ادامه تدبر ۸ (ضرورت انحصاری تسلیم محض بودن در برابر معصومان)
اما غیر اینان، هیچکس، حتی فقیهان و عالمان دینی نیز چنین جایگاهی ندارند که انسان تسلیم محض آنها بشود؛
و اگرچه انسان غیرمجتهد - هنگام عدم دسترسی به امام معصوم ع و بر اساس توصیه خود امامان معصوم ع - وظیفه دارد به سراغ راویان حدیث (كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص484) و فقهایی که مواظب نفس خویش و حافظ دین و مخالف هوای نفس و مطیع امر مولای خویشاند (الإحتجاج، ج2، ص458) برود، و در مسائل دینی "هرچه را نمیداند" بر اساس تعلیم آنان عمل کند؛
اما حتی در پیروی از ایشان هم کسی حق ندارد که انسانی غیرمعصوم را جلوی خود بگذارد و هرچه گفتند چشم و گوش بسته بپذیرد (حدیث۱۶) .
📜یکی از اساتید ما میفرمودند:
اوایلی که قم مشرف شده بودم جملهای از #آیتاللهـبهجت (قده) شنیدم خیلی جامع، فرمودند: «از الطاف خدا در حق شیعه این بود که در ابتدای غیبت کبری دو بزرگ شیعه که بچههای شیعه هم بزرگی آنها را میدانند، هر دو اشتباهی کردند که بچههای شیعه هم میدانند که اشتباه است! شیخ صدوق «سهو النبی» قائل شد و شیخ مفید «عالم ذر» را منکر شد! این برای این بود که در ابتدای کار به شیعه بگویند معصوم را با غیر معصوم فرق بگذارید.» (قریب به این مضمون، ر.ک: در محضر بهجت، ج۲، ص۲۶۳)
✅تبصره
سخنان فوق نباید بهانهای شود که در عرصههایی که واقعا دانش کافی نداریم و میدانیم فقهای دین تلاش خود برای کشف حکم خدا را انجام دادهاند، صرفا به خاطر اینکه از نظر آنها خوشمان نمیآید نظر خود را بر ایشان ترجیح دهیم؛
بلکه مساله این است که نباید چشم و گوش بسته هرچه گفتند قبول کنیم؛
یعنی در جاهایی که در حد درک متعارف انسانی تشخیص دادیم که مرتکب گناه و خطا شدهاند، وظیفه تحقیق از ما ساقط نمیشود و اگر تحقیق کردیم و مطمئن شدیم که آنان نابجا یا جانبدارانه موضع گرفتهاند حق پیروی از ایشان را نداریم.
📘برای اینکه مطلب بهتر معلوم شود این سخنان شهید #مطهری را با هم مرور کنیم:
... پس معلوم میشود که تقلیدِ ممدوح و مشروع، «سرسپردن» و چشم بستن نیست، چشم باز کردن و مراقب بودن است و اگر نه مسئولیت و شرکت در جرم است...
داستان موسی و عبد صالح که در قرآن کریم آمده داستان عجیبی است. یک نکته بزرگ که از این داستان استفاده میشود این است که تابع و پیرو تا آنجا تسلیم متبوع و پیشواست که اصول و مبادی و قانون نشکند و خراب نشود. اگر دید آن متبوع کاری برخلاف اصول و مبانی انجام میدهد نمیتواند سکوت کند. گو اینکه در این داستان عملی که عبد صالح کرد از نظر خود او که افق وسیعتری را میدید و به باطن موضوع توجه داشت برخلاف اصول نبود بلکه عین وظیفه و تکلیف بود، ولی سخن در این است که چرا موسی ع صبر نمیکرد و زبان به انتقاد میگشود؟ با اینکه وعده میداد و به خود تلقین میکرد که اعتراض نکند، باز هم اعتراض و انتقاد میکرد. نقص کار موسی در اعتراض و انتقاد نبود، در این بود که به رمز مطلب و باطن کار آگاه نبود. البته اگر به رمز مطلب آگاه میشد اعتراض نمیکرد؛ و مایل بود که برسد به رمز مطلب، ولی مادامی که از نظر او عملی برخلاف اصول و قانون الهی است، ایمان او به او اجازه نمیدهد سکوت کند...
به هر حال خواستم عرض کرده باشم که تقلید جاهل از عالم سرسپردگی نیست. تقلیدِ ممنوع جاهل از عالم همان است که شکل سرسپردگی پیدا کند و به صورت «جاهل را بر عالم بحثی نیست، ما دیگر نمیفهمیم، شاید تکلیف شرعی چنین و چنان اقتضا کرده باشد» و امثال اینها ادا میشود...
البته این نکته واضح است که مخالفت یک عالِم روحانی با هوای نفس، فرق دارد با مخالفت یک نفر از عوام؛ زیرا هوای نفس هرکسی در امور معینی است. هوای نفس جوان یک چیز است و هوای نفس پیر یک چیز دیگر. هرکسی در هر مقام و هر درجه و هر طبقه و هر سنی که هست یک نوع هوای نفس دارد. مقیاس هواپرستی یک عالِم روحانی این نیست که ببینیم مثلاً شراب میخورد یا نمیخورد؟ قمار میکند یا نمیکند؟ نماز و روزه را ترک میکند یا ترک نمیکند؟ مقیاس هواپرستی او در جاه و مقام و میل به دستبوسی و شهرت و محبوبیت و علاقه به اینکه مردم دنبال سرش حرکت کنند و در مصرف بیتالمال در راه آقایی خود و یا باز گذاشتن دست کسان و خویشان و مخصوصاً آقازادگان گرام در بیت المال و امثال اینهاست.
بعد امام علیه السلام فرمود: وَ هُمْ بَعْضُ فُقَهاءِ الشّیعَةِ لا جَمیعُهُم. یعنی کسانی که دارای این فضائل و ملکات عالیه باشند بعضی از فقهای شیعه هستند نه همه آنها.
📚ده گفتار، ص۱۲۱-۱۲۶
@yekaye
🔹ینادُونَكَ
قبلا بیان شد که
▪️برخی ماده «ندو» [یا «ندی] را در اصل به معنای «جمع شدن» دانستهاند، به نحوی که وقتی گروهی در کنار هم جمع شوند به آنها «نادی» گفته میشود [چنانکه در عربی معاصر نیز برای کلمه «باشگاه» (club) از کلمه «نادی» استفاده میشود] و اگر آن جمع از هم متفرق شوند، دیگر بدانها «نادی» نمیگویند؛ و کاربرد آن در مورد ندا زدن را هم از این باب دانستهاند که موجب جمع شدن افراد میگردد؛
▪️و برخی بالعکس، اصل این ماده را دالّ بر «صدا زدن» و «فراخوان مخاطبین با صدای بلند» (ندا دادن) دانسته، و جمع شدن و گرد هم آمدن را از لوازم این دانستهاند
▪️در هر صورت، کلمه «نادی» [و نیز «ندیّ [أَی الْفَریقَینِ خَیرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیا؛ مریم/۷۳)] به «مجلس» و «انجمن»ی که با صدا زدن گرد هم آمدهاند گفته میشد؛ و کمکم به هر انجمن و مجلسی، «نادی» گفتهاند (فَلْیدْعُ نادِیهُ، علق/۱۷؛ َ تَأْتُونَ فی نادیكُمُ الْمُنْكَرَ، عنکبوت/۲۹)
▪️کاربرد این کلمه در معنای ندا دادن، غالبا در وزن مفاعله بوده است (إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیا؛ مریم/۳)
که اسم فاعل آن «منادی» میباشد (مُنادِیاً ینادی لِلْإیمان، آل عمران/۱۹۳؛ وَ اسْتَمِعْ یوْمَ ینادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَریبٍ، ق/۴۱)
و البته در وزن تفاعل (تنادی) هم در قرآن کریم به کار رفته است (یوْمَ التَّناد؛ غافر/۳۲؛ فَتَنادَوْا مُصْبِحینَ؛ قلم/۲۱) که در این وزن، در خصوص «اقدام کسی که ندا را میشنود و بدان پاسخ میدهد» و یا «همدیگر را ندا دادن» میباشد.
🔖جلسه ۳۶۳ http://yekaye.ir/al-alaq-96-17/
@yekaye
🔹مِنْ وَراءِ
قبلا بیان شد که
▪️درباره کلمه «وراء»به معنای پشت سر، اگرچه معروف است که سیبویه و ابوعلی فارسی، آن را از ماده «ورء» دانسته و بین آن ماده و ماده «وری» فرق گذاشتهاند؛ اما اغلب اهل لغت آن را از ماده «وری» میدانند.
▪️ماده «وری» در کلمات و معانی بسیاری به کار رفته است؛ از «ریه» (محل عبور هوا و نفس) و «واریه» که دردی است در ریه، تا «توریه» که در مقام مخفی کردن حقیقت به کار میرود تا «واری» به معنای چربی و پیه سنگین، و از «واریت النار» که به معنای برافروختن و آشکار کردن آتش است تا «الوَرَى» به معنای جهانیانی که الان روی زمین بسر میبرند.
برخی از هرگونه تحلیلی که این معانی متکثر را به یک یا چند معنا برگرداند صرف نظرکردهاند؛
اما برخی کوشیدهاند معنای مشترکی را در تمام کاربردهای این ماده بیابند.
▪️معروفترین تحلیل این ماده آن است که اصل این ماده به معنای «ستر» و «پوشاندن» میباشد، پوشاندنی که موجب مخفی شدن شود: «قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیكُمْ لِباساً یوارِی سَوْآتِكُمْ» (أعراف/۲۶) و گفتهاند وجه تسمیه کلمه «وراء» از این جهت است که «موارات» انجام میشود، یعنی قرار دادن چیزی در ورای چیزی که آن را میپوشاند.
▪️اما برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت دارد بر اینکه درون چیزی حاوی امر رقیقی باشد که آن امر با یک تیری خاصی بیرون بزند یا آشکار شود؛ که این هم بخوبی در آتشی که از سنگ آتشزنه بیرون میزند صادق است و هم بر بسیاری از معانی دیگر، و به خاطر آن معنای در درون چیزی بودن است که برای معانی مخفی کردن و استتار هم به کار میرود.
🔖جلسه ۱۰۳۸ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-71/
@yekaye
🔹الْحُجُراتِ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «حجر» در کلمات متعددی مانند «حَجَر» (به معنای سنگ) (اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَر؛ بقره/۶۰)، (که جمع آن «أحجار» و «حجارة» میباشد: فَأَمْطِرْ عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماء؛ انفال/۳۲) ، «حِجر» به معنای عقل (قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ؛ فجر/۵) و به معنای منع و ممنوع (هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا یطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ؛ انعام/۱۳۸)به کار رفته است، و حتی در «حجر» کسی بودن نیز به معنای تحت حمایت وی بودن (رَبائِبُكُمُ اللاَّتی فی حُجُورِكُمْ؛ نساء/۲۳) میباشد و این تنوع کاربردها یافتن معنای اصلی آن را دشوار نموده است.
▪️برخی معنای اصلی آن را منع کردن و احاطه بر چیزی دانستهاند؛ و به تعبیر دیگر، حفظ کردن چیزی با محدود کردن آن؛ و عقل را هم بدین جهت «حِجر» گفتهاند که انسان را از انجام آنچه سزاوار نیست و قبیح است بازمیدارد؛ تحجیر هم سنگچین کردنی است که برای محدود و معلوم کرده محدوده ممانعت از ورود دیگران میباشد.
بدین تریتب، «حِجر» به معنای چیزی که ممنوع شده به کار رفته «هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا یطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ» (انعام/۱۳۸) و ظاهرا «محجور» هم از همین تعبیر تحجیر گرفته شده است و حجرا محجورا یعنی منع و محدود کردنی که هیچ راه مفری باقی نمیگذارد: «وَ جَعَلَ بَینَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً» (فرقان/۵۳).
▪️«حُجْرَة» - بر وزن «فُعلة» به معنای مفعول- قطعهای از زمین است که با سنگهایی که حالت دیوار داشته محدود و محصور شده، و به تبع آن، کمکم به هرجایی که حالت اتاقمانند داشته و با دیواری محصور شود (از جمله هودجی که روی شتر میگذاشتند) اطلاق گردیده است، که جمع آن به صورت «حُجَر» (همانند غُرَف) جمعی است که برای ۳ تا ۱۰ عدد به کار میرود و کلمه «حجرات» («يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُرات» حجرات/4) جمع الجمع است، که وقتی کلمات جمع اینچنینی با «ات» مجددا جمع بسته میشوند بهتر است حرف دومشان را مضموم خواند (حُجُرات؛ غُرُفات)؛ هرچند از باب ثقیل بودن دو ضمه پیاپی میتوان آن را مفتوح ویا ساکن (حُجَرات، حُجْرات) نیز تلفظ میکنند.
🔖جلسه ۸۷۶ http://yekaye.ir/al-fajr-89-05/
📖اختلاف قرائت
▪️در اغلب قراءات رایج این کلمه با ضمه روی جیم قرائت شده است (الْحُجُراتِ)؛
▪️اما در یکی از قرائات عشر (ابوجعفر) و برخی قرائات غیرمشهور (شیبة، أبی بن كعب، عائشة، أبوعبدالرحمن السلمی، مجاهد، أبوالعالیة، و ابن یعمر) به صورت جیم مفتوح (الحُجَرَات) قرائت شده است؛
▪️و در برخی قرائات غیرمشهور (أبورزین، سعید بن المسیب و ابن أبیعبلة) با حالت سکون هم قرائت شده است (الحُجْرَات).
چنانکه بیان شد، ظاهرا اینها سه گویش برای یک کلمه هستند و تفاوت واضحی ندارند؛
▪️هرچند به ابوجعفر (یکی از قراء عشر) قرائت این کلمه به صورت «الحَجَرَات» نیز نسبت داده شده است که توجیهی به لحاظ لغوی برای آن یافت نشد.
📚مجمع البیان، ج9، ص194 ؛ معجم القراءات ج ۹ ، ص77-78
@yekaye
📖اختلاف قرائت
🔹أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ
در قرائت و مصحف ابنمسعود در این آیه کلمه «بنوتمیم» را [بعد از کلمه «أکثرهم»] اضافه دارد
📚(معجم القراءات ج ۹ ، ص78)؛
▪️اما در نقلی که از امام صادق ع در کتاب القرآءات (سیاری) (ص۱۴۱) و نیز از ابنعباس آمده، کلمه «بنو تمیم» قبل از «أکثرهم» آمده است؛
البته در نقل ابنعباس به صورت «من بنى تميم» آمده و از وی نقل شده که این در قرائت اول بوده است
📚 (الدر المنثور، ج6، ص87 )
@yekaye
🔹لا یعْقِلُونَ
▪️درباره ماده «عقل» راغب اصفهانی بر این باور است که اصل این ماده بر «امساک» و بازداشتن و ممانعت دلالت دارد، چنانکه به پایبند شتر «عقال» گویند، یا وقتی خانمی موهایش را روی سرش میبندد از تعبیر «عَقَلَتِ المرأة شعرها» استفاده میکنند، یا برای نگه داشتن و حفظ زبان از سخنان ناروا، تعبیر «عقل لسانه» به کار برده میشود؛ یا به دژ و حصن «مَعقَل» گویند؛ و عقل (به معنای قوه تشخیص) هم چون انسان را از کارهای بد بازمیدارد چنین نامیده شده است
📚 (مفردات ألفاظ القرآن، ص578-579 )
▪️ اما چنانکه عسگری تذکر داده شاید بتوان گفت دلالت این ماده بیشتر بر معنای «حبس» و «حصر» است تا «منع»؛
که این معنا نهتنها مصادیق فوق را توضیح میدهد بلکه وجه ترجیحش این است که
▫️هم تبیین میکند که چرا این ماده در مورد خداوند به کار نمیرود (زیرا در این معنا عاقل کسی است که معلوماتش در حصر اوست که از او فرار نکند و معقول هم آن علمی است که انسان آن را حصر کرده و در اختیار دارد؛ یعنی عقل برای علمی به کار میرود که با نوعی حصر و حبس و محدودیت همراه است و به این معنا (چه «عاقل» و چه «معقول») در مورد خداوند معنی ندارد؛ در حالی که اگر صرفا به معنای منع و حفظ بود کاربردش در مورد خداوند صحیح میبود [چنانکه از اسماء الله هم «مانع» است و هم «حافظ»؛ر.ک: دعای جوشن کبیر]؛
▫️و هم کاربرد آن در خصوص انسان در بهشت توجیه پیدا میکند (زیرا که دیگر کار زشتی وجود ندارد که عقل بخواهد ما را از آن بازدارد)؛
و وقتی هم میگویند بچه عاقل شد یعنی به حدی از درک معارف رسید که وی را از حد وحصر بچگی بیرون میآورد؛
▫️و از همه مهمتر این را توجیه میکند که نه فقط به قوه ادراککننده، بلکه به خود معارف (از این جهت که توسط قوه ادراکی انسان محصور و محدود شدهاند) هم عقل اطلاق میشود
📚(الفروق فی اللغة، ص75-76 )
و این نکته اخیر مطلبی است که مورد تاکید راغب نیز هست؛ چنانکه وی اساسا بحث از این ماده را با دو کاربرد آن در خصوص قوه عاقله و علمی که محصول این قوه است آغاز میکند و شواهد متعددی از کاربرد دومی میآورد و حتی بر این باور است که هرجا در قرآن شاهد مذمت کفار به خاطر نداشتن عقل هستیم، این معنای دوم مد نظر است؛
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص577-578 )
و این معنای «حبس» معنایی است که امثال ابنفارس و حسن جبل نیز با آن همراهی کردهاند:
▪️ابنفارس پس از اینکه به تنوع کلمات ساخته شده از این ماده اشاره میکند بیان میدارد که عمده این کلمات دلالت دارد بر محبوس شدن در چیزی یا چیزی که شبیه به حبس است؛ مانند خود عقل که حبس کننده انسان از سخن و فعل مذموم است
📚(معجم مقاییس اللغه، ج4، ص69 )؛
▪️یا حسن جبل اصل این ماده را برای قرار گرفتن در دل یک حصار محبوسکنندهای به نحوی که نگذارد چیزی از آن بیرون رود یا ضایع شود» معرفی کرده است
📚(المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۵۰۲)
▪️البته مرحوم مصطفوی اصل این ماده را تشخیص صلاح و فساد در جریان زندگی مادی و معنوی و سپس نگهداری خویشتن و حبس کردن نفس بر آن دانسته؛ و امساک و تدبر و حسن فهم و ادراک و منزجر شدن و ... را از لوازم آن دانسته و سعی کرده کلماتی مانند عقال شتر و ... را نیز با همین معنا توجیه کند که توجیهاتی خالی از تکلف نیست
📚(التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج8، ص196 )
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیح ماده «عقل»
🔸کلمه عقل به کلماتی مانند «علم» و «أرب» و «لبّ» و «نهی» و «حجی» و «ذهن» نزدیک است؛
▪️در تفاوت آن با «علم» چنانکه اشاره شد معلوم میشود که «عِلم» به معنای هرگونه ادراک و شناخت است؛ اما «عقل» [در جایی که برای اطلاق بر خود ادراکات به کار میرود] گفتهاند آن علم بدیهیای است که انسان را از ارتکاب زشتیها باز میدارد؛ و با توجه به اینکه در اهل بهشت هم عقل هست و در آنجا میل به زشتیها و منعی از زشتیها در کار نیست شاید بهتر باشد عقل را ناظر به همان معلومات بدیهی در نزد انسان بدانیم بویژه که نقطه مقابل عقل را حُمق دانستهاند و احمق صرفا نادان نیست بلکه کسی است که از معلومات واضح خود استفاده نمیکند (الفروق فی اللغة، ص۷۵-۷۶)؛
▪️«أرب» (التَّابِعينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجال؛ نساء/۳۱) دلالت بر وفور عقل دارد (الفروق فی اللغة، ص۷۶ )؛
▪️«لبّ» (از ماده «لبب» که در قرآن کریم تعبیر «أُولِي الْأَلْباب» مکرر به کار رفته است) نیز در جایی به کار میرود که کسی صفاتی که بدان موصوف است را خالص گرداند [= به محض و خلوص مطلب دست یابد] در حالی که عقل بر حصر معلومات دلالت دارد؛ و چون برای خداوند معنای محض و غیرمحض (خالص و ناخالص) فرض ندارد خداوند به «لب» [صاحب لب بودن] توصیف نمیشود (الفروق فی اللغة، ص۷۶).
▪️«نُهَی» (لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى؛ طه/54 و ۱۲۸) نیز نهایت معرفتی است که کسی که بدان موصوف میشود را میتوان گفت که به نهایت مطلب در موضوع مربوطه دست یافته است؛چنانکه به برکه (غدیر) «نهی» گفته میشود چون سیل بدان نهایت مییابد (الفروق فی اللغة، ص77 )
▪️کلمه «حجی» هم دلالت بر ثبات عقل دارد و کلمه «ذهن» هم نقطه مقابل سوء فهم است و دلالت دارد بر وجود حفظ [حافظه]ای در انسان که آنچه را فراگرفته در خود نگه دارد (الفروق فی اللغة، ص۷۷ )؛
و البته این دو کلمه اخیر در قرآن کریم به کار نرفتهاند.
📿ماده «عقل» ۴۹بار در قرآن کریم (در همین معنای درک کردن و پی بردن) به کار رفته است؛ که غیر از یک مورد که به صورت فعل ماضی و ظاهرا در معنای مذموم (یا لااقل ابزاری خنثی که از آن سوءاستفاده شده) به کار رفته (ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوه؛ بقره/۷۵)، تمامی این کاربردهای دیگرش به صورت فعل مضارع و در معنای ممدوح (که داشتنش خوب؛ و نداشتنش مذموم است) بوده است.
@yekaye
📜شأن نزول آیه ۴ سوره حجرات
۱) احمد بن عبید الله مخلدى با اسناد از زید بن ارقم روایت مىكند كه عدهاى به سراغ پیغمبر (ص) آمدند و حضرت در حجره بود. بانگ مىزدند یا محمد! یا محمد! این آیه نازل شد.
📚أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص404؛ الدر المنثور، ج6، ص86
أخبرنا أحمد بن عبید اللَّه المَخْلَدِی، قال: أخبرنا أبو محمد عبد اللَّه بن محمد بن زیاد الدّقّاق، قال: حدَّثنا محمد بن إسحاق بن خزیمة، قال: حدَّثنا محمد بن یحیى العتكی، قال: حدَّثنا المعتمر بن سلیمان، قال: حدَّثنا داود الطفاوی قال: حدَّثنا أبو مسلم البَجَلِی، قال: سمعت زید بن أَرْقَم یقول:
أتى ناس النبی صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم، فجعلوا ینادونه و هو فی الحجرة یا محمد یا محمد، فأنزل اللَّه تعالى: إِنَّ الَّذِینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ.
@yekaye
📜شأن نزول آیه ۴ سوره حجرات
۲) نقل شده است که این آیه درباره عدهاى از افراد بنى تمیم نازل شد كه به رهبری عطارد بن حاجب بن زراره و اقرع بن حابس و زبرقان بن بدر و عمرو بن أهتم و قیس بن عاصم به عنوان هیأتى نزد پیغمبر (ص) اعزام شده بودند. وقتی وارد مسجد شدند پیغمبر (ص) را از بیرون حجرههاش صدا مىزدند: «یا محمد بیرون بیا» و پیامبر از این برخورد اذیت شد و بیرون آمد. گفتند ماآمدهایم که با شما مفاخره کنیم: پس بگذار شاعر و خطیب ما سخن بگوید:
فرمود: اجازه دادم.
عطارد بن حاجب بلند شد و گفت: «ستایش خداوندی راست كه ما را پادشاهانی قرار داده که مورد تفضل او هستیم و اموال فراوانى به ما عطا فرموده كه با آن کارهای خوب انجام دهیم. و ما را عزیزترین اهل مشرق و دارای بیشترین عِدّه و عُدّه قرار داد؛ پس چه کسی در میان مردم همانند ماست؟! پس هرکه میخواهد با ما مفاخره کند همچون عده و عده ما آماده کند و اگر میخواستیم سخن را ادامه میدادیم لیکن از پرگویی حیا میکنیم.
سپس نشست و پیامبر ص به ثابت بن قیس بن شماس فرمود: بلند شو و جوابش را بده.
ثابت به پا خاست و گفت:
سپاس خداوندی راست که آسمانها و زمين را آفريد، چه آفریدنی، و در آنها فرمان خود را جارى ساخت، و دانش او بر كرسى قدرتش احاطه دارد، هيچ چیزی در عالم نيست مگر از فضل او. و از فضل اوست كه ما را پادشاهانی قرار داد و از بهترين خلایقش پيامبرى برگزيد كه نَسَبش از همه گراميتر و گفتارش راستتر و حَسَبش برتر است. پس بر او كتابى نازل فرمود و او را بر خلایقش امين ساخت و ااو برگزيده خدا است بر همه جهانيان. سپس مردم را به ايمان به خدا فرا خواند، و مهاجرين از قومش و بستگانش كه شريفترين و خوشروترین مردم بودند به او ايمان آوردند؛ و اولين گروه مردم كه وقتی رسول الله ص دعوتشان کرد دعوت او را پذيرفتند و اجابت کردند ما بوديم، ما انصار رسول الله (ص) و پاسداران اویيم؛ با مردم مبارزه کردیم تا ايمان آوردند؛ پس هر كس به خدا و رسولش ايمان آورد مال و جانش در امان شد، و هر كس پيمانشكنى كرد، هميشه در راه خدا با او جهاد ميكنيم، و كشتنش براى ما ساده است، اين سخنان را ميگويم و از درگاه خداوند براى مردان و زنان با ايمان آمرزش ميخواهيم، و السلام عليكم.
سپس زبرقان بن بدر برخاست و اشعارى سرود؛ و حسان بن ثابت هم [با اشعاری] پاسخ او را داد
پس از آنكه حسان از گفتارش فارغ شد، اقرع گفت: اين مرد هم خطیبش از خطیب ما تواناتر بود، و هم شاعرش از شاعر ما هنرمندتر، و صداى آنان بر صداى ما تفوق داشت، پس از اتمام برنامه پيامبر خدا (ص) هدایای خوبی به آنان داد، و همگى اسلام آوردند.
📚مجمع البیان، ج9، ص194-195
@yekaye
👇سند و متن روایت👈
https://eitaa.com/yekaye/9346
متن شأن نزول (۲) (مربوط به آيه ۴ سوره حجرات)
نزل قوله «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ» إلى قوله «غَفُورٌ رَحِیمٌ» فِی وَفْدِ تَمِیمٍ وَ هُمْ عُطَارِدُ بْنُ حَاجِبِ بْنِ زُرَارَةَ فِی أَشْرَافٍ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ مِنْهُمُ الْأَقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ وَ الزِّبْرِقَانُ بْنُ بَدْرٍ وَ عَمْرُو بْنُ الْأَهْتَمِ وَ قَیسُ بْنُ عَاصِمٍ فِی وَفْدٍ عَظِیمٍ فَلَمَّا دَخَلُوا الْمَسْجِدَ نَادَوْا رَسُولَ اللَّهِ ص مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ: أَنِ اخْرُجْ إِلَینَا یا مُحَمَّدُ.
فَآذَى ذَلِكَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَخَرَجَ إِلَیهِمْ. فَقَالُوا جِئْنَاكَ لِنُفَاخِرُكَ فَأْذَنْ لِشَاعِرِنَا وَ خَطِیبِنَا.
قَالَ أَذِنْتُ.
فَقَامَ عُطَارِدُ بْنُ حَاجِبٍ وَ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مُلُوكاً الَّذِی لَهُ الْفَضْلُ عَلَینَا وَ الَّذِی وَهَبَ علَینَا أَمْوَالًا عِظَاماً نَفْعَلُ بِهَا الْمَعْرُوفَ وَ جَعَلَنَا أَعَزَّ أَهْلِ الْمَشْرِقِ وَ أَكْثَرَ عَدَداً وَ عُدَّةً فَمَنْ مِثْلُنَا فِی النَّاسِ فَمَنْ فَاخَرَنَا فَلْیعُدَّ مِثْلَ مَا عَدَدْنَا وَ لَوْ شِئْنَا لَأَكْثَرْنَا مِنَ الْكَلَامِ وَ لَكِنَّا نَسْتَحْیی مِنَ الْإِكْثَارِ.
ثُمَّ جَلَسَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِثَابِتِ بْنِ قَیسِ بْنِ شَمَّاسٍ: قُمْ فَأَجِبْهُ.
فَقَامَ فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ خَلْقَةً وَ قَضَى فِیهِن أَمْرَهُ وَ وَسِعَ كُرْسِیهُ عِلْمهُ وَ لَمْ یكُنْ شَیءٌ قَطُّ إِلَّا مِنْ فَضْلِهِ. ثُمَّ كَانَ مِنْ فَضْلِهِ أَنْ جَعَلَنَا مُلُوكاً وَ اصْطَفَى مِنْ خَیرِ خَلْقِهِ رَسُولًا أَكْرَمَهُم نَسَباً وَ أَصْدَقَهُم حَدِیثاً وَ أَفْضَلَهُم حَسَباً فَأَنْزَلَ عَلَیهِ كِتَاباً وَ ائْتَمَنَهُ عَلَى خَلْقِهِ فَكَانَ خِیرَةَ اللَّهِ عَلَى الْعَالَمِینَ. ثُمَّ دَعَا النَّاسَ إِلَى الْإِیمَانِ بِاللَّهِ فَآمَنَ بِهِ الْمُهَاجِرُونَ مِنْ قَوْمِهِ وَ ذَوِی رَحِمِهِ أَكْرَمُ النَّاسِ أَحْسَاباً وَ أَحْسَنُهُمْ وُجُوهاً فَكَانَ أَوَّلَ الْخَلْقِ إِجَابَةً وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ حِینَ دَعَاهُ رَسُولُ اللَّهِ ص نَحْنُ فَنَحْنُ أَنْصَارُ رَسُولِ اللَّهِ وَ رِدْؤُهُ نُقَاتِلُ النَّاسَ حَتَّى یؤْمِنُوا فَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَنَعَ مَالَهُ وَ دَمَهُ وَ مَنْ نَكَثَ جَاهَدْنَاهُ فِی اللَّهِ أَبَداً وَ كَانَ قَتْلُهُ عَلَینَا یسِیراً. أَقُولُ هَذَا وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ السَّلَامُ عَلَیكُمْ.
ثُمَّ قَامَ الزِّبْرِقَانُ بْنُ بَدْرٍ ینْشِدُ وَ أَجَابَهُ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ.
فَلَمَّا فَرَغَ حَسَّانُ مِنْ قَوْلِهِ قَالَ الْأَقْرَعُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ خَطِیبُهُ أَخْطَبُ مِنْ خَطِیبِنَا وَ شَاعِرُهُ أَشْعَرُ مِنْ شَاعِرِنَا وَ أَصْوَاتُهُمْ أَعْلَى مِنْ أَصْوَاتِنَا فَلَمَّا فَرَغُوا أَجَازَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَحْسَنَ جَوَائِزَهُمْ وَ أَسْلَمُوا. عَنِ ابْنِ إِسْحَاقَ.
📚مجمع البیان، ج9، ص194-195
@yekaye
📜شأن نزول آیه ۴ سوره حجرات
۳) واحدی واقعه فوق را با طول و تفصیل بیشتری در أسباب نزول القرآن (ص404-40۶ ) نقل کرده است ؛
در نقل وی و نیز در سایر نقلهایی که در کتب اهل سنت آمده ابتدای سخنان آنان این مطلب نیز نقل شده است که:
🔹الف. این افراد (در برخی تصریح شده: «أقرع بن حابس») در همان ابتدای ورودشان و وقتی حضرت را از بیرون حجرهها صدا زدند، گفتند: همانا حمد و سپاس ما زینت، و بدگویی ما مایه شرم و بیآبرویی است.
حضرت پاسخ دادند: اینکه گفتی فقط سزاوار خداوند است؛ و اینجا بود که این آیه نازل شد که «همانا کسانی که تو را از پشت حجرهها ندا میدهند اکثرشان نمیاندیشند.»
📚الدر المنثور، ج6، ص86
أخرج أحمد و ابن جرير و ابو القاسم البغوي و ابن مردويه و الطبراني بسند صحيح من طريق أبى سلمة بن عبد الرحمن عن الأقرع بن حابس انه أتى النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم فقال: يا محمد اخرج إلينا. فلم يجبه.
فقال يا محمد ان حمدي زين و ان ذمي شين.
فقال ذاك الله. فانزل الله «إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُرات...»
🔹ب. و در یکی از این نقلها حضرت افزود:
دروغ گفتید، بلکه مدح خدا زینت است و بدگویی خدا مایه شرم و بیآبرویی است.
📚الدر المنثور، ج6، ص87
و أخرج ابن اسحق و ابن مردويه عن ابن عباس رضى الله عنهما قال قدم وفد بنى تميم وهم سبعون رجلا أو ثمانون رجلا منهم الزبرقان بن بدر و عطارد بن معبد و قيس بن عاصم و قيس بن الحارث و عمرو بن أهتم المدينة على رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم فانطلق معهم عيينة بن حصن بن بدر الفزاري و كان يكون في كل سدة حتى أتوا منزل رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم فنادوه من وراء الحجرات بصوت جاف: يا محمد اخرج إلينا يا محمد اخرج إلينا يا محمد اخرج إلينا.
فخرج إليهم رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم. فقالوا يا محمد ان مدحنا زين و ان شتمنا شين. نحن أكرم العرب.
فقال رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم: كذبتم بل مدحة الله الزين و شتمه الشين ...
🔹🔹ج. و این پاسخ رسول الله ص در جای دیگر چنین به تفصیل نقل شده است:
شاعر بنیتمیم گفت: همانا حمد و سپاس من زینت، و بدگویی من مایه شرم و بیآبرویی است.
رسول الله ص فرمود: دروغ گفتی! بلکه این خداوند عز و جل است که خدایی جز او نیست؛ زیرا که هیچ زینتی نیست مگر در مدح خداوند و هیچ شرم و بیآبروییای نیست مگر در ذم او؛ واقعا اگر مردم تو را مدح کنند و تو نزد خداوند مذموم باشی چه خیری برای تو دارد؟ و اگر تو نزد خداوند ستوده و در زمره پیامبران مقرب باشی و مردم مذمتت گویند چه بدی و ضرری برای تو دارد؟
📚مجموعة ورام، ج1، ص192
قَالَ شَاعِرُ بَنِي تَمِيمٍ: فَإِنَّ مَدْحِي زَيْنٌ وَ إِنَّ ذَمِّي شَيْنٌ.
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صكَذَبْتَ ذَاكَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِذْ لَا زَيْنَ إِلَّا فِي مَدْحِ اللَّهِ وَ لَا شَيْنَ إِلَّا فِي ذَمِّهِ فَأَيُّ خَيْرٍ لَكَ فِي مَدْحِ النَّاسِ وَ أَنْتَ عِنْدَ اللَّهِ مَذْمُومٌ وَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ أَيُّ شَرٍّ لَكَ فِي ذَمِّ النَّاسِ وَ أَنْتَ عِنْدَ اللَّهِ مَحْمُودٌ فِي زُمْرَةِ النَّبِيِّينَ الْمُقَرَّبِين.
@yekaye
📜شأن نزول آیه ۴ سوره حجرات
۴) همچنین از ابنعباس روایت شده است که شأن نزول این آیات آن است که:
مردمی از بنیعنبر (یکی از تیرههای قبیله بینتمیم) بودند که فرزندانشان آسیبی دیده بود و برای گرفتن فدیه و غرامت به مدینه آمدند و وارد مسجد شدند و عجله داشتند که هرچه زودتر پیامبر ص نزدشان بیاید؛ پس مرتب میگفتند: ای محمد! بیرون بیا!
📚مجمع البیان، ج9، ص195
وَ قِیلَ إِنَّهُمْ نَاسٌ مِنْ بَنِی الْعَنْبَرِ كَانَ النَّبِی ص أَصَابَ مِنْ ذَرَارِیهِمْ فَأَقْبَلُوا فِی فِدَائِهِمْ فَقَدِمُوا الْمَدِینَةَ وَ دَخَلُوا الْمَسْجِدَ وَ عَجَّلُوا أَنْ یخْرُجَ إِلَیهِمُ النَّبِی ص فَجَعَلُوا یقُولُونَ یا مُحَمَّدُ اخْرُجْ إِلَینَا؛ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ.
@yekaye
در این آیه اقدام بیادبانهای از عدهای ذکر شد و بیان شد که اکثر آنان اهل عقل نیستند.
در باب این نسبت وثیق بین ادب با عقل روایات فراوانی آمده است؛ که در ادامه مواردی تقدیم میشود:
☀️۱) از رسول الله ص روایت شده است:
ادب زینت عقل است.
📚📚جامع الأخبار(للشعيري)، ص123
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
الْأَدَبِ زِينَةُ الْعَقْل
@yekaye
☀️۲) از امام صادق ع روایت شده است:
برعهده عاقل است که علم را طلب کند و نیز ادب را، که آن را جز با این، قِوامی نیست.
📚الكافي، ج1، ص29
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْبَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ:
... وَجَبَ عَلَى الْعَاقِلِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْأَدَبِ الَّذِي لَا قِوَامَ لَهُ إِلَّا بِهِ.
@yekaye
۳) از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:
☀️الف. کسی که ادب ندارد، عقل ندارد.
📚عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص539 (ح9975)؛ غرر الحكم و درر الكلم، ص783
لَا عَقْلَ لِمَنْ لَا أَدَبَ لَهُ.
☀️ب. دین و ادب [و عدل] نتیجه عقلاند.
📚عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص26 (ح303)؛ غرر الحكم و درر الكلم، ص816
الدِّينُ وَ الْأَدَبُ [وَ الْعَدْلُ] نَتِيجَةُ الْعَقْلِ.
☀️ج. ادب در انسان درختی است که ریشهاش عقل است.
📚عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص60 (ح1527)
الْأَدَبُ فِي الْإِنْسَانِ شَجَرَةٌ أَصْلُهَا الْعَقْلُ.
☀️د. ادب صورت عقل است؛ پس عقلت را هرگونه که میخواهی نیکو و زیبا کن.
📚كنز الفوائد، ج1، ص199
الْأَدَبُ صُورَةُ الْعَقْلِ؛ فَحَسِّنْ عَقْلَكَ كَيْفَ شِئْتَ.
@yekaye
☀️۴) از امام باقر ع و جداگانه از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
همانا شیعه ما کسی است که صدایش از گوش خودش تجاوز نکند...
📚الكافي، ج2، ص238
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ مِهْزَمٍ وَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْكَاهِلِيِّ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ رَبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ مِهْزَمٍ الْأَسَدِيِّ قَالَ
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: يَا مِهْزَمُ شِيعَتُنَا مَنْ لَا يَعْدُو [یعلو] صَوْتُهُ سَمْعَه ...
📚صفات الشيعة، ص14
أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لِجَابِرٍ: يَا جَابِرُ إِنَّمَا شِيعَةُ عَلِيٍّ ع مَنْ لَا يَعْدُو صَوْتُهُ سَمْعَه ...
📚صفات الشيعة، ص18
أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ صِفْ لِي شِيعَتَكَ!
قَالَ ع: شِيعَتُنَا مَنْ لَا يَعْدُو صَوْتُهُ سَمْعَه ...
@yekaye
☀️۵) ابوهاشم جعفری میگوید: نزد امام رضا ع بودیم و سخن از عقل و ادب بود. ایشان فرمودند:
ابوهاشم! عقل خلعتی از جانب خداوند است؛ و ادب حاصل زحمت؛ پس کسی که برای به دست آوردن ادب خود را به تکلف و زحمت اندازد بر آن دست مییابد؛ و کسی که برای عقل خود را به تکلف و زحمت اندازد جز جهالت [اش] افزوده نشود.
📚الكافي، ج1، ص23-24
عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ الرِّضَا ع فَتَذَاكَرْنَا الْعَقْلَ وَ الْأَدَب.
فَقَالَ: يَا أَبَاهَاشِمٍ الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ وَ الْأَدَبُ كُلْفَةٌ فَمَنْ تَكَلَّفَ الْأَدَبَ قَدَرَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ يَزْدَدْ بِذَلِكَ إِلَّا جَهْلًا.
@yekaye