یک آیه در روز
931) 📖 وَ ابْتَلُوا الْيَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْ
.
1⃣1⃣ «فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفی بِاللَّهِ حَسيباً»
درباره اینکه چرا توصیه کرده که هنگام پس دادن مال یتیم شاهد بگیرید، یک دلیل واضحش این است که بعدا نتواند ادعا کند که مال مرا پس نداده است؛
اما علت دیگری هم میتواند داشته باشد و آن اینکه وضع این قانون نوعی حمایت از یتیم باشد؛ بدین صورت که وقتی افراد بدانند که ادعایشان درباره پس دادن اموال یتیم بدون شاهد پذیرفته نمیشود، انگیزهشان برای ظلم و سوءاستفاده کم میشود.
(ابوبکر رازی، به نقل از مفاتيح الغيب، ج9، ص498)
@yekaye
یک آیه در روز
931) 📖 وَ ابْتَلُوا الْيَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْ
.
2⃣1⃣ «وَ ابْتَلُوا الْيَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفی بِاللَّهِ حَسيباً»
با آوردن تعبیر «و برای حسابرسی، خداوند کافی است» چه مطلبی را میخواهد گوشزد کند؟
🍃الف. مسائل شرعی را در مورد هزینه کردن مال یتیم جدی بگیرید، که اگر چنین نکنید با حسابرسی خداوند مواجه خواهید شد.
(المیزان، ج4، ص174)
🍃ب. رعایت دقتها در مسائل مال و شاهد گرفتن و ... با نگاه توحیدی منافاتی ندارد. همان خدایی که دستور به گرفتن شاهد و ... داده، همان است که اگر بخواهد خودش برای حسابرسی کافی است.
(تدبر1)
🍃ج. باور به توحید و جدی گرفتن حضور خداوند، پشتوانه و ضمانت اجرای تمامی احکام اجتماعی است.
(المیزان، ج4، ص174)
🍃د. گواه گرفتن در جامعه، نزاع را خاتمه میدهد، ولی حساب قيامت هم چنان پابرجاست.
(تفسير نور، ج2، ص246)
🍃ه. ...
@yekaye
یک آیه در روز
931) 📖 وَ ابْتَلُوا الْيَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْ
.
3️⃣1️⃣ «وَ ابْتَلُوا الْيَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ»
با اینکه ظاهرا در این آیه، شرط دادن مال یتیم به وی را رشد یافتن وی معرفی کرده، اما بسیاری از مفسران با توجه به اینکه آزمون رشد را برای زمان بلوغ مطرح کرده، دو شرط را برای پس دادن مال یتیم به او مطرح کرده: یکی رسیدن به حد بلوغ و امکان ازدواج؛ و دیگری دیدن رشدی در وی. (مجمع البيان، ج3، ص16)
و برخی توضیح دادهاند که رسیدن به بلوغ به منزله وجود مقتضی برای استفاده از اموال است؛ ولی این مقتضی بتنهایی کافی نیست، بلکه این مقتضی زمانی اثر میکند که مانعی به نام سفاهت در کار نباشد. (المیزان، ج4، ص173)
🌀شبهه
از قدیم، برخی از دشمنان اهل بیت ع چنین شبهه میکردند که اگر به یتیم غیربالغ نمیتوان در خصوص مال خودش اعتماد کرد چگونه می توان کل امورات مسلمانان را به امامی داد که در طفولیت به امامت رسیده داد.
🔆پاسخ
🔹پاسخ ساده و واضحی که بزرگان شیعه (مانند شیخ مفید در الفصول المختارة، ص149-153 ) میدادهاند این است که این حکم عام، مثل بسیاری از احکام دیگر تخصیص خورده و شامل این حالت نمیشود؛
🔸شاهدی که میتوان در تایید چنین تخصیصی آورد کسانیاند مثل حضرت عیسی و یحیی، که قرآن کریم صریحا از به نبوت رسیدن حضرت عیسی ع در زمان نوزدای (قَالُواْ كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كاَنَ فی الْمَهْدِ صَبِيًّا؛ قَالَ إِنّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِی الْكِتَابَ وَ جَعَلَنی نَبِيًّا؛ مریم/29-30) و یا برخورداری از حُکم و شأن حکومتی برای حضرت یحیی در سنین کودکی (يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا؛ مریم/12) سخن گفته است.
🔹اما پاسخ دیگری که میتوان افزود این است که امری که مانع از دادن مال یتیم به وی میشده را در همانجا سفاهت و رشد قرار داده نه سن. در واقع، اینکه مقتضای تصرف در اموال، این باشد که به سن بلوغ رسیده باشد، صرفاً یک برداشت از آیه است که نمیتوان آن را برداشتی قطعی دانست. آیه در مقام دادن اموال یتیمان به آنهاست؛ و روال معمول این است که رشدی که برای تصرف عاقلانه در اموال لازم است، عموما بعد از بلوغ حاصل میشود؛ و قرآن کریم در مقام تذکر به این است که به بلوغ بسنده نکنید و رشد را هم احراز کنید. اما آیه ظهوری ندارد که اگر کسی به رشد رسید اما بالغ نشد، لزوما حق تصرف در اموالش را نداشته باشد.
به تعبیر فلسفی، اثبات شیء، نفی ماعدا نمی کند؛ و به تعبیر اصولی، مفهوم مخالف، حجت نیست.
از این رو، اگر کسی بخواهد تصرف در اموال را منوط به بلوغ کند، نمیتواند صرفاً به این آیه استناد کند؛ چه رسد به اینکه بخواهد این را به تصرف در اموال دیگران هم تسری دهد. مثلا چرا عموم همان افرادی که تصرف فرد غیربالغ در اموال خود را جایز نمیدانند، وکالت فرد ممیز غیربالغ در امور اقتصادی را بلااشکال میدانند؟!
@yekaye
932) 📖 لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصيباً مَفْرُوضاً 📖
💢ترجمه
مردان را از آنچه والدین و خویشان بر جای گذاشتند سهمی است؛ و زنان را [نیز] از آنچه والدین وخویشان برجای گذاشتند، سهمی؛ [اعم] از آنچه کم باشد یا زیاد، سهمی واجب و معین.
سوره نساء (4) آیه 7
1398/3/21
7 شوال 1440
@yekaye
🔹نصيبٌ / نَصيباً
▪️ماده «نصب» در اصل دلالت دارد بر «بر پا داشتن و مستقیم نگه داشتن چیزی» (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۳۴)
و به تعبیر دیگر، چیزی را برافراشته نگه داشتن (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۸ )
ویا ثابت کردن کردن چیزی در محلی به صورت برافراشته و ایستاده (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص129)
مانند «وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ» (غاشیه/19) ویا «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» (انشراح/7)
▫️در تفاوت «انتصاب» با «استواء» گفتهاند «استواء» در همه جهات ممکن است اما «انصاب» فقط رو به بالا است. (الفروق في اللغة، ص150)
▪️«نصابِ» هر چیزی، اصل و مرجع آن است که بدان برمی گردد (كتاب العين، ج7، ص137) و به حد بالغ و کامل از چیزی هم گویند (تعبیر «نصاب زکات» به مقداری که اگر جمع شود زکات بدان تعلق می گیرد، گویند) و ظاهرا وجه تسمیهاش همین بالا آمدن و به این حد رسیدن است (معجم المقاييس اللغة، ج5، ص434)
▪️«نَصَب» به معنای رنج و زحمت و خستگی میباشد، ظاهرا بدین جهت که گویی انسان به اندازهای صاف بایستد که رمقش تمام شود (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۳۴) مانند «لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللَّهِ» (توبه/120) «لا يَمَسُّهُمْ فيها نَصَبٌ» (حجر/48) «لا يَمَسُّنا فيها نَصَبٌ» فاطر/(35) «لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (کهف/62)؛
▫️و در این معنا به صورت «نُصْب» هم تلفظ میشود شبیه «حَزَن» و «حُزن» (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۳۷) ویا «بُخْل» و «بَخَل»، که در آیه «أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» (ص/41) به هر دو تلفظ قرائت شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۸)؛
▫️و در همین معناست تعبیر «أنْصَبَني الأمْرُ»، یعنی آن امر مرا خسته کرد، و «أمْرٌ ناصِبٌ» به کار خستهکننده گویند: «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ» (غاشية/۳) (كتاب العين، ج7، ص135؛ المحيط في اللغة، ج8، ص159)
▪️«النَّصْب» سنگی بوده که به عنوان بت برپا میداشتهاند تا آن را بپرستند؛ که با تعابیر «نُصُب» (وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ، مائده/۳؛ ً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ، معارج/43) هم بان اشاره میشود (كتاب العين، ج7، ص136؛ معجم المقاييس اللغة، ج5، ص434) و جمع آن را «أَنْصَاب» (وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ، مائدة/۹۰) دانستهاند (كتاب العين، ج7، ص136) هرچند برخی بر این باورند که مفرد آن «النَصیب» بوده، و «نُصُب» نیز همانند «أَنْصَاب» صیغه جمع است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۸ )
▪️«نصیب» هم به عنوان حظ و بهرهای معین از چیزی است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ» (آل عمران/23)، «لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُون» (نساء/7)، «لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ» (نساء/32)، «أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ» (نساء/53)، «لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيباً مَفْرُوضاً» (نساء/118)، «وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا» (قصص/77) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۸ )
و ظاهرا از این جهت که گویی آن سهم برای شخص مورد نظر برپا داشته شده است؛ و البته کلمه «نصیب» به حوضی که دورش با سنگ بالا آمده باشد هم گفته میشود. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۳۴)
▫️برخی هم چون به وزن فعیل رفته، آن را صفت مشبهه میدانند به معنای چیزی که به «نصب» (برافراشته بودن) متصف گردیده و نصب در آن ثابت شده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص129)
🔸کلمه «نصیب» به کلماتی مانند «سهم» و «حصة» و «قسمت» و «قسط» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفتهاند:
▫️تفاوت «نصیب» و «حصه» در آن است که «حصه» آن سهم و نصیبی است که کاملا جدا و متعین شده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص129) به تعبیر دیگر، کاملا آشکار گردیده و هیچ محل شبهه و اشتباه نیست و اصل آن از «حصص» گرفته شده که به کنار زدن مو از جلوی پیشانی گفته میشود که سر کاملا نمایان می گردد و در قرآن هم تعبیر الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» (یوسف/51) آمده است؛ و چهبسا تفاوت این دو در آن باشد که در «حصة» تاکید بر آن چیزی است که برای شخص ثابت و مستقر شده؛ اما در «نصیب» محور کلام این است که از راه تقسیم کردن به او رسیده است. (الفروق في اللغة، ص160)
▫️ هرچند برخی بر این باورند که آن کلمهای که در آن «تقسیم شدن» از بین چند چیز مورد توجه است «سهم» بوده و کلمهای که در آن، یک کل را به اجزاء تقسیم کردن، و با چنین تقسمی به سهم خود رسیدن مد نظر بوده، «قسمة» است، و تاکید در «نصیب» بر آن است که انتصاب و تشخص و برپا بودنش در مقابل شخص مورد توجه است. (التحقيق، ج12، ص129)
@yekaye
👇ادامه👇
👇ادامه توضیحات ماده «نصب» و کلمه «نصیب»👇
▫️در تفاوت «نصیب» و «قسط» هم گفتهاند که نصیب، سهمی است که میتواند عادلانه یا ظالمانه (کمتر یا بیشتر از استحقاق شخص) باشد، اما «قسط» سهمی است که عادلانه داده شده، و ظاهرا اصلش از همان «قسط» به معنای عدل است؛ و گویی چون معلول عدالت است، به اسم علت و سبب خود، چنین نامیده شده باشد (الفروق في اللغة، ص160)
▪️از دیگر کلمات قرآنی که ظاهرا در همین معنای «نصیب» به کار رفته، «خلاق» است: «ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ» (بقره/102) «أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ» (آل عمران/77) که به نصیب و بهره فراوان از خیر و خوبیای که به صاحبش برگردد اطلاق میگردد؛ و از ماده «خلق» میباشد، یا از کلمه «خِلق»به معنای تقدیر و اندازه؛ و یا از «خُلق» چرا که بهره و نصیبی است که ثمره اخلاق نیکوی شخص بوده است. (الفروق في اللغة، ص160)
📿ماده «نصب» و مشتقات آن 32 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹مفْرُوضاً
▪️ماده «فرض» در اصل دلالت دارد بر اثر گذاشتن در چیزی که با بریدن و اره کردن و مانند آن حاصل میشود (معجم المقاييس اللغة، ج4، ص489).
به تعبیر دیگر، برای قطع کردن و بریدن چیز محکمی همانند آهن به کار میرود چنانکه به ارّه «مِفْرَاضُ» و «مِفْرَضُ» گویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص630)
▪️از همین معنا کلمه «فَرْض» و «فریضة» به معنای آنچه واجب شده، به کار رفته است؛ و وجه تسمیهاش این است که هر امر واجبی یک حد و اندازهای دارد و گویی بُرشی قاطع در مساله انجام شده است (معجم المقاييس اللغة، ج4، ص489)
و تفاوتش با «واجب» (از ماده «وجب») را در همین دانستهاند که ایجاب و واجب کردن، به اعتبار وقوع و ثباتش است، اما «فرض» از این جهت است که حکم در آن بریده میشود و قطعیت مییابد؛ چنانکه «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها» (نور/1) یعنی سورهای که نازل کردیم و عمل بدان را واجب نمودیم؛ یا «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ» (قصص/85) یعنی عمل بدان را بر تو واجب کرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص630)
▪️بدین ترتیب معلوم میشود که «فریضه» به امری که واجب و لازم شده اطلاق می گردد «فَريضَةً مِنَ اللَّهِ» (نساء/11 و توبه/60) که جمع آن «فرائض» است؛
و برخی گمان کردهاند که فریضه فقط در مورد آنچه خداوند واجب و قطعی میگرداند به کار میرود
(الفروق في اللغة، ص218)
در حالی که چنین نیست؛ چرا که حتی مهریه، از این جهت که مرد، خودش آن را به عنوان یک امر معین و مشخص بر خود لازم و واجب میسازد، «فریضة» دانسته شده: «لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَريضَةً» (بقره/236) «وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» (بقرة/237) «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَة» (نساء/24)
و حتی در جایی که شخص خود را متعهد به انجام واجبی میکند، تعبیر «فرض» به کار میرود: «فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَ» ویا به نفقهای که حاکم شرع مقدار آن را تعیین و پرداخت آن را بر شوهر الزام میکند «فرض» گویند
(مفردات ألفاظ القرآن، ص630)؛
که در این مورد اخیر، برخی وجه تسمیهاش را این دانسته اند که چون این نفقه یک مقدار کاملا معلوم و معین است همچون اثر و برشی است که به طور واضح بر روی چیزی دیده میشود
(معجم المقاييس اللغة، ج4، ص489)
▪️در هر صورت، کاربرد ماده «فرض» در معنای وجوب بقدری شیوع دارد که برخی بر این باورند که اساساً معنای اصلی این ماده «تقدیرِ (= معین کردن مقدارِ) به صورت کاملا معین و الزام آور» است؛ و مفاهیمی همچون الزام و تکلیف و اثر گذاشتن و بریدن و ... از لازمههای این معناست.
(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج9، ص59)
▪️درباره کلمه «مفروض» «لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصيباً مَفْرُوضاً» (نساء/7) معنای واضحش همان «معلوم و معین» است؛ اما بویژه در مقام کاربردش در آیه «لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيباً مَفْرُوضاً» (نساء/118) علاوه بر معنای فوق، این احتمال را هم دادهاند که مستقیماً از «فرض» به معنای قطع کردن و بریدن آمده باشد؛ یعنی سهمی که شیطان از بندگان خدا جدا میکند و برای خود برمیدارد
(مفردات ألفاظ القرآن، ص630).
▪️به گاو مُسِن و پیر «فارض» گفته میشود «ُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ» (بقره/68) در وجه تسمیهاش گفتهاند شاید بدین جهت است که «فارضٌ للأرض» (شکافنده و شخم زننده زمین) است؛ و یا بدین جهت که از اعمال سخت و کار طاقتفرسا آثاری بر خود دارد؛ و یک احتمال هم این است که ادای فریضه [واجب مالی] مربوط به گاو [مثلا جایی که باید دیه یا زکات پرداخت شود یا ...] بر دو قسم است: تبیع (گوساله، بچه گاو) و فارض (گاو کامل)؛ که فریضه قرار دادن تبیع، گاهی جایز است و گاهی خیر؛ اما گاو مُسِنّ را همواره میتوان «فریضه» قرار داد و به این مناسبت به آن، فارض گفتهاند؛ که اگر چنین باشد، آنگاه این کلمه، اسمی اسلامی است [= بعد از آمدن اسلام و به تَبَعِ اسلام، رایج شده]
(مفردات ألفاظ القرآن، ص631)
@yekaye
👇ادامه ماده «فرض»👇
👇ادامه ماده «فرض»👇
▪️فعل «فَرَضَ يَفْرِضُ»
▫️گاهی با حرف «علی» میآید که به نحوی بر تسلط و استیلاء دلالت دارد: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ في أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ« (احزاب/50) «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ» (قصص/85)
▫️گاهی با حرف «ل» متعدی میشود که دلالت بر اختصاص و تعلق دارد: «ما كانَ عَلَی النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ» (أحزاب/38) «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ» (تحريم/2) «وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» (بقرة/237)
▫️و گاهی بدون حرف اضافه میآید که بر صرف تعیین و مشخص و واجب کردن دلالت دارد: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها» (نور/1)
(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج9، ص59)
📿ماده «فرض» و مشتقات آن 18 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye