عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
✍ #مصاحبه_باخانواده_شهیدان_محمدی 🌼قرارمان را شخص ثالثی هماهنگ کرده بود و اولین بار بود که راهی خانه
🦋آقا نمیتواند خانه ما بیاید اما ما دیدار رفته ایم🦋
🕊پدر شهیدان محمدی، بعد از تعریف خاطرات شیرین #حاجت^روا شدن مردم در همان #اتاق بالای خانه، دوباره پلهها را یکی یکی پایین میآید و ما را پیش #مادرمهربان_شهدا میبرد❤️ مادری که روزهای متمادی #جاده_کربلا تا ایران را با فرزندان خردسال و بهخصوص« #سید صاحب» که در شکم داشته به سوی ایران طی کرده و هنوز در حال #لعن_کردن صدام است که همه چیز زندگی شان را از او گرفت💔
🕊پدر شهیدان، سریع درب کمد خانه را باز میکند و یک #قرآن را بیرون میآورد و به سرعت میبوسد و میگوید: این قرآن #هدیه_رهبری است به خانواده ما و مربوط به سال 91است😍? (تا آخرین لحظه ای که در خانه بودیم، قرآن در دست پدر شهیدان محمدی است و دائم به این هدیه ابراز علاقه می کند)💞
🕊وقتی از آقای محمدی، می پرسیم که در میان این همه مهمان و مسئول که خانهتان آمدهاند، آیا آقا هم تشریف آوردهاند، سریع میگوید: خانه ما جای خوبی نیست. چون کوچه تنگ و کنار خیابان اصلی و شلوغ است و امنیت ندارد که آقا تشریف بیاورند!😔 اما من، مادر شهیدان و دختران و پسرم به دیدار آقا رفتهایم و از نزدیک آقا را زیارت کرده ایم😍❤️
🦋سید صاحب را باردار بودم که از عراق بیرونمان کردند🦋
🕊پدر و مادر شهیدان محمدی، دختر عمو و پسر عمو و از سادات بابلی مازندران هستند، اما آقای محمدی، از بچگی با خانوادهاش در #کربلا زندگی کرده و بعد دختر عمویش را عقد کرده و با خود به کربلا برده است.
مادر شهیدان که مهربانی از صورتش می بارد❤️میگوید: 4 تا بچه داشتم و «سید صاحب» را هم باردار بودم که ما را از عراق بیرون کردند و همان موقع آقای محمدی آمده بود ایران و هیچ خبری از ما نداشت و من به همراه مادر شوهر و تعدادی از اقوام به سختی راهی ایران شدیم. در طول راه مصیبتهای زیادی بر سر ما آمد و فقط #قرآنی که همراه داشتم ما را نجات داد. تمام مسیر اجازه ندادم کسی متوجه بشود من باردار هستم😔و بعد از حدود دو هفته ما به #تهران آمدیم و اقوام برای ما این خانه را گرفتند تا در آن زندگی کنیم.همه زندگی ما در کربلا بود و حتی نتوانستیم سر سوزنی از وسایلمان را بیاوریم.
🦋خادم زائران کربلا بودیم🦋
🕊پدر شهیدان محمدی، میگوید: در کربلا مغازه داشته و کارش قاب سازی بوده و عمده وقتش را صرف خدمت به زائران امام حسین (ع) می کرده است.
او هنوز هم میگوید: این کار افتخار من بود✋❤️ و هنوز هم برای مراسمهای مذهبی از مردم پذیرایی میکنم. میگوید: نمیخواستیم به ایران بیائیم، صدام ما را بیرون کرد😔
🦋از سید صاحب فقط دو تا پا در بهشت زهرا(س) است🦋
🕊پدر شهیدان محمدی، میگوید: وقتی خبر شهادت بچه ها را آرودند، یکی یکی اطلاع دادند. #اولی را گفتم در راه اسلام بوده است ناراحت نیستم! و وقتی گفتند « #سیدمهدی» مجروح شده است، گفتم؛ بگویید #شهید شده است! مکث کردند، گفتم، اشکالی ندارد برای اسلام بوده ناراحت نیستم! چون پیکر « #سیدصاحب» و همراهانش در کوشک منفجر شده بود.امروز در همان کوشک برایشان بارگاه ساخته اند و در ضمن از پیکر سید صاحب فقط دو تا پا آورده اند که در کنار مزار برادرش «سید مهدی» دفن شده است💔
🦋خانم «احمدی نژاد» در خانه ما حاجت روا شد🦋
🕊مادر شهیدان میگوید: چند سال قبل روز شهادت حضرت ام البنین (س)، خانم آقای #احمدی_نژاد به همراه خانم #مجتهدزاده و چند نفر دیگر به منزل ما آمدند و رفتند در اتاق شهدا #نماز مغرب و عشایشان را خواندند. گفتم اگر کسی #تردید کند حاجت نمی گیرد. و بعد از چند دقیقه آقای احمدی نژاد به خانمش زنگ زد و دیدم خانم خوشحال شدند و گفتند حاجت را گرفتم!😍❤️
🦋سید صاحب 15 ساله بود که «نماز شب» میخواند🦋
🕊مادر شهدا میگوید: سید صاحب دوست نداشت کسی بداند که « #نمازشب» میخواند اما من فهمیده بودم. ما آن موقع طبقه بالا زندگی میکردیم و آنجا آب نداشتیم. یک شب دیدم در اتاق باز است و سید صاحب بیدار شد و از اتاق بیرون رفت. اجازه ندادم متوجه شود که من بیدارم. اما حواسم بود دقت کردم ببینم سید صاحب چه کار می کند. دیدم در حال خواندن #نمازشب است. سید مهدی هم همینطور بود. این دو برادر در همان اتاق همیشه #نمازشب میخواندند❤️
#منبع: ماهنامه شهدای اسلام
@yadeShohadaa