🌷🌱پيامبر اسلام(ص)🌱🌷
{پروردگارا، زنانی که خود را پوشیده نگه میدارند، مشمول رحمت و غفران خود بگردان.}
📚منبع: «مستدرکالوسایل، ج۳، ص۲۴۴»
#حدیث
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🕋صفحه ۱۶سوره بقره 🕋
🌹تصویر آیات و ترجمه🌹
#هر_روز_با_قرآن
#انس_باقرآن
#نکات_قرآنی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
انس با قرآن صفحه ۱۶.mp3
5.55M
.
🕋صفحه ۱۶سوره بقره آیات 102 تا 105🕋
✨جلسه شانزدهم✨
#هر_روز_با_قرآن
#انس_باقرآن
#نکات_قرآنی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹اشکهای مادر شهید آمر به معروف سبزوار/ پسرم چاقو خورده بود اما باز از دختر مردم دفاع میکرد
♦️حمیدرضا الداغی ۸ اردیبهشت زمانی که میخواست مانع مزاحمت اراذل و اوباش برای ۲ دختر سبزواری بشود براثر ضربات متعدد چاقو به شهادت رسید.
🌹سالروز شهادت
🕊شادی روح بلندش صلوات
#شهید_غیرت
#هر_روز_با_شهدا
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 مسیح کردستان
📝 زندگینامه شهید محمد بروجردی
🎬 قسمت ۱۱۲
عصر بود که ابوشریف به سنندج رسید. همراه او گروهی از خبرنگاران مطبوعات و رادیو و تلویزیون هم آمده بودند. او با چند ماشین پر از خبرنگار در خیابانها راه افتاد. کنار باشگاه افسران از ماشین پیاده شد تا خبرنگاران با او مصاحبه کنند.
در آن موقع، بروجردی بالای تپههای حسن آباد بود در سنگر گروهی از بچهها که تازه در آنجا مستقر شده بودند. بعد به جاده کمربندی رفت. نیروهای زرهی همدان در طول جاده مستقر بودند. روی تپههای مشرف به شهر هم جابهجا سنگرسازی کرده و دیدهبان گذاشته بودند.
سرکشی به نیروها تا نیمههای شب ادامه داشت. شب به پادگان رفت. یادش افتاد که به اسرای زندانی سر نزده است. یکسره به آنجا رفت.
ادامه...👇
داخل اتاقی شد که ۵ زندانی، جدا از هم کنار دیوار نشسته بودند. با آمدن بروجردی، همه از جا بلند شدند. بروجردی جلو رفت. لبخندی روی لبهایش بود. دست روی شانه یکی از آنها گذاشت. زندانی فکر میکرد او را انتخاب کرده است تا ببرند و برای عبرت دیگران اعدامش کنند. کاری که خودشان با اسرا میکردند. ولی بروجردی اشاره میکند که بنشینند و همه مینشینند. خودش هم مینشیند روبرویشان. چند دقیقهای که میگذرد بروجردی نگهبان را صدا میزند سربازی پشت در میآید بروجردی به او میگوید:
- اگر ممکن است چند تا چای برای ما بیاور!
- چند تا؟
- شش تا؟
تا سرباز چای بیاورد بروجردی شروع میکند به صحبت. از صحبت عادی و احوالپرسی شروع میکند و میکشاند به بحث فکری.
- کاش شماها با دید بازتری نگاه میکردید و دوست و دشمن را از یکدیگر میشناختید. شما جوانهای این انقلاب بودید. فکر نکنید ما خوشحالیم از اینکه زندانی هستید. نه خیلی هم ناراحتیم. شماها الان باید در دانشگاه باشید یا در کارخانهای مشغول کار. نه اینجا در زندان. چرا باید خون پاسداری که برای خدمت به اینجا میآید به دست شما ریخته شود؟ این آب به آسیاب چه کسی جز ابر قدرتها میریزد.
یکی از زندانیها گفت:
- ما اسیر شماییم، هر حکمی دارید اجرا کنید. دلسوزی هم لازم نیست.
بروجردی گفت:
- بله آن را هم به موقع عمل میکنیم حکم خداست و دست ما نیست که عوضش کنیم. اما تعهد شما چه میشود؟ شما آدمهای شجاعی بودید که اسلحه دست گرفتید و در میدان جنگ ایستادید تا دستگیر شدید. فقط میخواهم بدانید که این شجاعت را در چه راهی خرج کردید. در راه دوست یا دشمن؟
- این حرفا چه فایدهای به حال ما دارد چه دردی از ما درمان میکند دارید ما را مسخره میکنید؟
- نه. من خیر شما را میخواهم. چرا شما را مسخره کنم؟ اگر حرفی میزنم میخواهم به مظلومیت و بدبختی این مردم فکر کنید و بدانید که چه کردید و کارتان نتیجهاش چه شد.
- خوب ما مثل شما فرشته نیستیم که اشتباه نکنیم. شماها کم اشتباه کردید؟ یعنی شماها هیچ گناهی ندارید؟
بروجردی گفت:
- چرا. ما هم ممکن است اشتباهاتی کرده باشیم، ولی باور کنید اگر راه برطرف کردن اشتباه را بگویید اصلاح میکنیم. جبران کردن اشتباهات یک حُسن است یک هنر است.
لحظهای همه ساکت شدند. سرباز در زد و با سینی غذا وارد شد. بروجردی ورق روزنامهای را پهن کرد و کاسههای آش را روی آن گذاشت تعارف کرد. زندانیها در کمال ناباوری جلو آمدند و غذا خوردند.
ادامه دارد...
برگرفته از کتاب: مسیح کردستان
#مسیح_کردستان
#هر_روز_با_شهدا
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 شوخیها وخاطرات طنزِ دفاع مقدس
«ماجراهای آقا فریبرز»
🎬 قسمت ۱۲۳
″ملخ″
در جبهــه غــرب روی تپــهای مســتقر بودیــم. ملــخ هــا زاد و ولــد داشــتند و همــه را بــه ســتوه آورده بودنــد. هــر کجــا را کــه پا میگذاشــتی پــر از ملــخ بــود. حتــی داخــل چکمــه و پوتیــنهــا و پاچــه شــلوار و...
خلاصــه هــر کجــا کــه راهــی مــییافتنــد وارد مــیشــدند، ظاهــراً چــاره نبــود جــز آن کــه بــه شــهر برویــم و چنــد خــروس خریــده و بــا خــود بــه منطقــه بیاوریــم. فریبــرز همیــن کار را هــم کــرد. خــروسهــا آنقــدر ملــخ خــورده بودنــد کــه شــکمهایشــان بــاد کــرده بــود. تــازه داشــتیم از شر ملــخهــا تــا حــدودی خــلاص مــیشــدیم کــه سر و کلــه چنــد گربــه بــزرگ در آن حوالــی پیــدا شــده و در کمیــن خــروسهــا نشســته بودنــد، و حــالا مشــکل مــا دو تــا شــده بــود...
برگرفته از: کتاب ماجراهای آقا فریبرز
نویسنده: ناصر کاوه
#ماجراهای_آقا_فریبرز
#خاطرات_طنز_دفاع_مقدس
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
تنبلی و بی حوصلگی_32.mp3
14.21M
#تنبلی_و_بی_حوصلگی ۳۲
تــــو؛
قراره زندگی جاوادنتو بسازی؛ بهشتی به اندازه ی تماام آسمان ها و زمین.
وقتی برای تنبلی کردن نداری!
عجــله کن وقت تنگه...
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
Audio_232557.m4a
19.84M
🔺#قلب سالم ۸
قسمت : هشتم 🌱
موضوع : چگونه شاد و آرام شویم 🌾
استاد : «حاجیه خانم رستمی فر»
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
وظیفه ۲۶ منتظران.mp3
3.32M
#کتاب_صوتی_وظایف
#وظایف_منتظران
🔴 قسمت ۲۶ وظایف منتظران
🔵 خدمت و یاری به امام عصر(عج)
🎙️#ابراهیم_افشاری
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel