eitaa logo
یک آیه در روز
2هزار دنبال‌کننده
115 عکس
10 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️۳) از ابن مردویه (مفسر مشهور اهل سنت در قرن۴) نقل شده که: پیامبر اکرم ص فقط آیات مختصری از قرآن را شخصا تفسیر کردند؛ که یکی از آنها این آیه است که «روزی‌تان قرار می‌دهید» را فرمودند یعنی «شکرگزاری‌تان». 📚الدر المنثور (نسخه الشامله: ج8، ص29) (نسخه جامع تفاسیر؛ ج۶، ص163) وَأخرج ابْن مرْدَوَيْه قَالَ: مَا فسر رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ [و آله] وَسلم من الْقُرْآن إِلَّا آيَات يسيرَة قَوْله: «تجعلون رزقكم» قَالَ: شكركم. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک آیه در روز
1049) 📖 و تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ 📖 ترجمه 💢و روزی‌تان قرار می‌دهید اینکه فقط
. 1️⃣ «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ» درباره اینکه مقصود از این تعبیر چیست، احتمالات متعددی قابل فرض است که بعید نیست همگی مد نظر باشد: 🍃الف. کلمه‌ای در تقدیر نباشد و کلمه «رزق» در همان معنای اصلی‌اش باشد؛ یعنی آن چیزی که مایه تداوم حیات موجود زنده می‌شود. آنگاه روزی‌تان را تکذیب کردن قرار می‌دهید. (به تعبیر برخی:‌ «تكذيب از قرآن را خوراك خود قرار مى‏دهيد؟» حجة التفاسیر، ج۶، ص۲۹۴) یعنی هرکس روزی‌ای دارد که با آن حیاتش ادامه می‌یابد؛ و شما بقدری باطل‌پیشه هستید که مبنایی که ادامه زندگی‌تان در گروی آن است تکذیب کردن است؛ که اغلب کسانی که این گونه معنایی را مد نظر قرار داده‌ند این تکذیب را، تکذیب قرآن معرفی کرده و گفته‌اند: بهره خودتان از خیری که قرار بود از طریق قرآن به شما برسد این قرار دادید که خود قرآن را تکذیب کنید (الميزان، ج‏19، ص138 ؛ مجمع البيان، ج‏9، ص342 ) اما با توجه به اینکه مفعول «تکذبون» حذف شه، چه بسا این تکذیب عام باشد؛ خواه تکذیب حق یا قرآن یا معاد یا ... ؛ و بلکه می‌توان گفت در مجموع در این حالت چند معنا فرض دارد: 🌱الف.۱. خود «تکذیب کردن» را روزی خود قرار داده‌اید، صرف نظر از متعلق تکذیب؛ یعنی اساسا سبک‌تان این است که به جای اینکه در مقابل هر سخنی ابتدا گوش دهید و بررسی کنید و بعد موضع بگیرید از ابتدا همه چیز را تکذیب می‌کنید. 🌱الف.۲. تکذیب «خود روزی» باشد به حمل اولی؛ یعنی به تعبیر برخی مترجمان: «بهره خود را دروغ به حساب مى‏آوريد؟» (ترجمه پورجوادی) و به تعبیر دیگر، «تنها نصيب خود را دروغ شمردن قرار داده‏ايد» (طاهری) یعنی اساسا اینکه خداوند است که به شما نعمت می‌دهد (یعنی مفاد آیاتی همچون «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها»؛ هود/6) را منکرید. (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج‏29، ص434 ) 🌱الف.۳. تکذیب قرآن [یا هر امر خاص دیگری مثل معاد یا امامت (حدیث2) یا ...] را روزی خود قرار داده‌اید؛ یعنی خدا روزی‌ای مانند قرآن [یا امامت یا ...] به شما داده، شما به جای اینکه از آن استفاده کنید آن را تکذیب می‌کنید (حسن؛ به نقل از مجمع البيان، ج‏9، ص342 ؛ الميزان، ج‏19، ص138 ) 🌱الف.4. ... 🍃ب. روزی در معنای آنچه مایه رسیدن روزی به انسان می‌شود به کار رفته باشد [چنانکه همان طور که درآمد هرکس را روزی وی می‌خوانند گاه خود شغل وی را روزی‌اش می‌خوانند و مثلا می‌گویند فلانی روزی‌اش این شده که نجار باشد)؛ آنگاه یعنی اساسا کسب و کارتان که هزینه‌های زندگی‌تان را از طریق آن تامین می‌کنید این است که [قرآن؛‌ پیامبر یا ... را] تکذیب کنید. (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج‏29، ص434 ) 🍃ج. کلمه «شکر» در تقدیر است ویا اینکه اساسا یکی از معانی رزق، شکر باشد (توضیح در نکات ادبی)؛ یعنی شکر روزی‌تان و کلا شکرگزاری‌تان را در تکذیب قرار می‌دهید. (الميزان، ج‏19، ص138 ) یعنی به تعبیر برخی مترجمان: «شكر روزى خويش را در انكار آن قرار مى‏دهيد» (ترجمه برزی) و به تعبیر برخی دیگر «(سپاسگزارى براى) روزى و بهره خود را همين قرار داده‏ايد كه (نعمت‏هاى خداوند را) دروغ مى‏شماريد (گرمارودی). آنگاه این تکذیب می‌تواند ناظر باشد به اینکه: 🌱ج.۱. نعمتی که از جانب خداست را از جانب غیرخدا دیدن؛ چنانکه در شأن نزول آیه بیان شد که باران را به جای اینکه از خدا ببینند به نقش ستارگان نسبت می‌دادند. (ابن عباس؛ به نقل از مجمع البيان، ج‏9، ص342 ) 🌱ج.۲. نعمتی که از جانب خداست را از جانب خدا ندیدن ؛ کنایه از اینکه به جای اینکه در قبال روزی‌ای که خدا به شما داده شکرگزار باشید، این نعمتهای خدا بر خودتان را نمی‌بینید و نعمتِ از جانب خدا بودن را تکذیب می‌کنید. 🍃د. ... ✅تبصره چنانکه در نکات ادبی اشاره شد ظاهر ترجمه برخی از مفسران آن است که مفعول دوم فعل تجعلون را محذوف دانسته و به قرینه جمله قبل، آن را «الادهان بهذا الحدیث» قرار داده و عبارت «أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ» را جمله استینافیه قلمداد کرده و گفته‌اند «اين تهاون را روزى خود قرار مي‌دهيد محققا شما انكار كننده‏گانيد». اما چون وجه نادرستی این استنباط بیان شد و وجه دیگری برای توجیه نحوی آن یافت نشد لذا آن را به عنوان یکی از معانی محتمل آیه ذکر نکردیم. @yekaye
یک آیه در روز
1049) 📖 و تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ 📖 ترجمه 💢و روزی‌تان قرار می‌دهید اینکه فقط
. 2️⃣ «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ» برخی از انسان‌ها سبکشان این است که بدبین‌اند؛ در زندگی فقط ناملایمات را می‌بینند و هر نعمتی را تکذیب می‌کنند و هیچگاه خوبی‌ها و الطاف خدا را نمی‌بینند. @yekaye
یک آیه در روز
1049) 📖 و تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ 📖 ترجمه 💢و روزی‌تان قرار می‌دهید اینکه فقط
. 3️⃣ «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ» برخی سبک‌شان این است که به جای اینکه در مقابل هر سخنی ابتدا گوش دهند و بررسی کنند و بعد موضع بگیرند از ابتدا همه چیز را تکذیب می‌کنند و اصلا رزق و روزی خود را در تکذیب کردن می‌بینند! اینان درست نقطه مقابل کسانی‌اند که خداوند در موردشان فرمود: « فَبَشِّرْ عِبادِ؛ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (زمر/۱۷-۱۸) (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج‏29، ص434 ) 📝نکته همواره در جامعه افرادى وجود دارند كه موجوديّت و شخصيّت خود را در مخالفت با ديگران مى‏بينند و تمام هنر خود را در كوك كردن ساز مخالفت بكار مى‏گيرند. اگر همه موافق باشند او مخالفت مى‏كند و اگر همه مخالف باشند، او موافق است. او كار به دليل ندارد و دوست دارد هميشه بر خلاف ديگران حركت كند و اين نگرش در حركات و گفتار و برخوردهاى شخصى او نمايان است. او سعى مى‏كند در چگونگى اصلاح سر و صورت يا رنگ و نوع لباس، يا لحن و صوت و استفاده از الفاظ و اصطلاحات و يا نوشتار، حتى در نام‏گذارى فرزند، رفتارى غير متعارف و انگشت‏نما داشته باشد و به اين طريق خود را جدا و بهتر از ديگران مطرح كند. (تفسير نور، ج‏9، ص443) @yekaye
یک آیه در روز
1049) 📖 و تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ 📖 ترجمه 💢و روزی‌تان قرار می‌دهید اینکه فقط
. 4️⃣ «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ» بر اساس معنایی از این آیه که می‌گفت مقصود این است که روزی خود از جانب خداوند را انکار می‌کنید، این سوال پیش می‌آید چرا از از تعبیر «تجعلون: قرار می‌دهید» استفاده کرد؛ نه تعابیری مانند «تنکرون: انکار می‌کنید»؟ 🍃الف. روزی هر کس برعهده خداوند است:‌«وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها»؛ هود/6). اما عده‌ای هستند که همه روزی‌ها را از دست این و آن می‌بینند؛ نه از جانب روزی‌دهنده واقعی. امور اعتباری چنان بر ذهن اینان غلبه کرده که اینان به جای درک حقیقت (که روزی هرکس حقیقتا از جانب خداوند افاضه می‌شود) روزی را امری اعتباری می‌بینند؛ ‌یعنی گویی خودشان هستند تعیین کنند که چه چیزی روزی محسوب شود یا نشود؛ و بر این اساس روزی خود را این گونه اعتبار کردند که روزی دادن خدا را تکذیب کنند! 🍃ب. ... @yekaye
یک آیه در روز
1049) 📖 و تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ 📖 ترجمه 💢و روزی‌تان قرار می‌دهید اینکه فقط
. 5️⃣ «أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ؛ وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ» سهل انگارى، سستى و سازش در دين، به تدريج انسان را به انكار وادار مى‏كند. (تفسير نور، ج‏9، ص444) @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1050) 📖 فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ 📖 ترجمه 💢پس چرا آنگاه که به حلقوم رسید [= جان به لب آمد]؛ سوره واقعه (56) آیه 83 1399/9/4 8 ربیع‌الثانی 1442 @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹فَلَوْ لا در بحث از آیه ۵۷ همین سوره درباره حرف «لو» به تفصیل توضیح داده شد که ▪️حرف «لو» وقتی بتنهایی بیاید غالبا ادات شرط است که- درست برخلاف «إن» شرطیه که امکان وقوع امری را می‌رساند- امتناع وقوع امری را به جهت امر دیگری افاده می‌کند؛ ▪️ اما وقتی بعد از حرف «لو» حرف دیگری بیاید که معنای ترکیبی‌شان لحاظ می‌شود؛ و در این میان وقتی به صورت «لو + لا» یا «لو + ما» ( «لو لا» ۷۴ بار و «لو ما» فقط یکبار در قرآن کریم به کار رفته است) باشد: ۱. این ترکیب وقتی دلالت بر شرط دارد که بر جمله اسمیه وارد شود؛ که در این صورت امتناع موضوعی را به جهت غیر آن افاده می‌کند و غالبا خبر آن محذوف است؛ مثلا: «فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرين‏» (بقره/۶۴) یا «لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنين‏» (سبأ/۳۱) ۲. اما وقتی بر فعل وارد شود، دیگر در معنای شرط نیست؛ ‌بلکه برای تشویق یا توبیخ است، شبیه حرف «ألا»؛ یعنی: – یا دلالت بر تحضیض (تشویق) دارند که در این صورت فعل باید مضارع باشد: «لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون‏» (نمل/۴۶) «لَوْ ما تَأْتينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقين‏» (حجر/۷)؛ ویا اگر لفظش ماضی است در تاویل مضارع به کار رفته باشد؛ مانند: «لَوْ لا أَخَّرْتَني‏ إِلى‏ أَجَلٍ قَريبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحين‏» (منافقون/۱۰) «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ» (واقعه/۵۷) – یا دلالت بر تندیم (پشیمان کردن) و توبیخ دارد؛ که در این صورت با فعل ماضی می‌آيد: «فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ» (یونس/۹۸) – که البته گاه این تشویق و یا توبیخ در واقع یک نحوه معنای استفهام انکاری یا امتناع دارد؛ که در این موارد دیگر نمی‌توان «ألا» را جایگزین آنها کرد؛ مثلا: «وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَك‏» 🔖جلسه ۱۰۲۴ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-57/ ▪️اکنون در خصوص این آیه باید گفت که این آیه هم از مصادیق حالتی است که بعد از آن فعل بیاید و به معنای تحضیض (تشویق) است؛ زیرا حرف «اذا» همواره متعلق به یک فعل است که اینجا محذوف است و فعلی که بعد از «لولا» در فرازهای بعد می‌آید، بر آن دلالت می‌کند یعنی «ترجعونها» در آیه «فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَیرَ مَدِینِینَ تَرْجِعُونَها» (واقعه/۸۶-۸۷) یعنی تقدیر کلام این است که «فلولا ترجعونها اذا بلغت الحلقوم» (مجمع البیان، ج‏9، ص340 ) @yekaye
🔹بَلَغَتِ قبلا بیان شد که ▪️ماده «بلغ» در اصل به معنای وصول [= رسیدن] به چیزی و بلکه، به پایان مقصد و منتهای کاری رسیدن است. برخی معتقدند که این ماده در مورد مشرف شدن [نزدیک شدن] بر پایان کار هم به کار می رود؛ اما عده ای با این سخن مخالفت کرده، و معتقدند اساسا تفاوت اصلی این ماده با ماده «وصل» در این است که در «بلغ» باید به نهایی ترین حد شیء برسد و «ابلاغ» اقتضای شدیدتری برای «رسیدن» دارد؛ تا حدی که برخی گفته اند ابلاغ همان مرحله نهایی رسیدن شیء به انتهاست و تعبیر «ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ، توبه/۶) از همین باب است. ▪️کلمه «بَلَاغ» گاه به معنای «تبليغ» (رساندن چیزی و مطلبی به دیگران) به کار می رود ( هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ‏، إبراهيم/۵۲ ؛ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ‏، رعد/۴۰) و گاه آن را به معنای «کفایت» دانسته اند مانند «إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ‏، أنبياء/۱۰۶). 🔸گفتیم ماده «بلغ» به ماده «وصل» (وصول، رسیدن) و ماده «ادی» (اداء، ادا کردن) نزدیک است. تفاوتش با ماده وصل بیان شد؛ تفاوت ابلاغ با ادا کردن هم در این است که در «ادا» کردن تاکید بر این است که مطلب آن گونه که سزاوار است برسد، اما در «ابلاغ» رساندن چیزی است که در آن نوعی فهماندن هم در کار باشد، و «بلاغت» هم از همین ماده است و به معنای «رساندن معنا به نفس است در بهترین صورت ممکن». 🔖جلسه ۴۱۳ http://yekaye.ir/al-anbiaa-21-106/ @yekaye
🔹الْحُلْقُومَ ▪️«حلقوم» را بسیاری از اهل لغت همان «حلق» دانسته‌اند (لسان العرب، ج‏12، ص150 ) هرچند درباره اینکه «میم» آن جزء‌حروف اصلی یا زاید باشد اختلاف دارند؛ ▫️ برخی تصریح کرده‌اند که واو و میم آن زائده است (المصباح المنير، ج‏2، ص146) یعنی بر وزن فُعلوم [شبیه «کلثوم»]، و این دو حرف زائد دلالت بر امتداد دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص270 ) ▫️برخی این قول را که حرف «میم» جزء‌ حروف اصلی آن باشد ترجیح داده‌اند (النهاية، ج‏1، ص428 ؛ همچنین درباره این اختلاف؛ ‌ر.ک: تاج العروس، ج‏16، ص172 ) ▪️و شاید به تبع این اختلاف است که ▫️برخی همچون زجاج حلقوم را کل گلو دانسته و گفته‌اند: حلقوم منطقه بعد از دهان است که هم موضع نفس و هم مجرای خوردنی و نوشیدنی‌هاست (به نقل از المصباح المنير، ج‏2، ص146 ) و ▫️ برخی ظاهرا آن را منحصر در نای و متمایز از مری دانسته و بر اینکه محل عبور نفس و هوا و صدا و سرفه است و یک سرش به انتهای زبان می‌رسد و سر دیگرش به ریه متصل می‌باشد تاکید دارند (كتاب الماء، ج‏1، ص340 ) و ▫️ در مقابل برخی در عین اینکه حلقوم را همان حلق معرفی کرده‌اند آن را همان محل عبور خوردنی و نوشیدنی در مری دانسته‌اند (المحيط في اللغة، ج‏2، ص354 ). در این میان خلیل به نحوی تعبیر کرده که گویی هردوی اینها ناظر به «گلو» است؛ فقط وقتی تاکید بر عبور خوردنی و نوشیدنی است کلمه «حلق»‌ به کار می‌رود و وقتی تاکید بر عبور نفس است کلمه «حلقوم» (كتاب العين، ج‏3، ص48 ) ▪️اما ماده «حلق» در معانی متعددی به کار رفته همچون گلو، تراشیدن موی سر، شیء ‌دایره‌ای‌شکل (حلقه)، کوه و یا هر مکان رفیع و مشرف بر اطراف (حالق) و یا پرواز کردن پرنده (حَلَّقَ الطائر) و ... (كتاب العين، ج‏3، ص48-49 )؛ ▫️ به نحوی که برخی از برگرداندن اینها به معنای واحد اظهار عجز کرده و سه معنای اصلی برای این ماده مطرح کرده‌اند: تراشیدن موی از سر، ابزارهای دایره‌ای شکل، و علو و رفعت (معجم المقاييس اللغة، ج‏2، ص98 ) ▪️اما برخی سعی کرده‌اند یک معنای محوری برای آن بیابند؛ مثلا ▫️مرحوم مصطفوی آن معنای اصلی را «ازاله کردن چیزی زاید و کندن مو از ریشه دانسته» (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص270 ) ویا ▫️حسن جبل آن معنای محوری را «زایل کردن وسط ماده‌ای قوی به نحوی که محیط و پیرامون آن با شدتش باقی بماند معرفی کرده (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۴۸۴) ▫️اما توضیحاتی که برای برگرداندن بقیه کاربردهای به این معنا داده‌اند تکلف‌آمیز است؛ و شاید در این زمینه بهترین قول، نظر راغب اصفهانی باشد که محور معنای این ماده را همان «حَلق» به معنای گلو گرفته، و بر این باور است که از این ماده فعل «حَلَقَ» به معنای بریدن گلو به کار رفته و به همین مناسبت به بریدن و قطع کردن موی سر هم تعبیر «حلق شعره» استفاده شده؛ که گاه به صورت «حلق رأس» تعبیر می‌شود:‌«وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ»‏(بقرة/196) و حلقه را هم از این جهت که شکلش شبیه حلق کردن است چنین نامیده‌اند تا جایی که برخی گفته‌اند که این تعبیر در اصل برای کسانی که «حلق شَعر» می کرده‌اند به کار می‌رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص253 ) ▪️این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود متعدی می‌شود و یک نحوه دلالتی بر جهت تعلق فعل به مقعول و حیثیت وقوع فعل دارد و در آن یک نحوه تاکید بر وقوع فعل است: « آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ و مُقَصِّرِينَ»‏(فتح/27) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص270 ) 📿در قرآن کریم از ماده «حلق» همین دو مورد و نیز یکبار کلمه «حلقوم» به کار رفته است. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️۱) ابو بصير گويد: از امام صادق ع درباره معنای سخن خداوند متعال كه فرموده است: « پس چرا آنگاه که به حلقوم رسید و شما در اين هنگام می‌نگرید؛ و ما به او از شما نزديك‏تريم وليكن نمى‏بينيد؛ پس چرا اگر شما مجازات شدنى نيستيد؛ او را برنمی‌گردانيد، اگر راست مى‏گوييد» (واقعه/83-86) پرسیدم. فرمود: هنگامى كه جان در حال احتضار به حلقوم رسد و شخص مومن باشد، مقام و منزل خود را در بهشت مى‏بيند و مى‏گويد: مرا به دنيا باز گردانيد تا آنچه را ديدم براى اهل دنيا خبر دهم، پس گفته مى‏شود: راهى براى آن نيست. 📚الزهد، ص84؛ الكافي، ج‏3، ص135؛ من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص136 النَّضْرُ بْنُ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا مَعْنَى قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ؛ وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ؛ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ؛ فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ؛ تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»؟ قَالَ: إِنَّ نَفْسَ [النَّفْسَ‏] الْمُحْتَضَرِ إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَ كَانَ مُؤْمِناً رَأَى [أُرِيَ] مَنْزِلَهُ فِي [مِنَ‏] الْجَنَّةِ فَيَقُولُ رُدُّونِي إِلَى الدُّنْيَا حَتَّى أُخْبِرَ أَهْلَهَا [أَهْلِي] بِمَا أَرَى فَيُقَالُ لَهُ لَيْسَ إِلَى ذَلِكَ سَبِيل‏. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک آیه در روز
1050) 📖 فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ 📖 ترجمه 💢پس چرا آنگاه که به حلقوم رسید [= جان به لب آ
. 1️⃣ «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ» در نکات ادبی اشاره شد که ▪️تحضیض «اذا» همواره متعلق به یک فعل است که اینجا محذوف است و فعلی که بعد از «لولا» در فرازهای بعد می‌آید، بر آن دلالت می‌کند یعنی «ترجعونها» در آیه ۸۷ یعنی تقدیر کلام این است که «فلولا ترجعونها اذا بلغت الحلقوم» (مجمع البیان، ج‏9، ص340)؛ یعنی پس چرا آنگاه که به حلقوم رسید [= جان به لب آمد] او را برنمی‌گردانید. ▪️از آیه بعد معلوم می‌شود که این آیه خطاب به کسانی است که دور محتضر نشسته‌اند؛ و اگرچه با توجه سیاق آیات می‌توان آن را خطاب به کفار و منکران معاد دانست (که اگر راست می‌گویید و واقعا امور دست خودتان است و دست خدا نیست، پس مانع رفتن این محتضر شوید) ▫️ اما می‌تواند عام باشد و هشداری باشد به همه ما - چنانکه در حدیث ۱ هم با معنای عام در نظر گرفته شده است- یعنی مواظب باشید که زمانی هست که جان به لب می‌رسد و ما که در انجام همه اموراتمان دلبسته این و آن بودیم می‌بینیم که دیگر کاری از دست هیچکس برای ما ساخته نیست و هیچکس نمی‌تواند ما را برگرداند. @yekaye
یک آیه در روز
1050) 📖 فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ 📖 ترجمه 💢پس چرا آنگاه که به حلقوم رسید [= جان به لب آ
. 2️⃣ «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ» در تدبر قبل اشاره شد که یک احتمال بسیار قوی در خصوص این آیه این است که به قرینه آيه87 کلمه «ترجعونها» محذوف است و آیه می‌فرماید «پس چرا آنگاه که به حلقوم رسید [= جان به لب آمد] او را برنمی‌گردانید.» ▪️اما باید افزود که قوت احتمال مذکور به گونه‌ای نیست که باب سایر احتمالات برای معنای این آیه را ببندد. بویژه اگر توجه کنیم که «چرا حذف رخ داد»؟ یعنی ظاهرا یکی از اموری که ظرفیت قبول معانی متعدد برای یک عبارت را زیاد می‌کند این است که امری که به لحاظ ساختاری حضورش در عبارت لازم است، محذوف شود؛ الان فعلی که بعد از لولا باید بیاید و عبارت «اذا ...» ‌بدان متعلق شود محذوف است. ▪️به علاوه که فاعل «بلغت» هم محذوف است؛ یک احتمال قوی (به قرینه آیه بعد: «و انتم تنظرون») این است که منظور شخص ثالت باشد؛ اما آیا این احتمال محال است که منظور خود مخاطب باشد و این آیه هشداری باشد به مخاطب برای جدی گرفتن آن لحظه‌ای که جانتان به لب می‌رسد؛ که در این صورت مقصود از آیه بعد، نه نگاه شما به محتضر، بلکه خیره شدن نگاه‌تان در حین احتضار باشد؛ یا ... ▪️با این توضیحات، این آیه ظرفیت معانی متعددی پیدا می‌کند که هرمعنایی می‌تواند هشداری متناسب با خود را به همراه داشته باشد. یک معنا همان است آن محذوف «ترجعونها» باشد؛ که هشدارش این است که به ضعف و مقهوریت خود تحت اراده الهی پی ببرید و معاد را انکار نکنید؛ اما احتمالات دیگر هم محال نیست؛ مانند اینکه: 🍃الف. آن محذوف «تتوبون» باشد؛ یعنی چرا وقتی جان به لب رسید و حقیقت را دیدید توبه نکردید؛ که هشداری باشد به اینکه زودتر برای توبه اقدام کنید زیرا زمانی خواهد آمد که چشمتان به روی حقیقت باز می‌شود اما دیگر توان و امکان توبه ندارید. 🍃ب. آن محذوف «تقولون ما قلتم فی انکار البعث» باشد؛ یعنی چرا وقتی جانتان به لب رسید و مرگ را دیدید دیگر آن انکارهایی که نسبت به آخرت داشتید را نمی‌کنید؟ (مفاتیح الغیب، ج29، ص۴۳5-436 ) 🍃ج. ... @yekaye
یک آیه در روز
1050) 📖 فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ 📖 ترجمه 💢پس چرا آنگاه که به حلقوم رسید [= جان به لب آ
. 3️⃣ «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ» «آنگاه که به حلقوم رسید» یعنی وقتی که جان به لب آید. 🤔آیا این تعبیر دلالت نمی‌کند که روح انسان امری مجرد نیست؛ بلکه درون کالبد بدن است و هنگام قبض روح از این کالبد بیرون می‌آید؟ چند پاسخ می‌توان داد: 🍃الف. یک پاسخ کلاسیک این است که در اینجا اشاره‌ای به کلمه «روح» نشده که قرار باشد چنین نتیجه‌ای گرفته شود؛ بلکه به قرینه آیه «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ» آنچه به گلو رسد قلب است: 📜حکایت در کتاب محفل الفردوس در احوالات ابن شریف الحسینی نور الله آمده است: د و از كلمات مناسب اين مقام است آنكه‏ ملا عصمة اللّه كه از مشاهير فضلاى لاهور است روزى به خدمت ايشان آمده عرض كرد كه اين آيه كريمه كه «إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ» دلالت بر آن مى‏كند كه روح جسم باشد چه اگر مجرد باشد رسيدن آن را به حلقوم معنى نخواهد بود. در جواب فرمودند كه لفظ روح سبق ذكر نيافته تا ضمير «بلغت» به آن راجع باشد بلكه ظاهر آن است كه ضمير راجع به «قلوب» باشد چنانچه در آيت ديگر واقع است كه «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ» فبهت الذي كفر، كأنّه التقم الحجر. 📚الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقة، فيض‏الإله، ص21 ▪️اما به نظر می‌رسد که در این پاسخ بتوان مناقشه کرد؛ زیرا آیه مذکور ناظر به زندگی در همین دنیا و شدت ترسی است که بر آن افراد غلبه کرده است. ▫️البته ممکن است به این مناشقه چنین پاسخ داده شود که آن آیه نیز ناظر به مردن است؛ زیرا اشاره می‌کند در آن وضعیت هولناک، ترس چنان بر آنان مستولی شد که حالتشان شبیه حالت محتضر شد. ▪️اما باز همچنان جای مناقشه می‌ماند که تعبیر «قلب» در همان آيه به چه معناست؟ مگر در لحظه مرگ و برای شخص محتضر، همین قلب صنوبری‌شکل به حلقوم می‌رسد؟ 🍃ب. یک پاسخ این است که این جمله را جمله‌ای کنایی و استعاری بدانیم؛ که دارد شدت سختی و اضطرابی که شخص محتضر بدان گرفتار شده را بیان می‌کند؛ گویی بقدری فشار وارد بر شخص محتضر شدید است که گویی قلب وی که در حالت عادی جایش درون سینه است تا حلقوم شخص بالا می‌آید؛ شبیه تعبیر فارسی «جان به لب رسیدن». 🍃ج. در عین حال، شاید همین سوال زمینه‌ای شود برای تحقیق بیشتر درباره حقیقت نفس و روح آدمی. یعنی آیا وقتی می‌گوییم روح مجرد است، بیشتر یک معنای سلبی گفته‌ایم (همین قدر که «مادی» نیست) یا واقعا سخن ایجابی‌ای مد نظر داشته‌ایم. بویژه اگر توجه کنیم که در ادبیات فلسفی، نفس مجرد تام شمرده نمی‌شود و حیث نفس، حیث تعلق تدبیری به بدن است؛ و تفاوت واقعیتی به نام نفس با واقعیتی به نام عقل را در این می‌دانند که عقل مجرد تام است اما نفس تعلق به بدن دارد. 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
ادامه تدبر 3 💠برای تامل بیشتر: 📝نکته درباره معنای به نظر می‌رسد کلمه که یکی از کلمات رایج در فلسفه است معنای کاملا دقیق و محصلی ندارد! همه می‌دانیم قوی‌ترین تقسیم، تقسیم ثنایی عقلی است؛ که دو قسم آن قسیم همدیگر و جامع مقسم‌اند؛ و این تقسیم در دقیق‌ترین حالتش آنجایی است که دو قسم مورد نظر «چیزی» و «نقیض چیزی» باشد؛ مثلا اگر بگوییم هر چیزی یا انسان است یا لاانسان؛ تقسیم دقیق عقلی به کار برده‌ایم. اما این تقسیم‌ این گونه چیزی بر دایره معرفتی ما نمی‌افزاید؛ و اگر هر دو قسم دو مفهوم ایجابی باشد بر معرفت می‌افزاید. مثلا به جای اینکه گفته شود در عالم خارج، هر چیزی یا موجود است یا لاموجود؛ گفته شود در عالم خارج، هر چیزی یا موجود است یا معدوم. یا به جای اینکه گفته شود در عالم اعداد طبیعی، هر عددی یا قابل انقسام بر دو است یا قابل انقسان بر دو نیست، گفته شود در عالم اعداد طبیعی، هر عددی یا زوج است یا فرد. اکنون می‌افزاییم که جذابیت چنین تقسیم‌هایی بقدری است که ذهن ما مایل است هرجا یک قسم جدیدی در قبال قسم قبلی کشف کرد سریع آن را در یک قالب ثنایی ایجابی ارائه دهد که این زمینه‌ساز بسیاری از مغالطات شده است. 📋مثلا یکبار وقتی در برابر مفهوم جزیی حسی به مفهوم کلی رسیدند نام آن را «معقول» گذاشتند و هر ادراک کلی را دارای مابه‌ازای جزیی حسی دانستند. قرنها گشذت تا پی بردید این مفاهیم کلی که «لامحسوس» بودند منحصر در آن دسته که سابقه محسوس دارند نیستند و تعبیر «معقول ثانی» را وارد ادبیات فلسفه کردند؛ یعنی مفهوم «معقول اولی» یک مفهوم واقعا ایجابی شد اما «معقول ثانی» هر آن مدرَک کلی‌ای بود که «لامحسوس» بود و «لامعقولِ دارای ما به ازاء». قرنها گذشت تا متوجه شدند که این مجموعه‌ای که نامش را «معقول ثانی» گذاشته‌اند کاملا یکدست نیست؛‌بلکه فقط در آن دو وصف سلبی مذکور مشترک‌اند؛ و اینجا بین معقول ثانی منطقی و فلسفی تفکیک کردند؛ [و گمان حقیر این است که «معقول ثانی منطقی» واقعا یک مفهوم ایجابی است؛ اما «معقول ثانی فلسفی» هم هنوز یک مجموعه امور ناهمگن است که ویژگی مشترکشان این است که نه محسوس‌اند؛ نه معقول اولی و نه معقول ثانی منطقی.] به همین منوال، به نظر می‌رسد کلمه «مجرد» هم بیش از اینکه دلالت بر یک معنای معین داشته باشد، ایجابی‌شده‌ی یک مفهوم سلبی «غیرمادی» است؛ اما آیا عرصه غیر ماده یک عرصه یکدست است یا واقعیت‌های بسیار متنوعی در آن حضور دارند که گاه شباهت این واقعیت‌ها به همدیگر کمتر از شباهت برخی از آنها به واقعیت مادی است. شاید از مهمترین گام‌ها در این زمینه، پی بردن به واقعیات عالم مثال بود که تعبیر گمراه‌کننده «نیمه مجرد- نیمه مادی» را بر آن اطلاق کردند. در اینکه روح انسان از جنس اشیای فیزیکی و مادی متداول نیست و با بدن انسان تفاوت‌هایی دارد بحثی نیست؛ اما آیا با گفتن اینکه «روح» مجرد است، آیا واقعا همان جمله فوق «روح از جنس اشیای فیزیکی و مادی» نیست را تکرار کرده‌ایم یا به درکی از یک واقعیت جدید رسیده‌ایم؟ آیا واقعا یک عالم به نام عالم مجردات داریم که تمام آنچه مادی نیست با لااقل برخی ویژگی‌های ایجابی مشترک در آنجا حضور دارند؛ یا این کلمه می‌تواند یک لفظ تهی از محتوا (صرفا عنوان مشیر) باشد برای اشاره به وادی‌ای که واقعیات کاملا متفاوت (که گاه تفاوت برخی از آنها با هم، از تفاوت برخی از آنها با واقعیات مادی بیشتر است) در کارند؛ و ادعای ویژگی‌های ایجابی مشترک بین واقعیات «مجرد» شبیه آن است که برای واقعیاتی که مصداق «لا انسان» هستند ویژگی‌های ایجابی مشترک قائل شویم؟ @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1051) 📖 وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ 📖 ترجمه 💢و شما آن هنگام می‌نگرید؛ سوره واقعه (56) آیه 84 1399/9/8 12 ربیع‌الثانی 1442 @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا