🔹حُجُورِكُمْ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «حجر» در کلمات متعددی مانند «حَجَر» (به معنای سنگ) (اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَر؛ بقره/۶۰)، (که جمع آن «أحجار» و «حجارة» میباشد: فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماء؛ انفال/۳۲) ، «حِجر» به معنای عقل (قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ؛ فجر/۵) و به معنای منع و ممنوع (هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ؛ انعام/۱۳۸) ، و در «حجر» کسی بودن به معنای تحت حمایت وی بودن (رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ؛ نساء/۲۳) و … به کار رفته است و یافتن معنای اصلی آن را دشوار نموده است.
▪️برخی معنای اصلی آن را منع کردن و احاطه بر چیزی دانستهاند و به تعبیر دیگر، حفظ کردن چیزی با محدود کردن آن؛ و عقل را هم بدین جهت «حِجر» گفتهاند که انسان را از انجام آنچه سزاوار نیست و قبیح است بازمی دارد. و تحجیر هم سنگچین کردنی است که برای محدود و معلوم کرده محدوده ممانعت از ورود دیگران میباشد.
بدین ترتیب، «حِجر» به معنای چیزی که ممنوع شده به کار رفته «هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ» (انعام/۱۳۸) و ظاهرا «محجور» هم از همین تعبیر تحجیر گرفته شده است: «وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً» (فرقان/۵۳)؛ پس حجرا محجورا یعنی منع و محدود کردنی که هیچ راه مفری باقی نمیگذارد.
🔖جلسه 879 http://yekaye.ir/al-fajr-89-05/
@yekaye
🔹دَخَلْتُمْ بِهِنَّ
▪️ماده «دخل» در اصل به معنای وارد شدن و داخل شدن است (معجم المقاييس اللغة، ج2، ص335)
یا به تعبیر دقیقتر، داخل شدن در محیط که آن محیط کاملا بر این امر داخل شده احاطه پیدا کند؛
و تفاوتش با ماده «ورد» و «ولج» را نیز در همین دانستهاند که
🔸 کلمه «ورود»، نقطه مقابل «صدور» است، و با نزدیک شدن و در معرض دخول قرار گرفتن نیز سازگار است: «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ» (قصص/23) و لذا مقدم بر «دخول»است؛ و
🔸کلمه «ولوج» در جایی است که داخل شدن با چسبیدن و در اتصال کامل با محیط پیرامونی انجام شود: «حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِياطِ» (اعراف/40) «يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ» (سبأ/2 و حدید/4)؛
🔸 اما «دخول» نقطه مقابل «خروج» است و با قرار گرفتن به طور کامل در یک محیط حاصل میشود، نه همچون «ورود» به صرف نزدیک شدن کفایت میکند و نه در حد ولوج نیازمند اتصال با دیواره محیطی است که در آن وارد شده باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص184)
▪️اشاره شده که «دخول» نقطه مقابل خروج است و هم در مکان (ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ، بقرة/58؛ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، نحل/32؛ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها، زمر/72) و هم در زمان [در قرآن یافت نشد] و هم در مورد اعمال (قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْر، مائده/61؛ َ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ، حجرات/14) به کار میرود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص309)
▪️به تعبیر دیگر، دخول هم میتواند دخول مادی و مکانی باشد مانند «وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» (اسراء/) ویا «إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً» (نمل/34) و میتواند دخولی معنوی باشد مانند «ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً» (بقره/208) «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» (حجرات/14) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص184)
▪️این ماده وقتی با حروف مختلفی میآید معانی مختلفی میگیرد؛ مثلا:
🔸وقتی با حرف «فی»بیاید به معنای آغاز و شروع اقدام به داخل شدن میکند: «ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ» (اعراف/38) «يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ» (نصر/2) «فَادْخُلِي فِي عِبادِي» (فجر/29) «ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً» (بقره/208)
(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص185)
🔸وقتی با حرف «من» بیاید به مبدا و نقطهای که دخول از آنجا باید شروع شود اشاره دارد: «لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ» (یوسف/67) «وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ» (یوسف/68)
(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص185)
🔸وقتی با حرف «بـ» بیاید بر چسبیدن و ارتباط و تاکید دلالت دارد: «أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ» (نمل/19) «وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ» (مائده/61) «دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» (نساء/23)
(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص185)
و البته در مورد آخر، برخی تذکر دادهاند که این تعبیر کنایه از نزدیکی کردن و افضاء زن است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص309)
▪️این کلمه با ورود در دو باب افعال و تفعیل متعدی میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص185)؛ که در قرآن کریم فقط باب افعال رفته است: «وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا» (انبیاء/۷۵) «رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ» (غافر/۸).
کلمه «مُدخَل» هم اسم مفعول از همین باب است: «وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً» (نساء/۳۱)
و البته این کلمه به صورت «مَدخل» هم قرائت شده است که در این صورت به معنای محل دخول و از صیغه ثلاثی مجرد است (مفردات ألفاظ القرآن، ص309).
▪️و وقتی به باب افتعال برود دلالت بر تقلا و تلاش کردن برای داخل شدن دارد: «لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْه« (توبه/۵۵) (مفردات ألفاظ القرآن، ص309).
▪️کلمه «دَخَل» کنایه از فساد و دشمنیای است که شخص در خود مخفی میکند و یا در جایی که شخصی را به دروغ به حسب و نسبی نسبت دهند: «تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ» (نحل/92) (مفردات ألفاظ القرآن، ص309) و
برخی این کلمه را در اصل «صفت» دانستهاند (همانند حسن) و گفتهاند غالبا به معنای امر زایدی که بر چیزی عارض میشود به کار میرود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص185) و همینجا نیز وجه تسمیهاش در دو موردی که راغب اصفهانی برشمرد معلوم میشود.
📿ماده «دخل» و مشتقات آن 126 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «جنح» را در اصل به معنای میل و انحراف دانستهاند و برخی گفتهاند به میل و رغبت به کاری یا به چیزی یا به سمت و سویی گفته میشود و تفاوت سه واژه «میل» و «جنح» و «رغبت» این است که «میل» عنوانی مطلق است ولی «جنح» میلی است که همراه با عمل باشد و «رغبت» که میلی است که همراه با علاقه و گرایش درونی باشد.
از این توضیح بخوبی معلوم میشود که وقتی قرآن در مورد دشمنان تعبیر «جنح للسلم» و نه تعبیر «رغب الی السلم» را به کار میبرد (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّه؛ انفال/۴۱) منظور صرفا ابراز تمایل به صلح نیست؛ بلکه گونهای از تمایل به صلح است که با عمل آنها واقعی بودنش را نشان دهد.
▪️«جَناح» را به بال پرندگان میگویند از این جهت که به دو سو میل میکند (طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ؛ انعام/۳۸) و به پهلوی انسان و گاه به نحو استعاری به دست انسان هم به این مناسبت «جَناح» گفته میشود (وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ، طه/۲۲؛ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْب، قصص/۳۲)؛ هرچند برخی بر این باورند که استعمال آن در مورد دست، مجازی نیست، و وجه تسمیه دست به «جناح» آن است که انسان به وسیله آن به سوی چیزی متمایل میشود.
▪️«جُناح» به گناه میگویند از این جهت که از راه حق منحرف شده است و تعبیر «لا جُناحَ عَلَيْكُمْ» و تعابیر مشابه آن ۲۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
🔖جلسه 701 http://yekaye.ir/al-fater-35-1/
@yekaye
🔹حَلائِلُ
درباره ماده «حلل» در آیه 19 همین سوره توضیحاتی گذشت و اشاره شد که
▪️ماده «حلل» در اصل به معنای «گشودن» و «باز کردن» (باز کردن گره؛ طه/۲۷) دانستهاند؛ و
▪️«حلال» (در مقابل «حرام») را از این جهت حلال گفتهاند که وقتی چیزی حلال است، گویی گره آن را گشوده و در آن اجازه تصرف داده شده است.
▪️«فرود آمدن و در جایی اقامت کردن» را هم «حلول» (و مکان آن را «محل») گویند از این جهت که وقتی مسافر در جایی فرود میآید بارهایش را باز میکند؛ و کمکم در مورد هر نزول و جای گرفتنی به کار رفته است.
▪️به زن و شوهر هم «حلیله» و «حلیل» (جمع آن: «حلائل»؛ نساء/۲۳) میگویند از این جهت که هر یک بر دیگری حلال شده است (و برخی گفتهاند از این جهت هریک حق دارد لباس دیگری را بگشاید و یا اینکه چون هریک از آنها در بستر و نزد دیگری حلول میکند)؛ و برخی گفتهاند: علاوه بر زن و شوهر، به هر همنشینی حلیل و حلیله گویند از این جهت که در یک محل قرار گرفتهاند.
🔖جلسه 946 http://yekaye.ir/an-nesa-4-19/
@yekaye
🔹أَصْلابِكُمْ
▪️ماده «صلب» در اصل ظاهرا بر دو معنای مستقل دلالت کند،
▫️یکی به معنای نوع خاصی از چربیِ حیوان، که غالبا از مغز استخوانش گرفته میشود، و
▫️دوم به معنای سفتی و شدت و قوت است (معجم المقاييس اللغة، ج3، ص301)،
که برخی اساسا همین معنای دوم را معنای اصلی این ماده دانستهاند، و وجه تسمیه آن چربی را هم این دانستهاند که چون این چربی از استخوان حیوان میگیرند به مناسبت محل آن کلمه «صلب» را برایش به کار بردهاند؛ و
▪️در تقاوت آن با شدت و قوت گفتهاند که
🔸«صلب»در مقابل «لین» (نرمی) است؛ اما
🔸«شدت» در مقابل «رخاء» و «رخوت» (سستی) است و
🔸«قوت» در مقابل «ضعف».
(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج6، ص262)
همچنین در تفاوت «شدت» و «صلابت» گفتهاند که در صلابت درهم تنیده شدن اجزاء به نحوی که از هرگونه خللی خالی باشد و نیز خشک بودن لحاظ شده است؛ اما در «شدت» عمدتا به هم چسبیدگی اجزاء است و استعمالش در جایی که کلمه صلابت به کار میرود نوعی استعاره است.
(الفروق في اللغة، ص101)
▪️بدین ترتیب به چیزی که سفت و محکم باشد «صُلب» میگویند و پشت [و ستون فقرات] انسان را هم به خاطر محکم بودنش «صُلب» نامیدهاند: «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» (طارق/7) (معجم المقاييس اللغة، ج3، ص301؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص489) که جمع آن هم «أصلاب» میشود: «حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ» (نساء/23)
▪️همچنین این ماده به صورت فعل برای نوعی اعدام (که با محکم بستن شخص به چوب که امکان حرکت را از او سلب میکند تا شخص بمیرد) به کار میرود: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ» (نساء/157) ، «وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ» (یوسف/41) ، ، «أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا» (مائدة/33) و البته به باب تفعیل هم میرود «لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعينَ» (اعراف/124) ، «وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ» (شعراء/49) ، «وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ»(طه/71) و ظاهرا بین حالت ثلاثی مجرد (صَلَبَ یصلُبُ) و باب تفعیل آن (صَلَّبَ یُصَلِّبُ) تقاوت فقط در تاکید و مبالغهای است که در دومی است. (لسان العرب، ج1، ص529)
▪️ به همین مناسبت، چوبی که شخص را روی آن میبندند «صلیب»، و شخصی که این گونه اعدام میشود «مصلوب» (= به صلیب کشیده شده) گویند و وجه تسمیهاش را
▫️برخی همین محکم بستن دانستهاند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج6، ص262) و
▫️ برخی هم این دانستهاند که «صُلب» و پشت وی را به چوب میبندند (مفردات ألفاظ القرآن، ص489)؛ و
▫️ این احتمال هم مطرح شده که از همان معنای چربی باشد که گویی شخص مصلوب که غالبا زیر حرارت آفتاب جان می دهد، روغن روی چهرهاش روان میگردد. (معجم المقاييس اللغة، ج3، ص301)
📿ماده «صلب» و مشتقات آن همین 8 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹غَفُوراً
قبلا بیان شد که
▪️ماده «غفر» در اصل در معنای «پوشاندن» ویا «محو کردن اثر شیء» است؛ و
🔸 در تفاوت «مغفرت» با «عفو» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف میشود، و لذا در مورد انسانهای عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده میشود؛ اما در مغفرت، گناه شخص را میپوشاند و آبروی او را نمیبرد و در واقع، نحوهای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد،
▫️و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار میرود.
🔖جلسه ۱۸۳ . http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/
@yekaye
🔹رَحيماً
قبلا بیان شد که
▪️ماده «رحم» در اصل دلالت بر معانیای همچون رقت و و عطوفت و مهربانی (= رأفت) میکند؛ و
🔸 البته برخی بین کلمات مربوط به این معنا تفاوت ظریفی قائلند و معتقدند رحمت، تجلی رأفت، و ظهور شوق و شفقت است، و مربوط به مقام ابراز نسبت به چیز خاصی است که در آن خیر و صلاح مخاطب لحاظ میشود، ولو خود مخاطب آن را خوش ندارد، مانند خوراندن دوای تلخ به مریض.
🔸همچنین در تفاوت «رئوف» (مهربان) با «رحمن» و «رحیم» هم گفتهاند در «رأفت» رقت قلب بیشتری از «رحمت» وجود دارد؛ لذا کلمه رأفت هیچگاه در موردی که با کراهت توام باشد به کار نمیرود؛ اما «رحمت» گاه با کراهت توام است. (آنچه در پزشک است، «رحمت» است؛ نه «رأفت» وگرنه هیچگاه آمپول تجویز نمیکرد!)
▪️برخی از اهل لغت چنین توضیح دادهاند که «رحیم» دلالت بر ثبوت و استمرار رحمت دارد و آن را صفت مشبهه دانستهاند اما بسیاری آن را صیغه مبالغه دانستهاند و البته تذکر دادهاند که مبالغه در «رحمان» بیشتر از «رحیم» است؛ چرا که رحمان رحمتش همه چیز را در برمیگیرد اما رحیم رحمتی است که بسیاری از چیزها را دربرمیگیرد (البته وزن «فعیل» هم در صیغه مبالغه به کار رفته و هم در صفت مشبهه).
▪️با توجه به همین توضیحات اخیر، بسیاری اطلاق کلمه «رحمان» – و نه «رحیم» – را مورد فقط در مورد خداوند جایز دانستهاند (ازهری، به نقل لسان العرب، ج۱۲، ص۲۳۱)، بویژه که این کلمه در قرآن تنها در مورد خداوند به کار رفته، اما کلمه «رحیم» در قرآن کریم در مورد غیر خداوند هم به کار رفته است (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ … بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ؛ توبة/۱۲۸) و با توجه به عمویت بیشتر کلمه «رحمن» عدهای آن رحمت عمومی را «رحمانیت» خداوند دانسته؛ و آن رحمت خاص شده را «رحیمیت» خداوند معرفی کردهاند، بویژه که در قرآن کریم اگرچه از کفر کافران به رحمانیت خداوند هم سخن به میان آمده (وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ؛ رعد/۳۰؛ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ، انبیاء/۳۶) اما چنانکه در آیات فوق اشاره شد «رحمانیت» او نسبت به کافران هم مطرح شده، در حالی که رحیمیت او خاص مومنان معرفی شده است. (هُوَ الَّذي … كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً؛ احزاب/۴۳: تقدیم «مومنین» بر «رحیم» دلالت بر حصر دارد)
🔖جلسه 1 http://yekaye.ir/fatehat-alketab-1-1/
@yekaye
🕋شأن نزول
در شأن نزول این آیه گفتهاند که وقتی پیامبر اکرم به دستور خداوند با همسر زید (پسرخوانده پیامبر) ازدواج کرد، قریش بر ایشان خرده گرفتند و این آیه نازل شد که «حرام شد بر شما ... همسرانِ پسرانتان که از پشت شمایند»
📚مجمع البيان، ج3، ص 48؛ الدر المنثور، ج2، ص136
@yekaye
🤔احادیث ناظر به این آیه چون فراوان بود آنها را دستهبندی کردیم و حدیث 2 در آیه قبل هم کاملا به این آیه مرتبط میشود که چون یکبار بیان شد تکرار نمیکنیم.
اما بقیه احادیث:
📖الف. حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ
☀️1) مفضل نامهای خدمت امام صادق ع مینویسد و در بخشی از آن، گلایههایی را درباره برخی از اعتقاداتی که در میان برخی از افراد تاویلگرا (باطنیه) رواج دارد مطرح میکند. در فرازی از پاسخی که از امام ع روایت شده، آمده است:
و اما اینکه گفتی آنان نکاح با خویشاوندان که خداوند در کتابش حرام فرموده را حلال میشمرند، گمان [استدلال] آنها این است که مقصود خداوند از حرمت مذکور [حرمت ازدواج با خویشاوندان]، حرمت ازدواج با زنان پیامبر ص است، که این کار در راستای بزرگداشت حق خدا و تکریم و تعظیم پیامبرش بوده است، و این همان حرمتی است که خداوند بر پیروان پیامبر مقدر فرمود و ازدواج با زنان پیامبر ص را حرام کرد و فرمود «و شما را نرسد که رسول الله ص را برنجانید و نه اینکه بعد از او هرگز با همسرانش ازدواج کنید؛ که مسلماً این کارتان نزد خداوند [گناهی] بزرگ است.» (احزاب/53) و خداوند تبارک و تعالی فرمود «پیامبر نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر است؛ و همسرانش [بهمنزله] مادران آنهایند»؛ و خود او به منزله پدر ایشان است و نیز فرمود «و ازدواج مکنید با آن زنانی که پدرانتان نکاح کردند جز آنچه قبلا گذشته است؛ همانا این کاری شنیع و هلاکتبار بوده است و بد راه و رسمی بود.» [ظاهرا یعنی آنان به این بهانه که مقصود از مادران و ... همین زنان پیامبر و ... است که به منزله مادر و ... شمرده شدهاند، ازدواج با خویشانودان نزدیک را جایز میشمرند]
در حالی که اگر کسی به خاطر این [آیات] [ازدواج با] زنان پیامبر را حرام بشمرد، باید بداند که خداوند در کتابش «مادران و دختران و خواهران و عمهها و خالهها و برادرزادهها و خواهرزادهها و کسانی که به خاطر شیر خوردن حرام میشوند را نیز حرام اعلام کرد؛ و حرام دانستن اینها هم همانند حرام دانستن زنان پیامبر ص است؛ پس کسی که آنچه خداوند درباره زنان پیامبر ص را حرام کرده حرامن میداند ولی سایر آنچه خداوند حرام کرده را حلال میشمرد، شرک ورزیده است چرا که این را به عنوان یک دین قرار داده است!
📚بصائر الدرجات، ج1، ص532-533؛ مختصر البصائر، ص248-249
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِيعِ الوَرَّاقُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْمَدَائِنِيِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَی أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَجَاءَهُ هَذَا الْجَوَابُ مِنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُوصِيكَ وَ نَفْسِي بِتَقْوَی اللَّهِ وَ طَاعَتِه ...
وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ أَنَّهُمْ يَسْتَحِلُّونَ نِكَاحَ ذَوَاتِ الْأَرْحَامِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ، فَإِنَّهُمْ زَعَمُوا أَنَّهُ إِنَّمَا حُرِّمَ عَلَيْنَا بِذَلِكَ [حَرَّمَ وَ عَنَی بِذَلِكَ النِّكَاحِ] نِكَاحُ نِسَاءِ النَّبِيِّ ص فَإِنَّ أَحَقَّ مَا بَدَأَ مِنْهُ [يُبْدَأُ بِهِ] تَعْظِيمُ حَقِّ اللَّهِ [وَ كَرَامَتُهُ،] وَ كَرَامَةُ رَسُولِهِ وَ تَعْظِيمُ شَأْنِهِ، وَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَی تَابِعِيهِ وَ نِكَاحُ نِسَائِهِ مِنْ بَعْدِ [هِ بـ] قَوْلِهِ «وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيماً» وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی «النَّبِيُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ هُوَ أَبٌ لَهُمْ» ثُمَّ قَالَ «وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلًا» فَمَنْ حَرَّمَ نِسَاءَ النَّبِيِّ لِتَحْرِيمِ اللَّهِ ذَلِكَ فَقَدْ [حَرَّمَ مَا] حَرَّمَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ [مِنَ الْأُمَّهَاتِ وَ الْبَنَاتِ وَ الْأَخَوَاتِ وَ] الْعَمَّاتِ وَ الْخَالاتِ وَ بَنَاتِ الْأَخِ وَ بَنَاتِ الْأُخْتِ، وَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ مِنَ الرَّضَاعَةِ [الرَّضَاعِ] لِأَنَّ تَحْرِيمَ ذَلِكَ [کـ] تَحْرِيمُ نِسَاءِ النَّبِيِّ ص، فَمَنْ {حَرَّمَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ مِنَ الْأُمَّهَاتِ وَ الْبَنَاتِ وَ الْأَخَوَاتِ وَ الْعَمَّاتِ مِنْ نِكَاحِ نِسَاءِ النَّبِيِّ ص وَ} اسْتَحَلَّ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَقَدْ أَشْرَكَ [ِاللَّهِ] إِذَا اتَّخَذَ ذَلِكَ دِيناً.
@yekaye