6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙🎼 شگفتانه محسن چاوشی در وصف شهیدحاج قاسم #سلیمانی سردار دلها 💕
📥 دریافت با کیفیت بهتر 👇
https://www.aparat.com/v/oQE5O
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷به جمع سربازان جهاد تبیین در پیامرسان ایتا بپیوندید 👇
eitaa.com/yaranhamdel
#جهاد_تبیین 8⃣1⃣
#یادداشت
🔻 با شدت گرفتن #فشار_اقتصادی به زندگی مردم و افزایش قیمتهای سرسامآور، به ظاهر پر هزینهترین موضع، دفاع از #انقلاب_اسلامی و دستاوردهای آن است. این حالت روانی ترس از هزینه دادن و احیانا فحش و ناسزا شنیدن، سبب شده تا تقریبا هیچ کسی جرئت نکند سرش را از پشت خاکریز بالا بیاورد و از #انقلاب_خمینی دفاع بکند.
🔻 این عدم جرئت هرچه #طولانیتر میشود و از فردی به فرد دیگر منتقل میشود، ایجاد یک سکوت وهمناک میکند.
همه با خودشان میگویند: ما در #اقلیتیم و اگر حرفی بزنیم، افکار عمومی با ما برخورد سختی خواهد کرد.
در نتیجه این دسته افرادی که مدافع یک نگرش هستند، همه دست به دست هم میدهند و سکوت را عمیقتر میکنند و به آتش توهّم اقلیت میدمند. هرچه زنجیره سکوت ادامه دارتر، سکوت وهمناکتر ...
🔻 حال در این فضای ساکت وهمانگیز، فقط یکصدا به گوش میرسد، صدای #ضد_انقلاب با تمام توان، با تمام ابزارهای رسانهای و تبلیغی!
🔻 او شروع میکند حقائق را وارونه جلوه دادن. #حقائق را پوشاندن. باطل را به جای حق نشاندن و کافیست یک نادانی آتو به دستشان بدهد تا آنها با تمام توان وارد میدان شوند و سایتها و شبکههای اجتماعی و روزنامههایشان پُر بشود.
نمونه میخواهید؟ مثل همین ماجرای اخیر #اهواز و آن فاجعه ...
🔻 خانم الیزابت نوپل نیومن به این حالت میگوید: «#مارپیچ_سکوت» یعنی چی؟
یعنی در خصوص یک موضوع مناقشهانگیز، مردم درباره افکار عمومی حدسهایی میزنند. آنها سعی میکنند دریابند که در اکثریت قرار دارند یا در اقلیت و سپس میکوشند که تعیین کنند که آیا تغییر افکار عمومی در جهت موافقت با آنهاست یا خیر.
🔻 حالا اگر آنها احساس کنند که در اقلیت هستند یا افکار عمومی در جهت مخالفت با آنهاست، ترجیح میدهند که سکوت اختیار کنند. هر چقدر این دسته بیشتر سکوت کنند، جریان افکار عمومی نیز گمان میکند که حرف جدید دیگری وجود ندارد، لذا مارپیچ سکوت تشدید میشود.
🔻 نظریه مارپیچ سکوت این را میگوید که: مردم به شدت از انزوا میترسند. بیشتر مردم از ترس انزوا، بر ضد قضاوتها و ارزیابیهای خودعمل میکنند.
🔻 اما چند نکته ی مهم در خصوص مارپیچ سکوت و رسانههای جمعی:
1⃣ اگر مردم احساس کنند دارای عقاید مشترک با دیگران هستند، دربارهی آن با یکدیگر صحبت میکنند؛ اما اگر احساس کنند فقط خودشان صاحب عقیدهی خاصی هستند، آن عقیده را آشکارا ابراز نمیکنند.
2⃣ افراد ممکن است، از رسانههای جمعی به عنوان منبع انتقال عقائد استفاده کنند، اگر اعتقاد خاص آنها در رسانه مطرح نشده باشد، آنها نتیجه میگیرند که آن عقیده مورد پذیرش عمومی نیست.
3⃣ بسیاری از افراد که عقیدهی خاصی دارند به سبب ترس از انزوا آنرا بیان نمیکنند، لذا هرچه بیشتر افراد ساکت بمانند، دیگران احساس میکنند که عقیده مخالف وجود ندارد، بنابراین مارپیچ سکوت در جامعه شکل میگیرد.
4⃣ اما نکتهی مهم این است که در این فرآیند مردم بیشتر به آنچه دیگران به صورت عمومی بیان میکنند، اتّکا و اعتماد میکنند تا به آنچه واقعا فکر میکنند.
در این بین ماها شعار میدهیم که شیعیان تنوری هستیم! دروغ میگوئیم؛ ما شیعیانِ فقط احساسی هستیم!
شیعیانی که ضرری برای #استکبار ندارند! ما خیلی گوگولی هستیم! #مرد_جنگ نیستیم.
هر شب، استوری احساسیمان ترک نمیشود. اما دریغ از یک کلمه حرف حق! یک کلمه دفاع از عقبهی پرافتخار #انقلاب_خمینی.
هیچ کس جرئت نمیکند از جایش تکان بخورد و این سکوت تو در تو را بشکند!
🔻 در #جهاد_تبیین اولین قدم، شکستن این سکوت است. دست به دست هم بدهیم و مثل یک شبکه منظم، با صراحت، شجاعت و منظم از #آرزوی_انبیا دفاع کنیم.
آیا یک #مَرد نیست که سر از پشت خاکریز بیرون آورد و با یک #الله_اکبر خط را بشکند؟!
جنگ را نمیبینید؟! خمینی در جماران تنهاست! همت کجاست؟!
هل من ناصر خامنهای بلند است. کجاست #سلیمانی که در این #جنگ_ترکیبی، فرماندهی کند و لشکر حزب الله را امامت؟!
🔻 فرمان #جهاد رسیده. #جهاد_تبیین! سرت را از پشت آن #ترس لعنتی، بیرون بیاور و از شرفت بگو. از #معجزه_خمینی دفاع کن!
ولایت مداری به حرف نیست! مرد عمل کجاست؟!
حرف بزن!
چهره به چهره! استوری به استوری!
فرد به فرد ! گروه به گروه!
لات کوچه خلوت نباش ! در این جنگ ترکیبی، شمشیر بکش! اقدام کن!
✏️ نویسنده: سید مهدی هاشمی
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷به جمع سربازان جهاد تبیین در پیامرسان ایتا بپیوندید 👇
eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 دمشق شهرِ عشق 🎬قسمت ۳۲ 💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و ا
🔰 دمشق شهرِ عشق
🎬قسمت ۳۳
💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
💠 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
💠 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
💠 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
💠 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
ادامه دارد...
#دمشق_شهرِ_عشق
#هر_روز_با_شهدا
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel