10.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🌱تنها کافیه صادقانه نیت کنیم👌🏻
👈🏻#امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دستمان را میگیرند😍
🌱
🎙#استاد_پناهیان
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
#گزارش_تصویری
💫 گپ و گفت دوستانه تو یه دورهمـے کاملا دخترونهღ 🌸
یه روز خوب و بیاد موندنے😉👌
کنار گل دخترای پایه هفتم مدرسه عروج
کلی راجع به امام زمان و دشمناشون ( اسراییل و امریکا) صحبت کردیم.
🏷تبیین #معارف_مهدوے، بحث #دشمن_شناسے
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
🟢شماره کارت جهت واریز هزینه:
5859837010479307🌱به خانواده #یک_درصد_طلایی بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
#تست_هوش
🤔تعداد پیامبران الهی چند نفر است ؟
و از میان چند پیامبر، رسول بودهاند؟
الف) 124هزار _ 313
ب ) 114هزار _ 313
ج ) 124هزار _ 110
د ) 114هزار _ 110
👈لینک پاسخگویی به سوال:
https://EitaaBot.ir/poll/9o5kr
⬅️طرح یکدرصدطلایی
🌱به خانواده #یک_درصد_طلایی بپیوندید:
☘️https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
یک درصد طلایی
#رمان #رویای_نیمه_شب ❣️قسمت بیست و دوم ✨نزدیک به صد سال از انقراض دولت بنی عباس می گذرد؛ اما هنوز
#رمان #رویای_نیمه_شب
❣قسمت بیست و سوم
✨مشتری محترمی با سر تراشیده و ریش خضاب کرده از صحن بیرون آمد. ابوراجح سه حوله گلدار و اعلا را به او داد تا دور کمر ببندد و روی شانه و سرش بیندازد.
🍁شانه و بازوهای او را مالش داد و از شیشه ای که در آن مشک بود، کمی به ریش حنایی رنگش مالید. مسرور، ظرف انگور را مرتب کرد و جلویش گذاشت. کمک کرد لباس بپوشد.
فکری ناراحت کننده، ذهنم را به خود مشغول کرد. شاید ابوراجح می خواست ریحانه را به مسرور بدهد. لابد اگر مسرور ریحانه را خواستگاری می کرد، جواب رد نمی شنید. از کودکی نزدش کار کرده بود و ابوراجح به او احتیاج داشت. بارها دیده بودم که مسرور، مانند شیعیان با دست های افتاده نماز می خواند.
ابوراجح ترجیح می داد دخترش را به مسرور بدهد تا روزی که ضعف و پیری او را از پا می انداخت، دامادش حمام را اداره کند و نوه هایش بعدها وارث حمام شوند. همه چیز علیه من بود. انگار زمین و آسمان دست به دست هم داده بودند تا ریحانه را از من بگیرند.
آن مشتری محترم، موقع رفتن، مدتی از نزدیک به قوها نگاه کرد و انعام خوبی به مسرور داد. مسرور با خوشحالی کفش های او را جلوی پایش جفت کرد. چند قدمی هم همراهی اش کرد و برگشت. شنیده بودم پدربزرگِ زمین گیری دارد. ابوراجح هوای آن پیر از کار افتاده را هم داشت و کمک هایی به او می کرد.
گاهی در نبود مسرور، ریحانه و همسرش را به خانه شان می فرستاد تا آنجا را خوب تمیز کنند. یک بار هم شاهد بودم که نیمی از غذایی را که ریحانه آورده بود، کنار گذاشت تا مسرور به خانه ببرد. شک نداشتم مسرور در انتظار روزی بود که ریحانه را بانوی خویش ببیند.
مسرور ظرف انگور را دوباره آورد و جلوی من گذاشت. سعی کرد لبخند بزند. از بازی روزگار حیرت کردم. روزی ریحانه، هم بازی من بود و مسرور به من حسادت می کرد و حالا مسرور، ریحانه را در چنگ خود می دید و من به او غبطه می خوردم.
ادامه دارد...
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید.....
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
یک درصد طلایی
#رمان #رویای_نیمه_شب ❣قسمت بیست و سوم ✨مشتری محترمی با سر تراشیده و ریش خضاب کرده از صحن بیرون آ
#رمان #رویای_نیمه_شب
❣قسمت بیست و چهارم
✨ابوراجح آمد کنارم نشست. مسرور ظرف های سدر و حنا را روی طبقی چید تا در دسترس مشتری ها باشد.
🍁ابوراجح بوی مشک می داد. برای اولین بار از بوی آن بدم آمدم. نمی توانستم مثل گذشته، ابوراجح را دوست داشته باشم. می خواستم از آنجا بروم. احساس کردم بیگانه ام. بوی حمام که همیشه برایم لذت بخش بود، حالا سنگین و خفه کننده شده بود. شاید مسرور، ریحانه را خواستگاری کرده بود و من خبر نداشتم.
آن گوشواره را شاید برای عروسی خریده بودند. مسرور با دیدن آن گوشواره، خوشحال می شد و ریحانه برایش زیباتر به نظر می رسید.هرگز هم ریحانه نمی گفت که آن را من ساخته ام. اگر هم می گفت، چه اهمیتی برای مسرور داشت. شاید هم به ریش من و پدربزرگم می خندید.
قوها از هم فاصله گرفته بودند. یکی با نوکش پرهایش را مرتب می کرد و دیگری بی حرکت بود و موج های آرامی که از ریزش فواره درست می شد، او را به کندی دور خودش می چرخاند. ابوراجح گوشهٔ بینی ام را خاراند. به خود آمدم و هر طور بود لبخند زدم.
_هاشم جان! خودت را به فکر و خیال نسپار. به خدا توکل کن! شاید همسری که در طالع توست، همین است. شاید هم دیگری است. اگر همین است که به او خواهی رسید. اگر دیگری است، دعا می کنم بارها از این یکی بهتر باشد و در کنارش سعادتمند شوی. کسی با موقعیت تو حتی می تواند دختر حاکم را خواستگاری کند.
قویی که به جفتش پشت کرده بود، به دانه های انگوری که در پاشویه بود نوک می زد. برای پس زدن افکاری که آزارم می داد، سعی کردم منطقی فکر کنم.من ثروتمند و زیبا بودم. چرا باید خودم را آن قدر کوچک و ضعیف نشان می دادم که دختر یک حمامی بتواند به آن راحتی مرا به بازی بگیرد؟
ادامه دارد...
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید.....
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
#نماز_شب
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانيم
💠 پاسخ آیت الله العظمی بهجت رضوان الله علیه⬇️:
✅ کسالت در #نماز_شب به این رفع می شود که بنا بگذارید هر شبی که موفق (به خواندن آن) نشدید، #قضای آن را بجا بیاورید.
📚 صدای سخن عشق؛ حکمت ها و حکایت های نماز از زبان آیت الله بهجت؛ ص
📿نماز شب به نیابت از اعضای محترم کانال#یک_درصد_طلایی
🌱🌷اگر دوست داری اعضای کانال رو در ثواب هات #شریک کنی به آیدی زیر پیام بده:
@farzane_zare
🍃@yek_darsad_talaiii106
#عهدی_با_مولا
وأنَا كُنتُ أبحَثُ عنِّي؛ وَجَدْتُكَ.
و من هنگامی که دنبال خودم بودم، تو را یافتم...🌱
🌱وعده ما هر روز صبح دعای عهد 🌾 همراه با شما اعضای کانال#یک_درصد_طلایی
🍀@yek_darsad_talaiii
ღ
🥀نامیدی🥺
از شرایط خسته شدی؟! 😔
از حرف مردم خسته شده ای....
😍کسی منتظرتوست حرف زدن تو با اوست... 👌🏻
بهت پیشنهاد میدهم حتما این کلیپ را ببین👇🏻👇🏻
21.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱
🔅ناامید نباشید.....
✨ما ها صاحب داریم.......
🕊 که حواسش به ما هست....
👌پیشنهاد ویژه؛ حتما ببینید..
🌱به خانواده #یک_درصد_طلایی بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
ღ
🌱اعضاے جدیدے که به
جمع کانال #یکدرصدطلایے پیوستید خوش آمدید🕊🌿
🌾لحظات خوبے را برای همه شما سروران و همران عزیز آرزومندیم 💐
ღ
.
🌱به نظرتون وقت چی هست؟🧐
🤓آفرین درست گفتین؛
🤗وقت تست هوش رسیده
👈🏻به پست بعدی توجه کنید....
.