eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
آدمها همیشه خوب را برای یافتن خوب تر رها میکنند غافل از اینکه خوب همانیست که وقتی ازهمه چیز وهمه کس بریدی یادش می افتی همان کسی که هر روز حالت را میپرسد و تو سرسری میگویی خوبم همان کسی که تو حضورش را همیشه دیدی و حس کردی اما ساده گذشتی همان کسی که وقتی که کم حوصله ای زمین و زمان را به هم میدوزد تا تو لبخند بزنی خوب همان کسی است که بی منت تو را دوست دارد که تو صدبار دست رد به سینه اش میزنی اما یکبار هم خواهشت را رد نمیکند خوب همانیست که طاقت قهر ندارد میگوید قهر اما دلش دوری ات را تاب نمی اورد خوب همانیست که همه احساسش را خرج تو و اطرافیانش میکند خوب همانیست که به جرم احساسش هرلحظه غرورش رامیشکنی دلش را میشکنی و او دم نمیزند کجا با این عجله لحظه ای درنگ کن خوب خود را با خود نمیبری ؟ خوب یک نفر است و هرگز تکرار نمیشود مبادا از دستش بدهی !!! 🍃🌺   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
چشم از آسمون نمی ‌گرفت ، یک ريز اشک می ‌ریخت ! طاقتم تاب شد ! چی شده حاجی؟ جواب نداد ! خط نگاهش رو گرفتم ! اول نفهميدم ،‌ ولی بعد چرا !! آسمون داشت بچه‌ها رو همراهی میكرد ، وقتی میرسيدند بدشت‌ ماه می ‌رفت پشت ابرها ، وقتی میخواستن از رودخونه رد بشن و نور می‌خواستن ، بيرون ميومد ! پشت بی سيم گفت ، متوجه ماه هم باشين ‌پنج دقيقه ‌ی بعد صدای گريه‌ ی آروم فرمانده ‌ها ازپشت بی سيم میومد..... 📕 ستارگان خاکی التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
شـب پـردﻩ را پـس می‌زنـد و تمـام ﺩاشتہ های فرامـوﺵ شده را عیـاﻥ می‌کنـد خـدا، احسـاس، وجـدان الهـی رحـم کـن تا با احسـاﺱ آرامـش و وجـدانی راحـت بخوابیـم 🌙 شبتـون آروم🌟 بـه امیـد فـردایی بهتـر
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم
امـروز را بـا لبخنـدی از ته دل و امیـد بہ فرداهـای بهتـر آغـاز کن امـروز فـردائیست ڪه دیـروز نگرانـش بودی زنـدگی با نـگاه آغاز می‌شـود با دل ادامہ می‌یابـد زنـدگی با محبـت محکم و با صـداقت راسـت می‌شـود زنـدگی با تبسـم آرام و با عشـق زیبـا می‌شـود آرامـش و شـادمانی بدرقـه امـروزتان   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۸_دی ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان همدان، شهرستان نهاوند) (۱۳۳۷ ه.ش) شهید حسن شیخ🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۳۹ ه.ش) شهید فریدون تقی صفت🌷 (استان گیلان، شهرستان کوچصفهان، روستای برکاده) (۱۳۴۰ ه.ش) شهید علی اکبر میرکوزه گر🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید جعفر گمنام 🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان فردوس) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید رحیم بهمنی🌷 (استان فارس، شهرستان داراب) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید فریدون قاسم زاده حسینی شالکوهی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید سیدعلیرضا حسینی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید سیدمحسن قریشی🌷 (استان مرکزی، شهرستان خمین، روستای قلعه بابو) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید عباسعلی کساییان🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای فرات) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدخسرو راستی🌷 (استان کهگیلویه و بویراحمد، شهرستان کهگیلویه، روستای دم عباس) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید عبدالقیوم شیرمحمدلی🌷 (استان گلستان، شهرستان گنبدکاووس) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید فرهاد ایمانی عباسیان🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید نصرت‌الله حاتمی شیروانی‌فرد🌷 (استان ایلام، شهرستان ایلام) (۱۳۶۷ ه.ش) شهید میلاد قبادی🌷 (استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۷۰ ه.ش) شهید مدافع حرم عباس آبیاری🌷 (استان تهران، شهرستان شهریار) (۱۳۷۰ ه.ش) شهید مظاهر احمدی🌷 (استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۷۱ ه.ش) شهید جلال خدابنده🌷 (استان زنجان) (۱۳۷۲ ه.ش) شهید محمدرضا ابوترابی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۷۳ ه.ش) شهید حسن نسائی عارفی🌷 (استان اصفهان، شهرستان فریدن، روستای نهر خلج) (۱۳۸۲ ه.ش) شهید فرهاد صنعتی🌷 (استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۹۲ ه.ش) شهید نورالله جهان‌آرا 🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان جغتای، روستای محمدآباد) (۱۳۹۵ ه.ش) جانباز شهید منصور شریفی یزدی🌷 (استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۹۶ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🍃🌹السلام عليكِ يا زينب كبري، السلام عليكِ يا بنت رسول الله، السلام عليكِ يا بنت اميرالمومنين (علیه السلام ) ...🌹🍃 🍃🌹🍃🌺🍃🌹🍃 🍃🌺پیشاپیش ولادت خانم حضرت زینب (سلام الله علیها) مبارک باد🌺🍃 🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃 با دست شوق چاک گریبان گرفته ایم از فرط شور باده طوفان گرفته ایم در اوج ناز تخت سلیمان گرفته ایم امشب به دست زلف پریشان گرفته ایم شکر خدا ز جام جنونش لبالبیم شکر خدا که گوشه نشیان زینبیم امشب دلم به تاب و سرم گرم از تب است شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است شور و شگفتی است و شبیه عشق مشرب است شامی که روشنایی روز است امشب است امشب تمام گرمی بازار زینب است امشب شب ملیکه دادار زینب است فصل الخطاب عاشقی ما رسیده است ای قطره های تب زده دریا رسیده است زیباترین حماسه دنیا رسیده است زینب به دست حضرت زهرا رسیده است چشمی گشود و چشم شقایق به خواب شد زیباترین دعای علی مستجاب شد باور نداشت چشم فلک دختر این چنین در بین چند کعبه دل دلبر این چنین از هرچه سرفراز زنی سرتر این چنین غیر از خدا نداشت کسی باور این چنین حتی فلک به چشم خواب خیالش ندیده است امشب خدا دوباره حسین آفریده است تا کوچه اش قبیله لیلا ادامه داشت تا خانه اش گدایی عیسی ادامه داشت در قامتش قیامت مولا ادامه داشت زینب که بود حضرت زهرا ادامه داشت زهرا نبود زهره دگر نُه فلک نداشت زینب نبود سفره خلقت نمک نداشت زینب اگر نبود اثر از کربلا نبود زینب اگر نبود علم حق به پا نبود زینب اگر نبود کتاب خدا نبود یک یا حسین بر لب ما و شما نبود بیخود که نیست عاشق و مجنون زینبیم این یا حسین را همه مدیون زینبیم ای برترین عقیله ی ایل و تبارها صبرت صلابت همه ی اقتدارها ای کرده با صدای علی کارزارها ای خطبه ات برنده تر از ذوالفقارها با خطبه هات ها حید کرار زنده شد در هیبتت شکوه علمدار زنده شد نهج البلاغه خوان علی آتشِ کلام ای مرتضای دوم کوفه ؛حسین شام حُسن ختام کرب و بلا تیغ بی نیام با خطبه ات گرفته ای از دشمن انتقام ای زینب مدینه و زهرای کربلا تو تیغ میگرفتی اگر وای کربلا تو آمدی که صبر شوی مجتبی شوی تو آمدی حسین شوی کربلا شوی تو آمدی به آل کسا هم کسا شوی هم ما رأیت سمت جمیلا رها شوی تو آمدی که کعبه دل کربلا شود در سینه ها حسینیه غم رها شود از کودکی برای برادر گریستی از کودکی به خاطر مادر گریستی گاهی کنار سرو صنوبر گریستی گاهی کنار پیکر بی سر گریستی حقت نبود تا که به زنجیرتان کشند با خط تازیانه به تفسیرتان کشند ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم..( قسمت ۴)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شوره بدی گرفته بودم. آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی رفت. یک لحظه خودم را دلداری می دادم و می گفتم اگر صمد طوری شده بود ستار به من می گفت لحظه دیگر می گفتم نه حتما طوری شده آقا ستار می خواسته مرا آماده کند. تا عصر از دل شوره مردم و زنده شدم. به زور بلند شدم و غذایی بار گذاشتم و خانه را مرتب کردم کم کم داشت هوا تاریک می شد دم به دقیقه بچه ها را می فرستادم سر کوچه تا ببینند بابایشان آمده یا نه. خودم هم پشت در نشسته بودم و گاه گاهی توی کوچه سرک می کشیدم.وقتی دیدم اینطور نمی شود بچه ها را بر داشتم رفتم نشستم جلوی در. صدای زلال اذان مغرب توی شهر می پیچید اشک از چشمانم سرازیر شده بود به خدا التماس کردم : خدایا به این وقت عزیز قسم بچه هایم را یتیم نکن. مهدی هنوز درست و حسابی پدرش را نمی شناسد. خدیجه و معصومه بدجوری بابایی شده اند. ببین چطور بی قرار و منتظرند بابایشان از راه برسد. خدایا شوهرم را صحیح و سالم از تو می خواهم. این ها را می گفتم و اشک می ریختم یک دفعه دیدم دو نفر از سر کوچه دارند توی تاریکی جلو می آیند. یکی از آن ها دستش را گذاشته بود روی شانه آن یکی و لنگان لنگان راه می آمد. کمی که جلوتر آمدند شناختمشان. آقا ستار و صمد بودند. گفتم: بچه ها بابا آمد. و با شادی تند تند اشک هایم را پاک کردم‌ . خدیجه و معصومه جیغ و دادکنان دویدند جلوی راه صمد و از سر و کولش بالا رفتند. صدای خنده بچه ها و بابا گفتنشان به گریه ام انداخت‌. دویدم جلوی راهشان. صمد مجروح شده بود این را آقا ستار گفت پایش ترکش خورده بود.چند روزی هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه ها یک لحظه رهایش نمی کردند معصومه دست و صورتش را می بوسید. و خدیجه پای مجروحش را نوازش می کرد. آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می زد. آن شب آقا ستار تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد اما صبح رفت نزدیکی های ظهر بود داشتم غذا می پختم صمد صدایم کرد معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: قدم کفتم بد جور درد می کند. بیا ببین چی شده . بلوزش را بالا زدم دلم کباب شد پشتش.به اندازه یک پنج تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش های آن نارنجک باشد وقتی که با منافق ها درگیر شده بود‌. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب..🌹🍃 #قسمت_یازدهم..🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 عمو حسین بعد از ۱۰ دقیقه صحبت
..🌹🍃 🌹🍃 🍃🌹بسم‌ الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 در کلاس تمرکزم هر جایی می‌گنجید به جز زبان و درس و معلم... اما هر طوری بود تا ساعت ۷ تحمل کردم. بعد از اتمام کلاس، بلافاصله با عمو محمد تماس گرفتم. طبق معمول با اولین بوق جواب داد، عاشق این رفتارش بودم... به به ببین کی زنگ زده، احوال شریف ریحانه خانوم؟ ،خوب هستید؟ میشه صدای وروجک عمو رو بشنوم و خوب نباشم؟ تو چطوری؟ عمو محمد همیشه مهربان بود، البته در بین برادر زاده ها و خواهر زاده ها، من بیشتر از همه دوست داشت... شما، سلامت باشی عمو جون، خوبم... ؟ کار داشتی این وقت شب زنگ زدی؟ خواهش میکنم راستشو بگید جواب آزمایش بابا چی بود؟ _عزیز دلم نگران نباش، داداش علی خوب میشه... التماس میکنم، من بچه نیستم...میدونم هم شما و هم مامان زهرا دارید چیزیو از من پنهان میکنید.در ضمن بابا روز به روز داره بدتر میشه... عمو محمد سکوت کرده بود و من قلبم از شدت بغض و استرس سینه میکوبید... ؟ تموم شده، دارم برمیگردم خونه... _خونه نرو...هرجا هستی صبر کن و آدرس رو برام پیامک کن...میام دنبالت. ... آدرس را پیامک کردم و با منزل تماس گرفتم و به مامان زهرا گفتم عمو دنبالم می آید تا باهم برویم بیرون... دیگر مطمئن بودم اتفاقی افتاده و عمو نتوانسته پشت تلفن من بگوید... باید خودم را برای شنیدن هر چیزی آماده میکردم. استرس لحظه ای از من دور نمیشد و بغض طاقت فرسایی گریبانم گرفته بود... ...🌹🍃 🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
پروردگارا !! هیچ گاه احساس رنجش از آمریکا و اذناب او را در دل ندارم ، زیرا از کفر انتظاری جز خیانت و جنایت نیست !! از روحانیون حزب الله و طرف دار اسلام ناب محمدی ، عاجزانه خواستارم ، همان طور که امام فرمودند ، مواظب تمام نشست و برخاست های خود بوده و با محرومین و مستضعفین جامعه دم خور باشید . بسیجی بودن در شعار نیست ، در عمل است ، بسیجیان گروه خونی دارند که از عاشورای حسینی سرچشمه گرفته و از فتح المبین تا بیت المقدس و... به هم گره خورده است.... 📕 پلاک 10 التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
الهـی در ایـن شـب سـرد زمستـانی زنـدگی دوستانم را سبـز تنـور دلشـان را گـرم فانـوس دلشـان را روشـن لحظـه‌هایشان را بـدون غـم و چـرخ روزگار را بہ کامشـان بچـرخان شـ🌙ـب زیبـاتـون خـوش🌟
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم
باسلام و احترام صبح دوشنبه شمابزرگواران بخیر امروزنهم دی روزبصیرت ومیثاق امت باولایت هست ان شاءالله باحضورخودبه ندای رهبری معظم لبیک گفته ودرهمایش بزرگ بصیرت شرکت میکنیم جهت سلامتی وتعجیل درفرج نورچشم حضرت زهرا(سلام الله علیها) اقاحجت بن الحسن العسکری(عج) کاممان راخوشبوکنیم به کلیدمشکلات لاینحل 🍃🌹اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۹_دی ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌹 (۱۲۸۷ ه.ش) شهید سرباز قادر حسن‌زاده🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان آذرشهر) (۱۳۴۰ ه.ش) شهید هاشم اصغرپورکتی سری🌷 (استان مازندران، شهرستان بابل، روستای کتی سر) (۱۳۴۲ ه.ش) شهید ناصر درویش‌زاده🌷 (استان گیلان، شهرستان رودبار) (۱۳۵۷ ه.ش) شهید احمد شیداپور🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید علمدار طاهرخانی🌷 (استان قزوین، شهرستان تاکستان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید خدامراد مطاعی🌷 (استان لرستان، شهرستان ازنا) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید صادق مزدستان🌷 (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید حسین علی کلارستاقی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید احسان باقری آرانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید داود چراغی‌زاده 🌷 (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید احمد رمضانی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدرضا ولی‌زاده🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدحسن موسوی رستگار🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدرضا رشیدی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان تربت حیدریه) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید محسن محمدی🌷 (استان اصفهان، شهرستان مبارکه) (۱۳۷۴ ه.ش) شهید صادق حاجیانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان کاشان) (۱۳۷۹ ه.ش) شهید محمد شاهوزهی🌷 (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زاهدان) (۱۳۸۷ ه.ش) شهید سیدمجتبی حسینی🌷 (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۸۷ ه.ش) 🌹🍃 ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم..( قسمت ۵ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 گفتم: ترکش نارنجک است. گفت: برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور. گفتم: چه کار می خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر. گفت: به خاطر این ترکش ناقابل برویم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری در آورده ام. چیزی نمی شود برو سنجاق داغ بیاور. گفتم: پشتت عفونت کرده. گفت: قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد. بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعله گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد. گفت: حالا بزن زیر آن سیاهی. طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی. سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون. سنجاق را به پوستش نزدیک کردم اما دلم نیامد گفتم: بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور. با اوقات تلخی گفت: من درد می کشم تو تحمل نداری؟! جان من قدم زود باش دارم از درد می میرم. دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما بازهم طاقت نیاوردم. گفتم: نمی توانم دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور. رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت. کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و رو به روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش در هم بود و لبش را می گزید معلوم بود درد می کشد یک دفعه ناله ای کرد و گفت: فکر کنم در آمد. قدم بیا ببین. خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: ایناهاش. گفت: خودش است. لعنتی. دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: چرا رنگ و رویت پریده؟! بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند. کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید. بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد انگار گرسنه بود به صمد نگاه کردم به همین زودی خوابش برده بود. راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده. مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند. گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد. وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند. اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود. چند ماهی می شد برادرش ستار را به منطقه برده بود. همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود اما با این حال دست از جبهه بر نمی داشت. نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید ساکش را برداشت. گفتم: کجا؟! گفت: منطقه. از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب..🌹🍃 #قسمت_دوازدهم🌹🍃 🍃🌹بسم‌ الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 در کلاس تمرکزم هر جایی می‌گن
🌹🍃 🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 عمو محمد حدودا بعد از بیست دقیقه رسید و تک بوقی برایم زد و من زیر نگاه های خیره مردم سوار ماشین شدم و حرکت کرد. ... ...اصل حالت چطوره؟ ...اصلا خوب نیستم...خواهش میکنم...تو رو جون هر کسی دوست دارید بگید چه بلایی سر پدرم اومده؟ من گریه میکردم و عمو فقط با بغض مرا نگاه میکرد... دستم را محکم به داشبورد ماشین کوبیدم و فریاد زدم: خواهش میکنم حرف بزن...دارم دق میکنم... ...آروم بگیر یه دقیقه دختر ،میگم... دستانم در دستان عمو محمد بود، به وضوح لرزش دستانش حس میکردم... سکوت بینمان را ماشین هایی که با سرعت از اتوبان تهران_قم می گذشتند می شکست... چشم در چشم عمو دوخته بودم و منتظر شنیدن حرفی بودم... من بهتر از هر کسی میدونم چقدر دلبسته داداش علی هستی و خودتم میدونی که پدرت چقدر دوستت داره، پدرت حالا بیشتر از همیشه تشنه ی شیطنت ها و محبت های توعه...از الان بیشتر به پدرت محبت کن، بیشتر کنارش باش، نذار ذره ای دلخور یا ناراحت باشه... با حرف های عمو گریه ام شدت گرفت... چی دارید میگید؟من برای بابا کم گذاشتم؟! نه !به هیچ وجه...ریحانه جان آروم باش، گریه نکن تا برات بگم... سریع اشک هایم را پاک کردم... دیگه گریه نمیکنم...بگید لطفا. عمو محمد کمی مکث کرد و شروع کرد به گفتن، و من با هر کلمه ای که از زبان عمو میشنیدم میمردم و زنده میشدم... ...🌹🍃 🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
.. ولادت حضرت زینب (سلام الله علیها)🌹🍃 🎤:حاج سید مهدی میرداماد 🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃 دریای دلم خروشان شد لیلای دلم پریشان شد همه جهان مست ذکر حسین جان شد خورشید اگه حسین ماه میشه زینب مقصد اگه حسین راه میشه زینب عشق اباعبدالله میشه زینب فرشتو حریمش بال جبرییله ملائکه میخونن سلام بر عقیله ...🌸🍃 ....🌺🍃 🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃 سفره شد دوباره آماده جمعا باز یه عده دلداده حرف اینه بدون دل عاشق   که اسم اصلیه تو زینب آباده جانان اگه حسین جان میشه زینب شه بانوی همه دوران میشه زینب مفسر ارشد قرآن میشه زینب منم فدایی این سلیله جلیله میگم با چهارده معصوم میگم سلام بر عقیله ...🌸🍃 ...🌺🍃 🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃 روشن شد چشم و دل مولا خنده اومد رو لب زهرا اذن کربلا میگیرم ما دوباره با ذکر یا زینب کبری دلدار اگه حسین یار میشه زینب یک عالمه حیدر وار میشه زینب هستی حضرت علمدار میشه زینب راه مدافعان حرم برام دلیل شهادتینشون شد سلام بر عقیله ...🌸🍃 ...🌺🍃 🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃 اهل بیت عنایت کردند شیعه ها قیامت کردند پای بیرق ثارالله ۲ آرزوی شهادت کردند ۳   (نوه های حیدریم،فداییان دلبریم ۲ وارثای کربلا ،زینبی یای محشریم ۲)۲ خداروصدمرتبه شکر که شده نوکری تقدیرم۲ دوباره وقتش رسیده ، بخونم (علوی میمیرم مرتضوی میمیرم)۲ انتقام حرم زینب و من می گیرم ۲) ۳]۲   (سرباز حرم می مونیم ۲ چون به عشق تو مدیونیم)۲ گردن دشمناتو بی بی  با دست علی میشکونیم   سراپا قلندریم،مست شراب کوثریم ۲ بیرق فاطمه رو تا سر قله می بریم ۲ ازاون قدیم ندیما من همیشه ازغمت تب کردم سندبرادلم زدم خودمو وقف زینب کردم ۲   (من که پای عشق توتا به ابد مجنونم )۲  هر کی دشمنت باشه گردنشو می شکونم (علوی میمیرم مرتضوی میمیرم)۲ انتقام حرم زینب و من می گیرم ۲   (با لطف اباعبدالله ۲ ما میشیم شهید این راه)۲ موقع زیارت نامه ست کربلاییا بسم الله .....   (روبرو حرم بشین گنبد زیبارو ببین۲ زیر لب یه السلام علی یل ام البنین ۲ بایک پیاله از شراب شما تاابد مستم من۲ به عشق آقای کریم میخونم حسنی هستم من ۲ حسنی غیرتم و حسینی آیینم من پای ناموس حسین شارگمم میدم من ۲ (علوی میمیرم مرتضوی میمیرم) ۲ انتقام حرم رقیه رو می گیرم ۲   (با لطف اباعبدالله  ما میشیم شهید این راه) ۲ موقع زیارتنامه ست کربلاییا بسم الله ۲ حسین ....... موقع زیارتنامه ست کربلاییا بسم الله   روبرو حرم بشین گنبد زیبا رو ببین۲ زیر لب یه السلام علی یل ام البنین 🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃 ولادت حضرت زینب (سلام الله علیها)🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۰_دی ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 توسط قوای متجاوز روس در تبریز (۱۲۹۰ ه.ش) شهید سیفعلی نظری🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۵ ه.ش) شهید محمد تقی خاکشور🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۵۷ ه.ش) شهید مدافع حرم مسلم خیزاب🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید احمدرضا سلطانی دهنوی (استان اصفهان، شهرستان خور، روستای بازیاب) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید رحمت‌الله شفیعیان🌷 (استان اصفهان، شهرستان خور، روستای بازیاب) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید جمال‌الدین نیکویی قزوینی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید محمدابراهیم معصومی جویباری🌷 (استان مازندران، شهرستان جویبار) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید علیرضا ماهینی🌷 (استان بوشهر، شهرستان بوشهر) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید محمود قاسمی تبریزی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید غلامرضا دستفروش (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید موسی عسکری🌷 (استان کرمان، شهرستان قلعه گنج، روستای دولاب) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید موسی هاشمیان🌷 (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید رحیم بهنام🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید سیدابوتراب جلالی شیرمحله 🌷 (استان گیلان، شهرستان رودسر) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید یحیی معلائی 🌷 (استان گیلان، شهرستان رودسر) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید سیف‌الله شریفی شایسته🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید مجید رجایی لک🌷 (استان کرمان، شهرستان بافت، روستای انجِرک) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید جان علی ابراهیم زاده ملایی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید حامد گونابادی 🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان نیشابور) (۱۳۷۵ ه.ش) شهید قدیر پورعیدیان🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان نیشابور) (۱۳۷۶ ه.ش) شهید علیرضا ملکی قره قشلاق🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان سلماس) (۱۳۷۹ ه.ش) شهید احمد رجب‌پور🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان خلیل‌آباد) (۱۳۸۸ ه.ش) شهید امر به معروف و نهی از منکر امیرحسام ذولعلی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۸۸ ه.ش) شهید محمد نوری🌷 (استان کرمان، شهرستان فاریاب) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم علی شاهسنایی 🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید جواد آرمش🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان زاوه) (۱۳۹۵ ه.ش) شهید امیر نامدار🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان تربت حیدریه) (۱۳۹۵ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت ۶ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 گفتم: با این اوضاع و احوال؟!خندید و گفت: مگر چطوری ام؟ شل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است. گفتم: تو که حالت خوب نشده لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند خم شد و پیشانی شان را بوسید بلند شد عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت:قدم جان کاری نداری؟! زودتر از او دویدم جلوی در دست هایم را باز کردم و روی چهار چوب در گذاشتم و گفتم: نمی گذارم بروی. جلو آمد سینه به سینه ام ایستاد و گفت: این کارها چیه خجالت بکش. گفتم: خجالت نمی کشم محال است بگذارم بروی ابروهایش در هم گره خورد چرا این طوری می کنی؟!به گمانم شیطان توی جلدت رفته تو این که طور نبودی گریه ام گرفت. گفتم: تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود این همه سختی زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه با سه بچه قد و نیم قد. همه را به خاطر تو تحمل کردم چون تو این طوری راحت بودی هر وقت رفتی، هر وقت آمدی چیزی نگفتم اما امروز جلویت می ایستم نمی گذارم بروی همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم اما این بار پای سلامتی خودت در میان است از حق تو نمی گذرم از حق بچه هایم نمی گذرم بچه هایم بابا می خواهند نمی گذارم سلامتی ات را به خطر بیندازی اگر پایت عفونت کند چه کار کنیم.با خونسردی گفت: هیچ چه کار داریم بکنیم؟!قطعش می کنیم می اندازیمش دور. فدای سر امام. از بی تفاوتی اش کفری شدم . گفتم: صمد گفت: جانم. گفتم: برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد من هم اجازه می دهم. تکیه اش را به عصایش داد و گفت؛ قدم جان این همه سال خانمی کردی بزرگی کردی خیلی جور من و بچه ها را کشیدی ممنون اما رفیق نیمه راه نشو اجرت را بی ثوای نکن ببین من همان روز اولی که امام را دیدم قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم حتما یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید از دین وکشور دفاع کنید من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم. گفتم باشه بگو چشم اما هر وقت حالت خوب شد. گفت: قدم به خدا حالم خوب است تو که ندیدی چطور بچه ها با پای قطع شده می آیند منطقه آخ هم نمی گویند من که چیزی ام نیست. گفتم تو اصلا خانواده ات را دوست نداری سرش را برگرداند چیزی نگفت لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: حق داری آنچه باید برایتان می کردم نکردم اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم‌ گفتم نه تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری. از دستم کلافه شده بود گفت؛ قدم امروز چرا این طوری شدی؟ چرا؟سر به سرم می گذاری؟ یک دفعه از دهانم پریدو گفتم: چون دوستت دارم . این اولین باری بود که این حرف را می زدم‌. دیدم سرش را گذاشت روی زانوهایش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زار زار گریه کردم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
عملیات بازی دراز ، قربان گاه بچه‌ های گردان 9 بود ، هلی کوپتر های عراقی در آسمان می چرخیدند و به صورت مستقیم به سمت سنگرهای بچه ‌ها شلیک می کردند ، هر لحظه قامت جوانی بر خاک می افتاد ، ناگهان یکی از بچه ها به طرف محسن رفت و گفت ، پس آنهایی که قرار بود ما را پشتیبانی کنند ، کجا هستند ؟! ، کجاست نیروهای که قرار بود بیایند ؟! ، چرا بچه ‌ها را به کشتن می دی ؟! ، محسن سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد و گفت ، الم تر کیف و فعل ربک به اصحاب الفیل.... و بچه ‌ها هم شروع کردند به خواندن . در همین لحظه یکی از هلی کوپتر ها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر به یکدیگر برخورد کردند و ..... 📕 پلاک ۱۰ التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
✨خـــدایا در این شـب عزیز و مبارکــــ🌸🍃 تـو را بہ حـق بهترین‌هایت ڪه می‌نازی بہ عشقشان هیچ انسانی را با سلامتی خـود و عزیزانـش امتحان نکـن ✨خـــدایا بہ حرمـت شـب میـلاد مبارکـــــ🌸🍃 حضرت سلام الله علیها همهٔ مریضها را شفـای عاجـل عـطا بفـرمـا
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۱_دی ۱۳۹۸ هجری شمسی ... (سلام الله علیه )🌸🍃 و 🌺🍃 و ۲۰۱۹ میلادی 🌹🍃 @Yazinb3 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۱ ه.ش) شهید مدافع حرم جواد دوربین🌷 (استان گیلان، شهرستان بندرانزلی) (۱۳۴۳ ه.ش) شهید احمد رئیسی🌷 (استان کرمان، شهرستان جیرفت) (۱۳۴۵ ه.ش) شهید حسین کاظمی میرآبادی🌷 (استان مرکزی، شهرستان محلات) (۱۳۴۹ ه.ش) شهید یزدان شیخ‌نژاد🌷 (استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد) (۱۳۵۷ ه.ش) شهید سیدمحمد قادری شهری🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۵۷ ه.ش) شهید علی جلوانی خوزانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محمدمهدی ملاجعفری جندقی🌷 (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زاهدان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محمد جانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل، شهر ابوزیدآباد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید مهدی بهمن‌آبادی 🌷 (استان خوزستان، شهرستان اندیمشک) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید غلامرضا مخبری🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان قوچان) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید محمد ربیعی ده گردانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان اردستان، روستای بامساره) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید سیدفخرالدین موسوی🌷 (استان بوشهر، شهرستان گناوه) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید مظفر بار فروش نجف‌آباد🌷 (استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید غلامحسین میری🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید رضا عزیزی 🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان هشترود) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید موسی مقاری🌷 (۱۳۶۳ ه.ش) شهید حسن خراسانی🌷 (۱۳۶۳ ه.ش) شهید علی ناسوتی🌷 (۱۳۶۳ ه.ش) شهید مدافع حرم علی امرایی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید محمدرضا یخکشی🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید رمضانعلی نظری نصرآبادی🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید جاوید ایمانی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید فرهاد ظفری🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۷ ه.ش) شهید سیدمجتبی علمدار🌷 (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۷۵ ه.ش) شهید مدافع حرم عبدالله قربانی🌷 (استان فارس، شهرستان فسا، روستای صحرارود) (۱۳۹۴ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
گفتم و ضاقَت الاَرض ... هوای زمین نفس گیر شده گفتی لاتَخَف و لاتَحزَن اِنّا مُنجوکَ ... نگرون نباش نجاتت میدیم ... من دلخوش به وعده های توام...
⇦ میخـوام یـادی بکنـم از ↯ 🌸پرستارانی ڪه بدون مزد، شب و روز فرشته‌وار دور بیمار می‌چرخند 🌸سلامتی اون دختری ڪه چهل سال پا رو احساسش گذاشت، تا از مادر پیر و بیمارش پرستاری کنه 🌸سلامتی اون خانمی ڪه می‌تونست زندگیشو ترک کنه، اما موند تا از همسر مریضش پرستاری کنه 🌸سلامتی اون مردی ڪه سه سال با خانمش تو یک کاسه غذا خورد تا مبادا دل بیمارش بشکنه 🌸سلامتی مادری ڪه فرزند معلول مادرزادش رو دست هیچ آسایشگاهی نسپرد و خودش پرستارش شد 🌸سلامتی اون خانمی ڪه هم زن خونه است و مادر، هم مرد بیرونه و پرستار سالمند تا یک لقمه نون حلال دربیاره 🌸سلامتی پسری ڪه از پوشک کردن پدرش امتناع نکرد الهی من قربون همهٔ فرشته‌های روی زمین اونایی ڪه از خستگی توان ندارند اما لبخند از روی لبشون نمیفته برای سلامتی خودتون و همهٔ پرستاران خاص صلوات بفرستید لطفا فوروارد کنید تا بہ دست پرستاران گمنام برسه شاید با این پیام کمی دلشون شاد بشه روزتـون مبارڪ فرشتـه‌های گمنام💐 ‌‌─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم..( قسمت ۷)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: یک عمر منتظر شنیدن این جمله بدوم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر همه نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است. کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است. گفت: اگر واقعا دوستم داری نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری قول بده کمکم کنی. قول دادم و گفتم: چشم. از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راه برگشت را گریه کردم. این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خود می گفتم: قدم گفتی چشم و باید منتظر از این بدترش باشی. از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم این وقت ها بود فلان حرف را زد خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود یک آن تنهایم نمی گذاشت. خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم بر نمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار عصه بزرگ تری از راه رسیده بود باید چه کار می کردم چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود. چطور می توانستم با این سن کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهار تا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. خدا کاش می شد کابوسی دیده باشم از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب الودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد دیگر مطمئن شدم کاری از دستم بر نمی آید. توی همین اوضاع و احوال جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است. آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیرپله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بودم خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم برایشان قصه می گفتم بلکه حواسشان پرت شود اما فایده ای نداشت در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد بچه ها اول ترسیدند مهدی از صمد غریبی می کرد چسبیده بود به من و جیغ می کشید. صمد، خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید اما هر کاری می کرد مهدی بغلش نمی رفت. صدای ضد هوایی ها یک لحظه قطع نمی شد صمد گفت: چرا اینجا نشسته اید؟ گفتم: مگر نمی بینی وضعیت قرمز است. با خنده گفت: مثلاً آمده اید اینجا پناه گرفته اید اتفاقا اینجا خطرناک ترین جای خانه است بروید توی حیاط بنشینید از اینجا امن تر است. دست خدیجه و معصومه را گرفت و بردشان توی اتاق. من هم را برداشتم و دنبالش رفتم. کمی بعد وضعیت سفید شد. صمد دوشی گرفت لباسی عوض کرد چای خورد و رفت بیرون و یکی دوساعت بعد با یکی از دوستانش با چند کیسه سیمان و چند نبشی آهن برگشت. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
در جمهوری اسلامی همه آزادند ، الا بچه حزب اللهی ها!!! فحش اگر بدهند ، آزادی بیان است ! جواب اگر بدهی ، بی‌فرهنگی !! سؤال اگر بکنند ، آزاد اندیشند ! سؤال اگر بکنی ، تفتیش عقاید است !! تهمت اگر بزنند ، در جستجوی حقیقتند ! جواب اگر بدهی ، دروغگویی !! مسخره‌ات بکنند ، انتقاد است ! جواب اگر بدهی ، بی ‌جنبه‌ای !! اگر تهدیدت بکنند ، دفاع کرده‌اند ! اگر از عقایدت دفاع بکنی ، خشونت ‌طلبی !! حزب ‌اللهی بودن را با همه تراژدی ‌هایش دوست دارم.... سید شهیدان اهل قلم التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
آرزو می‌کنـم شـب‌هایتان همیشه پر ستـاره و زیبـا باشد مـاه وقتی میان ستـاره‌ها می‌درخشد، زیبـاست زیبائی مـاه بـرای شمـا وسعت آسمـان بـرای شمـا 🌙شبتـون بخیـر در پنـاه الهـی🌟