eitaa logo
یــا ضــامــن آهــو
415 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
⚫️ارتباط با قرآن 🔘زندگی نامه اهل بیت ⚪️ادعیه 🔴شهدا Mohamad3990 ایدی ادمین برای ثبت نظرات و پیشنهاد شما عزیزان💖💖 تبلیغات شما بزرگواران را با کمترین هزینه (توافقی) پذیرا هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
🕎 حکایت مخالفت عابد با نفس 🌹 (صلی الله علیه و آله) فرمود: 👳🏻 در میان بنی اسرائیل عابدی زیبا و خوش سیما بود. 🌴 زندگی خود را به وسیله درست کردن زنبیل از برگ خرما می گذرانید. 🏰 روزی از در خانه پادشاه می گذشت کنیز خانم پادشاه او را دید. وارد قصر شد و حکایتی از زیبائی و جمال عابد برای خانم تعریف کرد. گفت به وسیله ای او را داخل قصر کن! 👁 همین که عابد داخل شد چشم همسر سلطان که به او افتاد از حسن و جمالش در شگفت شد درخواست نزدیکی کرد! 👳🏻 عابد امتناع ورزید. 🏰 زن دستور داد درهای قصر را ببندند. 👈🏻 به او گفت: غیر ممکن است باید من از تو کام بگیرم و تو نیز از من بهره بری. 👳🏻 عابد چون راه چاره را مسدود دید پرسید: 🏰 بالای قصر شما محلی نیست که در آن جا وضو بگیرم!! 👩🏻 زن به کنیز گفت: ظرف آبی بالای قصر ببر تا هر چه می خواهد انجام دهد. 🏰 عابد بر فراز قصر شد در آنجا با خود گفت: 👳🏻 ای نفس مدت چندین سال عبادت را که روز و شب مشغول بودی به یک عمل ناچیز می خواهی تباه کنی؟ اکنون خود را از این بام به زیر انداز، بمیری بهتر از آن است که این کار را انجام دهی. 👣 نزدیک بام رفت، دید قصر مرتفعی است و هیچ دست آویزی نیست که خود را به آن بیاویزد تا به زمین رسد. 🌹حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: 👳🏻 همین که خود را آماده انداختن نمود، امر به جبرئیل شد که فوراً به زمین برو بنده ما می خواهد خود را به کشتن دهد از ترس معصیت، او را به بال خود دریاب تا آزرده نشود. 👳🏻 عابد را در راه چون پدری مهربان گرفت و به زمین گذاشت! 🏰 از قصر که فرود آمد به منزل خود برگشت زنبیل هایش در همان خانه ماند. ⁉ زنش پرسید: پول زنبیل ها را چه کردی؟ 👳🏻 گفت: امروز چیزی عاید نشد! ⁉ گفت: امشب با چه افطار کنیم؟! 👳🏻 جواب داد: باید به گرسنگی صبر کنیم ولی تو تنور را بیافروز تا همسایگان متوجه نشوند ما نان تهیه نکرده ایم زیرا ایشان به فکر ما خواهند افتاد. 🔥 زن تنور را روشن کرده با مرد خود شروع به صحبت نمود. 👤 در این بین یکی از زنان همسایه برای بردن آتش وارد شد. ☝🏻گفت: از تنور آتش بگیر. 🔥 آن زن به مقدار لازم آتش برداشت در موقع رفتن گفت: 👈🏻 شما گرم صحبت نشسته اید نان هایتان در تنور نزدیک است بسوزد!! 🍪 زن نزدیک تنور آمده دید نان بسیار خوب و مرتبی بر اطراف تنور است، نانها را جدا کرده پیش شوهر آورده به او گفت: ☝تو در پیش خدا منزلتی داری که برایت نان آماده می شود از خداوند به خواه بقیه عمر، ما را از بدبختی و ذلت نجات دهد عابد گفت صبر بر همین زندگانی بهتر است، الی آخر روایت... 📙 منبع: انوار نعمانیه، ص ۱۱۷. گل نرگس: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
💭 برخورد بر مبنای نیّت افراد 🌟 حکایتی خواندنی از قدرت خارق العاده امامان معصوم در خواندن نیت افراد ⚜️ به نقل از پیرمردی به نام حکایت کند: 🌴 در مدّتی که ساکن منوّره بودم، هر روز نزدیک ظهر (علیه السلام) را می دیدم که وارد می شد و مقداری در صحن مسجد می نشست؛ و سپس قبر مطهّر جدّش، و نیز قبر شریف مادرش، (علیها السلام) را زیارت می نمود و نماز به جای می آورد. 👣 روزی به فکر افتادم که مقداری خاک از جای پای مبارک آن حضرت را جهت بر دارم! ⏳پس به همین منظور - بدون این که چیزی به کسی اظهار کنم - فردای آن روز در انتظار ورود حضرت نشستم؛ ولی بر خلاف هر روز، مشاهده کردم که این بار سواره آمد تا جای پائی بر زمین نباشد و چون خواست از مرکب خویش فرود آید، بر سنگی که جلوی مسجد بود قدم نهاد!! 🌤️ و چندین روز به همین منوال و کیفیّت گذشت و من به هدف خود نرسیدم، تا آن که با خود گفتم: 💭 هر کجا حضرت، کفش خود را در آورد، از زیر کفش وی چند ریگ یا مقداری خاک بر می دارم!! 🕌 فردای آن روز متوجّه شدم که امام (علیه السلام) با کفش وارد صحن مسجد شد؛ و مدّتی نیز به همین منوال سپری شد!! 💭 این بار با خود گفتم: می روم جلوی آن حمّامی که حضرت داخل آن می شود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسید. ❓پس از سؤال و جستجو از این که (علیه السلام) به کدام حمام می رود؟ 👥 در جواب گفتند: حمّامی در کنار قبرستان بقیع است، که مال یکی از فرزندان طلحه می باشد. 👴🏻👳🏼‍♂️ لذا آن روزی که بنا بود حضرت به حمّام برود، من نیز رفتم و کنار صاحب حمّام نشستم و با وی مشغول صحبت شدم، در حالتی که منتظر قدوم مبارک حضرت (علیه السلام) بودم. 👴🏻 صاحب حمّام گفت: چرا این جا نشسته ای؟ اگر می خواهی حمّام بروی، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا علیه السلام بیاید، دیگر نمی توانی حمّام بروی. 🌹در بین صحبت ها بودیم که ناگاه متوجّه شدیم، حضرت وارد شد و سه نفر نیز همراه وی بودند. ‼️چون خواست از الاغ و مرکب خویش پیاده شود، آن سه نفر قطعه حصیری زیر قدوم مبارکش انداختند تا آن حضرت روی زمین قرار نگیرد!! 👳🏼‍♂️ به حمّامی گفتم: چرا چنین کرد و حصیر زیر پایش انداختند؟! 👴🏻 صاحب حمّام گفت: به خدا قسم، تا به حال چنین ندیده بودم و این اوّلین روزی بود که برای حضرت حصیر پهن شد!! 💭 در این هنگام، با خود گفتم: من موجب این همه زحمت برای حضرت شده ام؛ و از تصمیم خود بازگشتم. ☀️ پس چون نزدیک ظهر شد، دیدم امام (علیه السلام) همانند روزهای اوّل وارد صحن مسجد شد و پس از اندکی نشستن مرقد مطهّر جدّش، رسول اکرم و مادرش، فاطمه زهراء (علیها السلام) را زیارت نمود؛ و سپس در جایگاه همیشگی نماز خود را به جای آورد و از مسجد خارج گردید. 📚 اصول کافی ج ۱، ص ۴۹۳، ح ۲. 📚 إثبات الهداة، ج ۳، ص ۳۳۱، ح ۶. 📘 چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام)، عبداللّه صالحی‏. 💗🌹 یـــاس کـــبود🌹💗: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💭 برخورد بر مبنای نیّت افراد 🌟 حکایتی خواندنی از قدرت خارق العاده امامان معصوم در خواندن نیت افراد ⚜️ به نقل از پیرمردی به نام حکایت کند: 🌴 در مدّتی که ساکن منوّره بودم، هر روز نزدیک ظهر (علیه السلام) را می دیدم که وارد می شد و مقداری در صحن مسجد می نشست؛ و سپس قبر مطهّر جدّش، و نیز قبر شریف مادرش، (علیها السلام) را زیارت می نمود و نماز به جای می آورد. 👣 روزی به فکر افتادم که مقداری خاک از جای پای مبارک آن حضرت را جهت بر دارم! ⏳پس به همین منظور - بدون این که چیزی به کسی اظهار کنم - فردای آن روز در انتظار ورود حضرت نشستم؛ ولی بر خلاف هر روز، مشاهده کردم که این بار سواره آمد تا جای پائی بر زمین نباشد و چون خواست از مرکب خویش فرود آید، بر سنگی که جلوی مسجد بود قدم نهاد!! 🌤️ و چندین روز به همین منوال و کیفیّت گذشت و من به هدف خود نرسیدم، تا آن که با خود گفتم: 💭 هر کجا حضرت، کفش خود را در آورد، از زیر کفش وی چند ریگ یا مقداری خاک بر می دارم!! 🕌 فردای آن روز متوجّه شدم که امام (علیه السلام) با کفش وارد صحن مسجد شد؛ و مدّتی نیز به همین منوال سپری شد!! 💭 این بار با خود گفتم: می روم جلوی آن حمّامی که حضرت داخل آن می شود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسید. ❓پس از سؤال و جستجو از این که (علیه السلام) به کدام حمام می رود؟ 👥 در جواب گفتند: حمّامی در کنار قبرستان بقیع است، که مال یکی از فرزندان طلحه می باشد. 👴🏻👳🏼‍♂️ لذا آن روزی که بنا بود حضرت به حمّام برود، من نیز رفتم و کنار صاحب حمّام نشستم و با وی مشغول صحبت شدم، در حالتی که منتظر قدوم مبارک حضرت (علیه السلام) بودم. 👴🏻 صاحب حمّام گفت: چرا این جا نشسته ای؟ اگر می خواهی حمّام بروی، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا علیه السلام بیاید، دیگر نمی توانی حمّام بروی. 🌹در بین صحبت ها بودیم که ناگاه متوجّه شدیم، حضرت وارد شد و سه نفر نیز همراه وی بودند. ‼️چون خواست از الاغ و مرکب خویش پیاده شود، آن سه نفر قطعه حصیری زیر قدوم مبارکش انداختند تا آن حضرت روی زمین قرار نگیرد!! 👳🏼‍♂️ به حمّامی گفتم: چرا چنین کرد و حصیر زیر پایش انداختند؟! 👴🏻 صاحب حمّام گفت: به خدا قسم، تا به حال چنین ندیده بودم و این اوّلین روزی بود که برای حضرت حصیر پهن شد!! 💭 در این هنگام، با خود گفتم: من موجب این همه زحمت برای حضرت شده ام؛ و از تصمیم خود بازگشتم. ☀️ پس چون نزدیک ظهر شد، دیدم امام (علیه السلام) همانند روزهای اوّل وارد صحن مسجد شد و پس از اندکی نشستن مرقد مطهّر جدّش، رسول اکرم و مادرش، فاطمه زهراء (علیها السلام) را زیارت نمود؛ و سپس در جایگاه همیشگی نماز خود را به جای آورد و از مسجد خارج گردید. 📚 اصول کافی ج ۱، ص ۴۹۳، ح ۲. 📚 إثبات الهداة، ج ۳، ص ۳۳۱، ح ۶. 📘 چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام)، عبداللّه صالحی‏. 💗🌹 یـــاس کـــبود🌹💗: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💭 برخورد بر مبنای نیّت افراد 🌟 حکایتی خواندنی از قدرت خارق العاده امامان معصوم در خواندن نیت افراد ⚜️ به نقل از پیرمردی به نام حکایت کند: 🌴 در مدّتی که ساکن منوّره بودم، هر روز نزدیک ظهر (علیه السلام) را می دیدم که وارد می شد و مقداری در صحن مسجد می نشست؛ و سپس قبر مطهّر جدّش، و نیز قبر شریف مادرش، (علیها السلام) را زیارت می نمود و نماز به جای می آورد. 👣 روزی به فکر افتادم که مقداری خاک از جای پای مبارک آن حضرت را جهت بر دارم! ⏳پس به همین منظور - بدون این که چیزی به کسی اظهار کنم - فردای آن روز در انتظار ورود حضرت نشستم؛ ولی بر خلاف هر روز، مشاهده کردم که این بار سواره آمد تا جای پائی بر زمین نباشد و چون خواست از مرکب خویش فرود آید، بر سنگی که جلوی مسجد بود قدم نهاد!! 🌤️ و چندین روز به همین منوال و کیفیّت گذشت و من به هدف خود نرسیدم، تا آن که با خود گفتم: 💭 هر کجا حضرت، کفش خود را در آورد، از زیر کفش وی چند ریگ یا مقداری خاک بر می دارم!! 🕌 فردای آن روز متوجّه شدم که امام (علیه السلام) با کفش وارد صحن مسجد شد؛ و مدّتی نیز به همین منوال سپری شد!! 💭 این بار با خود گفتم: می روم جلوی آن حمّامی که حضرت داخل آن می شود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسید. ❓پس از سؤال و جستجو از این که (علیه السلام) به کدام حمام می رود؟ 👥 در جواب گفتند: حمّامی در کنار قبرستان بقیع است، که مال یکی از فرزندان طلحه می باشد. 👴🏻👳🏼‍♂️ لذا آن روزی که بنا بود حضرت به حمّام برود، من نیز رفتم و کنار صاحب حمّام نشستم و با وی مشغول صحبت شدم، در حالتی که منتظر قدوم مبارک حضرت (علیه السلام) بودم. 👴🏻 صاحب حمّام گفت: چرا این جا نشسته ای؟ اگر می خواهی حمّام بروی، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا علیه السلام بیاید، دیگر نمی توانی حمّام بروی. 🌹در بین صحبت ها بودیم که ناگاه متوجّه شدیم، حضرت وارد شد و سه نفر نیز همراه وی بودند. ‼️چون خواست از الاغ و مرکب خویش پیاده شود، آن سه نفر قطعه حصیری زیر قدوم مبارکش انداختند تا آن حضرت روی زمین قرار نگیرد!! 👳🏼‍♂️ به حمّامی گفتم: چرا چنین کرد و حصیر زیر پایش انداختند؟! 👴🏻 صاحب حمّام گفت: به خدا قسم، تا به حال چنین ندیده بودم و این اوّلین روزی بود که برای حضرت حصیر پهن شد!! 💭 در این هنگام، با خود گفتم: من موجب این همه زحمت برای حضرت شده ام؛ و از تصمیم خود بازگشتم. ☀️ پس چون نزدیک ظهر شد، دیدم امام (علیه السلام) همانند روزهای اوّل وارد صحن مسجد شد و پس از اندکی نشستن مرقد مطهّر جدّش، رسول اکرم و مادرش، فاطمه زهراء (علیها السلام) را زیارت نمود؛ و سپس در جایگاه همیشگی نماز خود را به جای آورد و از مسجد خارج گردید. 📚 اصول کافی ج ۱، ص ۴۹۳، ح ۲. 📚 إثبات الهداة، ج ۳، ص ۳۳۱، ح ۶. 📘 چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام)، عبداللّه صالحی‏. 💗🌹 یـــاس کـــبود🌹💗: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💭 برخورد بر مبنای نیّت افراد 🌟 حکایتی خواندنی از قدرت خارق العاده امامان معصوم در خواندن نیت افراد ⚜️ به نقل از پیرمردی به نام حکایت کند: 🌴 در مدّتی که ساکن منوّره بودم، هر روز نزدیک ظهر (علیه السلام) را می دیدم که وارد می شد و مقداری در صحن مسجد می نشست؛ و سپس قبر مطهّر جدّش، و نیز قبر شریف مادرش، (علیها السلام) را زیارت می نمود و نماز به جای می آورد. 👣 روزی به فکر افتادم که مقداری خاک از جای پای مبارک آن حضرت را جهت بر دارم! ⏳پس به همین منظور - بدون این که چیزی به کسی اظهار کنم - فردای آن روز در انتظار ورود حضرت نشستم؛ ولی بر خلاف هر روز، مشاهده کردم که این بار سواره آمد تا جای پائی بر زمین نباشد و چون خواست از مرکب خویش فرود آید، بر سنگی که جلوی مسجد بود قدم نهاد!! 🌤️ و چندین روز به همین منوال و کیفیّت گذشت و من به هدف خود نرسیدم، تا آن که با خود گفتم: 💭 هر کجا حضرت، کفش خود را در آورد، از زیر کفش وی چند ریگ یا مقداری خاک بر می دارم!! 🕌 فردای آن روز متوجّه شدم که امام (علیه السلام) با کفش وارد صحن مسجد شد؛ و مدّتی نیز به همین منوال سپری شد!! 💭 این بار با خود گفتم: می روم جلوی آن حمّامی که حضرت داخل آن می شود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسید. ❓پس از سؤال و جستجو از این که (علیه السلام) به کدام حمام می رود؟ 👥 در جواب گفتند: حمّامی در کنار قبرستان بقیع است، که مال یکی از فرزندان طلحه می باشد. 👴🏻👳🏼‍♂️ لذا آن روزی که بنا بود حضرت به حمّام برود، من نیز رفتم و کنار صاحب حمّام نشستم و با وی مشغول صحبت شدم، در حالتی که منتظر قدوم مبارک حضرت (علیه السلام) بودم. 👴🏻 صاحب حمّام گفت: چرا این جا نشسته ای؟ اگر می خواهی حمّام بروی، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا علیه السلام بیاید، دیگر نمی توانی حمّام بروی. 🌹در بین صحبت ها بودیم که ناگاه متوجّه شدیم، حضرت وارد شد و سه نفر نیز همراه وی بودند. ‼️چون خواست از الاغ و مرکب خویش پیاده شود، آن سه نفر قطعه حصیری زیر قدوم مبارکش انداختند تا آن حضرت روی زمین قرار نگیرد!! 👳🏼‍♂️ به حمّامی گفتم: چرا چنین کرد و حصیر زیر پایش انداختند؟! 👴🏻 صاحب حمّام گفت: به خدا قسم، تا به حال چنین ندیده بودم و این اوّلین روزی بود که برای حضرت حصیر پهن شد!! 💭 در این هنگام، با خود گفتم: من موجب این همه زحمت برای حضرت شده ام؛ و از تصمیم خود بازگشتم. ☀️ پس چون نزدیک ظهر شد، دیدم امام (علیه السلام) همانند روزهای اوّل وارد صحن مسجد شد و پس از اندکی نشستن مرقد مطهّر جدّش، رسول اکرم و مادرش، فاطمه زهراء (علیها السلام) را زیارت نمود؛ و سپس در جایگاه همیشگی نماز خود را به جای آورد و از مسجد خارج گردید. 📚 اصول کافی ج ۱، ص ۴۹۳، ح ۲. 📚 إثبات الهداة، ج ۳، ص ۳۳۱، ح ۶. 📘 چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام)، عبداللّه صالحی‏. 💗🌹 یـــاس کـــبود🌹💗: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💚 عشق به خدا، یا رسول؟ ⚜️ محدّثین و مورّخین حکایت کرده اند: 🌴 روزی (صلّی اللّه علیه و آله)، به همراه برخی از اصحاب خود از محلّی عبور می نمود که به نوجوانی برخوردند و پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه و آله) به آن نوجوان سلام کرد. 🧑🏻 نوجوان بسیار شادمان و خندان گردید؛ (صلّی اللّه علیه و آله)، به او خطاب نمود و فرمود: 🌹 آیا مرا دوست داری؟ 🧑🏻✋🏻 گفت: آری، به خدا قسم! تو را دوست دارم. 🌹 حضرت فرمود: همانند چشمانت؟ 🧑🏻 گفت: بهتر و بیشتر! 🌹 حضرت افزود: همانند پدرت؟ 🧑🏻 گفت: بیشتر! 🌹 فرمود: همانند مادرت؟ 🧑🏻 گفت: بیشتر! 🌹نیز فرمود: همانند جان خودت؟ 🧑🏻 گفت: یا رسول اللّه! بیشتر از هر چیزی، به تو علاقه مندم و تو را دوست دارم. 🌹 در این هنگام حضرت اظهار نمود: آیا همانند پروردگارت و خدایت مرا دوست داری؟ 🧑🏻☝🏻نوجوان در این لحظه اظهار داشت: خدا، خدا، خدا، نه؛ یا رسول اللّه! هیچ چیزی در مقابل خداوند متعال ارزش ندارد و هیچکس را بر او برتری و فضیلتی نیست؛ یا رسول اللّه! تو را به جهت عشق و ایمان به خدا دوست دارم. 🌹 حضرت رسول (صلّی اللّه علیه و آله) با شنیدن چنین سخن و اعتقادی راسخ، متوجّه همراهان خود شد و فرمود: 🔅شما نیز این چنین عشق و ایمان داشته باشید و خدا را این چنین دوست بدارید؛ چه این که آنچه از نعمت ها و سلامتی در اختیار دارید، همه از الطاف خداوند متعال است. 🌹 سپس افزود: و اگر مرا دوست دارید، باید به جهت دوستی و ایمان به خدای سبحان باشد. 📕 ارشاد القلوب دیلمی، ص ۱۶۱. 📗 چهل داستان و چهل از حضرت رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله)، عبداللّه صالحی‏ محمد: کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🔴فریاد ✍️ روزى شيطان در گوشه مسجد الحرام ايستاده بود. صلى الله عليه و آله هم سرگرم طواف خانه كعبه بودند. وقتى آن حضرت از طواف فارغ شد، ديد ضعيف و نزار و رنگ پريده، كنارى ايستاده است، فرمود: تو را چه مى شود كه چنين ضعيف و رنجورى ؟! 🔸گفت : از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم . فرمود: مگر امت من با تو چه كرده اند؟ 🔹 گفت : يا رسول الله ! چند خصلت نيكو در ايشان است، من هر چه تلاش مى كنم اين خوى را از ايشان بگیرم نمى توانم. فرمود: آن خصلت ها كه تو را ناراحت كرده كدام اند؟ گفت: 1️⃣اول اين كه هرگاه به يكديگر مى رسند سلام مى كنند و سلام يكى از نامهاى خداوند است. پس هر كه سلام كند حق تعالى او را از هر بلا و رنجى دور مى كند و هر كه جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او مى گرداند. 2️⃣دوم اين كه وقتى با هم ملاقات كنند به هم دست مى دهند و آن را چندان ثواب است كه هنوز دست از يكديگر برنداشته حق تعالى هر دو را رحمت مى كند . 📚اصول کافی، ج 2، باب 78 3️⃣سوم، وقت غذا خوردن و شروع كارها "بسم الله" مى گويند و مرا از خوردن آن طعام و شركت در آن دور مى كنند. 4️⃣ چهارم، هر وقت سخن مى گويند: "ان شاءالله" بر زبان مى آورند و به قضاى خداوند راضى مى شوند و من نمى توانم كار آنها را از هم بپاشم، آنان رنج و رحمت مرا ضايع مى كنند. 5️⃣ پنجم، از صبح تا شام تلاش مى كنم تا اينان را به معصيت بكشانم. باز چون شام مى شود، توبه مى كنند و زحمات مرا از بين مى برند و خداوند به اين وسيله گناهان آنان را مى آمرزد. 6️⃣ششم، از همه اينها مهمتر اين است كه وقتى نام تو را مى شنوند با صداى بلند "صلوات"مى فرستند و من چون ثواب صلوات را مى دانم، از ناراحتى فرار مى كنم؛ زيرا طاقت ديدن ثواب آن را ندارم 7️⃣هفتم ؛ ايشان وقتى اهل بيت تو را مى بينند، به ايشان مهر مى ورزند و اين بهترين اعمال است... 📚 انوارالمجالس، صفحه 40 ‌‌‌‌کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨