🔰 کلام شهید
●موقعی که شهید شدم از شما میخواهم چشمانم را باز بگذارید تا دشمن نگوید شهادت براو تحمیل گشت بلکه با دیده بصیرت در این راه قدم گذاشته و با عزمی راسخ آن را به پایان رسانید، همچنین میخواهم دستهایم رابیرون بگذارید تا دنیاطلبان و عافیتطلبان ببینند که از متاع دنیا چیزی با خود نمیبرم». ما هر چه خون بدهيم انقلابمان پايدارتر مي شود.
●به هيچ وجه سرمايه داران را به منزل و يا سر قبرم راه ندهيد و به آنها بگوييد که حسن ضد شما وحامي ضعفا بوده است. و بدانيد که عاقبت شما نابودي است بدانيد که من و امثال من هميشه آماده شهادت هستيم چه در اينجابه خنجر منافقان و چه در جبهه به دست صداميان.
📎جانشین فرماندهٔ تیپ ۲۱ امام رضا ( ع)
#سردارشهید_حسن_آزادی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۴/۱۲/۶ مشهد
●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۸ جزیرهٔمجنون ، عملیات خیبر
#هر_روز_با_شهدا
#هر_روز_با_بصیرت
#سلام_صبحتون_شهدایی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🕊️پرواز دیدهبان🕊️ 📖فصل سوم 🔎حشمتاله از نگاه همرزمان ″مصدومان نامحسوس″ قبل از عملیات، ما برای ش
🕊️پرواز دیدهبان🕊️
📖فصل سوم
🔎حشمتاله از نگاه همرزمان
″غربت دیدهبانان″
نخستین باری که توفیق داشتم حشمتاله را از نزدیک ببینم؛ در سال ۶۳ بعد از عملیات بدر در خط پدافندی جزیره مجنون بود. سه پاسگاه شهید سنجری، شهید ملکی و شهید کرباسچی محل استقرار گردان یا زهرا، بر روی یکی از پَدهای سهگانه جزیره بود. شهید حیدری مسئول مخابرات بود و علیرغم آتش شدید عراقیها، مرتب بین این سه پاسگاه تردد میکردند.
کار حشمتاله در این مسیر پرخطر، بررسی تلفنهای هندلی و بیسیمها بود تا در صورت نیاز، اصلاح یا تعویضشان کند. روزی چند بار به محل استقرار ما میآمد و آرام و قرار نداشت. بار دوم پانزده روز قبل از عملیات والفجر ۸ بود که گروهان ۱ گردان امام حسین(ع) از تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم را به محل نامعلومی منتقل کردند. حتی ما که در همین گروهان بودیم، نمیدانستیم کجا میرویم! نیمه شب بود که بچهها را سوار بر کامیون، به جایی بردند که مملو از نخل بود. صبح که هوا روشن شد، دیدیم نزدیک چهارصد متری ما، رودخانه بزرگی جریان دارد و کمکم متوجه شدیم؛ اینجا خط مقدم ایران و عراق در حاشیه اروندرود است.
اینکه عملیاتی در پیش است یا نه هنوز خبر نداشتیم و تنها برای شناسایی منطقه و تحویل گرفتن خط از یگان قبلی، به آنجا رفته بودیم. طبق معمول صدای تیراندازی پراکنده از دو طرف ساحل میآمد و ما و عراقیها حرکت خاصی نداشتیم.
چند روز قبل از عملیات والفجر ۸ بود که حشمتاله و دوستش ابوالحسنی( شهید فریدون ابوالحسنی متولد ۱۳۴۰، فرمانده واحد توپخانه تیپ ۴۴ قمربنیهاشم)
بود. کنار اروند مشغول دیدهبانی بودند و ما در فاصله پانصد
متری از لب آب، مشغول ناهار خوردن بودیم. عراقیها از آنطرف رودخانه، گرای دیدبانها را گرفته، به سمتشان شلیک کردند. ناگهان حشمت را دیدیم که با لباس پاره و خونی، نفسزنان و خسته به سمت ما میدود. معلوم بود حادثهای پیش آمده که حشمتاله بشدت تحت تأثیر آن است. میدوید و درحالیکه فریاد میزد و دستش را تکان میداد، سعی میکرد ما را متوجه وضعیت پیش آمده کند. وقتی به ما رسید، فقط توانست بگوید: نامردها ابوالحسنی را زدند. بلافاصله پتویی برداشتیم و رفتیم او را آوردیم که دیدیم گلوله نصف صورت ابوالحسنی را برده بود...
شهادت همسنگرش تا مدتها در ذهن و روح حشمت باقیمانده بود؛ طوری که بارها از آن روز با اندوه و تأسف یاد میکرد.
ادامه دارد...
راوی: عبداله گنجی رزمنده در گردانهای امام حسین(ع) و یا زهرای تیپ قمر، مدرس دانشگاه و مدیرمسئول روزنامه جوان
برگرفته از کتاب: پرواز دیدهبان
#پرواز_دیدهبان
#هر_روز_با_شهدا
#خاطرات
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 دمشق شهرِ عشق 🎬قسمت ۴۳ 💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا ر
🔰 دمشق شهرِ عشق
🎬قسمت ۴۴
💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!»
دلم نمیآمد در هدف تیر #تکفیریها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم.
💠 در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راهپله بلند شد :«سریعتر بیاید!»
شیب پلهها به پایم میپچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم.
💠 ظاهراً هدفگیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین #وحشت از در خارج شدیم.
چند نفر از رزمندگان #مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
💠 یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه میکردم و مادرش با آیهآیه #قرآن دلداریام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند.
مثل #رؤیا بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لبهایم نمیآمد و اشک چشمم تمام نمیشد.
💠 ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بیهیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست.
برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش #عشقش فروکش نمیکرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟»
💠 به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!»
لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لبهایم بیاختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، بهجای اشک از روی گونه تا زیر چانهام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟»
💠 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز #حرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش #شرمنده به زیر افتاد.
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از #خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟»
💠 بیتوجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه #شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خسخس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر #سید_علی_خامنهای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟»
میدانستم نمیشود و دلم بیاختیار بهانهگیر #حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟»
💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد.
هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمیشد دوباره میخواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم.
💠 چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :«#زینبیه گُر گرفته، باید بریم!»
هنوز پیراهن #دامادی به تنش بود، دلم راضی نمیشد راهیاش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کردم و بیصدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم #زیارت کنی، یادت نمیره؟»
💠 دستش به سمت دستگیره رفت و #عاشقانه عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!»
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
ادامه دارد...
#دمشق_شهرِ_عشق
#هر_روز_با_شهدا
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 شوخیها وخاطرات طنزِ دفاع مقدس «ماجراهای آقا فریبرز» 🎬 قسمت ۱۵۸ ″بمب شیمیایی″ ▪️در مقــر مراســ
🔰 شوخیها وخاطرات طنزِ دفاع مقدس
«ماجراهای آقا فریبرز»
🎬 قسمت ۱۵۹
″شوخ طبع و با نشاط″
▪️فریبــرز میگفــت: بچههــا حــالا کــه قــرار اســت بــه مرخصــی برويــم، شــب منــزل مــا باشــيد تــا صبــح بــا وضــع آراســتهای بــه ديــدن خانــوادهتــان برويــد. نيمــه شــب بــود. زنــگ منــزل بــه صــدا در آمــد. مــن و پــدرش در را بــاز کرديــم. فریبــرز دزدکــی سرش
را بــه داخــل آورد. بــا صدايــي آرام گفــت: ســه چهــار تــا از بچههــا امشــب منــزل مــا هســتند لطفــاً غــذا. وقتــي در بــاز شــد، ديديــم يــک گروهــان نیــرو پشــت سرش بــه راه افتادنــد. بيســت نفــری مــیشــدند. بــه سرعت بــه آشــپزخانه رفتــم. املتــی آمــاده کــردم.
چــون بچههــا خســته بودنــد، خيــلی زود خوابشــان بــرد. نزديــک اذان صبــح شــد. بچههــا يکــی بعــد از ديگــری بــرای اقامــه نمــاز بلنــد ميشــوند. هر کــدام بــه چهــره آن يکــی خیــره مــیمانــد. جــز فریبــرز همگــی صــورتشــان قرمــز بــود. فريــاد کمــک خواهــی فریبــرز، مــا را از خــواب بيــدار کــرد. وقتــی پــدرش بــه طبقــه بــالا
رفــت، متوجــه شــد کــه فریبــرز شــبانه لــوازم آرايشــی را پيــدا کــرده و تــک تــک بچههــا را آرايــش میکنــد. آنهــا هــم چــون ديدنــد همگــی رنگــی شــدهاند جــز فریبــرز، او را بــه بــاد کتــک مــیگرينــد. فریبــرز همـان طــور فريــاد مــیزد: بابــا میخواســتم شمــا را بــا چهــرههــای آراســته بــه خانــهتــان بفرســتم.
برگرفته از: کتاب ماجراهای آقا فریبرز
نویسنده: ناصر کاوه
#ماجراهای_آقا_فریبرز
#خاطرات_طنز_دفاع_مقدس
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 ابتکار جالب کهنه سرباز آمریکایی برای از بین بردن پرچم رژیم صهیونیستی!
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 روایت رهبر انقلاب از خصوصیات نورچشمیها و ویژهخوارها
🔻حضرت آیتالله خامنهای در دیدار با اعضای هیأت دولت سیزدهم:
🔹رعیت که گاهی در کلمات امیرالمومنین به عامه تعبیر می شود، مراد توده مردم است در مقابل نورچشمیها که حضرت از مجموعه نورچشمیها و ویژهخوارها به خاصه تعبیر میکنند.
🔹حضرت می فرمایند آن کسی که در مقابل دشمن به درد تو میخورد و آن کسی که میتواند وحدت ایجاد کند و یکپارچگی در کشور بوجود بیاورد همین توده مردم هستند. اینها هستند که اگر با هم باشند کشور یکپارچه میشود و الا نورچشمیها هر کدام انگیزههای خودشان را دارند و برای خودشان کار میکنند.
🔹حضرت می فرمایند این نورچشمیها از همه توقع شان بیشتر است و از همه صبرشان کمتر است و از همه کمک شان ضعیفتر است. وقت توقع، از همه بیشتر توقع دارند ولی وقتی که بناست یک کاری ارائه بدهند از همه کمتر وارد میدان می شوند و وقتی جنگی پیش بیاید حضورشان محسوس نیست یعنی برخلاف توده مردم.
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 دیدار رئیس مجلس با رئیسجمهور منتخب
🔹محمدباقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی عصر امروز یکشنبه با حضور در دفتر مسعود پزشکیان، پیروزی رئیس جمهور منتخب در چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری را تبریک گفت.
🔹 قالیباف در این دیدار ضمن تاکید بر حمایت مجلس دوازدهم از دولت چهاردهم، نظارت همدلانه و موثر بر دولت جدید در راستای پیشرفت کشور و آسایش مردم را از جمله وظایف ذاتی مجلس عنوان کرد.
🔹 پزشکیان نیز ضمن تقدیر از مشارکت پر شور مردم در انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری و گرامیداشت یاد رئیس جمهور شهید، بر همدلی و همافزایی واقعی همه دستگاهها در مسیر حل مشکلات مردم و پیشرفت کشور تاکید کرد.
🔻 ماشاالله دکتر قالیباف، چقدر از انتخاب دکتر پزشکیان خوشحال شدند. زحماتشان به ثمر نشست. خدا قوت
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 اگر خشمی خروشان شد شما کردید...
❌ یزدی ها به اصلاحطلبی معروف هستن؛ حالا این ویدئو رو ببینید و لعنت کنید کسانی که #جلیلی رو تخریب و دولت رو به #پزشکیان واگذار کردن ✌️
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
clip-amuzande (1).mp3
9.88M
🔰 داستان آموزندهای که حال شما رو تغییر میده
❌ تو ایام #محرم یکی از بهترین فرصتها برای #توبه فراهم میشه؛ خیلی از گنده لاتها مثل طیب حاج رضایی؛ رسول ترک؛ علی گندابی و... بواسطه همین محرم متحول شدن
🔺 این صوت عالی رو بفرست برای همه اطرافیانت؛ اگه یک نفر از مسیر اشتباه برگرده انگار کل بشریت رو نجات دادی (آیه ۳۲ سوره مائده)
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
17.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 مراقب امام حسین های قلابی باشید!
🔺خیلی باید مراقب باشیم!
امام حسینی که به استقبالش میریم ابن زیاد نباشه!
#بصیرت
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel