میخاستم از عنایت شهید روح الله قربانی براتون بگم ،تابستون امسال کلاس خوشنویسی میرفتم اما هر جلسه که استاد خطمون ،تمرین ها رو چک میکرد ،به من میگفت :خطت اصلا خوب نیست من از شما توقع بیشتری دارم وهمیشه جلوی هم کلاسیها واستادمون خجالت زده میشدم 😢
تا اینکه جلسه پنجم یا ششم بود منتظر بودم نوبت من بشه که استاد تمرینهام رو نگاه کنه یادم از شهید روح الله قربانی افتاد که ایشون خوشنویسی کار میکردند،یهو خطاب به ایشون توی دلم گفتم :شهید روح الله میدونم و مطمئنم شهدا زنده اند تو رو خدا یک کاری کن امروز آبروم پیش استاد وهمکلاسیهام نره ...
نوبت من شد توی دلم هول ولا بود تا اینکه استادمون یهو گفت :آفرین باریکلا چه خوب نوشتی اینهمه پیشرفت چطوری ممکنه☺️امیدوارم کردی ...
استاد نمیدونست که من کاری نکردم فقط معجزه شهید روح الله قربانی بود که دستم رو گرفت در ضمن امتحان پایان ترمم نمره کامل رو گرفتم😭
#عنایت_شهیدروح_الله_قربانی🌹
#کاربرکانال_توسل_به_امام_زمان_وشهدا 🌷
❄️ @yadeShohadaa
🕊شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را اداکرد
#معجزه
#شهید_سید_مرتضی_دادگر
🕊می گفت: اهل تهران بودم و پدرم از تجار بازار تهران....
علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهدا، حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم💔
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم...
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندیم... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین.. تا اینکه👇👇
تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم😔
با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم #شلمچه شدیم....
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد... #شهیدسیدمرتضی دادگر🌹 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من...
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم...
قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند...
با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم💔
"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفتم و گریه کردم😭😭
دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید😔
وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی در خانه را زده و خود را #پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم... هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.. به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم؟ 😳
وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد...
جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
همسرم هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود... خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود... به خدا خودش بود😭😭😭گیج گیج بودم... مات مات...
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.. مثل دیوانه ها شده بودم😭. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.. می پرسیدم: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟
نمی دانستم در مقابل جواب های #مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم... #شهیدسیدمرتضی_دادگر... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار ازحال رفتم...
#شهداگاهی_نگاهی_دعایی😭😭 😭
@yadeShohadaa
اسامی انتخاب شدگان قرعه زیارت نیابتی بنیت چهارده معصوم در کانال اصلی👇👇
@yadeShohada313
اعلام شد زیارت همگی قبول🌷
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
🕊رفاقت باشهدا 🕊یادشهدا را صلوات 🌷 @yadeShohadaa
#عنایت_شهدا
#شهیدحسین_خرازی
✅ویس_صوتی رفاقت باشهدا
سلام☀️ من ماه رمضان سال پیش یه صوت درمورد نحوه رفاقت باشهدا گزاشته بودم تا اینکه یکی دوستان اومد برام اینو گفت:👇👇
✍سلام من اون صوتی فرستاده بودین وگوش کردم و رفتم اینترنت دنبال یه دوست شهید بگردم هرچی نگاه میکردم نمیتونستم انتخاب کنم نمیدونم چرا اما توحس نبودم 😔تااینکه سر سفره سحری پسرکوچیکم پوشه نقاشی مدرسه شو اورد باباش نقاشیاشو ببینه درحال ورق زدن چشمم خورد به عکسی که به عنوان شهید چسبونده بود رو پوشش🥀 ازش پرسیدم این کیه؟ گفت نمیدونم وقتی از پوشه جداش. کردم دیدم پایینش نوشته #شهیدحاج_حسین_خرازی..
خیلی حالم منقلب شد💔 اونجابود که واقعا پی بردم شهدا زنده هستن👌🥀 وبه اعمال ورفتارمون ناظر واینکه ما یه قدم برداریم اونا به ما جواب میدن ومن این شهید عزیز رو به عنوان دوست شهیدم انتخاب کردم😍 وامیدوارم برکته ورمحمت به وجود این شهید تو زندگیم بیشتر وارد بشه....
نثار روح شهدا صلوات🕊
@yadeShohadaa
#عنایت_شهیدحسن_باقری
#کاربرکانال_توسل_به_امام_زمان_وشهدا🌹
درموردخاطره #راهیان_نور همین امسال که ما رفتیم وقتی راهی شدیم برنامه ای واسه مکان نداشتیم که شب کجابمونیم و نزدیک غروب رسیدیم دوکوهه نمازمون روخوندبم کمی استراحت کردیم بعدتصمیم گرفتیم بریم ازخادمها بپرسیم که ما جابرای خواب نداریم گفتند برید پادگانی هست به اسم فاطمه الزهرا دقیق نمیدونم کجاس که بگم، خلاصه راه افتادیم هرچه رفتیم پرسیدم هرکی یه راهی میگفت تااینکه جای رسیدیم پادگانی بود به اسم #شهیدحسن_باقری ماتاحالااونجانرفته بودیم قرار هم نبود بریم اونجا چون اونجا هم اسکان داشتن مانمیدونیم..
اقامون رفت سوال کنه که خادم اونجا گفت اینجا واسه خانوادها محل خواب هست بیاین، هماهنگ کردن ما رفتیم داخل خلاصه رسیدیم به محلی که گفتند، دخترم گفت ای کاش شام میدادن بهمون حالاماغذاداشتیم دیدم که یکی ازخادمها 4تاغذااورداقامون گفت ماغذاداریم ولی ایشون دادن گفتن مهمان #شهدا هستیم ما مونده بودیم 💔😔خلاصه کنم رفتیم واسه خوابیدن تو قسمت خانمهاگفتن شماتوگروه شهیدحسن باقری هستین؟؟ ماهم خبری نداشتیم گفتم نه ما مستقل اومدیم تنهاییم. صبح فهمیدیم که اینجاگروهی که اومدن به اسم شهیدحسن باقری هست و یه برنامه 5روزه دارن بعضی مناطق رو باهم میرن صبح که شد اقامون گفتن ما بریم. اما من گفتم بمونیم ببینم چی هست قبول میکنن ماهم بریم اخه تنها بودیم خلاصه اقامون با مسئول گروه صبحت کردن وما هم باهاشون همراه شدیم خیلی خوب بود که #شهیدحسن_باقری مارو #دعوت کرده بودند اخه هیچ برنامه ای نداشتیم اونجا بریم وتوگروه ایشون باشیم.
خداروشکرانشاالله که عمری باشه بازم بطلبند و بازهم بریم یادم رفت بگم که اون موقع که تازه راه افتادیم به شهداگفتیم خودتون ماروببرین ما تنها هستیم آخه سال قبل رفتیم راوی نبود وهرجامیرفتیم برنامه ای نبود ولی امسال روزی مون اینطوری شد ❤️
@yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#عنایت_شهیدحسن_باقری #کاربرکانال_توسل_به_امام_زمان_وشهدا🌹 درموردخاطره #راهیان_نور همین امسال که ما
الحق که شهدا #دعوت کننده هستند وشرکت در محافل شهدا بدون شک بدون دعوت نیست پس خوش به سعادت همه شما عزیزان🌹
💠عنایت #شهیدابراهیم_هادی شامل حال دوست گلمون شد😍✌️🏼
الحمدالله🌷
#کاربرکانال_عنایات_شهدا_وامام_زمان🌹
@yadeShohadaa
💠کرامتی از یک شهید غواص؛
👇شهیدی که با قبر خالی بیماری را شفا داد
😭خانمی که گریه میکرد گفت: فرزند مریضی دارم که از ناحیه دو پا فلج بود. دوا و درمانهای ما نتیجه نداد و از سلامتیاش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که جوانی به سراغش آمده...
👈پدر شهید حسینعلی بالویی نقل می کند که روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار شهدای بهشهر رفته بودم. دیدم زن و شوهری بر سر مزار پسرم نشستهاند و به شدت گریه میکنند. رفتم نزدیک قبر و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این سنگ قبر پسر من است اما در این قبر شهیدی نیست که شما اینقدر برایش گریه میکنید. پسر من مفقود الجسد است. در ضمن من اصلا شما را نمیشناسم. از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند.
خانمی که گریه میکرد در جواب من گفت: فرزند مریضی دارم که از ناحیه دو پا فلج بود. دوا و درمانهای ما نتیجه نداد و از سلامتیاش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که جوانی به سراغش آمده است و به او میگوید که از جایش بلند شود. پسرم در پاسخ جوان میگوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم. جوان میگوید برخیز تو شفا یافتهای! من شهید بالویی از مازندران هستم. فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود.
من تمام گلزار شهدای شهرهای مازندران را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم. تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر (اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر شهید میگفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم زنده حقیقی است و براستی شهدا صاحب حیات طیبهاند
#عنایت_شهیدحسینعلی_بالویی
@yadeShohadaa
#حاجت_روایی
🕊شهدا خیلی مهربونند...
🌷سال پیش یه گروه شهدایی داشتیم یه شب یکی از اعضای گروه گفت میشه لیست شهدای امشب که صلوات هست نیت شفای دوستم که در #کما هست باشه؟
گفتم چشم انشاالله لبخندشهدا شامل حالشون بشه😊
گزشت بعداز چند شب، اومد و گفت....
#شهداگاهی_نگاهی
🌷 @yadeShohadaa
#عنایت_شهدا🕊🌷
الحق که شهدا حواسشون به همه چیز هست...
@yadeShohadaa
سلام من مشکلی برام پیش اومد که کلا ناامیدی اومد سراغم و ازدین زده شدم اما نمیدونم چیشد عضو گروه ختم شهدایی شدم که اونجا بحث رفاقت باشهدا بود وتوسل به شهدا...
خب به دلم افتاد منم توختم توسل به شهدا شرکت کنم نمیدونم چیشد ارامش عجیبی به قلبم سرازیر شد😭😭انگار شهدا به قلب شکسته ام💔 دست کشیدن خجالت کشیدم از شهدا...
همون تلنگر باعث شد منی که چادری نبودم چادری بشم
منی که نماز وقرانم رو کنار گزاشته بودم دوباره نمازام اول وقت شد😍☺️ یجورایی باعنایات شهدا متولد شدم
انشاالله پیرو راه وخون شهدا باشیم..✌️🏼
🗯سال پیش #گروه_ختم_قران وصلوات داشتم اینم دخترخانوم گلی که #عنایت_شهدا شامل حالشون شد😊🕊
🌟 @yadeShohadaa
سلام فرمودید ازعنایات شهدا بنویسیم من مدتیه وقتی که مجلس روضه یا زیارت میرم به برادرهای گل شهیدم میگم خوب شما الان خیلی دلتون میخواست که توی این مجالس بودین یاعلی امروز به نیابت از شما میرم چشمام مال شما هر چه قدر دلتون میخواد باچشمای من گریه کنید ولی شماهم سلام منو به تمام اهل بیت علیهم السلام برسونیدوخدا را شاهد میگیرم که باوجود خشکی چشمی که دارم تا روضه خوان شروع میکنه دیگه چشمای من آروم نمیگیره میگم تا دلتون میخواد گریه کنید اونطور که اگر بودید اشک میریختید بخدا حتی گاهی فکر میکنم وقتی شهدا گریه می کنند طعم اشکام فرق میکنه پنج شنبه گذشته حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بودم حاجتی داشتم که صدقه ی سر بی بی حاجتمو گرفتم ،دوشنبه رفتم برای پابوسی وتشکر تصویر چهره نورانی شهید ایمانی رو دیدم باهم رفتیم زیارت قم بودیم ولی بعدش رفتیم مدینه و حضرت مادر و....وخدامیدونه که چه حال خوشی بود 😭😭😭😭بهترین دعاهای عالم درحق شما وتمام شیعیان ومحبین آقا مستجاب
#اشک_به_نیابت_ازشهدا
#عنایت_شهدا🥀✌️
@yadeShohadaa
______
رفیق هرشب که میری #هیئت به نیابت از یک #شهید برو..
#حاجتروایی
#شهیدابراهیم_هادی
#شهیدسعیدسامانلو
مامانم هروقت کارش گیر میکنه یه سفره ختم صلوات میزاره کاهای غیرممکنش حل میشه اما این بار هرکارکرد نشد..
دلش خیلی شکسته بود💔
ابجیم ۱۴سالشه وپاش ناجور اوضاعش خراب بود جوری که اگ دوباره عمل میشد تااخر عمرش ممکن بود فلج بشه😔
دکترش گفته بود برید دوباره عکس بگیرید باعکس برید بیمارستان بستری بشید تا دوباره عمل بشه اما این عمل خیلی خطرناکه ...
همینکه خواهر رفته بود اتاق عکس برداری مامانم بمن زنگ زد وگریه میکرد منم بهش گفتم ختم صلوات هدیه ب این دوشهید کنه و نذر کنه..
فرداش ک جواب عکس اومد که پاش سالم سالمه واحتیاجی ب عمل نداره😍دکترا هنگ کرده بودند که چه اتفاقی افتاده
و فرداشم مامانم فک کنم نارنگی خیرات کردن...
☔️ @yadeShohadaa
#معجزات_شهدا
#شهیدابراهیم_هادی
🦋 من سال گذشته خیلی اتفاقی باکتاب زندگی شهیدابراهیم هادی اشنا شدم قبل ازخواندن این کتاب واشنایی ام باشهیدهادی هیچ شناخت ویافکری راجب شهدا نداشتم زندگی وشخصیت ایشون خیلی برام جالب بود ودرکتاب چند روایت بودکه مردم از متوسل شدن شون به این شهید وحاجت گرفتنشون گفته بودند من اصلا تاقبل ازین نمیدونستم ک شهدا هم حاجت میدن خلاصه ...
کمی بعد تو همون تابستون شب جمعه وانت همسرمو با کلی جنس غرفمون که پشت اش بود و واقعا ماشین ولباسا کل سرمایه زندگی مابود دزد برد...
وای چه حالی بود فقط خدا میدونه که مردیم وزنده شدیم زنگ زدیم پلیس اومد و پلیسا گفتن شاید ماشین چون قدیمیه چندماه دیگه پیدا بشه اما قید جنساشو صد درصد بزنید...
همه احتمالات برای زندگی ما بدترین بود بدون وانت ولباسا همسرم نمی تونست کارکنه چون غرفه دار بود من همونجا برای #شهیدهادی_نذر_کردم که اگه ماشین تاپنجشنبه دیگه دست نخورده دیگه پیدا بشه ماهمون پنجشنبه باهمون ماشین با شیرینی میایم سر مزارت یعنی غیرممکن ترین حالت ازنظر همه ...
اما باورتون نمیشه دوشنبه همون هفته ازکلانتری زنگ زدن که بیایید ماشین تون پیدا شده با چه هول و ولایی رفتیم کلانتری ماشین رو ببینیم...
هی میپرسیدیم سالمه⁉ چیو بردن⁉️ مامورا جواب درستی نمیدادن گفتن ماهم ندیدیم رفته پارکینگ...
فقط یکیشون گفت خانم شما مطمئنید ماشین رو اشتباه پارک نکردید؟ وای خدا الانم مینویسم چشام پر اشک میشه😭 گفتم یعنی چی؟؟😳
منطقه ای که ماشین دزد برد #شهران_تهران بود ماشین اون دست بلوار تویکی از کوچه ها پارک شده بود و ظاهرن چیزی دست نخورده..
وقتی رفتیم پارکینگ ماشینو دیدیم باورتون نمیشه مثلا قل از دزدی بود حتی عینک دودی مارک بودهم رو داشبورد بود هیچی دست نخورده بود حتی ابزارهای شوهرم پایین جلو صندلی راننده بود
الله اکبر😭😭😭
مامورا میگفتن شما اونجا پارک کرده بودید یادتون رفته .گفتیم اقامااصلا ازاون کوچه حتی رد هم نشدیم تاحالا..
خلاصه تاکارای ترخیص ماشین انجام دادیم و بعدش عصر پنجشنبه با با یک جعبه شیرینی رفتیم سر مزار یادبود شهید ابراهیم هادی..
و وقتی ده ها نفر حاجت گرفته رو باشکلات وشیرینی سرمزارشون دیدم گفتم
#سلام_بر_ابراهیم که ازبندگان خوب خداست(مطابق عنوان کتابشون)
زندگیمون رو مدیون دعای شهید هستیم💔🌷🌷
@yadeShohadaa
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#خبر
#لباس_خاکی_ها
🚩 هر که دارد هوس کرببلا، بسم الله...
🕊فراخوان سراسری ثبت نام خادمین شهدا، ویژه راهیان نور #جنوب کشور بر اساس اعلام «شبکه مرکزی خادمین شهدا» دهه سوم #آذرماه جاری خواهد بود.
🌷 ثبت نام سراسری خادمین شهدا ویژه راهیان نور جنوب کشور - راهيان نور
https://plink.ir/vSHs9
#اسفندو #فروردین_جاری
#مثل_شهیدان
#سرزمین_خون_و_حماسه
#خوزستان #ایلام
#معجزه_امام_زمان🌷
🦋ماجرای نجات مردی بت پرست از اعدام توسط امام زمان(عج) :
🌷به گزارش افکارنیوز، از یکى از علماى شیعه در هند به نام سیّد فرزند على نقل مىکند که روزى یک فرد بت پرست که جایگاه و شخصیتى در میان مردم داشت، به من گفت: «مرا به قتل متهم کردهاند، تلاشهاى فراوان من نیز در روند پرونده مؤثر نشد و قرار است حکم اعدام روز دوشنبه اجرا شود؛ اکنون از همه جا ناامید گشته، نزد شما آمدهام. آیا شما مىتوانید به من کمک کنید؟»
سید مىگوید: «با خودم فکر کردم که هر چند او بت پرست است، امّا همه خلایق از نعمت وجود امام زمان(عج) برخوردارند. این شخص نیز به برکت وجودامام زمان(عج) موجود و از رعایاى آن حضرت محسوب است; از این رو به وى گفتم: «صبح روز جمعه لباس تمیزى بر تن کن و به قبرستان مسلمانان برو و صدا بزن: «یا ابا صالح المهدى»! چرا که به اعتقاد ما چنان چه مردم در مشکلات به ایشان متوسل شوند، نتیجه مى گیرند. تو نیز به آن حضرت متوسل شو، شاید نتیجه بگیرى.»
سیّد از قول شخص یاد شده مى گوید: «من این کار را انجام دادم». شخصى نزد من آمد و فرمود: «مشکل تو چیست؟» مشکلم را گفتم و عرض کردم: «سیّد فرزند على» مرا راهنمایى کرد که به شما توسل جویم. آن جناب پس از شنیدن مشکل من فرمود: «مشکل تو حل شد. نگران نباش!» عرض کردم: «اگر با وجود غیر مسلمانبودن و عدم معرفت من نسبت به شما مشکل مرا حل کردید، پس چرا گرفتارىهاى مسلمانان معتقد به خود را حل نمىکنید؟»
ایشان فرمودند:« اگر مسلمانان، با این حال که تو دارى و حاجت خود را خواستى حاجت خویش را از ما بخواهند، مشکل آنان را نیز حل خواهیم کرد.» پس از این جریان شخص یاد شده روز دوشنبه در دادگاه حاضر شد و قاضى حکم تبرئه وى را صادر کرد.
او گفته است: «من اصلا علت تغییر حکم را نفهمیدم و در حالى که پول فراوان و وکلاى بسیار در حل مشکل من کارساز نشد، توسل به امام شما مشکل مرا حل کرد و قاضى به یک باره از حکمش برگشت و مرا تبرئه کرد!»
📚منبع: کتاب جواهر الکلام فی معرفه الامامه و الامام ج۱
☔️ @yadeShohadaa
#دیدن_امام_زمان…
همیشه هرجایی که میرم از آقا امام زمان عج صحبت میکنم،این قضیه پارسال یعنی سال 97 شدت بیشتری پیدا کرده بود،آخه معتقدم که باید مردم رو برای ظهور آماده کرد و این ما هستیم که بایدظهور آقا رو رقم بزنیم،پارسال یه اتفاق جالب واسم افتاد،چندروزی قبل از ماه رمضان،به زیارتگاهی رفتیم،کنارضریح باتمام وجودم ظهور امام زمان عج رو از خداخواستم و گفتم اللهم عجل لولیک الفرج،خالی از هر خواسته ای شده بودم،روزبعد دم دمای صبح خوابی دیدم،امام زمان عج رو دیدم که مثل وقتایی که روی سر عروس نقل میریزن،روی سرم گلاب میپاشید،چهرشون رو کامل دیدم،بسیارغمگین بودن،من هم همینطور که محو چهره غمگینشون بودم دیدم که دور و دورتر شدن،چندروز بعد هم توی خوابم دیدم که ایشون روبه قبله درحالی که لباس علما رو به تن دارن داشتن نماز میخوندن،بعد که برگشتن برن یکدفعه دیدم که لباسشون مبدل به لباس سپاه شد و رفتن،بعدازبیدار شدن باخودم میگفتم که این خوابها چه معنی میده،من که چهره محزون آقا رو دیدم و فهمیدم که ناراحتی شون بابت دعانکردن ما برای فرجه،تصمیم گرفتم که چله زیارت عاشورا آیت الله حق شناس رو واسه ظهور بردارم،تمام سعیم بودکه گناه نکنم،زیارت جامعه کبیره همراه با حدیث کسا رو میخوندم،نمازشب رو هم قبل از خوردن سحری میخوندم،اعمال دیگه ای رو هم انجام میدادم،به دلم افتاد که دستورالعملی هم برای دیدار حضرت انجام بدم یادمه که روی پروفایلم تصویری رو گذاشته بودم که سلام به امام زمان عج بود،یکی از شبها که پاشدم نمازشبم رو بخونم یکدفعه انگار تمام دنیا سکوت کرده بود بعد صدایی رو شنیدم که:السلام علیک،سلامی کوتاه بود ولی مثل این بود که چنددقیقه طول کشید،شوکه بودم،نمیدونستم که اینها چه ارتباطی به هم دارن!شاد و مسرور بودم،چندوقتی بود که توی آپارتمان ناراحتی برای پنج واحد دیگه آپارتمان ایجادشده بود،میگفتن که یکی از واحدها داره از آب پنج واحددیگه استفاده میکنه، ازنیمه دوم ماه رمضان گذشته بود،یک روز بعداز نماز عصرمشغول خوندن دعای فرج بودم،که یکدفعه زنگ آیفون رو شنیدم،دعا رو تموم کردم و آیفون رو جواب دادم،آقایی بودن،گفتن از اداره آب هستم،همسایه تون ماشین رو روی کنتورها پارک کرده اگه میشه بهشون بگین که جابجاش کنن،گفتم چشم،سریع رفتم درب واحدکناریمون رو زدم،مثل اینکه خونه نبودن،خونمون طبقه اول بود،کنار نرده های راه پله ایستاده بودم که یکدفعه صدایی گفت نیستن،یکدفعه پایین رو نگاه کردم،آقایی بود با شونه های پهن،و چهره ای بسییییییییییییییییار زیبا،لباس مشکی به تن داشتن،تا به حال کسی به این زیبایی ندیده بودم،سریع نگاهمو گرفتم و گفتم نه نیستن،دوباره رفتم زنگ خونه همسایه رو زدن،اون آقاپرسیدن،همسایتون کارمندن،گفتم بله،گفتن خانمشون نیستن،گفتم معمولا هستن،بعدآقا گفتن،اینطور که نمیشه آب پنج واحد دیگه هم هست،بعد رفتن،منم به داخل برگشتم،یکدفعه مثل کسی که تازه به هوش شده باشه،گفتم این آقا کی بود؟شونه های پهنش،صورتش،واااای خدا همونی بود که توی خوابم بودن،سریع پایین رفتم،کسی توی کوچه هم نبود،برگشتم دیدم ماشین روی قسمتی که فلکه اصلی ساختمونه پارک شده،اصلا کنتورها جای دیگه ست!ایشون از کجا میدونست ماشین متعلق به چه واحدیه!اینها همه کد بودن؟یادخوابهام افتادم،پس هدف از دیدن اونها این بود،امام زمان عج بین مردم رفت و آمد میکنه،شیطان هم که نمیتونه خودش رو به شکل و صورت ائمه دربیاره،اما چرا اداره آب؟؟!چندوقت گذشت و مشخص شد که کنتور آب ما ایراد پیدا کرده و ما مشخص نیست که چه مدت از آب پنج واحد دیگه استفاده میکردیم،با اون آب وضو میگرفتیم،غسل میکردیم و...دیگه شک نداشتم خودشون بودن😭بعدش سعی کردم رضایت همسایه ها رو جلب کنم، آقامیدونست،اومد به ما که نون حلال واسمون مهمه تذکر داد،تازه میفهمیدم که حضرت با ما زندگی میکنه و حتی روی فرشهای ما راه میره ودر بازارهای ما قدم برمیداره یعنی چه!بعد از این قضیه بازهم خواب آقا رو دیدم البته وقتی که کار خیری انجام دادم و دل مادر و پدرم رو شاد کردم،هدف من از بیان این ماجرا اینه که بگم بچه ها اگه سعیمون این باشه که گناه نکنیم و دل آقا رو نشکنیم خود حضرت به دیدن ما میان،اصلا سخت نیست،امتحان کنید...
🌷ارسالی: #گمنام
☔️ @yadeShohadaa
سلام تو پیاده روی اربعین خیلی دلم میخاست عکس آقا حمید رو کوله ام باشه اما نشد هنگامی که از حرم حضرت علی علیه السلام خارج شدم ابتدای پیاده روی به نیابت از شهید شروع به ختم صلوات کردم که ناگهان عکسی از شهید که دستش رو زیر چانه زده وبهت نگاه میکنه روی کوله یک روحانی که درچرخ دستی گذاشته بود روبرویم قرار گرفت وتا زمان اتمام ختمم با من بود خیلی خیلی خوشحال شدم
#عنایت_شهیدسیاهکالی
#کاربرگرامی
@yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
سلام تو پیاده روی اربعین خیلی دلم میخاست عکس آقا حمید رو کوله ام باشه اما نشد هنگامی که از حرم حضرت
#عنایت_شهیدسیاهکالی🌷
#شفای_بیماری✨
خیلی وقت بود که از ضعف ودردوبی حسی دست وپا شاکی بودم هر ماه به سراغم میومد احساس بی حالی وضعف اندام ها یه روز گوشیم دستم بود پر از کانال شهدا ابراهیم هادی وسید مجتبی وحاج همت واحمد علی نیری وحمید مرادی و...به خودم گفتم این همه شهید هیچ کدومشون درد منو دوا نمکنن. گوشیمو خاموش کردم سرم گذاشتم روی بالشت چشم هام که بسته شد دیدم دارم میرم خونه شهید حمید سیاهکالی مرادی😭نه با پا بین زمین واسمان بودم زمین رو میدیم سر سبز بود وکوهستانی مثل پرواز کردن بود🌷
تنها هم نبودم یکی با من بود نمیدیدمش بالاخره رسیدیم خونه شهید مادر شهید خواهر وپدر شهیدرادیدم همسر شهید سجاده پهن کرده بود نماز میخوند من وارد شدم مادر شهید حالم پرسید وبا یک وسیله پزشکی روی بدن من کشید خیلی حرف زدیم با خانواده شهیدبماند❤️
از ان روز من دیگه مشکلی ندارم الان شش ماه میگذره منم رفیق شهیدم و پیدا کردم میدونم لیاقتشو ندارم که تو خواب ندیدمش ولی همین که اجاز ه داد وارد خونه شون بشم وبا دستای مادرشون خوب شم خیلی خوش به حالم باور کنید که از درد عاجز بودم
همیشه باهامه حتی تو پیاده روی اربعین که دقیقه نود برام جورش کرد با یادش خواب میرم با یادش بیدار میشم داداشم شده دیگه نگاهش رو همیشه بالای سرم میبینم حسابی شرمندشم خدا از برادری کمش نکنه چقدر خوبه ادم داداش اسمانی داره
#کاربرگرامی_کانال_عنایات_شهداو_امام_زمان🌷
@yadeShohadaa