📿 ذکر روز یکشنبه
«یٰا ذَالْجَلالِ وَالاِکْرام»
«ای صاحب شکوه و بزرگواری»
🌺اَللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالْفَرَج🌺
#اذکار_روزهای_هفته
#یکشنبه
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
16.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺روزت را تبرّک کن با یک سلام🌺
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌹وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌹وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#هر_صبح_یک_سلام
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🌷🌱 فضيلت روز غدير در کلام امام رضا(ع)🌱🌷
{وَ مَثَلُ المُؤمِنينَ في قَبولِهِم وَلاءَ أميرِ المُؤمِنينَ في يَومِ غَديرِ خُمٍّ كَمَثَلِ المَلائِكَةِ في سُجودِهِم لآِدَمَ، ومَثَلُ مَن أبَى وَلايَةَ أميرِ المُؤمِنينَ في يَومِ الغَديرِ مَثَلُ إبليسَ}
«حكايت مؤمنانى كه در روز غدير خم، ولايت امير مؤمنان را پذيرفتند، حكايت فرشتگان است كه در برابر آدم عليهالسلام سجده كردند و حكايت كسانى كه در روز غدير، ولايت امير مؤمنان را نپذيرفتند، حكايت ابليس است [در سرپيچى از دستور خداوند براى سجده بر آدم عليهالسلام ].»
📚منبع: حکمتنامه رضوی ج۲، ص۳۰۲
#حدیث
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🕊️پرواز دیدهبان🕊️ 🎬 قسمت ۶ 🧍کودکی و نوجوانی ″تکلیف الهی″ انقلاب به پیروزی رسید؛ ولی مردم باز ن
🕊️پرواز دیدهبان🕊️
📖فصل اول
🧍کودکی و نوجوانی
″شیپور جنگ″
مردم آبادان برای آماده کردن دانشآموزان و شروع سال تحصیلی، در جنب و جوش بودند که جنگ تحمیلی، یک روز قبل از مهر ۵۹ با هجوم سرتاسری دشمن بعثی، از زمین و هوا آغاز شد.
عراقیها در اولین بمبارانشان، چند نقطه از جمله اداره آموزشوپرورش آبادان را زیر و رو کردند. همان روز باخبر شدیم ۳۲ نفر از کارکنان آموزشوپرورش، همراه رئیس آن شهید شدهاند. اولین حمله بعثیها در ۳۱
شهریور ۵۹، آخرین بمباران شهر نبود و سریال جنگ هشت ساله تازه شروع شده بود! عراقیها با انواع هواپیماهای جنگنده، مخصوصاً
با میگهای شوروی، آبادان را شب و روز بمباران میکردند تا مردم را مجبور به تخلیه شهر کنند و به خیالشان با این ترفند وحشیانه، آبادان را آسانتر به اشغال خود درآورند.
بمباران وقت و بی وقت و ویرانی شهر، سهمیه هر روز ما بود. شهادت زنها و اطفال خردسال، در کنار مردان و جوانان رشید، قلب مردم آبادان را جریحهدار میکرد...
شبها وقتیکه جنگندههای عراقی بالای شهر ظاهر میشدند، بیشتر مردم به پشتبام میرفتند. ما هم هر از گاهی میرفتیم. حشمتاله آن بالا، مشت گره کردهاش را به سمت هواپیماها پرتاب میکرد و با اینکه صدایش، در میان انفجار صوتی میگها و شلیک ضد هواییها محو میشد، فریاد میزد: «نامردها! اگر راست میگویید بیایید روی زمین بجنگید تا نشانتان بدهیم...»
با اینکه سن و سالی نداشت، ولی به پشتوانه مشقی که در کودکی برای استقامتورزی و زورستیزی کرده بود، حالا آن بالا روی بام خانه داشت به نابودی دشمن فکر میکرد...
دو هفته بعد از شروع جنگ و با شدت گرفتن حملات هوایی و گلولههای خمپاره و توپخانه دشمن، پدر و برادر بزرگم در شهر ماندند و ما با یک
ماشین سنگین به همراه مقداری وسیله زندگی به شهرکرد زادگاه پدر و مادرم مهاجرت کردیم. حشمت هم با ما آمد. با آنکه دیگر صحنههای مرگبار جنگ و بمباران شهر را نمیدیدیم، حشمت مدام به فکر مقاومت و جنگ با دشمن غدار بود و علیرغم مساعد بودن اوضاع شهرکرد، به مدرسه هم نرفت. انگار از دوری آبادان دلتنگ بود و به خاطر دور کردنش، از دست خانواده دلخور.
همه هم و غم حشمت این بود که خود را به آبادان برساند و با متجاوزین بعثی سرشاخ شود؛ اما کاری از دستش برنمیآمد؛ سنش کم بود و به او اجازه نمیدادند به جبهه برود. با این حال دست روی دست نگذاشت؛ رفت و در یکی از پایگاههای بسیج شهرکرد، فنون اولیه رزم را یاد گرفت و منتظر فرصت مناسبی بود تا به آبادان برگردد. حتی یکبار هم شناسنامهاش را دستکاری کرد تا بتواند به جبهه برود، اما موفق نشد...
ادامه دارد...
برگرفته از کتاب: پرواز دیدهبان
#پرواز_دیدهبان
#هر_روز_با_شهدا
#جانبازان_شهیدان_زنده
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 شوخیها وخاطرات طنزِ دفاع مقدس «ماجراهای آقا فریبرز» 🎬 قسمت ۱۴۰ ″جشن پتو″ قــرار گذاش
🔰 شوخیها وخاطرات طنزِ دفاع مقدس
«ماجراهای آقا فریبرز»
🎬 قسمت ۱۴۱
″جنگ جنگ تا پیروزی، صدام بزن جای دیروزی!″
▪️عصــر کــه بــا خمپــاره ســنگر تــدارکات را زدنــد، نمیدانیــد تدارکاتچــی بیچــاره چــه حالــی داشــت. بایــد میبودیــد و بــا چشمــان خودتــان میدیدیــد. دار و نــدارش پخــش شــده بــود روی زمیــن؛ کمپــوت، کنســرو، هــر چــه کــه تصــورش را بکنیــد. همــه آنچــه احتــکار کــرده بــود! انــگار مــال بابایــش بــود.
فریبــرز و بچههــا مثــل قــوم مغولهــا هجــوم بردنــد. هــر کــس دوتــا، چهارتــا و بیشتــر کمپــوت زده بــود، زیــر بغلــش میگریخــت و بعضــیهــا هــم کــه طاقــت نداشــتند، همانجــا نشســته بودنــد و کمپــوتهــا را میخوردنــد و فریبــرز و بچههــا هــم شــعار میدادنــد:
«جنگ جنگ تا پیروزی، صدام بزن جای دیروزی...»
برگرفته از: کتاب ماجراهای آقا فریبرز
نویسنده: ناصر کاوه
#ماجراهای_آقا_فریبرز
#خاطرات_طنز_دفاع_مقدس
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 دمشق شهرِ عشق 🎬قسمت ۲۴ 💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت
🔰 دمشق شهرِ عشق
🎬قسمت ۲۵
💠 منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست.
به او گفته بودم در #ایران جایی را ندارم و نمیفهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی!
💠 امشب که به #تهران میرسیدم با چه رویی به خانه میرفتم و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم.
دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانیاش تشکر میکردم تا لحظهای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این #امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود.
💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت.
در سکوتِ مسیر #داریا تا فرودگاه دمشق، حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمیکَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو #دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.»
💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!»
لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتنتون مخالفت نمیکنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی #سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.»
💠 بهقدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من #آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره.»
با هر کلمه قلب صدایش بیشتر میگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از #زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟»
💠 میدانستم آخرین هدیهای است که برای این دختر #شیعه در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!»
بیاراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، #نذری که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیطتون ساعت ۸ شب، فرصت #زیارت دارید.»
💠 و هنوز از لحنش حسرت میچکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟»
جواب این سوال در حرم و نزد #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...»
💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم که دلسوزیاش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم #حرم؟»
فهمید بیتاب حرم شدهام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم #گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید میدرخشد.
💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و #اشکم بیتاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمیشنیدم چه میگوید، بیاختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد.
او دنبالم میدوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدمهایم که با دلم پَرپَر میزدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود.
💠 میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوریام به پایم میپیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از #زیارت جلو در منتظرتون میمونم!»
و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!»...
ادامه دارد...
#دمشق_شهرِ_عشق
#هر_روز_با_شهدا
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
AUD-20220502-WA0052.mp3
14.56M
محاکمه قالیباف به اتهام زندگی اشرافی با حضور رئیس جبهه پایداری و جمعی از روحانیت قم از جمله آقا تهرانی و عالی و ....
سخنان مهم حجت الاسلام مهدی طائب(برادر حجت الاسلام حسین طائب رئیس حفاظات اطلاعات سپاه) در مورد قالیباف
چرا قالیباف حرف نمیزند و از خودش در باره اتهانات دفاع نمیکند؟؟؟؟؟
چرا جبهه عدالتخواهی و پایداری قالیباف را تخریب میکند؟
قسمت اول
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel