ادامه تدبر ۲ در آیه «تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ»
📝نکته تخصصی #انسانشناسی و #خداشناسی
سارتر، اگزیستانسیالیست مشهور، منکر خداوند بود؛
و علت انکارش را این گونه معرفی میکرد که وی طرفدار اراده و آزادی انسان است و قبول وجود خداوند منجر به مجبور دانستن انسان میشود.
توجه به اینکه به تعداد انسانها جهان داریم و هر انسانی خودش یک جهانی است؛ و ربوبیت خداوند نسبت به انسانها نه ربوبیت نسبت به یک جهان، بلکه ربوبیت نسبت به تمام جهانهای ممکن است میتواند بخوبی ناصواب بودن برداشت وی از خدا را نشان دهد.
بله،
تا پیش از آفریدن انسان شاید می شد از یک جهان سخن گفت:
یک جهان که با قوانین علت و معلولی از پیش تمامی آن قابل پیشبینی بود؛زیرا سلسله علت و معلولها به نحو جبری همه واقعیات پس از خود را رقم میزد.
اما خداوند انسان را آفرید و در او امانتی بینظیر نهاد که آسمانها و زمین تحمل آن را نداشتند؛
و آن امانت احتمالا همین اختیار بود.
دادن اختیار به انسان همان و اینکه هر انسانی خودش یک جهان شود همان.
در واقع، اگر تا پیش از آفریدن انسان تنها یک جهان در کار بود؛ خداوند با آفریدن انسان، امکان تحقق هر جهانی را برای هر انسانی مهیا کرد؛
و البته تمامی این جهانهای ممکن، خارج از محدوده ربوبیت خداوند نیست؛ اما نسبت خداوند و انسان و جهانهایی که هر انسانی رقم میزند نسبت فرازمانی است؛
پس این گونه نیست که خداوند در نقطه شروع زمان ایستاده باشد و از پیش وقوع تمام جهانها توسط هر انسانی را رقم زده باشد (که اگر این گونه بود باز تنها و تنها یک جهان در کار بود)؛ بلکه خداوند وقتی به انسان اختیار دارد یعنی انسان را با این «امکان» آفرید که چیزی از او سر بزند که لزوما بر اساس سیر طبیعی علل موثر بر وی نباشد.
به تعبیر دیگر، گویی با آفرینش انسان در زمین، این قاعده که تا پیش از این آفرینش در عالم طبیعت شیوع داشت که «الشیء ما لم یجب لم یوجد» به هم زد؛ و در زمین موجودی قرار داد که چنین نیست امور به نحو وجوب بر او رقم بخورد و علت تامهی افعال او گردد تا فعلی از اوسر زند؛ بلکه اختیار را جزء اخیر علت تامه صدور افعال از او قرار داد؛ یعنی پتانسیلی که اگر همه علل طبیعی جمع شود تا فعلی را از او صادر کند این اختیار میتواند آن جمع را بر هم زند و صدور فعل از وی رقم نخورد؛ و به جای اینکه همواره همین جهان با ضرورت خود پیش رود و هیچ جهان ممکن دیگری وارد عرصه وجود نشود؛ انسان بتواند با هر اختیار خود یکی از جهانهای ممکن را به عرصه وجود وارد سازد؛
و این همان حقیقت عظیمی است که با نام #بداء از آن یاد شده است:
یعنی اگر همه روالهای طبیعی و عادی عالَم اقتضای خاصی را داشته باشند، اما جای اراده کردن جدید انسان همواره باز است و ممکن است هر انسانی این روند قبلی نظام عالم را به هم بزند و روند جدیدی را پیش آورد و در واقع جهان جدیدی را جایگزین جهان قبلی کند.
پس در عین حال که مجال برای اختیار انسان باز است (زیرا جهان کنونی تنها جهان ضروریای که تخلف از روند آن محال باشد نخواهد بود؛ و هر انسانی در هر تصمیمی میتواند یکی دیگر از جهانهای ممکن مفروض را به جای جهانی که در روند طبیعی باید موجود میشد، به عرصه وجود وارد کند) اما نظام هستی از ربوبیت خداوند خارج نمیشود (زیرا تمام آن جهانهای ممکن، و نیز نظم منطقی بین هر اراده و وارد کردن هر جهان ممکن به عرصه وجود، و نیز تمامی ارادههای تمامی انسانها [= تمامی گزینههایی که پیش رو دارند و گزینهای که از میان آنها انتخاب میکنند] و در یک کلام تمامی عرصه زمانمند با تمامی امکاناتش، مسبوق به خداوند و به یک معنای عمیق تحت ربوبیت خداوند است.
💢پس نه چیزی از دایره ربوبیت خداوند خارج است و نه گستره ربوبیت خداوند دایره اختیار (و دایره امکان) را بر آدمی میبندد.
مشکل امثال سارتر در این است که ربوبیت خداوند را بسیار محدود و تنها در فضای نظم ضروری طبیعی فهم کردهاند؛ و تصویری از «اختیار دادن توسط خداوند به موجود دیگر» نداشتهاند.
✳️ تبصره
تحلیل فوق بر اساس مبنای «اوسعیت واقعیت و نفسالامر از وجود» [به تعبیر شهید صدر؛ لوح الواقع أوسع من لوح الوجود] و «واقعی بودن جهانهای ممکن» است؛ که البته این منبا با مبنای رایج در فلسفه اسلامی که «واقعیت را مساوق وجود» و «نظام هستی» را «تنها نظام واقعا ممکن» قلمداد میکند متفاوت است؛ و تبیین این مبنا مجال دیگری میطلبد.
@yekaye
🔹الْحَدیثِ
▪️درباره ماده «حدث» ظاهرا دو معنای «آشکار کردن» و «پدید آمدن» لحاظ شده، چنانکه به جوان تازه پا به سن گذاشته «شاب حدث» گویند و به هر شیء جدیدی، «حدیث» گفته میشود و «حَدَث» هم به معنای آشکار کردن به کار رفته (کتاب العین، ج۳، ص۱۷۷ )
و اغلب اهل لغت یکی از این دو را محور قرار داده و دیگری را به آن برگرداندهاند؛
▪️برخی گفتهاند که این ماده در اصل به معنای پیدایش چیزی در زمانی متاخر، اعم از اینکه این تکون در ذات چیزی باشد یا در صفات و اعراض و افعال و اقوال (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص177 ) و به تعبیر دیگر عبارت است از «بودن چیزی بعد از اینکه قبلا نبوده» (پدید آمدن) (مفردات ألفاظ القرآن، ص222 ) و اینان حدیث به معنای «کلام» و سخن و گفتار را هم از این باب دانستهاند که در سخن گفتن دائما مطلبی بعد از مطلب دیگر پدید میآید (معجم المقاييس اللغة، ج2، ص36 )
▪️در مقابل، برخی بر این باورند که معنای محوری این ماده پردهبرداری (کشف) از روی چیزی و آشکار کردن آن است با تراشیدن یا کندن یا سایر اموری که به یک نحوه بریدن برمیگردد، چنانکه به تبر یک سر که با آن زمین را میشکافند «حَدَث» گفته میشود؛ و تعبیر «حدیث» به معنای خبر هم به مناسبت همین معنای پردهبرداری و کشف است، چرا که خبر از درون شخص پرده برمیدارد؛ و از همین آشکار کردن معنای ایجاد هم آمده است و «حدث الامر» به معنای واقع شدن و رخ دادن به کار رفته و «حَدَث» به معنای امر حادث و واقع شده به کار رفته است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۹۰).
▪️تعبیر «حدیث» اگرچه مطلق است و به هر خبری گفته میشود اما در میان مسلمانان به صورت اصطلاحی در مورد سخنان پیامبر اکرم ص و ائمه اطهار به کار برده میشود (چنانکه تعبیر «حادث» در مقابل «قدیم»، در میان متکلمان؛ و یا تعبیر «محدِث» به معنای کسی که از او «حَدَث» [= امر مبطل وضو]ای سرزده، در میان فقها نیز از اصطلاحاتی است که بعد از اسلام رایج شده است) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۱۷۷ )؛
▫️هرچند برخی خواستهاند کاربرد کلمه «حدیث» در این معنای اصطلاحی را با معنای لغویاش یک کاسه کنند و گفتهاند: «حدیث» عبارت است از هر سخنی که از طریق شنیدن یا وحی در بیداری یا خواب به انسان برسد؛ و آياتی همچون «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً» (تحريم/3) یا «هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ» (غاشية/1) را شاهد بر این معنا دانسته و حتی تعبیر «احادیث» در آیه «وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» را منحصر به آنچه در خواب به شخص گفته میشود دانسته و گفتهاند به همین مناسبت خداوند به خود قرآن هم در موارد متعددی اطلاق «حدیث» کرده است؛ مانند: «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ» (طور/34) یا «أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ» (نجم/59) یا «فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً» (نساء/78) یا «حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» (أنعام/68) «فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ» (جاثية/6) [«فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (اعراف/185؛ مرسلات/50)] «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً» (نساء/87) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۲۲ )
▫️اما به نظر میرسد که صرف نظر از اینکه میتوان در اینکه مراد از برخی از آیات لزوما خود قرآن باشد مناقشه کرد [مثلا «حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» (أنعام/68) «فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ» (جاثية/6)] درباره بقیه هم واقعا نمیتوان گفت که اینها از باب معنای لفظ است بلکه به نظر میرسد اینها صرفا یک کاربرد است و البته کثرت کاربرد در مورد کلام پیامبر و ائمه (و نه سخن خداوند) آن را به صورت یک معنای اصطلاحی درآورده است؛ چنانکه در مورد «فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ» (سبأ/19) خود ایشان گفته به معنای این است که «آنان را خبرهایی قرار میدهیم که برای مردم مَثَل میشود» (مفردات ألفاظ القرآن، ص223 )
▫️و برخی هم ضمن توضیح این مطلب که در این مورد «حدیث» به معنای هر چیزی است که حکایتش هر از چند گاهی نو به نو نقل و روایت میشود، برخی موارد فوق و موارد دیگری از کاربرد قرآنی این کلمه مانند «حَتَّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ» (نساء/140؛ انعام/68) و «وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى» (طه/9؛ نازعات/15) و «هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْغاشِيَةِ» (غاشیه/1) [و شبیه این: «هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ» (ذاریات/24) «هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْجُنُودِ» (بروج/17)] و «إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً» (کهف/6) و «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَري لَهْوَ الْحَديث» (لقمان/۶) را مصداق همین نحوه کاربرد دانستهاند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص178 )
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه ماده «حدث»
▪️این ماده وقتی به ابواب افعال و تفعیل میرود متعدی میشود؛
▫️در تفاوت این دو گفتهاند که وقتی به باب تفعیل میرود (تحدیث) تاکید بر جهت وقوع وانتساب به مفهول است: «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (ضحی/11) یا «قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ» (بقره/۷۶) «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» (زلزله/4) و «محدِّث» به معنای کسی که حدیث میگوید هم از همین باب است؛
▫️و وقتی به باب افعال میرود (إحداث) تاکید بر جهت صدور و انتساب به فاعل است: «فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً» (کهف/70) «صَرَّفْنا فيهِ مِنَ الْوَعيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً» (طه/113) «لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً» (طلاق/1) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص177-178 )
و اسم مفعول آن (مُحْدَثُ) هم به معنای آن چیزی است که بعد از اینکه نبود پدید آمده است؛ خواه از حیث خودش یا حیث حصولش نزد دیگران: «ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ» (أنبياء/2) و «وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ» (شعراء/5) و نیز گفته شده که «محدث» هر آن چیزی است که قریب العهد باشد عملا یا قولا (مفردات ألفاظ القرآن، ص222 )
▪️چنانکه اشاره شد معنای «حدیث» به «خبر» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت این دو گفتهاند که در «خبر» اصل بر خبر دادن از غیر بوده (چنانکه در تعریف خبر هم گفتهاند سخنی که میتواند متصف به صدق و کذب شود) ولی در «حدیث» اصل بر خبر دادن از حال خود بوده است بدون اینکه به دیگری استناد داده شود، گویی واقعهای برای انسان حادث شده و انسان آن را بیان میکند و شاهدش هم اینکه از طرفی میگویند فلانی «یحدث عن نفسه» و نمیگویند «یخبر عن نفسه» و نیز تعبیر«حدیث نفس» داریم اما «خبر نفس» نداریم؛ و از طرف دیگر کسی که میخواهد خبر بگیرد میگوید «أخبرونی» و نمیگوید «أحدثونی»؛ و تفاوت دیگری که مطرح شده این است که «حدیث» در جایی است که بیش از یک مطلب و یک خبر در کار باشد و البته آن اخبار همگی به هم مرتبط باشد لذا جمله «رأيت زيدا» خبر است، اما جمله «رأيت زيدا منطلقا: دیدم زید آزاد شده» حدیث است (الفروق في اللغة، ص۳2 ).
به همین مناسبت تفاوت اخیر، خوب است به تفاوت «حدیث» با «قصه» هم اشاره شود؛ و آن این ▪️است که «قصه» در جایی است که احادیث متعدد طولانی – غالبا درباره گذشتگان – در کار باشد: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» (یوسف/۳) «وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُل» (هود/۱۲۰)؛ چرا که اصل ماده «قصص» به معنای این است که چیزی در پی چیز دیگری بیاید: «وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ» (قصص/۱۱) و در مجموع در «قصه» پشت سر هم آمدن مطالب موضوعیت دارد؛ اما حدیث هم میتواند درباره گذشتگان باشد هم حاضران و هم طولانی باشد و هم کوتاه (الفروق في اللغة، ص33 )
📿ماده «حدث» و مشتقات آن 36 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹مُدْهِنُونَ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «دهن» در اصل دلالت دارد بر نرمی و سهولت؛ و از این ماده، کلمه «الدُهن» (مومنون/۲۰) به معنای «روغن» بسیار مشهور است؛ و البته به بارانی هم که در حدی ببارد که زمین را خیس [و لغزنده] کند «دهن» میگویند. «دِهان» (فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ؛ الرحمن/۳۷) را برخی به معنای تهنشینِ (= دُردِ) روغن؛ و برخی آن را جمع «دُهن» دانستهاند.
▪️فعل «أدهَنَ، إدهان» یا «داهَنَ، مداهنه» به معنای مواجهه نرم و آرام است، از برای سازشکاری ریاکارانه، گویی طرف مقابل را روغنمالی کرده و تسکین میدهند. برخی گفتهاند «مدهن» کسی است که در باطن برخلاف ظاهر حرکت میکند و این حرکت را چنان به سهولت و سریع [بیسروصدا] انجام میدهد که از این جهت او را به روغن شبیه دانستهاند؛ و مداهن معنایی نزدیک به منافق دارد. شاید هم بتوان گفت تعبیر «مداهنه» به لحاظ بار معنایی استعارهای که دارد معادل تعبیر کنایهای «ماستمالی کردن» در زبان فارسی است؛ و «مُدهِنون» (واقعه/۸۱) هم اسم فاعل از ماده «ادهان» است، به معنای کسانی که میخواهند امور را با سرهمبندی و ماستمالی کردن فیصله دهند.
🔖جلسه ۴۷۵ http://yekaye.ir/al-qalam-68-9/
@yekaye
☀️۱) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
کسی که در امر دین سستی ورزد پست و حقیر گردد.
📚تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص86
قال امیرالمومنین ع: مَنْ تَهَاوَنَ بِالدِّينِ هَانَ.
@yekaye
☀️۲) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
از غفلت بپرهزید که همانا کسی که غافل شود از خویش غافل شده است؛
و از سستی کردن در امر خدا بپرهیزید که کسی که امر خدا را سست و کمارزش بگیرد خداوند او را روز قیامت خوار و کمارزش خواهد نمود.
📚ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص203؛ المحاسن، ج1، ص96؛
أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِيَّاكُمْ وَ الْغَفْلَةَ فَإِنَّهُ [فانما] مَنْ غَفَلَ فَإِنَّمَا يَغْفُلُ عَنْ (علی] نَفْسِهِ وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّهَاوُنَ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ [فإن] مَنْ تَهَاوَنَ بِأَمْرِ اللَّهِ أَهَانَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.
@yekaye
☀️۳) از امام صادق ع روایت شده است:
کسی که سورهای از قرآن را فراموش کند آن سوره در صورت [زن]ی زیبا و درجهای رفیع در بهشت برای او متمثل گردد؛ چون وی را ببیند از او بپرسد تو کیسیتی؟ چقدر زیبایی؟ کاش از آن من بودی!
میگوید: مرا نمیشناسی؟ من سوره کذا و کذا هستم؛ و اگر مرا فراموش نکرده بودی تو را به این مکان رفعت میدادم.
📚الكافي، ج2، ص607-608؛ المحاسن، ج1، ص96
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
مَنْ نَسِيَ سُورَةً مِنَ الْقُرْآنِ مُثِّلَتْ لَهُ فِي صُورَةٍ حَسَنَةٍ وَ دَرَجَةٍ رَفِيعَةٍ فِي الْجَنَّةِ فَإِذَا رَآهَا قَالَ مَا أَنْت؟ مَا أَحْسَنَكِ لَيْتَكِ لِي! فَيَقُولُ أَ مَا تَعْرِفُنِي أَنَا سُورَةُ كَذَا وَ كَذَا وَ لَوْ لَمْ تَنْسَنِي رَفَعْتُكَ إِلَى هَذَا [لَرَفَعْتُكَ إِلَى هَذَا الْمَكَانِ].
@yekaye
☀️4) از امام رضا ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده که شنیدم که رسول اله ص میفرمودند:
من بر شما در خصوص خوار و خفیف شمردن دین و فروش حُکم [= رشوه گرفتن و حکم را عوض کردن] و قطع کردن رَحِم می ترسم؛ و نیز اینکه قرآن را همچون سرودها* قرار دهید و کسی را بر خود مقدم کنید [= حکومت را به دست کسی بدهید] که در دین برترین شما نباشد.
✳️* احتمالا مقصود این است که به جای توجه و جدی گرفتن محتوای آن و عمل به آن، صرفا به نیکو خواندن آن و چهچهه زدن با آن و ... مشغول شوید.
📚عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص42
حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الشَّاهِ الْفَقِيهُ الْمَرْوَزِيُّ بِمَرْوَرُودَ فِي دَارِهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ النَّيْسَابُورِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرِ بْنِ سُلَيْمَانَ الطَّائِيُّ بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي فِي سَنَةِ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ تِسْعِينَ وَ مِائَةٍ وَ حَدَّثَنَا أَبُو مَنْصُورٍ أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ بَكْرٍ الْخُورِيُّ بِنَيْسَابُورَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو إِسْحَاقَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَارُونَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخُورِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ الْفَقِيهُ الْخُورِيُّ بِنَيْسَابُورَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْهَرَوِيُّ الشَّيْبَانِيُّ عَنِ الرِّضَا عَلِيِّ بْنِ مُوسَى ع؛
وَ حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأُشْنَانِيُّ الرَّازِيُّ الْعَدْلُ بِبَلْخٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَهْرَوَيْهِ الْقَزْوِينِيُّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَيْمَانَ الْفَرَّاءِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ
حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي ٍّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ:
إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمُ اسْتِخْفَافاً بِالدِّينِ وَ بَيْعَ الْحُكْمِ وَ قَطِيعَةَ الرَّحِمِ وَ أَنْ تَتَّخِذُوا الْقُرْآنَ مَزَامِيرَ وَ تُقَدِّمُونَ أَحَدَكُمْ وَ لَيْسَ بِأَفْضَلِكُمْ فِي الدِّينِ.
@yekaye
.
1️⃣ «أَ فَبِهذَا الْحَدیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ»
مقصود از «هذا الحدیث» و به تبع آن «مدهن» بودن چیست؟
🍃الف. اغلب مفسران «هذا الحدیث را اشاره به «قرآن کریم» دانستهاند؛ و «مدهن» بودن را هم گفتهاند مقصود سست گرفتن امر قرآن و اعتنا نکردن به آن و جدی نگرفتن آن است (المیزان، ج۱، ص)؛ اما در خصوص اینکه مشخصا مقصود از «مدهنون» کیست:
🌱الف.۱. به معنای «مکذبون» (تکذیبکنندگان) است؛ و مخاطب مشرکان مکهاند (ابنعباس؛ به نقل از مجمع البيان، ج9، ص342 و الدر المنثور، ج6، ص162 ) ظاهرا از این جهت که قرآن را جدی نمیگرفتند؛ و این مبتنی بر آن است که قرآن را از جانب خدا ندانند و آن را دروغ بشمارند. موید این دیدگاه، آیه بعدی است که از تکذیبگری آنان سخن میگوید.
🌱الف.۲. مقصود «متمایلان به کفار» است؛ یعنی در مواجهه با کفار مانند کفار به سمت کفر ورزیدن به قرآن میروید (مجاهد؛ به نقل از مجمع البيان، ج9، ص342 و الدر المنثور، ج6، ص162 )
🌱الف.۳. مقصود «منافقان» است؛ از این جهت که در مواجهه با قرآن از سویی در ظاهر آن را تصدیق میکنند و میگویند بدان ایمان آوردیم اما در عین حال در روابط با مشرکان همچنان مداهنه و سستی میورزند و در خلوت به آنها میگویند ما با شماییم؛ در واقع، «مدهن» کسی است که یک نحوه نرمی از خود نشان می دهد تا کفرش را مخفی کند (مؤرج؛ به نقل از مجمع البيان، ج9، ص342 )
🌱الف.۴. چهبسا اشاره به هر کسی باشد که محتواها و توصیههای قرآن را جدی نمی گیرد؛ یعنی چهبسا این تعبیر دیگری باشد از همان گلایه رسول الله ص که قرآن کریم در این باره در جای دیگر فرمود: «وَ قالَ الرَّسُول يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورا» (فرقان/۳۰)
🌱الف.۵. ...
🍃ب. چهبسا مقصود از «هذا الحدیث» جملات قبلی باشد؛ که در این صورت میتواند مقصود:
🌱ب.۱. جملات قبلی کفار در همین سوره باشد (هذا الحدیث = ما تحدثوا به من قبل) یعنی آنجا که «وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ: و دائم میگفتند آيا هنگامی که بمیریم و خاکی و استخوانی شویم، آیا واقعا ما باز هم برانگیخته میشویم؟ و آیا پدران اولین ما نیز؟!» (واقعة/47-48). آنگاه مقصود این است که خداوند در آیات قبل با دلایلی که برشمرد این دیدگاه آنان را به چالش کشید و نهایتا سوگند خورد که این قرآن از جانب خداست؛ اکنون دوباره به سراغ سخنان آنان رفت و فرمود: آیا با آن سخنانی که گفتید قصد ماستمالی کردن مطلب را دارید؛یعنی طبق این دلایلی که ما توضیح دادیم خودتان هم میدانید که قیامت در کار است اما برای فریب دادن پیروانتان با آن تعابیر میخواهید افرادی که دور و بر شما را گرفتهاند همچنان پیرامون خود نگه دارید. (مفاتيح الغيب، ج29، ص434 )
🌱ب.۲. شاید ناظر به خود سوالات و هشدارهایی باشد که خداوند در آیات قبل مطرح کرد؛ یعنی شواهدی که بر قدرت خداوند در همین دنیا ارائه کرد (زمینی که میکارید؛ آب باران که می نوشید؛ آتشی که برمیافروزید؛ که اینها واقعا به دست شما بود یا خدا)؛ و الان میفرماید اگر اینها را فهمیدید چرا باز مساله را ماستمالی میکنید و نمیخواهید به قطعی بودن معاد اذعان کنید؟
🌱ب.۳. چهبسا ناظر به محتوای خود آیه قبل باشد؛ یعنی این مطلب را که قرآن نازل شده از جانب رب العالمین است جدی نمیگیرید و باور نمیکنید؛ که در این صورت شاید کسانی که اشتمال قرآن بر همه حقایق را - به خاطر اینکه بعید میدانند در یک کتاب بتوان همه حقایق عالم را جمع کرد – منکرند مخاطب قرار میدهد؛ و به آنها میگوید اگر این کتاب را همچون کتابهای دیگر نمی دانستید و کاملا جدی میگرفتید که این کتابی بسیار ارجمند (کریم) و مستقیما از جانب رب العالمین است اینچنین استبعادی را روا نمیشمردید.
🌱ب.۴. ..
🍃 ج. با توجه به اینکه تعبیر «حدیث» بسیاری از اوقات به معنای یک مطلب خاص و یک حکایت به کار رفته (مثلا: حَتَّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ، نساء/۱۴۰ و انعام/۶۸؛ وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى، طه/۹) این احتمال منتفی نیست که این تعبیر برای اشاره به یک مطلب و حکایتی باشد که در بین پیامبر و آنان رد و بدل شده باشد (مثلا ولایت امیرالمومنین ع یا چیز دیگری شبیه این) (موید این دیدگاه که «هذا الحدیث» اشاره به یک واقعه بیرون از متن باشد - شان نزولی است که برای این مجموعه آیات، بویژه آیه بعد مطرح شده و قبلا در ذیل آیه 75 (جلسه ۱۰۴۲ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-75/ ) مطرح شد)
🍃د. ...
✅یادآوری
با توجه به امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا اینکه همه اینها هم مد نظر بوده باشد بعید نیست؛ و هرچه باشد از صرف اینکه برای یکی از این اقوال شواهد بیشتری هست منطقا نمیتوان نادرستی سایر اقوال را نتیجه گرفت.
@yekaye
.
2️⃣ «أَ فَبِهذَا الْحَدیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ»
اگر مقصود از «هذا الحدیث» قرآن باشد (بنا بر قول مشهور مفسران در تدبر۱.الف) چرا در مقام مواخذه کسانی که قرآن را جدی نمیگیرند از تعبیر «هذا الحدیث» استفاده کرد؟
🍃الف. حدیث کلامی است که با آن با دیگران محادثه و گفتگو میکنند و وصفی است برای چیزی که نو میباشد و سخن نو دارد؛ و قرآن کریم همواره محتواهای نو و جدید برای انسانها دارد (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج29، ص434 )
🍃ب. شاید عملا میخواهد تذکر دهد به وجه بی اعتنایی افراد به قرآن؛ یعنی قرآن کتابی است که همواره حقایق نو دارد و به تعبیر حضرت امیر ع «لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ» (نهجالبلاغه، خطبه۱۸) اما شما نسبت به این مساله بیاعتنایید و
💢 همین که یک مطلب اولی و تکراری از آیهای برداشت کردید گذر میکنید و دنبال دریافت حقایق نو و کاربردی و ناظر به زندگی از قرآن نیستید.💢
🍃ج. ...
@yekaye
.
3️⃣ «أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ»
هر چه قداست و عظمت بيشتر باشد، سهل انگارى خطرناكتر و توبيخ بيشتر است.
(تفسير نور، ج9، ص444)
@yekaye
.
4️⃣ «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ... أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ»
مداهنه و سازشكارى در برابر اصول مسلّم دين، پذيرفته نيست. (تفسير نور، ج9، ص444)
@yekaye
ناظر به تدبر 1️⃣
این دو نکته اضافه شد:
🌱الف.۵. شايد اشاره به سستی و بیمبالاتی بعضی از مردم دارد كه در امر قرآن سستی ميكنند و در فهميدن رموز و اسرار آن جدّيت ندارند، به اصطلاح راجع به فهم قرآن خون سردند! (مخزن العرفان در تفسير قرآن (سیده امین)، ج12، ص106)
🌱الف.۶. [این توسط یکی از اعضای محترم کانال مطرح شد:] آیا تعبیر دیگر از چیزی که فرمودید می تواند این باشد که «شما که به زعم خود دنبال حرف نو میگردید و حرف دین را کهنه تلقی می کنید توجه ندارید که در همین کتاب چقدر حرف نو هست، و در نتیجه با تمام ادعای نوگرایی، بواسطه فهم کهنهی خود از آن، تکذیبش می کنید»؟
@yekaye
🔹 تجْعَلُونَ
▪️ماده «جعل» در معانی متعددی به کار رفته از فعل «جَعَل» به معنای انجام دادن و چیزی را به نحو خاصی قرار دادن، تا «جَعْوَل» به معنای بچه بوقلمون، یا «جُعْل» و «جِعالة» آن مبلغی است به عنوان اجرت یا پاداش که کسی تعیین میکند برای اینکه کار خاصی برایش انجام شود؛ «جَعلَة» به معنای خرما بُن (درخت خُرماى كوچك كه از درخت مادر جدا شده و كاشته شود)؛ و ... و به همین جهت برخی از اینکه بتوان یک ماده واحدی برای تمام معانی آن یافت اظهار عجز کردهاند (معجم المقاييس اللغة، ج1، ص460 )
▪️ اما برخی دیگر از اهل لغت که اصل واحدی برای این ماده قائل شدهاند اغلب محور را همان معنای فعل «جَعَلَ» قرار دادهاند؛
▫️مثلا حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «چیزی را به وضع یا هیئتی معین درآوردن (بعد از متحول کردن جرم آن و یا منتقل کردن آن) چنانکه «جَعلَة» که متحول میگردد و درخت خرما میشود و بوقلمون هم به از این رو به آن رو شدن معروف است [در فارسی هم تعیر بوقلمونصفت رایج است] و در قرآن هم جعل یا برای متحول ساختن و به وضع خاصی درآوردن به کار رفته، مانند «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/22)؛
یا برای آفریدن که خود این هم یک نحوه متحول ساختن و در هیئت جدید پدید آوردن چیزی است؛ مانند «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ» (انبیاء/30)؛ که از این نحوه ایجاد یک معنای قرار دادن هم در پی میآید مانند «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن» (انعام/۱۱۲)
و به صورت فعل ناقص هم وقتی به کار میرود هم معنای «طفق» میباشد؛جعل یفعل کذا، یعنی به سوی این متحول شد و آن کار را ادامه داد.
«جُعل» و جعاله هم دستمزدی است که برای کاری قرار داده میشود. (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۱۶)
▫️مرحوم مصطفوی نیز بر این باور است که اصل واحد در این ماده معنایی است نزدیک به تقدیر و تقریر و تدبیر (و آنچه در همه اینها مشترک است چیزی را در حالتی قرار دادن است) بعد از آفریدن و پدید آوردن؛ که این تقدیرِ بعد از تکوین،
گاه در همان زمان تکوین خارجی رخ میدهد و صرفا از حیث اعتبار و لحاظ متاخر است مانند «جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً» (یونس/۵) «وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً« (نحل/۷۲) «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/۷۸) «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ» (سجده/8) «وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ» (انبیاء/۳۱)
و گاه در زمانی بعد از زمان تکوین مانند «جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا» (فاطر/۱) «وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى فَجَعَلَهُ فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى» (اعلی/۴-۵) «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» (حجرات/۱۳).
این جعل گاهی از باب مقام و منزلت دادن بعد از تکوین است مانند « إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكا» (مائده/۲۰) «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/۷۳)
و گاه در مقام تشریع و احکام است مانند «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً» (اسراء/۳۳) «ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ» (احزاب/۴)
و خلاصه اینکه جعل مفهومش زمانی محقق میشود که منسوب به آثار و لوازم تکوین و یا آنچه بدان متعلق است در نظر گرفته شود چنانکه معانی مشابهش مثل تقدیر و تدبیر و تنظیم و حکم (به معنای حکم وضعی) همگی بعد از خلق و تکوین میباشند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص89 )
ایشان در ادامه تلاش کردهاند سایر معانی مانند جوجه بوقلمون و جعاله و نهال خرما و ... را نیز به همین معنا برگردانند؛ که البته مطالب ایشان در اینجا مقداری تکلف آمیز میشود.
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه بحث از ماده «جعل»
▪️از نظر راغب هم جَعَلَ، لفظ عامى است در تمامى افعال، كه از مادههای «فعل» و «وضع» و ساير واژهها در اين رديف عامتر است و پنج گونه به کار میرود:
۱) در معنای صار و طفق، در اين معنى متعدّى نيست مثلا جعل زيد يقول كذا: زید دارد میگوید چنین و چنان»
۲) در معنای أوجد، كه متعدّى به يك مفعول است مثل «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» (انعام/۱) یا «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/78)
۳) در معنى ايجاد كردن و پدید آوردن چيزى از چيز دیگر؛ مانند «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» (نحل/72) یا «وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً» (نحل/۸۱) یا «وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا» (زخرف/10).
۴) برای چیزی را به حالت خاصی درآوردن، مانند «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/22) یا «جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا» (نحل/81) یا «وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً» (نوح/16) یا «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا» (زخرف/3).
۵) در معنای حكم كردن با چيزى در خصوص چيز ديگر؛ خواه حکم به حق باشد یا به باطل؛ برای حکم به حق مانند «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» (قصص/7)؛ و در مورد حکم به باطل مانند «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً» (انعام/136) یا «وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ» (نحل/57) یا «الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ» (حجر/91) (مفردات ألفاظ القرآن، ص196-197 )
▪️طریحی نیز بر این باور است که فعل «جَعَلَ»گاه به معنای «خلق» است مانند «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ» (انبیاء/30)؛ و گاه به معنای «وصف» است؛ و گاه به معنای «صَیَّر» است مانند «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/124) و گاهی به معنای «عمل» است مانند «جَعَلْتُ الشيء على الشيء» و گاه به معنای «أخذ» است و گاه به معنای تسمیه است مانند «وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» (زخرف/۱۹) و گاه به معنای «صنع» است «وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً» (انعام/96) (مجمع البحرين، ج5، ص338 )
🔸گفته شد گاه معنای «جعل» به «عمل» نزدیک است؛ در تفاوت این دو گفتهاند که عمل، ایجاد اثری در چیزی است؛ اما جعل، با ایجاد اثری در چیزی صورت آن چیز را تغییر دادن است؛ لذا میگویند برای تبدیل گِل به سفال هر دو ماده به کار میرود: «جعل الطين خزفا» و «عمل الطين خزفا» اما اینکه ساکنی را به حرکت درآوریم تعبیر «جعل الساکن متحرکا» به کار میرود اما «عمل الساکن متحرکا» به کار نمیرود؛ (الفروق في اللغة، ص128-129 )
🔸همچنین دیدیم معنای «جعل» به «خلق» هم بسیار نزدیک است؛ چنانکه در مواردی در قرآن کریم گویی این دو به جای هم به کار رفتهاند؛ مانند: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» (نحل/72؛ شوری/۱۱) و «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجا» (روم/21). در تفاوت این دو گفتهاند که «جعل» عموما ناظر به مرحله بعد از وجود پیدا کردن است (قاموس قرآن، ج2، ص39-40 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص89)
در خصوص تفاوت اینها یک احتمال هم مطلبی است که قبلا اشاره کردیم که به نظر میرسد تفاوت تعبیر «جعل» در قرآن کریم با تعبیر «خلق» در این است که در تعبیر «جعل» یک نحوه تغییر و صیرورت لحاظ شده است. اگر در خلق هم صیرورتی مطرح شود فقط ابتدا و انتهای کار بیان میشود «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاما (مومنون/۱۴) اما در جعل، صیرورتی است که در متن شیء حضور فعال دارد و نقطه آغازی نیست که در پایان نباشد (یا نقطه پایانی نیست که در آغاز نباشد) چنانکه در جای دیگر هم که هر دو را آورده به نظر میرسد چنین ملاحظهای را بتوان نشان داد: و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه… (مومنون/۱۲-۱۳) (جلسه ۱۶۵ http://yekaye.ir/sad-038-71/)
📿این ماده در قرآن کریم 346 بار به کار رفته که غیر از 6 مورد که به صورت اسم فاعل (جاعل) است در بقیه موارد همگی به صورت فعل ثلاثی مجرد به کار رفته است.
@yekaye