی سینمای ایران برای خود ترسیم کرده بود را میتوان در پنج سطح و محور مختلف مورد ارزیابی قرار داد که نخستین از آن دستیابی به استانداردهای سینمای جهان و پیشنهاد این استانداردها به عوامل سینمای ایران در حِرف و حوزههای مختلف بود که این مورد در کنار ماموریت دیگر این مجموعه از برای فراهم ساختن بستری مناسب برای تجمیع تجارب اساتید سینمای ایران و انتقال این تجارب به نسل جوان و همچنین فراهم ساختن بستری مناسب برای انتقال دانش سینمای جهان به ایران در نهایت مقصود از تشکیل مدرسه را به پرورش نیروهای حرفهای در حوزههایی که نهادهای دیگر آموزشی کمتر به آنها توجه دارند و پرورش سینماگرانی خلاقی که ضمن حفظ نگاه شخصی خود به جهان، آثاری ملی و ایرانی را پدید آورند منتج ساخته و وجاهتی ویژه به این مجموعه در بدو تاسیس آن بخشیده و ذهنیتی خلاق و مترقی از متولیان امر در اذهان جامعه فرهنگی و سینمایی کشور ایجاد ایجاد مینماید؛ ذهنیتی که متاسفانه هیچ گاه محقق نگردید و در نهایت طیف امیدواران دولت تدبیر و امید را با انحلال این مجموعه کاملا ناموفق در خردادماه سال ۱۳۹۸ هجری شمسی مواجه ساخت.
منبع: سینماپرس
🌝سیمای سینمای بنفش
🌾 عوام فریبی به سبک مدبران فرانسوی!
عجله ویژه دولت یازدهم در ثبت یک اقدام خبرساز در حوزه سینما و فراهم نمودن خوراک تبلیغاتی و ایجاد شرایط مانور رسانه ای اسباب ثبت سریع یک مجموعه ظاهرا علمی را فراهم آورد و این در حالی بود که حضور پُررنگ جریان و طیف فرانسوی در عرصه فرهنگی و سینمایی کشور و به تبع آن حقنه ی ساختارهای فرانسوی بر پیکرهی صنعت سینمای ایران سبب شد تا بر ماهیت التقاطی سیستم های فرهنگی افزوده شده و مجموع عملکرد مدبران بنفش، شرایط فرهنگی کشور را به وادی ولنگاری بکشاند.
به گزارش فرهنگ سدید؛ مدرسه ملی سینمای ایران را میبایست یکی دیگر از اقدامات دولت تدبیر و امید در عرصه فرهنگی و سینمایی کشور قلمداد نمود؛ اقدامی که در همان ابتدای حضور دولت بنفش بر مدیریت سینمایی کشور رقم خورد و در این دوران بود که حجت الله ایوبی به عنوان مدیر پرحاشیهی سازمان سینمایی، با افکار کپی برداری شده خود از سیستم فرهنگی فرانسه، اقدام به تاسیس و راه اندازی این بخش در مجموعه تحت مدیریت خود نمود. اقدامی عجولانه که طرح اولیه آن در آبانماه سال ۱۳۹۲ هجری شمسی و تنها دوماه پس از حضور این مدیر فرهنگی در عرصه سینمایی کشور و آشنایی او با صنعت سینمای ایران مطرح گردید.
ماهیت کپی برداری شده مدرسه ملی سینمای ایران (Iranian National School of Cinema) از نسخههای غربی و بویژه نسخه فرانسوی آن سبب شد تا مراحل مطالعاتی این طرح به سرعت طی گردیده و در فروردین سال ۱۳۹۳ هجری شمسیی، شورای سیاستگذاری و برنامهریزی مدرسه تشکیل شود. شورایی با تمرکز ویژه ریاست سازمان سینمایی تشکیل و پیگیری آن بر عهده مدیر کل دفتر مطالعات، توسعهی دانش و مهارتهای سینمایی گذاشته و به دستور ایشان وظیفه ترجمه و بومی سازی مُدل مدرسه عالی فرانسه (La Fémis) را در ساختار سینمایی کشور عهده دار گردید.
اگر چه بسیاری از کارشناسان فرهنگی و سینمایی کشور در همان بدو تاسیس مدرسه ملی سینمای ایران، نسبت به ماهیت کُپی شده و غیر خلاقانه این مجموعه تذکر داده و بر ضرورت مطالعات دقیق و کارشناسی جهت فهم ضرورتها و نیازهای صنعت سینمای ایران و لحاظ آن در ساختار تشکیلاتی و بالاخص در اساسنامه این مجموعه تاکید ورزیدند؛ لکن متولیان امر بر سیاق معمول و متداول سایر مدبران بنفش، بر این تذکرات وقعی ننهاده و با عجله فراوان ریاست سازمان سینمایی و پشتیبانی ویژه علی جنتی به عنوان وزیر ورقت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به سرعت مراحل تصویب طرح در مرکز رسیدگی به امور مراکز فرهنگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی طی گردید و این گونه بود که نخستین نشست هیئت امنای مدرسه ملی سینمای ایران در ۲۳ دیماه ۱۳۹۳ هجری شمسی تشکیل شد.
اما در این میان، اگر چه ساختار اولیهی مدرسه ملی سینمای ایران، موضوع جدیدی در بر نداشت و همان متون ترجمه شدهای بود که پیش از این و در جلسات شورای سیاستگذاری و برنامهریزی مدرسه تهیه و به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ارایه شده بود و از این جهت بسیاری از کارشناسان بر ناکارآمدی این مجموعه در همان بدو امر تاکید میورزیدند؛ اما انتصاب هیئت امنای مدرسه و ملاحضه ترکیب اعضا موجب شد تا امیدهای حداقلی در باب موفقیت این طرح ضایع شده و عموم صاحب مظران فرهنگی بر ماهیت ابتر و ناکارآمد این مجموعه متذکر شوند.
نخستین جلسه هیات امنای مدرسه ملی سینمای ایران در روز سه شنبه ۲۳ دی ماه ۱۳۹۳ هجری شمسی، در محل تشکیل این مدرسه واقع در ساختمان شماره ۲ سازمان سینمایی واقع در خیابان فاطمی تهران و با حضور حجت الله ایوبی در مقام ریاست سازمان سینمایی کشور و به عنوان رییس هیات امنای این مدرسه تشکیل گردید.
مجید مجیدی، مجتبی راعی، ناصر تقوایی، یونس شکرخواه، لیلا حاتمی، محمد باقر قهرمانی، مجید شیخ انصاری و رمضانعلی حیدری خلیلی (در مقام شخصیت حقوقی و سرپرست وقت بنیاد سینمایی فارابی) نیز هشت عضو دیگر هیات امنای مدرسه ملی سینمای ایران بودند که در حکم عضویت ایشان آمده بود: سینمای پر افتخار ایران به پشتوانه فرهنگ درخشان و دیرپای اسلام و ایران به زبان گویای ریشه دارترین ارزشهای انسانی روزگارمان تبدیل شده است. اینک زمان نهادینه کردن این تجربه گرانسنگ و انتقال آن به نسلهای آینده و به روز رسانی هنر و صنعت سینما با بهره گیری از آزمودههای جهانی فرا رسیده است. مدرسه ملی سینمای ایران با چنین مأموریتی راه اندازی و شما که پیشینهای درخشان در اعتلای هنر هفتم این سرزمین دارید، به موجب این حکم، به سمت عضو هیأت امنای مدرسه ملی سینمای ایران منصوب میشوید. امیدوارم با تدبیرتان این مدرسه به مرکز پویا، روزآمد و درخور نام سینمای بلند آوازه ایران تبدیل شود. این مدرسه میتواند حلقه وصلی بین اهالی سینما و نوید بخش آیندهای پر امید برای اعتلای این هنر و مرکزی برای تولید اندیشههای ناب ریشه دار در فرهنگ اسلامی و ایرانی ب
اشد. موفقیتهای روز افزونتان را در انجام این مأموریت سترگ از خداوند متعال خواستارم.
مبتنی بر اساسنامه مدرسه ملی سینمای ایران، هیات موسس این مدرسه را علی جنتی، حجت الله ایوبی و محمدرضا طالش مجیدی (مجید مجیدی) تشکیل میدادند؛ دو شخصیت نا آشنا و کاملا بیگانه با صنعت سینمای ایران که در ابتکاری مدبرانه و با ضمیمه نمودن یک فعال شناخته شده سینمایی به جمع خود سعی نمودند تا از برای هیات موسس این مجموعه وجاهت و مقبولیت ایجاد نمایند و این در حالی بود که با انتخاب هیأت امنای مدرسه، روح الله حسینی، لیلا حاتمی و سعید پور اسماعیلی به عنوان اعضای هیات مدیره این مجموعه برگزیده شدند. سه شخصیت کاملا مجذوب در سیستم فرهنگی فرانسه که از قابلیت بالایی برای کپی سازی و ترجمه مُدل مدرسه عالی فرانسه (La Fémis) در ساختار سینمایی کشور برخوردار بودند. سه شخصیت که فرای نظر از بررسی شکل حضور ایشان در شرایط نفوذ فرهنگی حال حاضر؛ هر یک به نوعی نمایندگی فرهنگی فرانسه را عهده دار بوده و در این راستا اگر چه حضور سعید پوراسماعیلی به عنوان دانش آموخته انستیتو لومیر (Institut Lumière) که وظیفه ترویج و ارتقاء جنبههای گوناگون فیلمسازی و حفظ آثار سینمای فرانسه را عهده دار میباشد و یا حضور موثر و مدیریت ویژه روح الله حسینی که عضو هیات مدیره انجمن بینالمللی اساتید زبان و ادبیات فرانسه بوده و به عنوان فارغالتحصیل دکترای ادبیات فرانسه از علایق ویژهی فرهنگی برخودار است و در مجموع میتواند به خوبی ماهیت کاملا فرانسوی مدرسه ملی سینمای ایران روشن سازد و ...؛ اما حضور شخصیتی همچون لیلا حاتمی در ترکیب هیات مدیره ابهامات بسیاری را ایجاد نمود و ماهیت حضور این بازیگر سینما که در سال ۱۳۹۱ هجری شمسی، نشان لژیون دونور (Legion of Honour) یا همان نشان ادب و هنر درجه شوالیه را توسط وزیر فرهنگ و ارتباطات فرانسه دریافت نموده بود و ... در ترکیب مدیریت این مدرسه سوال برانگیز گردید.
عجله ویژه دولت یازدهم در ثبت یک اقدام خبرساز در حوزه سینما و فراهم نمودن خوراک تبلیغاتی و ایجاد شرایط مانور رسانهای و ... اسباب ثبت سریع این مجموعه ظاهرا علمی را فراهم آورد و این در حالی بود که حضور پُررنگ جریان و طیف فرانسوی در عرصه فرهنگی و سینمایی کشور و به تبع آن حقنهی ساختارهای فرانسوی بر پیکرهی صنعت سینمای ایران سبب شد تا بر ماهیت التقاطی سیستمهای فرهنگی افزوده شده و مجموع عملکرد مدبران بنفش، شرایط فرهنگی کشور را به وادی ولنگاری بکشاند؛ ولنگاری شدیدی که بخش قابل توجهی از آن در کارنامه کاری علی جنتی در مقام وزیر وقت ارشاد و حجت الله ایوبی به عنوان ریاست سازمان سینمایی کشور ثبت گردید و عرصه فرهنگی جامعه را در دوران مدیریت ایشان با پدیدههای مختلف و بعضا جدیدی روبرو ساخت.
به این ترتیب علی جنتی، حجت الله ایوبی و مجید مجیدی (محمدرضا طالش مجیدی) موسسین این مدرسه بوده و روح الله حسینی به سمت مدیر اجرائی و عضو هیئت مدیره، لیلا حاتمی به سمت عضو هیئت مدیره و سعید پوراسماعیلی نجف آبادی به سمت عضو هیئت مدیره و به مدت ۳ سال انتخاب شدند. همچنین مجید شیخ انصاری به سمت بازرس اصلی و یونس شکرخواه نیز به عنوان بازرسان اصلی و علی البدل انتخاب گردیدند. البته طبق مطالب منتشر شده در رسانههای آن زمان و پیرامون تشکیل اولین جلسه این مجموعه و همچنین صحبتهای حسن نوش آبادی، معاون وقت پارلمانی وزارت ارشاد در گفتگو با خبرگزاری خانه ملت، ناصر تقوایی نیز عضو هیئت مدیره این موسسه میباشد، اما نام وی در آگهی درج شده در روزنامه رسمی کشور به چشم نمیخورد.
همین تعجیل متولیان سینمایی وقت کشور در راه اندازی سریع مدرسه ملی سینمای ایران موجب شد تا در روز ۲۴ اسفند ۱۳۹۳ هجری شمسی، این مدرسه رسما آغاز بهکار نموده و پس از خبرسازی ویژه در زمینه این شروع فعالیت؛ رییس وقت سازمان سینمایی به فکر هیات علمی این مجموعه بیافتد و طی احکام جداگانه ای، تازه اعضای شورای علمی و مدیر اجرایی مدرسه ملی سینمای ایران را منصوب نماید.
در ۳۰ فروردین سال ۱۳۹۴ هجری شمسی، حجت الله ایوبی طی احکام جداگانه ای، منصور ابراهیمی، یونس شکرخواه، رضا میرکریمی، سعید پوراسماعیلی، مجتبی راعی، روحالله حسینی و مجید شیخ انصاری را بهعنوان اعضای شورای علمی مدرسه ملی سینمای ایران منصوب و روحالله حسینی را که هم عضو هیات امنا و هم عضو هیات مدیره این مدرسه بود را بهعنوان مدیر اجرایی و دبیر شورای علمی مدرسه انتخاب نمود و این گونه بود که مدرسه ملی سینمای ایران با حمایت ویژهی ریاست وقت سازمان سینمایی کشور، در ید قدرت این استاد علاقمند به هنر و ادبیات فرانسه قرار گرفت.
چرا ظریف تحریم شد؟
🔹برخی از رفقا مشغول این بحثند که آقای ظریف! دیدی به تو هم رحم نکردند؟ ما #دلواپس همین بودیم.
خیلی ها هم مشغول بحث در این باره که پشت ظریف قرار بگیریم و حمایتش کنیم یا نه ؟ و اگر باید حمایتش کنیم، چطور؟
🔹اما به نظر من ما به این سوال کمتر پرداخته ایم که هدف آمریکا از تحریم ظریف چه بوده؟ تحریم ظریف به شخص او که ضرر مالی نمیزند به تعبیر خودش. بعلاوه ماجرا هم یک دعوای شخصی نیست که بگوییم چون فلان جا موضع گیری تند و روشنی کرد، حالا آنها خواستند حال او را بگیرند.
🔹البته ظریف مدتی است زبان تند و موثرتری پیدا کرده اما دولت آمریکا راهبردش تنبیه آدمها نیست که بخواهد حال او را بگیرد. آنهم حال گیری که روی او ثمری ندارد و آبروی آمریکا را میبرد. پس دلیل تحریم ظریف چیست؟
🔹چرا آمریکا حاضر میشود یک رفتار خلاف معمول را انتخاب کند ؟ این رفتار چه عایدی برای او دارد؟ چرا آمریکا گارد مذاکره اش را خراب میکند و وجهه آزادی طلبانه اش را کنار میگذارد؟
🔹واقعیت آن است که راهبرد آمریکا این است که در ایران تغییر اراده ملی اتفاق بیفتد. فشار اقتصادی اگر به تغییر اراده ملی منجر نشود بی فایده شده. این یعنی بخش عمده ای از ماجرا این است که مردم احساس تحریم و خطر کنند و این یعنی بخش عمده ای از ماجرا، کار رسانه ای است. تحریم بدون تاثیر رسانه ای اش بی فایده است و عادی میشود در ایران. دنیا هم باید تحریمهای آمریکا را جدی بگیرد. شرکتها و دولتها باید این گارد را باور کنند تا اجماع رفتاری در برابر ایران شکل بگیرد.
🔹اتفاقی که افتاده این است که تحریم در ایران هنوز در مردم این تاثیر را نگذاشته. هر چه هم زمان از دست میرود تاثیر تحریمها از این جهت کمتر میشود. زمان به ضرر آمریکا است نه ایران. آمریکا نیاز دارد دست به رفتارهایی بزند که بخش قابل توجهی از مردم ایران دوباره متوجه تحریم شوند. خصوصا کسانی که پایگاه اجتماعی امثال ظریف هستند. اینها باید جدی بودن تحریم را فراموش نکنند.
🔹من واقعه #تحریم_ظریف را در کنار پیشنهاد #پمپیو برای مصاحبه با صدا و سیمای ایران میگذارم و هر دو را برخاسته از یک خاستگاه راهبردی میدانم. هر دو را دست و پا زدنهای نهایی آمریکا میفهمم برای تقویت بال رسانه ای تحریمها و تهدیدها که به یمن صبر مردم ایران در حال بی اثری است.
@ali_mahdiyan
🔶تحلیلی منطقی و قابل تأمل درباره چرایی #تحریم_ظریف
✍🏻 حسین شریعتمداری
🔺تحریم آقای ظریف در فاصله کوتاهی بعد از انتشار خبر آن با انبوهی از اظهارنظرهای داخلی و خارجی روبرو شده است که همچنان نیز ادامه دارد. تقریبا در تمامی این اظهار نظرها، از اقدام ترامپ با عناوینی نظیر نسنجیده، احمقانه، دور از عرف دیپلماتیک و... یاد شده است که قابل انکار نبوده و پذیرفتنی است. اما این سکه روی دیگری نیز دارد که نباید از آن غفلت کرده و نادیده گرفته شود. روی دیگر این ماجرا که درسآموز و عبرتانگیز است اینکه تحریم آقای ظریف نشان داد دولت محترم طی ۶ سال گذشته در اعتماد به آمریکا و گره زدن همه مسائل -حتی آب خوردن مردم- به مذاکرات هستهای، به بیراهه رفته است و علیرغم توصیهها و هشدارهای پیدرپی صاحبنظران، سراب را آب پنداشته و با این خطای بزرگ بسیاری از امکانات و ظرفیتهای کشور برباد رفته است! به بیان دیگر، تحریم آقای ظریف خط بطلان پُررنگی است که بر مواضع چند سال گذشته دولت کشیده شده است.
🔺 نیم نگاهی به ۶ سال گذشته بیندازید! چه میبینید؟! امتیازات فراوانی که دادهایم! و یک مشت وعده نسیه که گرفتهایم! با این حساب، دولتی که اینهمه امتیاز نقد داده و در مقابل فقط وعده نسیه گرفته است نباید با مخالفت آمریکا روبرو شود تا آنجا که وزیر امور خارجه ایران که مقام ارشد مذاکرات مورد اشاره بوده است نیز تحریم شود! باید توجه داشت که ترامپ بارها اعلام کرده است خواهان ادامه مذاکرات با ایران است و یکی از انگیزههای رسما اعلام شده خود برای خروج از برجام را وادار کردن ایران به مذاکره اعلام کرده بود و تاکنون برای تحقق این خواسته خود به چندین و چند میانجی ریز و درشت متوسل شده است، بنابراین نباید آقای ظریف را که مقام ارشد مذاکرهکننده بوده است، تحریم کند! اما چرا ایشان را تحریم میکند؟! درباره این اقدام ترامپ اگرچه احتمالات متعددی هست ولی از آن میان، سه احتمال قویتر از سایر احتمالات به نظر میرسد، بخوانید!
۱- بعد از تاکید رهبر معظم انقلاب که مذاکره با آمریکا را «سم» و اکیدا ممنوع اعلام کرده بودند، این باب برای همیشه بسته شده است. از این روی، وقتی قرار بر مذاکره نباشد، چرا آمریکا برای حفظ حیثیت سیاسی و ترمیم آبروی از دست رفته خود پیشدستی نکرده و آقای ظریف را تحریم نکند؟! اهمیت آقای ظریف برای آمریکا حضور ایشان در مذاکرات بوده است بنابراین، وقتی مذاکرهای در میان نباشد با عرض پوزش باید گفت دیگر حفظ جایگاه ایشان برای آمریکا ضرورتی ندارد!
۲- بعید نیست که تحریم آقای ظریف با این انگیزه صورت گرفته باشد که دولت را به سوی مذاکره با اروپا ترغیب کند! و از آنجا که تروئیکای اروپا بارها به صراحت اعلام کرده است که در برخورد با ایران با آمریکا اختلاف راهبردی ندارد، چنانچه تحریم آقای ظریف با انگیزه یاد شده صورت گرفته باشد رویکرد دولت به اروپا، افتادن در چاه عمیقی است که آمریکا و اروپا متحدا پیش پای ایران اسلامی حفر کردهاند!
۳- این احتمال نیز قابل اشاره است که با توجه نقش دولت در تحمیل- البته ناخواسته- فاجعه برجام به ملت و نظام، آمریکا با تحریم آقای ظریف که مذاکرهکننده ارشد کشورمان بوده است، به گونهای غیرمستقیم و با بهرهگیری از ترفند «تظاهر به مخالفت» در پی آن باشد که برجام را به زیان آمریکا و به نفع ایران جا بزند و از این طریق زمینهای برای ادامه روند قبلی دولت فراهم آورده و برجامهای ۲ و ۳ و... را نیز در پوشش کنوانسیون پالرمو، FATF ، CFT و... به ایران اسلامی تحمیل کند!
و بالاخره آنچه به وضوح دیده میشود بطلان راهی است که دولت محترم طی ۶ سال گذشته در اعتماد به آمریکا و اروپا و گره زدن مسائل اصلی کشور به مذاکرات و برجام بدفرجام پیموده است و سند گویایی بر ضرورت تغییر ریل دولت از خارج به داخل است.
👌این اتفاق واقعی است
علی اصغر کاویانی
• شنبه 13 آبان، شب، حوالی ساعت 23، خارجی:
پیاده از دفتر روزنامه میآیم سمت میدان جانبازان (فلکه صفاییه). خیابان شلوغ است و فروشگاههای لباس همچنان باز. به دکه روزنامه فروشی بعد از بانک صادرات که میرسم، دارد بساط مجلات را در کیسهای سفید میپیچد. میدان صفاییه ولی پر ازدحامتر است: از طرفی مغازه های اغذیه فروشی و فستفودها توی نور لامپها میدرخشند و از سویی دیگر، نگاه جمعیت به آن سمت میدان است؛ ورودی کوچه درمانگاه مصلی. از همان دور، شلوغی غیرعادی، چشم را میزند. عرض خیابان را با احتیاط و از میان ماشینها طی میکنم و نرسیده، صدای رانندهها را میشنوم که دنبال مشتریاند. مثل همیشه جنب پل، تاکسیها و سواریهای متعدد، بدون رعایت نظم و آیینی، دنبال شکار مسافرند؛ و اغلب پردیسانی.
• شنبه 13 آبان، شب، حوالی ساعت 23:15، داخلی:
وقتی میبینم تاکسی، به قول رانندهاش، فقط نیاز به یک مسافر دارد، بیتوجه به خانمی که چسبیده به درِ بازِ جلو ایستاده، مینشینم توی ماشین؛ نفر سوم، چسبیده به در سمت راست. کنار جوانی که نگاه از زن برنمیدارد و زیر لب چیزی میگوید که متوجه نمیشودم. مسافری که به درِ سمت چپ چسبیده، بلند میگوید: پر شد دیگه. بیا بریم.
ناگهان صدای جیغ زن، حواسم را پرت میکند. زن فریاد میکشد و بیمهابا فحش میدهد؛ از آن فحشهایی که آقایان هم اگر بدهند، میگوییم خیلی زشت است؛ همان مادر و خواهر و زن و ... . میگویم پیش خودم، شاید این همان قصه تکراری زنی باشد که منتظر ماشین است و پیشنهاد زشتی از طرف یک راننده تاکسی یا یک عابر، او را از کوره درونش به بیرون میکشد؛ همان زنانی که گفتن و گفتنها دربارهشان از حوصله همه خارج شده است؛ جز این جمله: مگه خودتون ناموس ندارین؟
وقتی باورم میشود کسی که فحش میدهد، خودش یک زن است، آن هم یک زن چادری و حجاب گرفته، چشمان پرسشگرم را میگردانم سمت انبوهی از مردها، از رانندههای پیاده شده گرفته تا مسافرها و پیادههای تماشاچی. مردی جوان با قدی متوسط و شلوار جین رنگپریده، موبایلش را توی دست جابهجا میکند و از راننده میخواهد آن زن را سوار نکند. نمیدانم چرا راننده اینقدر از آن مرد جوان حساب میبرد. زن بُراق میشود سمت مرد و انگار یکی- دو ضربه هم میزند به او. فحش مردانهای میدهد و فریاد میکشد: به من میگه معتاد.
حالا دیگر ما سه نفر که توی تاکسی نشستهایم هم توی چشم هستیم. راننده حرکت نمیکند. زن میآید سمت درِ جلو که شاید میخواهد بنشیند توی تاکسی. مرد جوان اما مانع میشود. زن چادرش را میاندازد و به سمت مرد جوان حمله میکند. جمعیت هم شوکه شدهاند و هم عدهای پنهانی میخندند.
• شنبه 13 آبان، شب، حوالی ساعت 23:25، خارجی:
از ماشین پیاده میشوم. راننده از من میخواهد برگردم داخل، ولی من دیگر نگاهش نمیکنم. کسی متوجه پیاده شدن من نشد انگار. چادر زن افتاده است بین جمعیت. از طرفی میروم تا آن را لگد نکنم. نگاه جمعیت به آنطرفهاست؛ جایی که هنوز صدای جیغ زن میآید که دنبال مرد جوان است که فرار کرده از دست زن. دلم میخواهد فکر کنم کاش یک مرد با این زن بود یا حتی کاش یک مأمور مرد اینجا بود؛ حالا مرد هم اگر نبود، نبود؛ فقط مأمور کاش بود. نیست.
اولین پراید سفید که میآید سمت پل، اشاره میکنم «پردیسان». میایستد.
• شنبه 13 آبان، شب، حوالی ساعت 23:27، داخلی:
مینشینم صندلی جلو. بوی تند ادکلن، نفسم را بند میآورد. سلام میکنم. رانند جوابم را که میدهد، بوی متعفن سیگار(شاید) مینشیند روی لباسم. میپرسد: چه خبره اینجا؟
جواب میدهم: اگه ارزشش رو داشت، میگفتم. بیزحمت راه بیفتیم.
راننده چند بار بلند میگوید پردیسان تا شاید کسی سوار شود؛ جمعیت اما همه حواسشان دنبال آن زن است. صدای فحش یا جیغ نمیآید. چادر سیاه روی آسفالت، زیر پای جمعیت است. هیچ مأموری نیامد. کسی سوار نمیشود. راننده گاز میدهد. از توی آینه که نگاه میکنم، ازدحام عجیبی شده است. راننده میگوید: واقعا که ارزشش رو ندارن.
• فردا، یکشنبه(روز فرهنگ عمومی) و پشت میز کار:
بدون هیچ کم یا اضافهای مینویسم: یادداشتی برای روز فرهنگ عمومی.
👈 کلاس درس یا سوپری محل
علی اصغر کاویانی
شاید تا چند سال پیش از این، کسی باور نمی کرد درس خواندن و تحصیل در پایههای اولیه در سطح مدرسه، آن هم مدارس دولتی تا این حد بغرنج و اسباب ایجاد مشکلات عدیده برای خانواده ها شود. حرف ما بر سر کلاسهای درسیِ خارج از سیستم آموزشی نیست و یا حتی خرید کتاب های کمک درسی؛ بلکه موضوع این است که کلاس درس و کتابهای درسیای که در برخی مدارس به دانش آموزان معرفی می شود، گاهی با اما و اگرهای بسیاری همراه است:
آن معلمی که کتابی مثل زیست شناسی یا ریاضیات و یا ادبیات عربی را درس میدهد، وقتی در کلاس درس خود به دانش آموزان پیشنهاد می کند فلان کتاب را حتما تهیه کنید که قیمت آن فلان مبلغ است و بهمان کتاب را باید بخرید که قیمت آن چنان مبلغی است، علاوه بر این که اضطراب و نگرانی را در بین دانش آموزان ایجاد می کند، موجی از سؤالهای بی جواب را در اذهان خانواده ها بر می انگیزد؛ اول این که چرا کتاب های درسیای که از طرف وزارت متبوع معرفی میشوند، چرا کامل نیستند و دوم، تکلیف کسانی که توان پرداخت آن پول ها را ندارند، چه می شود. همچنین در این میان، دانش آموزانی که همین ابتدای سال، مأیوس و سرخورده می شوند، چه آینده ای را در پیش روی خود تصویر خواهند کرد؟
آیا واقعاً کتاب هایی که آموزش و پرورش برای پایه های درسی مختلف آماده و توزیع کرده، جوابگوی مطالبات علمی دانش آموزان نیست؟ اگر جواب مثبت است، چرا همان بدو امر، منابع مناسب و ضروری را در نظر نمی گیرند تا اولا معلمها را با معضل نامطلوب بودن کتاب درسی رو به رو نسازند و نیز، دانش آموزان را دچار سردرگمی نکنند؟ اگر هم منابع مورد بحث ما کافی و پاسخگوست، پس تکلیف معلمانی که شاید دور از چشم مدیران، همین ابتدای سال، سمپاشی میکنند و خود، نقش دلال کتاب را بازی می کنند، چیست؟
حرف اینجاست که این دسته از معلمان، ضمن اینکه واسطهگری میکنند و ابراز میدارند «چون ما سهمیه داریم، کتابها را با تخفیف فلان درصد به ما میدهند»، نه تنها مدرسه و کلاس درس را محل خرید و فروش کالا می کنند، بلکه دانش آموزانی که نمی توانند یا نمی خواهند برای آن کتاب پولی بپردازند، خود را مغبون یا شاید مأیوس مییابند.
پر واضح است که این دسته از معلمان اگر در آینده با پرسش درسی دانش آموزان مواجه شوند، حتما یافتن پاسخ را به کتابهایی منوط میکنند که همان کتابی است که از جانب وزارت معرفی نشده است. و بعد... گروهی از دانش آموزان می مانند و خانوادههایی پر از سؤال که آیا قرار است در آن رقابت نهایی (کنکور) کتاب درسی موجود را بخوانند یا کتابهایی که معلمها با ایفای نقش دلالی شان در مدرسه و کلاس درس، آن را فروختهاند.
✍️در خدمت و خیانت ویراستاران
سالهایی که ویرایش میکردم، یکی از مسئلهها برای من همیشه این بود که آیا ویراستار حق دارد ادبیات و رنگوبوی نوشتهای را تغییر بدهد؟ مثلاً اگر ادبیات نویسندهای، تهاجمی و بیرون از نزاکت و منطق علمی بود، ویراستار حق یا وظیفه دارد سخن او را نرم و مؤدبانه کند؟ یا چنین تصرفاتی، هم بیرون از مسئولیتهای ویراستار است و هم نوعی کتمان واقعیت و ماهیت نویسنده؟ رضا بابایی
گاهی عبارت یا کلمهای، نیازی به ویرایش متعارف ندارد؛ اما تند و تیز است یا خلاف ادب گفتوگو. مثلا کسی در مقالهای نوشته بود: «کسانی که ابن سینا را در زندگی شخصیاش، متهم به لاابالیگری میکنند، نادانی و بیمبالاتی خود را نشان میدهند.» این جمله، به لحاظ لفظی و زبان نوشتاری، هیچ مشکلی ندارد؛ اما ممکن است ویراستار احساس کند که باید نرمتر و علمیتر از این سخن گفت و مثلا نوشت: «کسانی که ابن سینا را در زندگی شخصیاش، متهم به لاابالیگری میکنند، شاید اطلاع چندانی از تاریخ و زندگانی او ندارند.» نویسندهای هم نوشته بود: «اگر کسی بگوید حافظ، اهل میخواری و شاهدبازی بوده است، بدانید که دنبال شریک جرم برای زشتکاریهای خود است.» جملۀ او را اینگونه تغییر دادم: «برخی از کسانی که حافظ را میخواره و شاهدباز میدانند، گویا در پی شریک جرم برای رفتارهای ناپسند خود هستند.» تقریبا یقین داشتم که نویسندۀ این متن، این تغییر را میپسندد و حتی تحسین میکند؛ اما جمله را به حال اول برگرداندم، تا خواننده زوایای پنهان در ذهن نویسنده را هم ببیند. نویسندۀ دیگری نوشته بود: «شیخ مفید با حمله به برخی آرای شیخ صدوق، خدمت بزرگی به جهان تشیع کرد.» خواستم به جای عبارت «حمله به»،» کلمۀ «نقد» را بگذارم، اما دیدم این تغییر من باعث میشود که خواننده درنیابد که نویسندۀ این متن، «نقد» را «حمله» میداند، و این حق خواننده است که بداند با چه نوع نویسندهای روبهرو است.
بسیاری از نویسندگان نیز، دوست دارند به جای کلمههای «اشکال»، «نقد»، «پرسش»، «مسئله»، «استدلال»، «دیدگاه» و مانند آن، اگر از سوی مخالفان فکری آنان باشد، از تعبیر «شبهه» استفاده کنند؛ مثلا مینویسند: «هیچ شکی در حدوث عالم نیست؛ اگرچه اهل فلسفه شبهاتی مطرح کردهاند.» یا مینویسند: «در مخالفت با قلمرو حداکثری دین، روشنفکران بر چند شبهه اصرار میورزند و ما در اینجا به یکیک آنها پاسخ میدهیم.» استفاده از كلمۀ «شبهه» برای مفاهیمی مانند نقد و پرسش و استدلال مخالف، ریشه در جهانبینی و فضای ذهنی نویسنده دارد و جایگزینی آن با کلمات دیگر، ابتذال فکری او را از چشم خواننده پنهان میکند. نویسندهای که نظریهپردازی دیگران را شبههپراکنی دشمنان میخواند، بهترین شناخت را از خود در اختیار خواننده میگذارد و ویراستار حق ندارد با ویرایش و تغییر کلمات کلیدی متن، خواننده را از این شناخت عمیق محروم کند؛ بهویژه آنکه تغییر کلمۀ «شبهه» به «نقد» یا «استدلال»، متن را به لحاظ ويرايشی، بهتر نمیكند.
به هر حال، الان به این نتیجه رسیدهام که ویراستار حق ندارد ادبیات و ایدئولوژی متن را تغییر بدهد؛ مگر اینکه نویسندۀ متن از او بهجد خواسته باشد که این کار را هم بکند.