#پاسخ_من
بعد از گذاشتن پیام ۱۹ اسفند در مورد رفیق سفر کرده ام ، تکتم، از چند نفر از شما دوستان عزیزم پیام های تسلیت دریافت کردم و دوست داشتم ک این پیام قشنگ از یکی از شما رو اینجا به اشتراک بذارم تا به این بهانه از تک تک کسانی ک پیام دادن و ابراز همدردی کردن و برای دوست عزیزم هدیه ای فرستادند تشکر کنم.
تکتم همیشه میگفت پونه من هدیه گرفتن از تو رو خیلی دوست دارم.😢
خوشحالم ک حالا هدیه هاتون دستش میرسه و خوشحالش میکنه.😭
فقط متاسفانه من موقع گذاشتن اون پیام یادم رفته بود که یکی از اعضای خانواده تکتم عزیزم هم مهمون کانال منه و وقتی صبح اون روز پیام دادن و برام نوشتن که با خوندن پیامم بغضشون ترکیده و گریه کردن در فراق تکتم عزیز، خیلی غصه خوردم از اینکه باعث شدم اشک بریزن در فراق عزیزشون😔
یکسری هاتون هم پیام دادید ک از خوندن پیامم اندوهگین شدید.😔
الهی ک خدا عزیزانتون رو براتون حفظ کنه عزیزانم.
مرگ مقوله ی عجیب و خیلی پیچیده و سختیه.
اینکه یک آدم برای همیشه طوری این دنیا رو ترک میکنه که دیگه هرگز نمیتونی صداش رو بشنوی و چهره شو ببینی و هیچ گونه ارتباط مادی باهاش داشته باشی...
اینکه انگار برای همیشه به جایی در دور دست ها سفر میکنه که دیگه هیچ دسترسی بهش نداری واقعا برای ما انسان ها غیر قابل فهم و باوره اولش و بعد هم به ناچار یک روزی میرسه که مجبوری بپذیری چون متاسفانه یا خوشبختانه زندگی جریان داره و تو مجبوری به زندگی کردن و ادامه دادن...
تو ادامه میدی ولی همیشه یک حفره خالی توی قلبت میمونه ک هرگز با هیچ چیزی پر نمیشه و گاهی لحظات خاصی تو زندگی وجود دارن که یکهو تو رو پرتاپ میکنن به یک خاطره با اون آدم...
و وااای امان از خاطره ها که چه میکنن با آدم...
مثلا یک روز ک من تو گروه قدیمی چالش تنفسِ شکمی که سالها پیش با دوستانم داشتم دنبال یک کلیپ از نحوه آموزش تنفسِ شکمی میگشتم و یکهو یک صوت میبینم از تکتم و کنجکاو میشم و بازش میکنم و فکر میکنید چی میشنوم؟
صدای نفس کشیدن😭
نفس کشیدن های عمیق...
صدای نفس های تکتم...
فقط همین....
بی هیچ حرف دیگه ای.
بعد یادم میفته ک اون روز تو گروه از بچه ها خواستم که نفس عمیق بکشن و برام صوت بفرستن و تکتم ک یکی از دوستای همیشه فعال و متعهد به همه ی قوانین گروه های این مدلی مونه جزء اولین کسانیه ک صدای نفس هاش رو برام میفرسته و حالا شنیدن این صوت ده ثانیه ای به ظاهر عادی که حتی کلا در خاطرم هم نبود چنان منو بهم میریزه و میبره به خاطره ی اون روزی ک باهم مسابقه ی تعداد نفس کشیدن روزانه گذاشته بودیم و تا ساعت ۱۲ شب پا ب پای هم نفس کشیدیم و تو گروه اعلام کردیم و هیچ کدوم نمیخواستیم کم بیاریم.
یادم میفته که تکتم آخرش با اختلاف کمی از من برنده میشه و ساعت ۱۲ شب ک میشه تو گروه مینویسه: آخیش تموم شد. واااای ترکیدم انقد نفس کشیدم و بعدش یک ایموجی خنده...
اینا رو یادم میاد و یکهو خودمو میبینم ک دارم وسط هق هق گریه هام، بلند بلند میخندم...
امان از خاطره ها...
امان از خاطره ها...💔
تنها چیزی که دلگرم میکنه آدم ها رو تو این شرایط اینه که خودمون هم مسافریم و دیر یا زود بالاخره ما هم راهی سفر میشیم.
امید که در روز سفر ابدی مون ازمون به نیکی یاد کنن.🙏
تکتم تا بود تو این دنیا، انسانی به شدت قدر دان و سپاس گزار و امیدوار و پر از هدف و حرکت بود و وقتی هم که رفت درسهای زیادی به من و بقیه دوستانم داد.
حتی من فکر میکنم تکتم خیلی از ماها رو بعد از رفتنش به نوعی به هم نزدیک تر کرد.
ممنون میشم یک صلوات برای رفیق عزیزم هدیه کنید🙏
#احساس_نوشت
#دلتنگی
@yaremehrabanema
یار مهربان
یک سال دیگر هم تمام شد و تو نیامدی... هفت سین امسال را نذر آمدنِ تو کردم آینه را شکستم شاید خودبین
یادش بخیر...
دوران دانشجویی، یک روزی ملیحه سادات مهدوی این متن رو که قلم خودش بود، با صدای خودش پشت میکروفن تو سالنِ اجتماعاتِ دانشکده خوند... و من انقددددر ذوق کردم و خوشم اومد از این متن که بعد از پایین اومدنش از روی سن، سریع همونجا کاغذی که دستش بود رو ازش گرفتم که ببرم برای خودم کپی کنم.
یک نسخه برای خودم کپی کردم و بردم خونه!
با چه ذوق و شوقی متنش رو برای مامان و بابا و پوریا و دایی و دوست و آشنا خوندم...
روزی چند بارم تو خونه راه میرفتم و با صدای بلند برای خودم میخوندم و گاهی هم اشک میریختم باهاش...
تا چند سال هم سنت زندگی من شده بود که هر سال نزدیکی های بهار با خوندن این متن برای خودم روزهای آخر سالم رو سپری میکردم😢
دیروز ک دیدم ملیحه سادات این متن رو گذاشته تو کانالش یکهو پرت شدم به اون سالها و حسی که شنیدن این متن برام داشت...
هنوزم بعد از این همه سال این متن زیبایی خودش رو حفظ کرده ( میگم هنوزم... چون بعضی از متن ها فقط تو یک دوره ای خیلی درخشان هستن و گذر زمان از جذابیتشون کم میکنه)
دوست داشتم این متن رو در کانالم بذارم تا این روز آخرِ سالی با خوندن این متن به استقبال بهار بریم...
#نوروز
#امام_من❤️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#احساس_نوشت
#دلتنگی
@yaremehrabanema
یک ماه گذشت!
یک ماهی که پیغمبر عزیزمون در موردش گفتن: اگر بنده ی خدا میدونست که در ماه رمضان چه برکتی براش هست، دوست میداشت که تمام سال رمضان باشه!( بحارالانوار، جلد ۹۳،صفحه ۳۴۶)
ای خدای بزرگ! من که واقعا نمیتونم بفهمم این یعنی چی؟😭
ولی دل خوش میکنم به روز قیامت که معنای این روزها و شبهایی که بر ما گذشت رو نشونمون بدی! چون پیغمبر جانمون از جانب تو برامون نقل کردن که گفتی روزه برای تو هست و خودت پاداشش رو میدی! 😢
و همچنین امام صادق جانمون گفتن که برای روزه دار دو تا شادی وجود داره، ۱- زمانی که افطار میکنه. ۲- زمانی که پروردگارش رو ملاقات میکنه!😭( وسائل الشیعه، کتاب الصوم، باب استحباب صوم، حدیث 30)
ما شادی و شعفِ زمان افطار رو درک کردیم! و میدونیم که این یکجور شادی دنیایی برای خوردن آب و غذا بعد از چند ساعت گرسنگی و تشنگی نیست! نه! جنسش فرق میکنه! این یک مدل شادی خاصه که فقط روزه داران میتونن درکش کنن. شاید یکجور شادی از مقاومت کردن در برابر نفس! یا یکجور شادی از تسلیم امر خدا بودن... یکجور شادی که گاهی واقعا غیر قابل توصیفه برای کسی که خودش تجربه اش نکرده!
حالا دارم با خودم فکر میکنم یعنی اون شادیِ زمان ملاقاتت هم نصیبم میشه؟😭
و اون چه جور شادی ای میتونه باشه؟
ماه رمضانِ عزیزم خداحافظ...
ای ماه قشنگ و دوست داشتنی من❤️
دلم از همین الان برات خییییلی تنگ شده....
#احساس_نوشت
#دلتنگی
#عید_فطر
#سال_۴۰۳
#حدیث_اهل_بیت(ع)
@yaremehrabanema
من و فاطمه مقدسی زدیم به دل جاده... داریم برمیگردیم اصفهان که سوار قطار شیم به مقصد مشهد...
عرفان پلی کردیم تو ماشین
بهم دیگه نگاه میکنیم و یاد فاطمه اسلامی جان میفتیم...
آهنگ بیش از حد غمگینه
دل تنگیم! خیییلی...
دست همو میگیریم و میگیم چه خوب ک حداقل داریم باهم برمیگردیم این راهو...
همه چی بیش از حد داره دراماتیک میشه...
اما یاد اسلامی جان میفتم که میگفت من دل تنگ شدن رو دوست دارم!
چون نشونه ی عاشقیه😢❤️
خلاصه اینکه بدجوری گریه داریم من و فاطمه ولی خودمونو نگه داشتیم😅
#احساس_نوشت
#عشق
#دلتنگی
#سفر_دوستانه #اردیبهشت_۴۰۳
@yaremehrabanema
داریم شهر به شهر میریم...
تو هر شهری پر از عکسای مختلف از #شهید_جمهور_عزیز 😢
و آدمایی با لباس مشکی🖤
گاهی شبه و جاده است و #دلتنگی و گوش دادن مداحی و ذکر گرفتن حسین حسینِ دو نفره ی من و همسر تو ماشین و اشک ...
گاهی روزه و جاده است و عکس های پی در پی از #رییسی_عزیز و دلتنگی و گوش دادن به عرفان و یادِ یک رفیق...
گاهی هم طبیعتِ چشم نوازه و هوای بارونی و خونواده و فراموشی هر غم و غصه ای و چشیدن طعم خوش زندگی...
بعد یکهو بین همه ی فراموشی ها دوباره دیدن یک عکسه و یک آه بلند که باعث میشه قفسه ی سینه ام درد بگیره...
اینه حقیقت زندگی...
ادامه دادن با وجود فقدان هایی که
تو مسیر زندگی بهت تحمیل شده...
لذت بردن از لذت های حلال خداوندی...
یادآوری یک خاطره از یک دوست که یکهو وسط همه ی هیاهوی احساسی وجودت میشینه رو قلبت و دلتنگش میشی ...
خانواده! مفهوم بلند و پر معنایی که باید به خاطرش بلند شی و هر طور شده ادامه بدی!
و اون تکه های خالیِ تو قلبت که در هر حال برای همیشه خالی میمونن و همراه تو هستن تو تمام مسیر!
و من دارم با خودم فکر میکنم به پیچیدگی یک انسان...
ولی خوش ب حال آدمی که همه ی پیچیدگی های وجودشو مدیریت کرد...
همه چی براش خلاصه شده بود تو یک چیز: برای خدا...❤️
برای همین خوب میدونست رنجش رو چطور برای خدا به دوش بکشه؟
کجا برای خدا گریه کنه و کجا برای خدا بخنده و کجا برای خدا فراموش کنه و ادامه بده و ادامه بده و ادامه بده تا وقتی وقتش برسه ...
وقتِ بازگشتن...
که انا لله و انا الیه راجعون...
#احساس_نوشت
#زندگی_نوشت #خرداد_۴۰۳
#سفر_خانوادگی
@yaremehrabanema
صبح روز بعد حرکت کردیم و به #نور رسیدیم...
رفتیم لب دریا و فاطمه کمی بازی کرد...
ساحل خلوتی بود و من کمی از جمع دور شدم...
بعد رومو کردم به دریا...
چشم دوختم به انتهای بی کرانه اش...
فقط صدای باد بود و موج..
پرنده ای ک در دور دست ها پرواز میکرد...
ماسه های گرم از زمینی که زیر پایم بود...
و ابرهای مسخر میان آسمان و زمین...
بعد اون آیه ای که خیلی دوسش دارم #آیه_۱۶۴ #سوره_بقره رو که نشانه های خلقت رو بیان میکنه با صدای بلند خوندم..
با صدای خیلی بلند
تا ب حال این حد از حس رهایی رو تجربه نکرده بودم...
از روزی که راه افتادیم و زدیم به دل جاده همه جا عکس#شهید_جمهور بود و سهم من از دیدن این عکس ها #آه،#بغض،#دلتنگی
حتی روز تشییع و تو حرم هم نتونستم گریه کنم!
و حالا اونجا! کنار زمین و دریا و آسمان...
بدون حضورِ نزدیکِ هیچ انسانی!
در گوش بادهایی که از جایی دور اومدن و به جایی دور میرن میتونستم با همه ی وجودم گریه کنم...
پس بلند بلند گریه کردم...
بعدش به دریا گفتم: میدونم ک شعور داری! میدونم که ثبت میکنی این آیه قرآنی که کنارت خوندم و این بغضی که بالاخره بعد از چند روز اینجا ترکید و گریه هایی ک کردم...
لطفا اون روزی ک قراره حرف بزنی شهادت بده به اینکه من باهمه ی بدی هام و کاستی هام خدا رو دوست داشتم! و یکی از بنده های مخلص درگاهش رو...
بعد اشکهامو پاک کردم! لبخند زدم و برگشتم پیش خونواده ام!
#احساس_نوشت
#زندگی_نوشت
@yaremehrabanema
#شب_تاسوعا و #شب_عاشورا دلم خییییلی گرفته بود.
آخه همسرم خیلی یهویی قسمتش شد ک بره #کربلا🥺
و باز من موندم و دلی ک هوایی کربلا شده بود...
قربون #امام_رضا_جان برم که حواسش حتی به دلِ شکسته ی آدم بی لیاقتی مثل منم هست😭
دو شب تاسوعا و عاشورا منو طلبید به حریم پاک و مقدسش و به گمانم یکی از بهترین و دلچسب ترین زیارت های عمرم نصیبم شد😭
تو همین زیارت ها برای اولین بار به دیدار آقای رییسی هم رفتم.
شب تاسوعا کلی باهاشون حرف زدم و اشک ریختم و شب عاشورا قرآنی که جلوی عکسشون بود رو به نیت خودشون باز کردم و آیه اول از صفحه ی سمت راست رو تلاوت کردم.
فکر میکنید چه آیه ای اومد؟😭
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار، و كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كردند، خدا از ايشان خشنود و آنان [نيز] از او خشنودند، و براى آنان باغهايى آماده كرده كه از زير [درختان] آن نهرها روان است. هميشه در آن جاودانهاند. اين است همان كاميابى بزرگ.
لبخند زدم و زیر لب گفتم:
خوشا به سعادتت #شهید_جمهور_عزیز ما❤️
#احساس_نوشت #دلتنگی
#زندگی_نوشت #تیر_۴۰۳
@yaremehrabanema
یار مهربان
شب ک رسیدم خونه، خیلی خسته بودم...
گوشی رو باز کردم و این پیام رو از یکی از خانم های مهربون و خوش قلب کلاس حفظمون شنیدم و دیگه همینجور باریدم😭
نفهمیدم چی شد؟
حتی دیگه بقیه صوت رو نشنیدم...
از همونجا ک گفتن تو حرم امیرالمومنین دیدمتون و دعاتون کردم دیگه چیزی نشنیدم...
دلم تنگه...
دلم خیلی تنگه برا حرم امیر المومنین ع 😭
دلم بدجوری تنگه برا اون قاب از گنبد حضرت علی ع از خیابان شارع الرسول نجف...💔
#احساس_نوشت #دلتنگی
@yaremehrabanema
یار مهربان
بیز حسرتدَییز، سَن عراقدا چوخ اوزاخدا، چوخ اوزاخدا💔😭 @yaremehrabanema
این تیکه از مداحی رو از دیشب دارم برا خودم تکرار میکنم و یکهو به یاد رفیقِ جوان سفر کرده ام تکتم افتادم و پیامی که در آخرین اربعین عمرش به من داده بود😭
#احساس_نوشت
#دلتنگی
@yaremehrabanema
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از لحاظ روحی نیاز دارم امام حسین (ع) صدام کنه و بگه:
پاشو بیا کربلا ببینم باز با خودت چی کار کردی؟😭
#دلتنگی
@yaremehrabanema
فاطمه جانم از پله برقی راه آهن پایین رفت ک سوار قطارش بشه و من دلم گرفت! اشک دوید تو چشمام و خودمو کنترل کردم ک سرازیر نشه!
برگشتم و در محیط بیرونی راه آهن این عکس رو گرفتم و بعدش زیر لب زمزمه کردم:
نه تو میمانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حبابِ نگرانِ لبِ یک رود قسم و به کوتاهیِ آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد!
آنچنانی که فقط خاطرهای خواهد ماند...
پی نوشت: خداحافظی همیشه سخته!خداحافظی از رفیق سخت تر!
خدا حافظی از رفیقی ک به راهی دور میره، خیلی سخت تر😭
#دلتنگی
#احساس_نوشت
#یک_جرعه_شعر از #سهراب_سپهری
@yaremehrabanema