eitaa logo
یار مهربان
322 دنبال‌کننده
738 عکس
67 ویدیو
0 فایل
اینجا جاییه برای محکم کردن دوستی هامون با کتاب‌ و چشیدن طعم شیرین کتاب خوندن با دوستان😍 همچنین بخشی از دست نوشته های من و پوریا‌ رو میتونید ببینید😉 معرفی کتاب داریم و دوره های کتابخوانی برگزار میکنیم😌 پونه @Pooneh_rsz پوریا @pooriyarostamzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
من و فاطمه مقدسی زدیم به دل جاده... داریم برمیگردیم اصفهان که سوار قطار شیم به مقصد مشهد... عرفان پلی کردیم تو ماشین بهم دیگه نگاه میکنیم و یاد فاطمه اسلامی جان میفتیم... آهنگ بیش از حد غمگینه دل تنگیم! خیییلی... دست همو میگیریم و میگیم چه خوب ک حداقل داریم باهم برمیگردیم این راهو... همه چی بیش از حد داره دراماتیک میشه... اما یاد اسلامی جان میفتم که میگفت من دل تنگ شدن رو دوست دارم! چون نشونه ی عاشقیه😢❤️ خلاصه اینکه بدجوری گریه داریم من و فاطمه ولی خودمونو نگه داشتیم😅 @yaremehrabanema
داریم شهر به شهر میریم... تو هر شهری پر از عکسای مختلف از 😢 و آدمایی با لباس مشکی🖤 گاهی شبه و جاده است و و گوش دادن مداحی و ذکر گرفتن حسین حسینِ دو نفره ی من و همسر تو ماشین و اشک ... گاهی روزه و جاده است و عکس های پی در پی از و دلتنگی و گوش دادن به عرفان و یادِ یک رفیق... گاهی هم طبیعتِ چشم نوازه و هوای بارونی و خونواده و فراموشی هر غم و غصه ای و چشیدن طعم خوش زندگی... بعد یکهو بین همه ی فراموشی ها دوباره دیدن یک عکسه و یک آه بلند که باعث میشه قفسه ی سینه ام درد بگیره... اینه حقیقت زندگی... ادامه دادن با وجود فقدان هایی که تو مسیر زندگی بهت تحمیل شده... لذت بردن از لذت های حلال خداوندی... یادآوری یک خاطره از یک دوست که یکهو وسط همه ی هیاهوی احساسی وجودت میشینه رو قلبت و دلتنگش میشی ... خانواده! مفهوم بلند و پر معنایی که باید به خاطرش بلند شی و هر طور شده ادامه بدی! و اون تکه های خالیِ تو قلبت که در هر حال برای همیشه خالی میمونن و همراه تو هستن تو تمام مسیر! و من دارم با خودم فکر میکنم به پیچیدگی یک انسان... ولی خوش ب حال آدمی که همه ی پیچیدگی های وجودشو مدیریت کرد... همه چی براش خلاصه شده بود تو یک چیز: برای خدا...❤️ برای همین خوب میدونست رنجش رو چطور برای خدا به دوش بکشه؟ کجا برای خدا گریه کنه و کجا برای خدا بخنده و کجا برای خدا فراموش کنه و ادامه بده و ادامه بده و ادامه بده تا وقتی وقتش برسه ... وقتِ بازگشتن... که انا لله و انا الیه راجعون... @yaremehrabanema
صبح روز بعد حرکت کردیم و به رسیدیم... رفتیم لب دریا و فاطمه کمی بازی کرد... ساحل خلوتی بود و من کمی از جمع دور شدم... بعد رومو کردم به دریا... چشم دوختم به انتهای بی کرانه اش... فقط صدای باد بود و موج.. پرنده ای ک در دور دست ها پرواز میکرد... ماسه های گرم از زمینی که زیر پایم بود... و ابرهای مسخر میان آسمان و زمین... بعد اون آیه ای که خیلی دوسش دارم رو که نشانه های خلقت رو بیان میکنه با صدای بلند خوندم.. با صدای خیلی بلند تا ب حال این حد از حس رهایی رو تجربه نکرده بودم... از روزی که راه افتادیم و زدیم به دل جاده همه جا عکس بود و سهم من از دیدن این عکس ها ،، حتی روز تشییع و تو حرم هم نتونستم گریه کنم! و حالا اونجا! کنار زمین و دریا و آسمان... بدون حضورِ نزدیکِ هیچ انسانی! در گوش بادهایی که از جایی دور اومدن و به جایی دور میرن میتونستم با همه ی وجودم گریه کنم... پس بلند بلند گریه کردم... بعدش به دریا گفتم: میدونم ک شعور داری! میدونم که ثبت میکنی این آیه قرآنی که کنارت خوندم و این بغضی که بالاخره بعد از چند روز اینجا ترکید و گریه هایی ک کردم... لطفا اون روزی ک قراره حرف بزنی شهادت بده به اینکه من باهمه ی بدی هام و کاستی هام خدا رو دوست داشتم! و یکی از بنده های مخلص درگاهش رو... بعد اشکهامو پاک کردم! لبخند زدم و برگشتم پیش خونواده ام! @yaremehrabanema
و دلم خییییلی گرفته بود. آخه همسرم خیلی یهویی قسمتش شد ک بره 🥺 و باز من موندم و دلی ک هوایی کربلا شده بود... قربون برم که حواسش حتی به دلِ شکسته ی آدم بی لیاقتی مثل منم هست😭 دو شب تاسوعا و عاشورا منو طلبید به حریم پاک و مقدسش و به گمانم یکی از بهترین و دلچسب ترین زیارت های عمرم نصیبم شد😭 تو همین زیارت ها برای اولین بار به دیدار آقای رییسی هم رفتم. شب تاسوعا کلی باهاشون حرف زدم و اشک ریختم و شب عاشورا قرآنی که جلوی عکسشون بود رو به نیت خودشون باز کردم و آیه اول از صفحه ی سمت راست رو تلاوت کردم. فکر میکنید چه آیه ای اومد؟😭 وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار، و كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كردند، خدا از ايشان خشنود و آنان [نيز] از او خشنودند، و براى آنان باغهايى آماده كرده كه از زير [درختان‌] آن نهرها روان است. هميشه در آن جاودانه‌اند. اين است همان كاميابى بزرگ. لبخند زدم و زیر لب گفتم: خوشا به سعادتت ما❤️ @yaremehrabanema
با همین دو جمله ی اول این مداحی میشه مرد😭😭😭 @yaremehrabanema
یار مهربان
شب ک رسیدم خونه، خیلی خسته بودم... گوشی رو باز کردم و این پیام رو از یکی از خانم های مهربون و خوش قلب کلاس حفظمون شنیدم و دیگه همینجور باریدم😭 نفهمیدم چی شد؟ حتی دیگه بقیه صوت رو نشنیدم... از همونجا ک گفتن تو حرم امیرالمومنین دیدمتون و دعاتون کردم دیگه چیزی نشنیدم... دلم تنگه... دلم خیلی تنگه برا حرم امیر المومنین ع 😭 دلم بدجوری تنگه برا اون قاب از گنبد حضرت علی ع از خیابان شارع الرسول نجف...💔 @yaremehrabanema
یار مهربان
بیز حسرتدَییز، سَن عراقدا چوخ اوزاخدا، چوخ اوزاخدا💔😭 @yaremehrabanema
این تیکه از مداحی رو از دیشب دارم برا خودم تکرار میکنم و یکهو به یاد رفیقِ جوان سفر کرده ام تکتم افتادم و پیامی که در آخرین اربعین عمرش به من داده بود😭 @yaremehrabanema
686.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از لحاظ روحی نیاز دارم امام حسین (ع) صدام کنه و بگه: پاشو بیا کربلا ببینم باز با خودت چی کار کردی؟😭 @yaremehrabanema
فاطمه جانم از پله برقی راه آهن پایین رفت ک سوار قطارش بشه و من دلم گرفت! اشک دوید تو چشمام و خودمو کنترل کردم ک سرازیر نشه! برگشتم و در محیط بیرونی راه آهن این عکس رو گرفتم و بعدش زیر لب زمزمه کردم: نه تو می‌مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حبابِ نگرانِ لبِ یک رود قسم و به کوتاهیِ آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می‌گذرد! آنچنانی که فقط خاطره‌ای خواهد ماند... پی نوشت: خداحافظی همیشه سخته!خداحافظی از رفیق سخت تر! خدا حافظی از رفیقی ک به راهی دور میره، خیلی سخت تر😭 از @yaremehrabanema
چند تا چیز هستن تو دنیا که تا ابد منو یاد تو میندازن! مثلا هروقت به عکس سردار سلیمانی که تو اتاقمه نگاه میکنم، یاد تو میفتم و اینکه تو چقدر سردار رو دوست داشتی! راستی بهت گفته بودم که من بعد از اون روزی که اومدم خونه ات و عکس سردار رو روی دیوار خونه ات دیدم و دلم فشرده شد، تصمیم گرفتم که منم برم و یک تابلو از سردار بخرم و بذارم جلوی چشمم تا همیشه یادم بیفته ک تو این دنیا یک عشق مشترک باهم داشتیم؟ و کلاس شکر گزاری! هروقت کلاس شکرگزاری برگزار میکنم و نوبت به تمرین شکرگزاری برای نعمت دست هامون میرسه، یاد تو میفتم که تو دفتر شکرگزاریت نوشته بودی: خدایا شکرت که با دستهام موهای دخترم رو شونه میکنم! و میدونستی حالا دیگه منم هر وقت موهای دخترم رو شونه میکنم میگم خدایا شکرت؟ و بعد یاد دخترت می افتم و جای خالیِ دستهای تو لای موهاش؟ و ماه شعبان و مفاتیح منو یاد تو میندازه! یاد آخرین نشانه ای ک روی مفاتحیت گذاشته بودی و آخرین دعایی ک از اعمال ماه شعبان خونده بودی! و ساعت ۳ و نیمِ روزهای دوشنبه منو یاد تو میندازه! روز و ساعت قرار هفتگی تلفنی مون! و میدونستی من دیگه بعد از تو هیچ شاگرد حفظ تلفنی رو نپذیرفتم و حاضر نشدم از هیچ کسی تلفنی حفظش رو بپرسم؟ و این روزهای آخر اسفند! آه از این روزهای آخر اسفند! وقتی کم کم همه چیز نوید اومدن بهار رو میده! یکهو وسط همه خنده ها و ذوق کردن هام وایمیستم و برای دقایقی انگار همه چیز در اطرافم متوقف‌ میشه و به تو فکر میکنم! به تو فکر میکنم و درختای پر از شکوفه های بهاری که عاشقشون بودی! تکتم! رفیق! خیلی وقتا یکهو عکست رو تو گالری گوشیم میبینم و همینجور زل میزنم ب عکست و به چشمهای قشنگت نگاه میکنم و بعد ب این فکر میکنم که چقدددر عجیبه! چقدر عجیبه ک ما چند ساله تو این دنیا زندگی میکنیم ولی تو نیستی! چقدر عجیبه که تو دیگه توی هیچ کدوم از دورهمی های رفیقانه مون نیستی! چقدر عجیبه که هروقت که با بچه ها دورهم جمع میشیم یکی مون یادت میکنه و بعدش همه برات فاتحه میفرستیم! چرا هنوزم سخته باور کردنش؟ گاهی قبل از دورهمی ها تو ذهنم خیال میکنم که اگر بودی چطور وارد مهمونی میشدی؟ چطور کنار هم مینشستیم و باهم حرف میزدیم و میخندیدیم؟ گاهی تو خیالم تو فقط یکی از اون دوستایی هستی که اون روز برنامه ات برای اومدن به دورهمی مون جور نشده و پیام دادی که نمیتونی بیای! گاهی به مغزم فشار میارم تا صدات و مدل حرف زدنت رو یادم بیاد و مغزِ لعنتی! انگار کم کم داره فراموشم میشه تُنِ صدات! بعد میرم تو همه پیام رسان ها و صفحه های چت های دو نفره مون و همه گروه های مشترکمون رو میگردم بلکه یک صوت ازت پیدا کنم اما هیچ صوتی نیست! بعد یک‌ روز خیلی اتفاقی وقتی دنبال چیز دیگه ای میگردم یک صوت از تو پیدا میکنم! در حالی که چشمام از تعجب گرد شده بازش میکنم ک ببینم چی گفتی و فکر میکنی تو اون صوت چی گفتی؟ هیچی! هیچی نگفتی! فقط صدای نفس هات میاد ک عمیق و طولانی نفس میکشی! و دنیا یکهو خراب میشه روی سرم! یادم میفته که تو چالش لاغری مون من بهتون تنفس عمیق شکمی رو یاد میدادم و تو این صوت رو فرستاده بودی ک بهم بگی داری تمرینت رو انجام میدی! آره! تو رفیقِ همیشه پایه ی من ک تو همه چالش هایی ک برگزار میکردم همیشه متعهد ترین بودی به تک تک تمرین ها! راستی اینو گفتم ک هروقت یکی میگه یا علی یاد تو میفتم و عشقت به حضرت علی ع و یا علی ای که همیشه آخر همه پیام هات می نوشتی؟ حالا آخرین روز ماه شعبانه و باز اسفند رسیده و من دلم خیلی تنگ شده برات. عکست رو نگاه میکنم و آه میکشم و ب این فکر میکنم که تو دیگه هیچ وقت پیر نمیشی! پی نوشت: لطفا اگر زحمتی نیست صلوات و فاتحه ای هدیه کنید به رفیق نازنینم تکتم که در آخرین روزهای اسفند سال ۱۴۰۰ مطابق با ۷ شعبان ۱۴۴۳ در اوج نشاط و جوانی و شوق زندگی، ناباورانه ما را ترک کرد و به سوی خدا پر کشید! @yaremehrabanema
یار مهربان
من عادت ندارم مصیبت ها رو در جا باور کنم. طول می کشه تا باور کنم. سر مصیبتی که بر ما وارد شد و رئیس
این روایت خیلی به دلم نشست🥺 دوست داشتم شما هم بخونیدش. پارسال این موقعا چه حال و هوای غریبی داشتیم! چه حس امید و نا امیدی و سرگردونی و اضطرابی رو تجربه کردیم! چه احساسات قر و قاطی و متضادی! انگار تو دلمون رخت میشستن! بی قرار بودیم! تو شوک بودیم! انگار وسط یک کابوس گُنگ و وحشتناک بودیم ک آرزو میکردیم هر لحظه برسیم ب تهش و یک داد بزنیم و پاشیم از این خواب بد لعنتی! بعد نفس راحتی بکشیم و بگیم آخیش! فقط یک خواب بد بود! یک ساااااال گذشت بهمون! مگه همیشه مرگ دوستای دور و آشنا و همسایه زود نمیگذشت برامون؟ مگه همیشه نمیگفتیم عههه! یعنی یک سال شد؟ وای وای! چه زود گذشت! پس چرا نبودنِ تو انقد طولانی گذشت بهمون؟😭 تو یعنی انقدددددر عزیز دل ما بودی؟ ما یعنی انقددددر تو رو دوست داشتیم و خودمون هم نمیدونستیم؟ تو غریبه نبودی برامون! یک آشنای دور نبودی برامون! نبودی ک این یک سال اندازه ی چند سال گذشت برامون! آخ! حاج آقا! هارداسان؟💔 @yaremehrabanema