هدایت شده از یاد ایام
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
هدایت شده از یاد ایام
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
پاره شود پیکرت ای آسمان.mp3
6.2M
#بشنوید 💦 💦
📢 صوت | #نوحه در رثای سیدالشهدا (ع)
با نوای: حاج صادق آهنگران
پاره شود پیکرت ای آسمان
خاک زمین، بر سرت ای آسمان
یکسره نابود شوی آفتاب
دود شوی، دود شوی، آفتاب
ماه، فلک، ستارگان، خون شوید
ملائک از بهشت بیرون شوید
فرشتگاه آسمان، فرشتگان، آه آه
شمر، روان گشته سوی قتلگاه
فاطمه سر تا به قدم، سوخته
چشم به قتلگهِ او دوخته
فاطمه بر حسین خود، دعا کن
اشک فشان خدا خدا خدا کن
دست گشا و به خدا دل ببند
آه بکش راه به قاتل ببند
خنجر قاتل، تو چه بی حیایی
تشنۀ خونِ حجّت خدایی
سنگ کجا؟ آینۀ جان کجا
چکمه کجا؟ سینۀ قرآن کجا
خنجر قاتل و دل سنگ اوست
محاسن حسین، در چنگ اوست
خاتم انبیا بگویم، چه شد
سیّد اوصیا بگویم، چه شد
حضرت صدّیقه، خدا خدا کرد
شمر سر حسین، را جدا کرد
گشته عیان، نشانۀ قیامت
اهل حرم، سر شما سلامت
صدای «یا حسین» را بشنوید
همه، مهیای اسیری شوید
حنجر تشنه نهری از خون شده
شمر ز قتلگاه بیرون شده
فاطمه، ماهت قمر نیزههاست
سر حسینت، به سر نیزههاست
سر به سر نیزه به تاب و تب است
نگاه او به خیمۀ زینب است
یک نگهش به مادرشفاطمه است
یک نگهش به جانب علقمه است
صورتش از خون جبین، خضاب است
بر لب او صدای آب آب است
بر سر نی، ذکر خدا بر لبش
قتلگه است و اسب بی صاحبش
مردم کوفه! چه لئیم و پستید
همه حقیقتکُش و زر پرستید
پردۀ حرمت نبی، دریدید
سر از تن حسین او بریدید
چرا به روی اسبها نشستید
سینۀ او را ز جفا شکستید
چقدر پست و بی حیا و بدید
چرا به خیمههایش آتش زدید
اگر شما حسین را دشمنید
چرا سکینه را می زنید
شاعر: غلامرضا سازگار
کانال #دفاع_مقدس
🍂 استجابت دعا
علی عمیره
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🍂 شب سوم عملیات بدر بود و شرایط برای رزمندگان سخت شده بود. تانکهای دشمن از سمت جاده خندق پیشروی کرده و مواضعی را پس گرفته بودند. قرار بود دشمن آن شب به عقب رانده شود. غروب بود و بچه ها برای عملیات مجدد آماده شده و آرام آرام در حال حرکت به سمت انتهای سیل بند جهت هجوم به سمت نیروهای عراقی بودند. ساعتهای حساس و سرنوشت سازی بود. من وچند نفر از بچه ها که خدمه دوشکا بوده و در سنگرمان مستقر بودیم با مشاهده حرکت پیاده بچه ها دلمان گرفت. جز از امدادهای غیبی الهی از دست کسی کاری ساخته نبود. بویژه آنکه سیزده کیلومتر آب و نیزارهای هور عقبه ما را تشکیل میداد و چنین عقبه ای اجازه انتقال سلاحهای سنگین و زرهی را نمی داد. آسمان دلم مثل هوای منطقه ابری شده و اشک چشم باریدن گرفته بود. شروع به توسل و مناجات کردم که خدایا در روایت داریم که هر کس خداوند را به این نامها قسم دهد دعایش مستجاب میشود: «یا حمید بحق محمد (ص) و یا عالی بحق علی(ع) و یا فاطر بحق فاطمه (س) و یا محسن بحق الحسن (ع) و يا قديم الاحسان به حق الحسين (ع)» من هم تو را با همین دعا و نامهای مقدس می خوانیم که خودت امشب بچه هایمان را نصرت عطا فرما تا دشمن را به عقب برانند. ساعتی را با
همین دعا صبح کردم.
صبح عملیات این دشمن با تانکهایش بود که با عقب نشینی خود سندی شد بر صحت این حدیث.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
از کتاب "بچههای حاج اسماعیل"
#خاطرات
#شهید
@defae_moghadas 👈شوید عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۸۴۰
#اخراجیها
🌷دو نفر بودند که همه را ذله کرده بودند. هر کجا که این دو تا داش مشتی را میفرستادیم، موج دعوا و درگیری و نارضایتی بچه ها بود که بالا میگرفت. باز هم برای چندمین بار جایشان را عوض کردیم. به روحانی یگانشان گفتم: بگذار پیش من بمانند. من میدانم با آنان چطور کنار بیایم. گفت: نه همین جا باشند بهتر است. به محض ورود رو به آن روحانی رزمنده کردند و گفتند: ببین....
🌷ببین حاج آقا، ما اينجا فقط به خاطر دفاع از وطن آمدهایم، اهل شرکت در نماز و دعا و این حرفها نیستیم. دوست روحانی ما هم با روی گشاده به آنان گفت: احسنت به شما که به خاطر دفاع از میهنتان به جبهه آمدهاید. ....یک هفته بعد به آنان سر زدم، با کمال تعجب دیدم همان اخراجیهای بینماز، نمازِ شب خوان شدهاند.
راوى: رزمنده دلاور حجت الاس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۸۴۰
#اخراجیها
🌷دو نفر بودند که همه را ذله کرده بودند. هر کجا که این دو تا داش مشتی را میفرستادیم، موج دعوا و درگیری و نارضایتی بچه ها بود که بالا میگرفت. باز هم برای چندمین بار جایشان را عوض کردیم. به روحانی یگانشان گفتم: بگذار پیش من بمانند. من میدانم با آنان چطور کنار بیایم. گفت: نه همین جا باشند بهتر است. به محض ورود رو به آن روحانی رزمنده کردند و گفتند: ببین....
🌷ببین حاج آقا، ما اينجا فقط به خاطر دفاع از وطن آمدهایم، اهل شرکت در نماز و دعا و این حرفها نیستیم. دوست روحانی ما هم با روی گشاده به آنان گفت: احسنت به شما که به خاطر دفاع از میهنتان به جبهه آمدهاید. ....یک هفته بعد به آنان سر زدم، با کمال تعجب دیدم همان اخراجیهای بینماز، نمازِ شب خوان شدهاند.
راوى: رزمنده دلاور حجت الاسلام رضایی از سپاه اندیمشک
mehr:
🌴 23 مهر 1359 سالروز شهادت خلبان اسدالله محمدی
⚪️ تیز پروازان ارتش جمهوری اسلامی ایران
🌷 او در اوایل جنگ به همراه همراه کمک خود شهید خلبان مصطفی صغیری برای همیشه به آسمانها پر کشیدند و سرود آزادی را در آسمان میهن سر دادند.
. 🆔 @DefaeMoqaddas
😄 #طنز_جبهه
#بچههاى_قمر_هستيد ؟!
⚪️ نیروها خسته و کوفته از عملیات بازگشته بودند. زخمی و شهید شدن برخی از دوستان این خستگی را دو چندان کرده بود و لازم بود موضوعی باعث خوشحالی و نشاط رزمنده ها شود که در این لحظه موتورسواری رسید.
🌷....از سئوالش معلوم بود که به دنبال نیروهای لشگرشان میگردد؛ پرسید: شما بچه های قَمَر هستید؟ (منظورش این بود که آیا شما از رزمندگان و نیروهای لشگر قمر بنی هاشم علیه السلام هستید؟)
🌷و رزمنده شوخ طبع مهدی شهری ( اهل «مهدی شهر» استان سمنان)؛ از این جمله، معنای دیگری گرفت و با صدای بلند جواب داد: نخیر! ما بچه های کلثوم هستیم! این جمله باعث خنده رزمنده ها شد و....😂😂
1️⃣ در فرهنگ «مهدی شهری», نام برخی از زنان «قمر» میباشد.
2️⃣ لشگر قمر بنی هاشم علیه السلام متشکل از رزمندگان استان چهار محال و بختیاری بود که رزمندگان این استان در دوران هشت سال دفاع مقدس در جبهه ها حماسه آفریدند.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
mehr:
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢١١٥
#من_آقا_را_نمیخواهم...!
🌷داخل یکی از پایگاههای جنگی، داخل اطاق نشسته بودیم که متوجه شدیم اتومبیل حامل حجت الاسلام قرائتی برای سرکشی رزمندگان در داخل پادگان در حال حرکت کردن است. به همراه تعدادی از رزمندگان دوان دوان به دنبال اتومبیل حرکت کردیم تا با ایشان مصافحه کنیم.
🌷بالاخره ماشین ایستاد و ما یک به یک با آقای قرائتی دست داده و به قول معروف چاق سلامتی کردیم و دوباره ماشین به راه افتاد. در همین حین شهید علی بختیاری که آدم شوخ طبعی بود کلاه مرا از سرم برداشت و به داخل اتومبیل انداخت....
🌷....و من که بیکلاه مانده بودم به امید برداشتن از ماشین به دنبال اتومبیل میدویدم تا کلاه خود را از داخل اتومبیل بردارم. همراه آقای قرائتی اشاره نمود که شما یک بار آقا را دیدید بس است دوباره نیا! درحالیکه نفس نفس میزدم گفتم: من آقا را نمیخوام کلاهم داخل ماشین شماست! خندید و اتومبیل را متوقف کرد و....
راوى: جانباز سرافراز محمود یوسفیان